گل های سردشت ، بی باغبان پرپر شده ‏

بنفشه سام گیس‎
بنفشه سام گیس‎

روز هفتم تیرماه سال 1366، یک سال مانده به پایان جنگ هشت ساله عراق علیه ایران، صدام حسین شهر مرزی ‏سردشت - استان آذر بایجان غربی - را با بمب های شیمیایی بمباران کرد. بمب هایی از نوع عامل شیمیایی خردل و ‏اعصاب که بنا به خاصیت ذاتی خود، قادر بود در نخستین لحظات پس از انفجار، مرگ را خبر کند که با ساکنان ‏سردشت نیز چنین کرد. ‏

دقایقی پس از فرو ریختن بمب ها، 116 نفر از ساکنان شهر 11 هزار نفری سردشت، آنان که به محل اصابت بمب ‏نزدیک تر بودند، به کام مرگ رفتند. آنان که باز ماندند، حدود 10 هزار نفر، اگر به فاصله چند روز یا سالی پس از ‏بمباران شهید نشدند، تا امروز که بیست و یک سال و هشت ماه می گذرد، با عوارض جسمی و روحی ناشی از مواجهه ‏با عامل شیمیایی خردل- گاز موستارد- جنگیده اند با همان توان لا یموتی که در سینه های مجروح و روح پژمرده شان ‏باقی مانده است. آن روز، تا پیش از ساعت 4 بعدازظهر هفتم تیرماه سال 1366 ساکنان سردشت به عادت معهود ‏درگیر زندگی بودند، اما پس از آن، جمعی، بیش از سایرین دچار آسیب شدند.‏

‏ زنان و کودکانی که به علت بی اطلاعی از عوارض گاز خردل و همچنین نا آگاهی از چگونگی مواجهه در اولین ‏لحظات بعد از بمباران شیمیایی، نتوانستند در منطقه امنی پناه بگیرند و در نتیجه، دچار آسیب های جسمی بیشتری ‏شدند. و امروز که شماری از آن زنان در آستانه کهنسالی قرار دارند و شماری از آن کودکان، زنان جوانی شده اند که ‏چرخ یک زندگی را می گردانند، دقایق عمر را با سرفه های آلوده به خون و چرک، با پوستی که از شدت تاول و زخم ‏های کهنه، با لطافت بیگانه است، با قلبی که دیگر هیچ شباهتی به قلب ندارد بس که پردرد و با درد تپیده و با چشمانی ‏که اشک را و گریستن را از یاد برده بس که خشکیده، سپری می کنند. در حالی که معدودی شان‎

‎- ‎حدود 1500 نفر از جمعیت شهر که تنها چند نفری از بین آنان زن هستند - در این سال ها توانسته اند حقانیت درد و ‏رنج خود را به بنیاد شهید و امور ایثارگران که موظف به تایید ادعای جانبازی است، ثابت کنند و بی شمار، بی شمار، ‏بدون هیچ حمایتی، چه از سوی خانواده و چه از سوی دولت، در گوشه اتاق های تاریک، غمگین و پردرد به پایانی تلخ ‏می اندیشند‎.

به گفته دکتر افسانه مولایی - پزشک عمومی شاغل در کلینیک جانبازان شهر سردشت - هم اکنون جمعی حدود چهار ‏هزار زن ساکن سردشت که در زمان بمباران شیمیایی شهر، جوان یا خردسال یا نوزاد و ساکن شهر بوده اند، فاقد ‏درصد جانبازی هستند و این فقدان، نه تنها عوارض بیماری هایی را که به کندی و با تاخیر مورد توجه قرار گرفته ‏شدت می بخشد، که دامنه افسردگی را در ذهن مجروح آنان وسعت می دهد چرا که عموماً، ناتوان از تقبل هزینه های ‏درمان و پرداخت ویزیت پزشک و تهیه دارو، پرپر شدن خود را به چشم می بینند و هیچ مرهمی برای زخم های بی ‏شمار این زنان نیست‎.

ساکنان شهر، مردم متمولی نیستند. این خاصیت شهر های مرزی است که اهالی روزگار خود را با واردات کالاهای ‏قاچاق از آن سوی مرز، یا کشت و زرعی، اگر شرایط جوی یاری کند، و پذیرایی از مسافرانی که عازم آن سو هستند، ‏بگذرانند. برای شهر سردشت تا سال ها، تمام این منابع درآمد نابود شد و امروز از برخی هم تنها خاطره یی مانده است. ‏خاک سردشت که روزگاری پرقوت بود، از فرط هجوم بمب و موشک آنچنان بی رمق شد که امروز که تا چند متری ‏از خاک، آلوده به عناصر شیمیایی مخرب است، هیچ محصولی در این شهر که چونان دشتی بر فراز کوه آرمیده، به ‏بار نمی آید. از سویی، همسایه مهاجم که خود گرفتار جنگ و درگیری های داخلی و خارجی بوده در این سال ها، دیگر ‏سوغات چشمگیری ندارد که ارزش قاچاق داشته باشد. ‏

جز مشروبات الکلی و سیگار و برعکس، صادرات قاچاق جان گرفته. در این سال ها که عراق ته مانده نفت را به ازای ‏دارو و غذا می فروخت، موج قاچاق دارو از ایران به آن سوی مرز که تنها نیم ساعت از شهر دورتر است، در افت و ‏خیز بود. به خصوص از زمانی که ادعای برخی از مصدومان مورد تایید بنیاد جانبازان قرار گرفت و داروهای عموماً ‏خارجی و گران قیمت به داروخانه های شهر راه یافت.‏

‏ مسافران عراق اما که زمان هایی مهمان خانه های کوچک سردشت نشینان می شدند، امروز مسیر امن و راحتی چون ‏مرز خسروی را به این شهر فقیر و دورافتاده که در پس جاده یی نا امن و پرفراز و نشیب پنهان شده ترجیح می دهند. ‏چنین توصیفی از امروز سردشت، می رساند که روز به روز سایه فقر بر سر این شهر گسترده تر می شود‎. ‎و آنها که ‏در شهر مانده اند، اغلب ناتوان و کم توان از تامین رفاه، فقط باید به راه های معاشی بیندیشند که بتواند تامین اولین ‏نیازها و نه بهترین ها را برای آنان تضمین کند. فقر مرد و زن نمی شناسد. ‏

مردان سردشت که بنا به فرهنگ آن دیار عموماً نان آور خانواده هستند و معدود زنانی که به علت فوت یا شهادت ‏همسر یا دلایلی دیگر، سرپرست خانوار شده اند، همگی بی هیچ تفاخری فقیرند و این فقر زمانی کمرشکن می شود که ‏از آن جمعیت که همگی در سال 66 بوی مرگ را نفس کشیدند شمار فراوانی که فاقد درصد هستند تمامی مخارج ‏درمان را باید شخصاً و با هزینه شخصی تقبل کنند و همین می شود که به گواه پزشک شهر، بسیاری از ساکنان ‏سردشت و اغلب، زنان، از پیگیری درمان واقعی منصرف شده و برای تسکین درد به کم اثر ترین اما ارزان ترین ‏نسخه ها تن داده اند‎.

دکتر مولایی می گوید؛ «مردان نه اینکه نخواهند یا خساست به خرج دهند، پولی ندارند که بابت مخارج درمان همسری ‏که شیمیایی شده اما هیچ درصد جانبازی ندارد، صدها هزار تومان آن هم هر ماه هزینه کنند. در حالی که اغلب این ‏مردان هم مصدوم شیمیایی و فاقد درصد جانبازی هستند. در واقع یک خانواده، به علت فقر، به آسانی تن به مرگی ‏تدریجی و دردناک می دهد‎.»

آن مصدوم شیمیایی که موفق به گرفتن درصد جانبازی شده، غم کمتری دارد. بنا به قوانین جدید بنیاد شهید و امور ‏ایثارگران، تمامی جانبازان با هر درصد جانبازی، مشمول دریافت دفترچه بیمه خدمات درمانی، و استفاده از خدمات ‏درمان و داروی رایگان هستند که البته به تناسب درصد جانبازی، شمول ریالی این خدمات متغیر است. اما حداقل برای ‏ارزان ترین نوع درمان هم از پرداخت هر هزینه یی معاف هستند. در مقابل، آن قربانی فاقد درصد، تا زمانی که ادعای ‏خود را مبنی بر مواجهه با عامل مصدومیت، آن هم در زمان جنگ و منطقه جنگی به اثبات نرسانده، تمام این هزینه ها ‏را باید شخصاً پرداخت کند. اگر بتواند‎.

دکتر مولایی می گوید؛ «زنان سردشت که عموماً مصدوم شیمیایی اما فاقد درصد جانبازی هستند، مثل سایر جانبازان ‏شیمیایی از مشکلات تنفسی، چشمی، و پوستی رنج می برند. این شایع ترین جراحت هاست، علاوه بر آنکه عموماً به ‏تشنج های مکرر، تب و لرز های دائمی، افسردگی های شدید، اضطراب، مشکلات قلبی و بیماری های زنانه که همگی ‏ناشی از استشمام عامل شیمیایی خردل بوده، مبتلا هستند. اغلب زنان دچار فیبروز ریه هستند؛ ریه که آنقدر آسیب دیده، ‏دیگر نمی تواند مثل اسفنج باز و جمع بشود. مثل سنگ سخت و سفت می شود و نمی تواند هوا بگیرد. تومور پوستی و ‏سوختگی های ناشی از مواجهه با گاز خردل در تن شان فراوان است.‏

‏ و برای یک خانم که به زیبایی ظاهری خود حساس است، این ضایعات پوستی نه تنها خیلی دردناک است بلکه ‏افسردگی و اضطراب را در آنها تشدید می کند. همگی به خشکی چشم و سوزش و آب ریزش چشم مبتلا شده اند‎. ‎انگار ‏چشم شان دیگر اشک ندارد. و خشک شدن سطح خارجی چشم، آن را آسیب پذیرتر می کند. من برای شایع ترین ‏مشکلات شان، آنگونه که از استادانم آموخته ام باید قطره های اشک مصنوعی از نوع معمولی تجویز کنم که هر قطره ‏برای 20 روز کفایت می کند و قیمت آن 10 هزار تومان است. برای کاهش حساسیت پوستی شان باید قرصی تجویز ‏کنم که هر 10 دانه آن هشت هزار تومان است. برای مشکلات تنفسی شان باید اسپری هایی تجویز کنم که قیمت آن ‏حدود 70 هزار تومان است و باید قرصی تجویز کنم که روزی سه یا چهار عدد مصرف شود و قیمت هر 10 دانه این ‏قرص حدود 10 هزار تومان است. اینها داروهای خیلی خیلی ضروری است. داروهای تقویتی و دیگر چیزها را اصلاً ‏فراموش کنیم. زنان سردشت استطاعت خرید این داروها را ندارند چون شوهر یا پدر فقیر است. بنابراین زنان به یک ‏اسپری 1200 تومانی یا آنتی هیستامین 200 تومانی اکتفا می کنند که نه تنها علاجی برای دردشان نیست بلکه عوارض ‏دارد و بیماری را شدت می بخشد. ویزیت پزشک هم که از 5000 تومان شروع می شود‏‎.»

افسانه مولایی از هیچ یک از زنان بیمارش ویزیت نمی گیرد. به دفعات هم بدون آنکه بدانند برایشان داروهای خیلی ‏ضروری را با هزینه شخصی خریده و به اسم داروی دولتی به رایگان در اختیارشان گذاشته‎.

دکتر مولایی به موارد فراوان سقط زنان اشاره می کند؛ «اغلب زنان سردشت، حتی در نخستین بارداری خود دچار ‏سقط می شوند. و علت سقط تماماً به عوارض ماندگار گاز خردل که آنها در زمان کودکی، نوزادی یا حتی جوانی خود ‏استشمام کرده اند، بازمی گردد. این خانم ها که اغلب دچار مشکلات تنفسی هستند، نمی توانند به درستی نفس بکشند. ‏در زمان بارداری هم خون اکسیژنه نشده و خون تصفیه نشده به جنین می رسد که بنابراین نیاز های تغذیه یی جنین هم ‏تامین نمی شود. علاوه بر آن اغلب این خانم ها به دلیل استرس زیاد دچار تپش قلب هستند و تپش قلب مادر بر تپش قلب ‏جنین هم تاثیر می گذارد و نوزادان فراوانی در سردشت با نارسایی قلبی متولد می شوند.‏

‏ زنان سردشت اغلب به علت تحمل آن دوران سختی که همواره در معرض بمباران بودند، امروز دچار اضطراب و ‏افسردگی و استرس های شدید هستند. آمار بیماری های رحم و عفونت های رحمی در زنان سردشت بالاست که ارتباط ‏مستقیمی با مشکلات تنفسی و افسردگی و اضطراب پنهان از زمان جنگ دارد زیرا سیستم دفاعی بدن ضعیف شده و ‏کوچک ترین میکروب، آنان را از پا می اندازد.» آمار طلاق، چندهمسری و خودسوزی زنان در شهر کوچک سردشت ‏بالاست. زنانی که بی تقصیر و فقط به گناه آنکه 21 سال قبل بوی گاز خردل را نفس کشیدند، ناتوان از انجام وظایف ‏مادری و همسری، باید از خانه طرد شوند و در این موارد اغلب، بنا بر فرهنگی که با وجود گذشت سال ها هنوز ‏نتوانسته طلاق را به عنوان یک راه برای جلوگیری از خشونت بیشتری که بر زنان روا داشته می شود بپذیرد، زنان ‏ترجیح می دهند نباشند، تا باشند و تحقیر و توهین از غیر و خویش را چونان جرعه های آب قرقره کنند‎.

دکتر مولایی اشاره می کند عوارض جسمی و روحی در زنانی که درصد جانبازی ندارند، شدیدتر است چون آنها از ‏حمایت روانی ناشی از داشتن درصد جانبازی و حقوقی که در پی آن می آید هم محروم هستند؛ «آن زنی که درصد ‏جانبازی دارد، حداقل می تواند داروی رایگان بگیرد و به رایگان از خدمات درمان و پزشک استفاده کند و حتی ‏مشمول دریافت حقوق هم بشود؛ یک استقلال مالی که در این شهر خیلی اهمیت دارد. زن هایی را می شناسم که درصد ‏جانبازی دارند و چون از بنیاد شهید حقوق می گیرند، شوهر و خانواده شوهر نسبت به بیماری او هیچ اعتراضی ندارند ‏و حتی مراعات حالش را هم می کنند. شوهر برایش آژانس می گیرد و بهترین امکانات را در اختیارش می گذارد اما ‏در مقابل، زندگی برای آن زنانی که درصد ندارند، جهنم است؛ جهنم واقعی و در این شهر، حدود 4 هزار زن درصد ‏جانبازی ندارند‎.»

شیرین رحیمی- دبیر کمیته زنان انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت‏‎- ‎که جانباز 30 درصد هم هست، از ‏جفایی که در این سال ها بر روح این زنان وارد شده، زنانی که از درصد جانبازی محروم مانده اند، می گوید؛ «آمار ‏دقیقی از زنان مصدوم ولی بدون درصد سردشت موجود نیست با وجود آنکه آن روز، روز بمباران، بیشتر خانم ها در ‏خانه بودند. مردها شاید توانستند فرار کنند اما زن ها می ماندند چون نگران بچه هایشان بودند. تا امروز هم، هنوز به ‏مردهای شهر تفهیم نشده که خانم ها هم آن روز بوی خردل را نفس کشیدند، پس آنها هم مصدوم شدند. ‏

هنوز به مردهای شهر تفهیم نشده که خانم ها هم حق زندگی دارند و اگر مصدوم هستند باید تحت درمان و معالجه قرار ‏بگیرند. ای کاش مردها می توانستند درون آنها را ببینند که چقدر مجروح است به جای آنکه مسخره شان کنند که تو ‏خودت را به مریضی می زنی. البته… مرد می داند که زنش مریض است، می فهمد که زنش درد می کشد اما وقتی ‏پولی نیست برای درمان و دوا و دکتر… خانمی را می شناسم که هنوز درصد ندارد. او و سه خواهرش زمان بمباران ‏در یک خانه بودند. به آن سه خواهر درصد داده اند. و به این یکی نه. این خانم، بی بضاعت است. یک بار با دفترچه ‏درمان این خواهر به دکتر می رود، و یک بار با دفترچه درمان آن خواهر. بار سوم و دهم و بیستم را چه کار کند؟‎»

‎—

پروین روز هفت تیرماه سال 66، ساعت چهار بعدازظهر در حمام بود که بمب خردل بر سر شهر ریخت. آن زمان، دو ‏ماه در کما بستری شد و 12 بار به اتاق عمل رفت. تا 15 روز اول بستری هم، هیچ پزشکی سراغی از او نگرفت چون ‏کسی فکر نمی کرد پروین زنده بماند؛ «19 سالم بود. دو ماه بود که عروس شده بودم‎…»

قرار من و پروین برای گفت وگو ساعت 10 صبح بود. صدای پشت گوشی تلفن، رنجور و خسته بود. پروین آن شب به ‏دلیل سرفه های زیاد و خون آلود، تا صبح نخوابیده بود. «در این 20 سال، فکر می کنم برای خانواده ام کوتاهی نکردم‏‎. ‎یعنی حق آنهاست که من برایشان مادر و همسر باشم. بیماری ام را، دردم را همیشه پنهان می کنم چون می دانم که من ‏درد می کشم ولی آنها زجر می کشند‎.»

تمام اعضای خانواده پروین در اثنای بمباران تیرماه سال 66 سردشت شهید شدند. برای پروین فقط دو برادر مانده و دو ‏پسر مانده و یک همسر. «همسرم جانباز 40 درصد است. اعصابش ناراحت است. من بیشتر، باید او را آرام کنم تا به ‏فکر خودم باشم‎.»

پروین، جانباز 70 درصد است. 70درصد ریه اش از کار افتاده، دچار کم خونی شدید شده و 55 درصد پوکی استخوان ‏دارد. 85 درصد پوستش سوخته و به افسردگی شدید مبتلاست. «یک روز پسر کوچکم گفت مامان چرا نمی خندی؟ ‏گفتم من که می خندم. گفت، می خندی اما با درد و غم. اگر هنوز مانده ام، به خاطر بچه هایم مانده ام. آنها خیلی تنها ‏هستند. بارها تمام کردم ولی دوباره برگشتم‎. ‎برخورد شوهرم بد نیست. بیش از این انتظار ندارم‎.»

پروین از زنان شهرش که بدون درصد و بدون حمایت جان می دهند، می گوید؛ ‏‎«‎آنها چطوری زندگی می کنند؟ مثل ‏شمع آب می شوند. مثل یک گل، پژمرده می شوند. هیچ کس ازشان سراغی نمی گیرد. حرف خیلی زیاد است، وقت ‏خیلی کم، درد خیلی زیاد خانم جان‎.»

شهلا واحدی روز هفتم تیرماه سال 66، 12 ساله بود. از خانواده شهلا، امروز فقط او مانده و بقیه شهید شدند. شهلا ‏جانباز 40 درصد است. کلماتی که ادا می کند با سرفه های خشک و کشدار رنگ می گیرد. چقدر این صدای سرفه ‏آزاردهنده است. چقدر این سرفه ها خسته کننده و چندش آور است. «12 سالم بود که عراق سردشت را بمباران شیمیایی ‏کرد. تا امروز، نصف زندگی ام را از دست دادم. نصف زندگی ام تمام شد. حتی احساس زن بودنم را هم از دست داده ‏ام. من هیچ وقت نمی توانم مثل یک انسان عادی زندگی کنم. نه می توانم برای بچه هایم مادری کنم و نه برای شوهرم ‏همسری. نمی توانم بچه ام را پارک ببرم چون پارک پله دارد ‏
و مرا به سرفه می اندازد. وقتی هوا سرد می شود، وقتی هوا آلوده است، توی خانه حبس می شوم. بچه ها و شوهرم، ‏مرا درک می کنند. شوهرم در تمام این 14 سال که با هم زندگی کردیم، یک بار هم به من اعتراض نکرد که چرا این ‏طور و آن طور نیستم. همیشه به من می گوید، قسمت تو این بوده. تمام کارهای خانه را شوهر و بچه هایم انجام می ‏دهند. بهار، همه خوشحالند و من پر از غصه که باز عطر گل می آید. من درصد جانبازی دارم. تمام دارو هایم رایگان ‏است. اما در طول این سال ها حتی یک بار هم از دفترچه درمانم استفاده نکردم. تمام دارو هایم را شوهرم به قیمت آزاد ‏می خرد. هر وقت نیاز به بستری بوده، مرا در بیمارستان خصوصی بستری کرده، در حالی که من می توانم در ‏بیمارستان ساسان که ویژه جانبازان است به رایگان بستری شوم.‏

‏ شوهر من یک کارمند است. یک کارمند ساده.» پوست تن شهلا پر از تاول های سوختگی است. «هوا که گرم می شود ‏روزی دو بار، سه بار حمام می روم که این تاول ها به خارش نیفتد…» شب، خواب های شهلا پر از کابوس افتادن بمب ‏خردل و بوی سیر و سقوط هواپیماست؛ «مادر و برادر کوچکم همان لحظه بعد از بمباران شهید شدند. 10 نفر از ‏خانواده ام شهید شدند…» ریه شهلا خالی از هواست‎. «‎چسبندگی ریه پیدا کرده ام و وقتی دچار تنگی نفس می شوم، ‏اکسیژن به ریه ام نمی رسد، خون به اعضای بدنم نمی رسد و یخ می کنم و سریع گیج می شوم. در حدی که باید چهار ‏دست و پا روی زمین خودم را بکشم به طرف ماسک و اسپری‎.»

سودابه می تواند نماینده جمع کثیری از زنان شهرش باشد که بی درصدند. آهنگ صدایش بی حوصله و خسته است؛ ‏‏«شوهرم هم شیمیایی شده بود. به او هم درصد ندادند. من هم هر بار می گفتم که باید برای درمانم به بنیاد بروم، می ‏گفت لازم نیست. دستمان تنگ بود و نمی توانستم به دکتر بروم. شوهرم سه سال پیش فوت کرد. حالا پسرم مسافرکشی ‏می کند و خرج خانه را می دهد. رو ندارم که از او پولی برای دوا و درمانم بگیرم. بعضی وقت ها دلش می سوزد و ‏مرا به دکتر می برد. خرج دواهایم از 100 هزار تومان هم بالاتر می رود. دو بار مرا در بیمارستان بستری کرد. خودم ‏بیهوش شده بودم. نمی فهمیدم وگرنه اجازه نمی دادم مرا بستری کند. یک بار 200 هزار تومان و یک بار 500 هزار ‏تومان برای بیمارستان داد… همیشه تنگی نفس دارم. همیشه سردرد دارم. همیشه نفخ شکم دارم. دو بار بچه توی شکمم ‏افتاد. همیشه خارش پوست دارم. همیشه بی حوصله ام و همیشه بی اشتها‎…»

‎—

تفاوتی نمی کند که سه نفر راوی درد باشند یا چهار هزار نفر. زنان سردشت، همه یک زجر را فریاد می زنند. علاوه ‏بر آنکه از درد جسم به رنج هستند، با آن تفکر غالب بر فضای شهر و مردمانش نیز دست به گریبانند. این اندیشه که ‏‎«‎اگر زن هستی، بیمار هستی هم باید زن باشی. باید مادر باشی و باید همسر باشی. گریزی نداری. شیمیایی شده یی، ‏گاز مسموم را نفس کشیده یی، هر روز یک قدم به مرگی زودهنگام نزدیک تر می شوی اهمیتی ندارد. آنچه مهم است ‏اینکه از زن بودن، از همسر بودن و از مادر بودن، گریزی نداری. اگر نمی توانی، بمیر» این باور، نسل به نسل، از ‏خونی که جنین در شکم مادر تغذیه می کرده به زنان سردشت منتقل شده و امروز این زنان، بیش از آنکه توان ‏ایستادگی در برابر اتهام گناهی که در ارتکاب آن بی تقصیرند، داشته باشند، به دنبال شریک جرم می گردند و بیش از ‏آنکه دردهایشان، بر گناه اطرافیان صحه بگذارد که آنها را تنها گذاشتند و در این تنها گذاشتن، آنان را به آن باید های ‏تکراری که به دلیل درد و زخم نمی توانند انجام دهند متهم می کنند، خود را مقصر می بینند که چرا زن و چرا مادر و ‏چرا همسر نیستند…‏

‏ برای من، در پی شنیدن آن رنج ها که به سرفه های خشک و مکرر و خس خس سینه های مجروح آغشته بود ، زنان ‏سردشت که به جای من تن به مسلخ دادند و جور مرا بر دوش کشیدند، آن زنان زن ترین زنان، مادر ترین مادران و ‏همسر ترین همسران بودند‎.

‎—

در پایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح های شیمیایی علاوه بر نوشته های بی شماری که در نقد هجوم بی شرمانه عراق ‏به شهر سردشت نوشته شده، صفحه یی با عکس زنان مصدوم؛ زنانی که چند روز پس از بمباران در مقابل دوربین ‏خبرنگاران و عکاسان قرار گرفتند، گذاشته اند. باور نمی کنم. این حجم قساوت و خشونت را باور نمی کنم. آن چهره ها ‏که می توانست امروز چه زیبا باشد و من تنها در قاب 5 سانتی متری عکس های سیاه و سفید مشمئز می شوم از ‏تقدیری که این زنان را گرفتار کرد. آن روز، تا امروز‎.‎
منبع: اعتماد، بیست و چهارم فروردین