اردشیر محصص تاثیرش را روی یک نسل قبل از من گذاشت. وقتی من وارد حوزه کاریکاتور شدم٬ ژانری که اردشیر طلایهدارش بود و نوعی از کاریکاتور که او کار میکرد٬ مدتها بود که شناخته شده بود و گروهی هم دنبالهروی این کار بودند. در نتیجه من با دشواری زیادی روبهرو نبودم. من به راحتی وارد فضایی شدم که یک قطباش کاریکاتور روشنفکری به سردمداری اردشیر بود و قطب دیگر، کاریکاتور ژورنالیستی و “توفیقی” و کسانی که در آن ژانر کار میکردند، مانند آقای عربانی و … این دو ژانر کمکم از هم فاصله میگرفتن و طبعا هر کسی ژانر مورد علاقه خود را انتخاب میکرد.
تاثیری که اردشیر روی کار من گذاشت٬ این بود که مرا وارد فضایی کرد که پُر از خط٬ پُر از فکر و پُر از ایدههایی است که خیلی نمیتوان درباره آنها قلمفرسایی کرد٬ اما به راحتی با چند خط قابل بیان است.
فراموش نکنیم که اردشیر در جامعه داخل کشور آدم مهم و سرشناسی بود. برخلاف تصور خیلیها٬ اردشیر در داخل ایران به مراتب شناختهتر از اردشیر در خارج از ایران است. قبل از انقلاب به دلیل توجهی که مطبوعات به او داشتند٬ حجم مطالبی که درباره او در یک دورهی ده ساله از دهه ۴۰ تا اواسط دهه ۵۰ تولید شد بسیار زیاد بود. فکر میکنم هیچ کاریکاتوریستی در تاریخ مطبوعات ایران نداریم که به اندازه اردشیر مطلب دربارهاش منتشر شده باشد و نویسندهها٬ شاعران و روزنامهنگاران مهمی درباره او صحبت کرده باشند. امثال حاجسیدجوادی٬ شاملو٬ مجابی و … در دورهای حجم سنگینی از مطالبشان را به کاریکاتور شخص اردشیر محصص اختصاص دادند. - به حق البته.
اردشیر همچنین تعداد زیادی کتاب چاپ کرد. این تفاوتی است که اردشیر با کاریکاتوریستهای همنسل خود دارد. قبل و بعد از اردشیر محصص٬ کمتر کاریکاتوریستی داریم که تا این حد به چاپ آثارش حساس باشد. او تا پیش از ترک ایران نزدیک به ده کتاب چاپ کرد؛ آن هم با کیفیت عالی. بسیاری از این کتابها را میشد تا سالها بعد از انقلاب٬ در دستفروشیهای مقابل دانشگاه تهران پیدا کرد. این مساله باعث ماندگار شدن کار و هنر اردشیر در سالهای بعد از انقلاب شد.
به همین دلیل فکر میکنم اردشیر محصص کماکان موثرترین کارتونیست٬ قبل و بعد از انقلاب بوده است. تصویرسازیهای اردشیر در خارج از ایران در روزنامهای چون نیویورکتایمز هم منتشر میشد. زمانی با یک هنرمند آمریکایی درباره اردشیر صحبت میکردم و او اردشیر را نمیشناخت. این مساله باعث تعجب من شده بود. وقتی از او سوال پرسیدم که چطور این هنرمند را که طرحهایش در نیویورکتایمز منتشر میشود٬ نمیشناسد٬ در پاسخ به من گفت که نیویورکتایمز حدود ۶۰۰ - ۵۰۰ کارتونیست تاثیرگذار دارد که همه، هنرمندان درجه یک و مطرحی هستند٬ اما در سال ۵ تا ۶ کار و طرح به آنها میرسد. طبیعتا شما هر چقدر هم در کار خود خوب باشی و “اردشیر محصص” باشی٬ با ۶ - ۵ طرح در سال نمیتوانی تاثیری در جامعه بگذاری یا مطرح شوی یا مخاطب پیدا کنی. طبیعی است که اردشیر وقتی از ایران رفت٬ از فضای کاری خود جدا شد. او تا آخرین روزها هم کماکان در ایران زندگی میکرد٬ گرچه وسط نیویورک بود و به همان جدیت مشغول کار بود.
گاهی گفته میشود که کارهای اردشیر محصص کپی یا تقلید بوده. اردشیر محصص آدمی نبود که کپی کند. آدمی که درد طراحی کردن دارد٬ یعنی از صبح که بیدار میشود٬ دست به قلم دارد٬ هرگز کپی نخواهد کرد. هیچ کاریکاتوریستی درایران به اندازه اردشیر محصص و بعدا کامبیز درمبخش٬ کار نکرده است. کامبیزدرمبخش هم مانند اردشیر٬ اسیر طراحی کردن است. آدمی که اینطور کار میکند٬ هیچگاه وقت خود را برای کپی کردن تلف نمیکند.
شهرت اردشیر بعد از رفتناش کماکان به دلیل آثار و کتابهایاش باقی ماند. یعنی کاریکاتوریستهای ایران و جامعه ایرانی علاقهمند به کاریکاتور٬ اردشیر را میشناختند. اما مخاطب عادی خود را که کارهایش را در روزنامهها و مجلات دنبال میکرد و میدید٬ از دست داد. نسل تازهای که روزنامهخوان و مجلهخوان شدند٬ چون کارهای او را در نشریات ندیده بودند٬ طبیعی بود که او را نشناسند. این اما تقصیر اردشیر نبود٬ کاری از دست او بر نمیآمد. وظیفه او به عنوان هنرمند این بود که روزانه کار کند. او تا آخرین روزها و حتی وقتی بیمار بود٬ روزی هشت تا ده ساعت و حتی گاهی بیشتر کار میکرد. بنابراین تا حدی که میتوانست به کار ادای دین کرده است. محموعه عظیمی از آثارش باقی مانده. در تاریخ تصویرسازی و کاریکاتور ایران٬ این کارها باقی میماند. ممکن است الان یا تا چند سال دیگر این کارها دیده نشود٬ اما من مطئن هستم که به هر حال این کارها دیده خواهند شد٬ به نمایش در خواهندآمد و اردشیر جای واقعی خود را در کاریکاتور ایران به دست میآورد.
اردشیر محصص شخصیت پیچیدهای داشت. در عین حال که از دوربین گریزان بود٬ در دوران حضورش در ایران٬ هفت - هشت جلد کتاب درجه یک با کیفیت و چاپ عالی منتشر کرد. یعنی خیلی پیشرفتهتر از دوره خود به این مساله نگاه میکرد و میدانست که برای باقی ماندن در هنر٬ باید کارهایاش را ماندگار کند. هیچ راهی بهتر از مجموعه کردن و چاپ شدن کارها وجود ندارد. وقتی شما مجموعه چاپ میکنید٬ بارها به آن رجوع میشود. اتفاقی که بارها رخ داده است. از طرف دیگر این آدم٬ عکسهای بسیار خوبی دارد. یعنی بعضی وقتها حاضر میشده جلوی دوربین قرار بگیرد. از طرفی از دوربین گریزان بوده٬ مصاحبه نمیکرده و … بخشی از این انزوا احتمالا به خاطر کاراکتر خودش بود و بخشی به خاطر سانسوری که در ایران وجود داشته است.
چند وقت پیش فیلم مستندی که اقای مقصودلو درباره اردشیر ساختهاند در تورنتو به نمایش درآمد. آقای مقصودلو گفته بودند که در فیلم مستندی که از زندگی اردشیر ساختهاند٬ او اجازه فیلمبرداری نمیداد یا جلوی دوربین حرف نمیزد و … من فیلم آقای مقصودلو را دیدم و حتی بعد از نمایش فیلم٬ چند دقیقهای هم با ایشان صحبت کردم. خیلی طبیعی است که اقای مقصودلو هم با توجه به امکاناتی که داشته٬ فیلم را ساخته. یعنی با استفاده از آدمهایی که دیده یا میشناخته. من خیلی دنبال این نبودم که آدمهایی مثل من یا مانا یا همنسلان ما در فیلم حضور داشته باشند. من فکر میکنم میشد فیلم بهتری ساخت٬ به شرطی که کارگردان دوربین را میبرد - و این البته نظر شخصی من است - به خانه اردشیر٬ مثلا روی میزش وقتی خودش نیست٬ یا روی آدمهایی که در ماهها و سالهای آخر با او بودند بیشتر تمرکز میکرد. من همیشه چند عکس ثابت از اردشیر در ذهن دارم - و میدانید که اردشیر خیلی هم خوشعکس بود - و هر تصویری از زندگی این آدم٬ از محیط کارش ٬از داخل خانهاش٬ در کدام کافه مینشسته٬ کجا ناهار میخورده٬ با چه قلمهایی طراحی میکرده٬ چه برندی را دوست داشته و … به نظرم٬ مفیدتر بود. من خیلی دوست داشتم و دارم که بدانم اردشیر چه فیلمهایی را نگاه میکرده٬ چه فیلمهایی به او کمک میکرد برای طراحیها٬ چه تیپ کتابهایی میخوانده٬ با چه تیپ آدمهایی صحبت میکرده و اصلا چه میگفته در این صحبتها و … اطلاعات اینگونه باعث میشد که اردشیر محصص برای ما٬ تبدیل به شخصیتی واقعیتر شود٬ تا تعریف وتمجیدهای تکراری. برای مثال تمام حرفهایی که آقای مجابی در مستند زده است٬ قبلا همهشان را نوشته. نظراتاش درباره اردشیر همان نظرات است که بارها و بارها تکرار شده. این فیلم٬چیز زیادی نمیداد٬ جز چند لحظهای که اردشیر را در حال کار کردن در روزهای آخر نشان میداد. که به هر حال هیبت جدیدش آدم را بسیار شگفتزده میکرد. ولی به هر حال چند نفر آدمی که اردشیر را خیلی میدیدند٬ میتوانستند در این فیلم حضور داشته باشند. عیب بزرگ فیلم این بود که بیشتر تکرار حرفهای دوستهای قدیمی محصص بود که قبلا خوانده بودیم و در دسترس همه هم قرار داشت.
یاد خاطرهای از اردشیر محصص افتادم. اوایل دهه شصت بود که احمدرضا دالوند را دیدم. او به من گفت که با اردشیر محصص مکاتبه داشته و از او خیلی هم تعریف کرد. از آرزوهای من بعد از انقلاب، دیدن اردشیر محصص بود. من بعد از انقلاب به کاریکاتور علاقهمند شده بودم٬ اما آن زمان بخش زیادی از کاریکاتوریستهای بزرگ از کشور رفته بودند. احمدرضا دالوند به من گفت که اگر بخواهم آدرس اردشیر را به من میدهد. دقیقا سالاش یادم نیست٬ اما فکر میکنم اواسط دهه شصت بود. من نامهای نوشتم و خیلی به او ابراز علاقه کردم. بعدا اردشیر نامهای برای من فرستاد و فهمیدم که کارهای بچهها را از طریق مجلاتی که خواهرش برای او میفرستاد٬ دنبال میکرده است. از طرفی هم کارهای من را دنبال میکرد و پدرم را هم میشناخت - منوچهر نیستانی -. از من پرسید که با او نسبتی دارم یا نه و طبیعتا برایش نوشتم که پدرم بوده. کلی من را تشویق کرد و کلی راهنمایی که از چه منابعی استفاده کنم٬ چه کتابهایی مطالعه کنم و…
معلوم بود ارتباط نامهای را دوست دارد. خط کجوکوله بامزهای داشت٬ یکجور زشتی زیبا در خطش داشت٬ اسماش را خیلی زیبا مینوشت. همراه نامه هم معمولا یک کپی از برخی کارهایش برای من میفرستاد که خیلی مساله را برایام جذابتر میکرد. این مکاتبات مدتی ادامه پیدا کرد. یکی از نامهها مصادف شده بود با یکی از حملات عراق به تهران و بمباران تهران. اعصاب به هم ریختهای داشت. آخرین نامهای که از اردشیر دریافت کردم٬ درباره این بود که پروژهای از سازمان ملل به او واگذار کردند درباره ایدز. آن موقع من تازه نام ایدز را شنیده بودم و فقط میدانستم رابطهای با ارتباط جنسی دارد و چیز دیگری نمیدانستم. از من خواسته بود که برای پیدا کردن تصویرسازهای ایرانی که در این زمینه کار کردهاند٬ به او کمک کنم. چون خود او سالها بود که از ایران دور بود و خیلی افراد را نمیشناخت.
موشکباران بود و اعصاب من به هم ریخته بود. نامه خیلی برای من گران آمد و جواب بسیار تندی نوشتم با این مضمون که من اصلا نمیدانم ایدز چیست٬ درد من ایدز نیست٬ من الان جایی ندارم که شبها بخوابم و مساله من ایدز نیست و بمباران است و … خیلی جواب بدی دادم. فکر میکنم این نامه به اردشیر برخورد٬ چون دیگر جوابی به من نداد.
وقتی چند هفته گذشت و در موعدی که معمولا جواب اردشیر میرسید٬ نامهای نیامد٬ متوجه شدم که اردشیر از من دلخور شده است. نامهای مفصل نوشتم و از او عذرخواهی کردم٬ اما به نظرم اردشیر دیگر هرگز مرا نبخشید٬ چون این مکاتبات هیچوقت ادامه پیدا نکرد. الان که فکر میکنم٬ به نظرم اردشیر کار درستی کرد. آدمی که خودش را گم میکند و یادش میرود که مقابل چه کسی نشسته و با چه کسی حرف میزند٬ این آدم حقاش است که چنین بلایی سرش بیاید. این درسی بود که من از اردشیر گرفتم.
یک خاطره دیگر هم دارم که مربوط به طرحهایی است که از او کشیده شده. چند تا از کاریکاتوریستهای معروف دنیا از اردشیر طرح کشیده بودند. این کارها چاپ هم شده بود. اردشیر همه اینها را در مجموعهای جمع کرده بود. روی جلد این کتاب٬ تصویری است که توسط پیکاسو طراحی شده. مردی است با لباس دلقک و عینک گرد که خیلی شبیه اردشیر محصص است. هیچجای کتاب اردشیر توضیحی درباره این طرح نداده بود. این باعث شد که بخش بزرگی از بچههای طراح و کاریکاتوریست٬ بگویند که یکی از سوژههای پیکاسو٬ اردشیر محصص بوده است. پیکاسو طراح بسیار بزرگی بود٬ او حتی حاضر نشده بود از خیلی آدمهای بسیار بزرگتر از اردشیر محصص هم طرحی بکشد. بعدها متوجه شدیم که این طرح پیکاسو٬ متعلق به یکی از دوستاناش به نام سابارتس بود؛٬ آدمی که زمانی با پیکاسو رفتوآمد میکرد و عکسهای زیادی هم از او هست.
اردشیر هیچوقت نه این مساله را توضیح داد٬ و نه جایی درباره آن نوشت و اجازه داد که این سوتفاهم همیشه وجود داشته باشد. این هم بخشی از شخصیت جذاب اردشیر بود.