روز هفتم تیرماه سال 1366، یک سال مانده به پایان جنگ هشت ساله عراق علیه ایران، صدام حسین شهر مرزی سردشت - استان آذر بایجان غربی - را با بمب های شیمیایی بمباران کرد. بمب هایی از نوع عامل شیمیایی خردل و اعصاب که بنا به خاصیت ذاتی خود، قادر بود در نخستین لحظات پس از انفجار، مرگ را خبر کند که با ساکنان سردشت نیز چنین کرد.
دقایقی پس از فرو ریختن بمب ها، 116 نفر از ساکنان شهر 11 هزار نفری سردشت، آنان که به محل اصابت بمب نزدیک تر بودند، به کام مرگ رفتند. آنان که باز ماندند، حدود 10 هزار نفر، اگر به فاصله چند روز یا سالی پس از بمباران شهید نشدند، تا امروز که بیست و یک سال و هشت ماه می گذرد، با عوارض جسمی و روحی ناشی از مواجهه با عامل شیمیایی خردل- گاز موستارد- جنگیده اند با همان توان لا یموتی که در سینه های مجروح و روح پژمرده شان باقی مانده است. آن روز، تا پیش از ساعت 4 بعدازظهر هفتم تیرماه سال 1366 ساکنان سردشت به عادت معهود درگیر زندگی بودند، اما پس از آن، جمعی، بیش از سایرین دچار آسیب شدند.
زنان و کودکانی که به علت بی اطلاعی از عوارض گاز خردل و همچنین نا آگاهی از چگونگی مواجهه در اولین لحظات بعد از بمباران شیمیایی، نتوانستند در منطقه امنی پناه بگیرند و در نتیجه، دچار آسیب های جسمی بیشتری شدند. و امروز که شماری از آن زنان در آستانه کهنسالی قرار دارند و شماری از آن کودکان، زنان جوانی شده اند که چرخ یک زندگی را می گردانند، دقایق عمر را با سرفه های آلوده به خون و چرک، با پوستی که از شدت تاول و زخم های کهنه، با لطافت بیگانه است، با قلبی که دیگر هیچ شباهتی به قلب ندارد بس که پردرد و با درد تپیده و با چشمانی که اشک را و گریستن را از یاد برده بس که خشکیده، سپری می کنند. در حالی که معدودی شان
- حدود 1500 نفر از جمعیت شهر که تنها چند نفری از بین آنان زن هستند - در این سال ها توانسته اند حقانیت درد و رنج خود را به بنیاد شهید و امور ایثارگران که موظف به تایید ادعای جانبازی است، ثابت کنند و بی شمار، بی شمار، بدون هیچ حمایتی، چه از سوی خانواده و چه از سوی دولت، در گوشه اتاق های تاریک، غمگین و پردرد به پایانی تلخ می اندیشند.
به گفته دکتر افسانه مولایی - پزشک عمومی شاغل در کلینیک جانبازان شهر سردشت - هم اکنون جمعی حدود چهار هزار زن ساکن سردشت که در زمان بمباران شیمیایی شهر، جوان یا خردسال یا نوزاد و ساکن شهر بوده اند، فاقد درصد جانبازی هستند و این فقدان، نه تنها عوارض بیماری هایی را که به کندی و با تاخیر مورد توجه قرار گرفته شدت می بخشد، که دامنه افسردگی را در ذهن مجروح آنان وسعت می دهد چرا که عموماً، ناتوان از تقبل هزینه های درمان و پرداخت ویزیت پزشک و تهیه دارو، پرپر شدن خود را به چشم می بینند و هیچ مرهمی برای زخم های بی شمار این زنان نیست.
ساکنان شهر، مردم متمولی نیستند. این خاصیت شهر های مرزی است که اهالی روزگار خود را با واردات کالاهای قاچاق از آن سوی مرز، یا کشت و زرعی، اگر شرایط جوی یاری کند، و پذیرایی از مسافرانی که عازم آن سو هستند، بگذرانند. برای شهر سردشت تا سال ها، تمام این منابع درآمد نابود شد و امروز از برخی هم تنها خاطره یی مانده است. خاک سردشت که روزگاری پرقوت بود، از فرط هجوم بمب و موشک آنچنان بی رمق شد که امروز که تا چند متری از خاک، آلوده به عناصر شیمیایی مخرب است، هیچ محصولی در این شهر که چونان دشتی بر فراز کوه آرمیده، به بار نمی آید. از سویی، همسایه مهاجم که خود گرفتار جنگ و درگیری های داخلی و خارجی بوده در این سال ها، دیگر سوغات چشمگیری ندارد که ارزش قاچاق داشته باشد.
جز مشروبات الکلی و سیگار و برعکس، صادرات قاچاق جان گرفته. در این سال ها که عراق ته مانده نفت را به ازای دارو و غذا می فروخت، موج قاچاق دارو از ایران به آن سوی مرز که تنها نیم ساعت از شهر دورتر است، در افت و خیز بود. به خصوص از زمانی که ادعای برخی از مصدومان مورد تایید بنیاد جانبازان قرار گرفت و داروهای عموماً خارجی و گران قیمت به داروخانه های شهر راه یافت.
مسافران عراق اما که زمان هایی مهمان خانه های کوچک سردشت نشینان می شدند، امروز مسیر امن و راحتی چون مرز خسروی را به این شهر فقیر و دورافتاده که در پس جاده یی نا امن و پرفراز و نشیب پنهان شده ترجیح می دهند. چنین توصیفی از امروز سردشت، می رساند که روز به روز سایه فقر بر سر این شهر گسترده تر می شود. و آنها که در شهر مانده اند، اغلب ناتوان و کم توان از تامین رفاه، فقط باید به راه های معاشی بیندیشند که بتواند تامین اولین نیازها و نه بهترین ها را برای آنان تضمین کند. فقر مرد و زن نمی شناسد.
مردان سردشت که بنا به فرهنگ آن دیار عموماً نان آور خانواده هستند و معدود زنانی که به علت فوت یا شهادت همسر یا دلایلی دیگر، سرپرست خانوار شده اند، همگی بی هیچ تفاخری فقیرند و این فقر زمانی کمرشکن می شود که از آن جمعیت که همگی در سال 66 بوی مرگ را نفس کشیدند شمار فراوانی که فاقد درصد هستند تمامی مخارج درمان را باید شخصاً و با هزینه شخصی تقبل کنند و همین می شود که به گواه پزشک شهر، بسیاری از ساکنان سردشت و اغلب، زنان، از پیگیری درمان واقعی منصرف شده و برای تسکین درد به کم اثر ترین اما ارزان ترین نسخه ها تن داده اند.
دکتر مولایی می گوید؛ «مردان نه اینکه نخواهند یا خساست به خرج دهند، پولی ندارند که بابت مخارج درمان همسری که شیمیایی شده اما هیچ درصد جانبازی ندارد، صدها هزار تومان آن هم هر ماه هزینه کنند. در حالی که اغلب این مردان هم مصدوم شیمیایی و فاقد درصد جانبازی هستند. در واقع یک خانواده، به علت فقر، به آسانی تن به مرگی تدریجی و دردناک می دهد.»
آن مصدوم شیمیایی که موفق به گرفتن درصد جانبازی شده، غم کمتری دارد. بنا به قوانین جدید بنیاد شهید و امور ایثارگران، تمامی جانبازان با هر درصد جانبازی، مشمول دریافت دفترچه بیمه خدمات درمانی، و استفاده از خدمات درمان و داروی رایگان هستند که البته به تناسب درصد جانبازی، شمول ریالی این خدمات متغیر است. اما حداقل برای ارزان ترین نوع درمان هم از پرداخت هر هزینه یی معاف هستند. در مقابل، آن قربانی فاقد درصد، تا زمانی که ادعای خود را مبنی بر مواجهه با عامل مصدومیت، آن هم در زمان جنگ و منطقه جنگی به اثبات نرسانده، تمام این هزینه ها را باید شخصاً پرداخت کند. اگر بتواند.
دکتر مولایی می گوید؛ «زنان سردشت که عموماً مصدوم شیمیایی اما فاقد درصد جانبازی هستند، مثل سایر جانبازان شیمیایی از مشکلات تنفسی، چشمی، و پوستی رنج می برند. این شایع ترین جراحت هاست، علاوه بر آنکه عموماً به تشنج های مکرر، تب و لرز های دائمی، افسردگی های شدید، اضطراب، مشکلات قلبی و بیماری های زنانه که همگی ناشی از استشمام عامل شیمیایی خردل بوده، مبتلا هستند. اغلب زنان دچار فیبروز ریه هستند؛ ریه که آنقدر آسیب دیده، دیگر نمی تواند مثل اسفنج باز و جمع بشود. مثل سنگ سخت و سفت می شود و نمی تواند هوا بگیرد. تومور پوستی و سوختگی های ناشی از مواجهه با گاز خردل در تن شان فراوان است.
و برای یک خانم که به زیبایی ظاهری خود حساس است، این ضایعات پوستی نه تنها خیلی دردناک است بلکه افسردگی و اضطراب را در آنها تشدید می کند. همگی به خشکی چشم و سوزش و آب ریزش چشم مبتلا شده اند. انگار چشم شان دیگر اشک ندارد. و خشک شدن سطح خارجی چشم، آن را آسیب پذیرتر می کند. من برای شایع ترین مشکلات شان، آنگونه که از استادانم آموخته ام باید قطره های اشک مصنوعی از نوع معمولی تجویز کنم که هر قطره برای 20 روز کفایت می کند و قیمت آن 10 هزار تومان است. برای کاهش حساسیت پوستی شان باید قرصی تجویز کنم که هر 10 دانه آن هشت هزار تومان است. برای مشکلات تنفسی شان باید اسپری هایی تجویز کنم که قیمت آن حدود 70 هزار تومان است و باید قرصی تجویز کنم که روزی سه یا چهار عدد مصرف شود و قیمت هر 10 دانه این قرص حدود 10 هزار تومان است. اینها داروهای خیلی خیلی ضروری است. داروهای تقویتی و دیگر چیزها را اصلاً فراموش کنیم. زنان سردشت استطاعت خرید این داروها را ندارند چون شوهر یا پدر فقیر است. بنابراین زنان به یک اسپری 1200 تومانی یا آنتی هیستامین 200 تومانی اکتفا می کنند که نه تنها علاجی برای دردشان نیست بلکه عوارض دارد و بیماری را شدت می بخشد. ویزیت پزشک هم که از 5000 تومان شروع می شود.»
افسانه مولایی از هیچ یک از زنان بیمارش ویزیت نمی گیرد. به دفعات هم بدون آنکه بدانند برایشان داروهای خیلی ضروری را با هزینه شخصی خریده و به اسم داروی دولتی به رایگان در اختیارشان گذاشته.
دکتر مولایی به موارد فراوان سقط زنان اشاره می کند؛ «اغلب زنان سردشت، حتی در نخستین بارداری خود دچار سقط می شوند. و علت سقط تماماً به عوارض ماندگار گاز خردل که آنها در زمان کودکی، نوزادی یا حتی جوانی خود استشمام کرده اند، بازمی گردد. این خانم ها که اغلب دچار مشکلات تنفسی هستند، نمی توانند به درستی نفس بکشند. در زمان بارداری هم خون اکسیژنه نشده و خون تصفیه نشده به جنین می رسد که بنابراین نیاز های تغذیه یی جنین هم تامین نمی شود. علاوه بر آن اغلب این خانم ها به دلیل استرس زیاد دچار تپش قلب هستند و تپش قلب مادر بر تپش قلب جنین هم تاثیر می گذارد و نوزادان فراوانی در سردشت با نارسایی قلبی متولد می شوند.
زنان سردشت اغلب به علت تحمل آن دوران سختی که همواره در معرض بمباران بودند، امروز دچار اضطراب و افسردگی و استرس های شدید هستند. آمار بیماری های رحم و عفونت های رحمی در زنان سردشت بالاست که ارتباط مستقیمی با مشکلات تنفسی و افسردگی و اضطراب پنهان از زمان جنگ دارد زیرا سیستم دفاعی بدن ضعیف شده و کوچک ترین میکروب، آنان را از پا می اندازد.» آمار طلاق، چندهمسری و خودسوزی زنان در شهر کوچک سردشت بالاست. زنانی که بی تقصیر و فقط به گناه آنکه 21 سال قبل بوی گاز خردل را نفس کشیدند، ناتوان از انجام وظایف مادری و همسری، باید از خانه طرد شوند و در این موارد اغلب، بنا بر فرهنگی که با وجود گذشت سال ها هنوز نتوانسته طلاق را به عنوان یک راه برای جلوگیری از خشونت بیشتری که بر زنان روا داشته می شود بپذیرد، زنان ترجیح می دهند نباشند، تا باشند و تحقیر و توهین از غیر و خویش را چونان جرعه های آب قرقره کنند.
دکتر مولایی اشاره می کند عوارض جسمی و روحی در زنانی که درصد جانبازی ندارند، شدیدتر است چون آنها از حمایت روانی ناشی از داشتن درصد جانبازی و حقوقی که در پی آن می آید هم محروم هستند؛ «آن زنی که درصد جانبازی دارد، حداقل می تواند داروی رایگان بگیرد و به رایگان از خدمات درمان و پزشک استفاده کند و حتی مشمول دریافت حقوق هم بشود؛ یک استقلال مالی که در این شهر خیلی اهمیت دارد. زن هایی را می شناسم که درصد جانبازی دارند و چون از بنیاد شهید حقوق می گیرند، شوهر و خانواده شوهر نسبت به بیماری او هیچ اعتراضی ندارند و حتی مراعات حالش را هم می کنند. شوهر برایش آژانس می گیرد و بهترین امکانات را در اختیارش می گذارد اما در مقابل، زندگی برای آن زنانی که درصد ندارند، جهنم است؛ جهنم واقعی و در این شهر، حدود 4 هزار زن درصد جانبازی ندارند.»
شیرین رحیمی- دبیر کمیته زنان انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت- که جانباز 30 درصد هم هست، از جفایی که در این سال ها بر روح این زنان وارد شده، زنانی که از درصد جانبازی محروم مانده اند، می گوید؛ «آمار دقیقی از زنان مصدوم ولی بدون درصد سردشت موجود نیست با وجود آنکه آن روز، روز بمباران، بیشتر خانم ها در خانه بودند. مردها شاید توانستند فرار کنند اما زن ها می ماندند چون نگران بچه هایشان بودند. تا امروز هم، هنوز به مردهای شهر تفهیم نشده که خانم ها هم آن روز بوی خردل را نفس کشیدند، پس آنها هم مصدوم شدند.
هنوز به مردهای شهر تفهیم نشده که خانم ها هم حق زندگی دارند و اگر مصدوم هستند باید تحت درمان و معالجه قرار بگیرند. ای کاش مردها می توانستند درون آنها را ببینند که چقدر مجروح است به جای آنکه مسخره شان کنند که تو خودت را به مریضی می زنی. البته… مرد می داند که زنش مریض است، می فهمد که زنش درد می کشد اما وقتی پولی نیست برای درمان و دوا و دکتر… خانمی را می شناسم که هنوز درصد ندارد. او و سه خواهرش زمان بمباران در یک خانه بودند. به آن سه خواهر درصد داده اند. و به این یکی نه. این خانم، بی بضاعت است. یک بار با دفترچه درمان این خواهر به دکتر می رود، و یک بار با دفترچه درمان آن خواهر. بار سوم و دهم و بیستم را چه کار کند؟»
—
پروین روز هفت تیرماه سال 66، ساعت چهار بعدازظهر در حمام بود که بمب خردل بر سر شهر ریخت. آن زمان، دو ماه در کما بستری شد و 12 بار به اتاق عمل رفت. تا 15 روز اول بستری هم، هیچ پزشکی سراغی از او نگرفت چون کسی فکر نمی کرد پروین زنده بماند؛ «19 سالم بود. دو ماه بود که عروس شده بودم…»
قرار من و پروین برای گفت وگو ساعت 10 صبح بود. صدای پشت گوشی تلفن، رنجور و خسته بود. پروین آن شب به دلیل سرفه های زیاد و خون آلود، تا صبح نخوابیده بود. «در این 20 سال، فکر می کنم برای خانواده ام کوتاهی نکردم. یعنی حق آنهاست که من برایشان مادر و همسر باشم. بیماری ام را، دردم را همیشه پنهان می کنم چون می دانم که من درد می کشم ولی آنها زجر می کشند.»
تمام اعضای خانواده پروین در اثنای بمباران تیرماه سال 66 سردشت شهید شدند. برای پروین فقط دو برادر مانده و دو پسر مانده و یک همسر. «همسرم جانباز 40 درصد است. اعصابش ناراحت است. من بیشتر، باید او را آرام کنم تا به فکر خودم باشم.»
پروین، جانباز 70 درصد است. 70درصد ریه اش از کار افتاده، دچار کم خونی شدید شده و 55 درصد پوکی استخوان دارد. 85 درصد پوستش سوخته و به افسردگی شدید مبتلاست. «یک روز پسر کوچکم گفت مامان چرا نمی خندی؟ گفتم من که می خندم. گفت، می خندی اما با درد و غم. اگر هنوز مانده ام، به خاطر بچه هایم مانده ام. آنها خیلی تنها هستند. بارها تمام کردم ولی دوباره برگشتم. برخورد شوهرم بد نیست. بیش از این انتظار ندارم.»
پروین از زنان شهرش که بدون درصد و بدون حمایت جان می دهند، می گوید؛ «آنها چطوری زندگی می کنند؟ مثل شمع آب می شوند. مثل یک گل، پژمرده می شوند. هیچ کس ازشان سراغی نمی گیرد. حرف خیلی زیاد است، وقت خیلی کم، درد خیلی زیاد خانم جان.»
شهلا واحدی روز هفتم تیرماه سال 66، 12 ساله بود. از خانواده شهلا، امروز فقط او مانده و بقیه شهید شدند. شهلا جانباز 40 درصد است. کلماتی که ادا می کند با سرفه های خشک و کشدار رنگ می گیرد. چقدر این صدای سرفه آزاردهنده است. چقدر این سرفه ها خسته کننده و چندش آور است. «12 سالم بود که عراق سردشت را بمباران شیمیایی کرد. تا امروز، نصف زندگی ام را از دست دادم. نصف زندگی ام تمام شد. حتی احساس زن بودنم را هم از دست داده ام. من هیچ وقت نمی توانم مثل یک انسان عادی زندگی کنم. نه می توانم برای بچه هایم مادری کنم و نه برای شوهرم همسری. نمی توانم بچه ام را پارک ببرم چون پارک پله دارد
و مرا به سرفه می اندازد. وقتی هوا سرد می شود، وقتی هوا آلوده است، توی خانه حبس می شوم. بچه ها و شوهرم، مرا درک می کنند. شوهرم در تمام این 14 سال که با هم زندگی کردیم، یک بار هم به من اعتراض نکرد که چرا این طور و آن طور نیستم. همیشه به من می گوید، قسمت تو این بوده. تمام کارهای خانه را شوهر و بچه هایم انجام می دهند. بهار، همه خوشحالند و من پر از غصه که باز عطر گل می آید. من درصد جانبازی دارم. تمام دارو هایم رایگان است. اما در طول این سال ها حتی یک بار هم از دفترچه درمانم استفاده نکردم. تمام دارو هایم را شوهرم به قیمت آزاد می خرد. هر وقت نیاز به بستری بوده، مرا در بیمارستان خصوصی بستری کرده، در حالی که من می توانم در بیمارستان ساسان که ویژه جانبازان است به رایگان بستری شوم.
شوهر من یک کارمند است. یک کارمند ساده.» پوست تن شهلا پر از تاول های سوختگی است. «هوا که گرم می شود روزی دو بار، سه بار حمام می روم که این تاول ها به خارش نیفتد…» شب، خواب های شهلا پر از کابوس افتادن بمب خردل و بوی سیر و سقوط هواپیماست؛ «مادر و برادر کوچکم همان لحظه بعد از بمباران شهید شدند. 10 نفر از خانواده ام شهید شدند…» ریه شهلا خالی از هواست. «چسبندگی ریه پیدا کرده ام و وقتی دچار تنگی نفس می شوم، اکسیژن به ریه ام نمی رسد، خون به اعضای بدنم نمی رسد و یخ می کنم و سریع گیج می شوم. در حدی که باید چهار دست و پا روی زمین خودم را بکشم به طرف ماسک و اسپری.»
سودابه می تواند نماینده جمع کثیری از زنان شهرش باشد که بی درصدند. آهنگ صدایش بی حوصله و خسته است؛ «شوهرم هم شیمیایی شده بود. به او هم درصد ندادند. من هم هر بار می گفتم که باید برای درمانم به بنیاد بروم، می گفت لازم نیست. دستمان تنگ بود و نمی توانستم به دکتر بروم. شوهرم سه سال پیش فوت کرد. حالا پسرم مسافرکشی می کند و خرج خانه را می دهد. رو ندارم که از او پولی برای دوا و درمانم بگیرم. بعضی وقت ها دلش می سوزد و مرا به دکتر می برد. خرج دواهایم از 100 هزار تومان هم بالاتر می رود. دو بار مرا در بیمارستان بستری کرد. خودم بیهوش شده بودم. نمی فهمیدم وگرنه اجازه نمی دادم مرا بستری کند. یک بار 200 هزار تومان و یک بار 500 هزار تومان برای بیمارستان داد… همیشه تنگی نفس دارم. همیشه سردرد دارم. همیشه نفخ شکم دارم. دو بار بچه توی شکمم افتاد. همیشه خارش پوست دارم. همیشه بی حوصله ام و همیشه بی اشتها…»
—
تفاوتی نمی کند که سه نفر راوی درد باشند یا چهار هزار نفر. زنان سردشت، همه یک زجر را فریاد می زنند. علاوه بر آنکه از درد جسم به رنج هستند، با آن تفکر غالب بر فضای شهر و مردمانش نیز دست به گریبانند. این اندیشه که «اگر زن هستی، بیمار هستی هم باید زن باشی. باید مادر باشی و باید همسر باشی. گریزی نداری. شیمیایی شده یی، گاز مسموم را نفس کشیده یی، هر روز یک قدم به مرگی زودهنگام نزدیک تر می شوی اهمیتی ندارد. آنچه مهم است اینکه از زن بودن، از همسر بودن و از مادر بودن، گریزی نداری. اگر نمی توانی، بمیر» این باور، نسل به نسل، از خونی که جنین در شکم مادر تغذیه می کرده به زنان سردشت منتقل شده و امروز این زنان، بیش از آنکه توان ایستادگی در برابر اتهام گناهی که در ارتکاب آن بی تقصیرند، داشته باشند، به دنبال شریک جرم می گردند و بیش از آنکه دردهایشان، بر گناه اطرافیان صحه بگذارد که آنها را تنها گذاشتند و در این تنها گذاشتن، آنان را به آن باید های تکراری که به دلیل درد و زخم نمی توانند انجام دهند متهم می کنند، خود را مقصر می بینند که چرا زن و چرا مادر و چرا همسر نیستند…
برای من، در پی شنیدن آن رنج ها که به سرفه های خشک و مکرر و خس خس سینه های مجروح آغشته بود ، زنان سردشت که به جای من تن به مسلخ دادند و جور مرا بر دوش کشیدند، آن زنان زن ترین زنان، مادر ترین مادران و همسر ترین همسران بودند.
—
در پایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح های شیمیایی علاوه بر نوشته های بی شماری که در نقد هجوم بی شرمانه عراق به شهر سردشت نوشته شده، صفحه یی با عکس زنان مصدوم؛ زنانی که چند روز پس از بمباران در مقابل دوربین خبرنگاران و عکاسان قرار گرفتند، گذاشته اند. باور نمی کنم. این حجم قساوت و خشونت را باور نمی کنم. آن چهره ها که می توانست امروز چه زیبا باشد و من تنها در قاب 5 سانتی متری عکس های سیاه و سفید مشمئز می شوم از تقدیری که این زنان را گرفتار کرد. آن روز، تا امروز.
منبع: اعتماد، بیست و چهارم فروردین