با این “نوروز” که در مظان دلدادگی به بهارش گرفتاریم، یک سال دیگربر عمر و دوام ظلم افزوده شد و تو هنوز باور نمی کنی که ایام چه زود می گذرد. گویی همین دیروز بود که با اولین نشانه های میل حکومت بی سئوال عالمان دین فروش، در خود شکستیم ودر صدد چاره برآمدیم. اما در اولین گام برای رهایی از شری که خود ساخته ایم با این پرسش تاریخی سینه به سینه شدیم که به واقع “چه باید کرد؟” و این آغاز حکایت جانسوز ملتی است که به صبوری و تحمل شهره عام و خاص است.
می گویند روزی استالین در جمع دوستان و یاران وفادارش، مرغی را که دست آموز او بود، زنده زنده پر میکند، الا یک پر که بر دم مرغ باقی مانده بود. بعد مرغ را رها می کند و به حاضرین می گوید: خوب نگاه کنید ببینید این مرغ چه خواهد کرد. و به نوکرانش امر می کند تا به مرغ حمله کنند و او را بگیرند.
مرغ بیچاره به هر سوی فرار می کرد تا عاقبت خود رابه استالین رساند و در میان پاهای او پناه گرفت.استالین به خوبی میدانست که حاضرین به مفهوم و معنای این نمایش پی برده اند و خواهند دانست که تنها درزیر چترحمایت او است که می توانند آسوده و در امان باشند. حال حکایت رهبری نظام بی سئوال جمهوری اسلامی است که در طی همه این سال هایی که ولایت خود را بر ۷۵ میلیون نفوس ایرانی تحمیل کرده است، خوب می داند چگونه باید به همه بفهماند که جز آستان درگاه قدرت او، کسی در این کهنه دیار آسوده نخواهد بود تا بدانجا که چوب غضب هم اگر بردارد بازهم باید تنها راه چاره را در اطاعت از ولی خود بدانند.
هاشمی رفسنجانی را میراند و با بی اعتنایی سال ها او را که حتی در مصدر قوه ای اسم و رسم دار قرار دارد به مهره ای بی اثر مبدل می سازد تا از کوچکترین مدیر دستگاه حکومت تا مخالفانش بر او بتازند، فرزندانش را به حبس می برد و با خود او به بی مهری رفتار می کند وچند سال اذن ملاقات نمی دهد.
خاتمی این سید همیشه خندان را که با پشتوانه ۲۰ میلیون رای، گمان اصلاحات داشت، بر راس هیات دولتی اصلاح طلب می پذیرد اما او را چنان به تنگنا می کشاند تا به رغم داشتن حمایت ۲۰ میلیون نفوس حامی اصلاحات، به اقرار درآید و بگوید تدارکاتچی ای بیش نیست.
در موسم انتخابات زوری و فرمایشی امر به کاندیدا شدن منفورترین اصحاب خود می دهد تا ملت از ترس اسارت بیشتر، به پای خود به صندوق های رای رفته واز بین بد و بدتر آنکه کم آزار تر است، نه تنها، بر گرده خود بنشانند بلکه در خیالی باطل تصور کنند او همان ناجی و مدد رسانی است که از کودکی نامش را در قصه های شیرین نیاکانمان به نشانه شنیده و خوانده ایم. و از این روست که همواره دمی بی قهرمان نمانده ایم؛ زمانی هاشمی، سردار سازندگی، و زمانی سید خندان اصلاح طلب و اکنون “روحانی”، این شیخ پر گو و بی عملی که هنوز سالی از صدراتش بر قوه مجریه نگذشته، آمار های اعدام وفقر و بیداد، چنان اوج گرفته که جهان هم با همه انعطاف پذیری و شوق آشتی با دژخیمان بر نمی تابد و به ضرب افکار عمومی، حتی در حال مذاکره برای صلح، برعلیه نظام بیانیه می دهد و خط و نشان می کشد.
می گویند یکی از دلایل سخت جانی جمهوری اسلامی، وایضا به سکوت کشاندن ملت، همین آیه های یاس خواندن به گوش مردم درمانده از ظلم است. و قلم بدستان حقیقت گو در مظان این اتهام قرار دارند که چرا این همه یاس و نا امیدی القا می کنید؟ از سر چنین باوری است که سیاست بازان قدرت طلب، نوشتن از آینده روشن، و نشان دادن در باغ سبز را بر اهل قلم حکم می کنند؛غافل که تنها راه سعادت، اقتدا به حقیقت است، خاصه برای ملتی گرفتار که آگاهی تنها چراغ راه رهایی او ست. هر چند اگر تاوان این چراغداری برای اهل قلم، اتهاماتی چون خائن، مزدوربیگانه، جنگ طلب و چه و چه باشد، که این قبای مندرس را از دیر باز برای حذف حقیقت، قصد پوشاندن برقامت آزادی داشتند، اما چه باک که در ره منزل لیلی که خطر هاست به جان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.
تمدید ماموریت گزارشگر ویژه سازمان ملل و ایضا تصویب پیش نویس قطعنامه راهبردی اتحادیه اروپا در خصوص نقض حقوق نفوس تحت سلطه حکومت ایران، زنگ هایی است که نه فقط هشداری است برای زمامداران این آب و خاک بلکه برای بیداری ملتی از خواب غفلت به صدا در آمده؛ملتی که این بار مخمور مرغ پرکنده ی دیگر نظام، شیخ حسن روحانی است.
افزایش آمار اعدام ها، وخامت اوضاع اقتصادی کشور، نشانه های آشکارشکست دولت پر گو و بی عملی است که تنها وظیفه و رسالت خود را در تامین خواسته های رهبری می داند و به رغم همه شعار هایی که سر داده، تا کنون جزنظاره بر نقض حقوق رای دهندگانش همتی نداشته.این پیام روشن است.با مردمان است که بشنوند.