از اینجا

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

قاب خالی از شال آبی

قاب مجید مجید قاب مجید مجیدی خالی است. از عشق. از ماهیهای سرخ بچه های آسمان ،ازرد پای باران برگل، از کنجشگهای آواز خوان بید مجنون…

 

قاب مجیدی پراز ایدئولوژی  است. سالهائی رابه یاد می آورد که کاپشن و ریش انبوه نماد انقلاب بود و تن رامی لرزاند.

فیلم مجیدی ازانگشت اشاره ای آغاز می شود از شاعر”اهل بیت” که بر تخت پایان خفته است. دخترکش، با لباسی نماد زنان “حزب اله” در حاشیه مراسم سبز ایستاده است. پدرش دیروز بود. او فرداست. فیلم مجیدی می گوید “مهندس” می خواهد ما را ازآن دیروز به این فردا ببرد. فردائی که سر راهش سرود “ سر اومد زمستون” را قربانی کرده اند. هنوزنیامده دوباره صدابردارهای مجیدی خفه اش کرده اند. خوانندگان سرود هم نیستند. هرجاهستند در لانگ شات. آن دورها. مثل نقطه. عین سایه. تصاویر بسته مجیدی “ مستضعفان” رادوست دارد. مردی که ناگهان ازجبهه پیدایش می شود. زنی که نگرانی اخلاقی فرزندانش را دارد.

انگار صحنه هائی از سال های اول انقلاب را بریده اند و برای تدوین به مجیدی داده اند. درتمام تصاویر، نخست وزیر باکاپشن و ریش انبوه حرف هائی را می زند که امروز احمدی نژاد لاتی اش را می گوید.

حالا مهندس کت وشلوار پوشیده ، ته ریش دارد و مدام لبخند سردی بر لب . مردی است که از سرمای ایدئولوژیک می آید. سرمائی که درآن ایران یخ زد. جوانانی را که سر آمدن زمستان را می خواستند گروه گروه بر دار کردند. موسوی خاموش بود. مجیدی کجا بود؟ بر بستر آن خونها ، قاتلان به قدرت رسیدند. موسوی راخانه نشین کردند. مجیدی فیلمساز شد. تا اسکار هم رفت. روزی یادم هست که تجربه ردشدن از فرش سرخ اسکار و لیموزین اجاره ای را برای ما تعریف می کرد. مهندس نقش زد . مجیدی دوردنیا رفت.آخرین بار در پاریس دیدمش. بالای سن داشت حرف می زد. با دست از من پرسید:

 بعد به او گفتم:

 

مجیدی پاریس راهم دید. اما نو نشد. آبی نشد. مهندس هم آبی نشد. فیلم این را می گوید. بدترین فیلم مجید مجیدی این را می گوید. انگار مجیدی فیلتر آبی ندارد. مهندس رنگ آبی رادور ریخته، اگرنه یکی از تابلوهایش را د راین فیلم می دیدیم. بجای این همه پلان سیاه که بعد سبز می شود، بجای شال سبز که آخر فیلم فکر می کنی چفیه است ، کاش پرنده ای می خواند.آخر پرنده آبی می خواند.

 

جوانهاکجا بودند؟کجاشدند؟ مجیدی لنز های بسته  را جاگذاشته بود. یا بعد دخترها و پسرها را قیچی کرده و دور ریخته بود؟

 

آنها نباید دیده می شدند. حتی زهرا رهنورد هم یک پلان بیشتر نیست. فیلم را انگار برای مراجع قدرت ساخته اند نه برای مردم. ا ما فیلم صادق است. مجیدی مهندس را جوری دیده که خودش هست و هر دو هستند.

 

جوانان بازمانده از سال پنجاه و هفت ، د رخلوت نقش می زنند و با هنر نردعشق می بازند. اما وقت سیاست که می رسد همان لبا س مندرس رابه تن می کنند . حلقه ا ی که د رپایان فیلم بسته می شود ، هدف انگشت اشاره آغاز است. قدرت باید به آن حلقه بر گرددو ثابت بشود و بماند. حالا جوانها می خواهند در لانگ شات بمانند و یابروند. آنها که با میراث “سه یار دبستانی” و “ سراومدزمستون” بازگشته اند بیرون از انگشت اشاره اول و دایره پایان هستند. “ ای ایران” هم اینجا خیلی قلابی می زند. این ایران فرخ غفاری و ایراهیم گلستان و مسعود کیمیائی و سهرا ب شهید ثالث نیست. ایران احمد شاملو و سیاوش کسرائی و فروغ فرخزاد نیست. این ایران مجید مجیدی و احمد عزیزی است . ماهم باید رای بدهیم و محمد بهشتی زمام امور سینمائی را بدست بگیرد. روزی سیروس الوند به من گفت:

همان زمان که بهشتی د رخانه زیبای قوام در خیابان سی ام تیر بساط فرمانروائی “ هدایت و نظارت” داشت تا فیلمسازی رابه کیارستمی و مهرجوئی و حا تمی و بیضائی یاد بدهد. و مدیر نظارت و ارزشیابی مهندس حیدریان بود . یک بار فقط دیدمش . با آستین های خیس وارد اتاق شد. هفت تیرش را ازکمردر آورد وروی میز گذاشت. قرار بود بحثی فرهنگی در میان باشد و من همراه کارگردانی بودم که می خواست فیلمنا مه ام را بسازد…

 

 حالا این هر دو یاران و مسئولان مهندس هستند ومجیدی فیلمسازشان. مجیدی که به دورانی سپری شده برگشته است. این مجیدی” توجیه” و” استعاذه” و” دوچشم بی سو” و “بایکوت” است…

 

قاب مجید مجیدی ازشال آبی عشق خالی است. خالی. خالی.

 

11 خرداد 1388