نگاه

محمد عبدی
محمد عبدی

هزار فیلم دیوید تامسون

و ۲ فیلم از سینمای ایران

دیوید تامسون را در کنار رابین وود، می توان معروف ترین منتقدان فرنگی در ایران نامید که تعداد زیادی از مقالاتش در مجلات سینمایی- و گاه حتی روزنامه ها- به فارسی ترجمه و به چاپ رسیده اند. دیوید تامسون البته شهرت جهانی دارد و  فرهنگ زندگینامه شخصیت های سینمایی او - به رغم جنجالی بودن و حمله به مثلاً کوبریک و تارکوفسکی و حتی فلینی- یکی از معتبرترین فرهنگ های سینمایی جهان محسوب می شود.

 

 

این بار اما تامسون برای اولین بار یک نوع فرهنگ فیلم به چاپ رسانده است درباره هزار فیلم مهم و برجسته تاریخ سینما  با نام “… را دیده اید؟ یک مقدمه شخصی بر هزار فیلم”. عنوان کتاب از ابتدا تکلیف را روشن می کند: سه نقطه ابتدای عنوان در واقع جای خالی اسامی هزار فیلم است و نویسنده در واقع خواننده را دعوت به دیدن این هزار فیلم می کند، با این قید که کتاب تنها یک نگاه و انتخاب شخصی است و قصد ندارد یک فرهنگ فیلم آکادمیک باشد.

تامسون در مقدمه توضیح می دهد که پیشنهاد نوشتن کتاب از سوی ناشر- انتشارات پنگوئن- به او داده شده و او از ابتدا مخالفت کرده، چون حوصله نوشتن کتاب قطور دیگری - در حد و اندازه و شاید قطورتر از فرهنگ سینمایی اش- را ندارد، اما با اصرار ناشر پذیرفته و دست به کار شده است.

تامسون در مقدمه فیلم ها را نوعی خواب و رویا می خواند و می نویسد:” می خواستم فیلم های محبوب قدیمی را در کنار فیلم هایی قرار دهم که هرگز اسمش را نشنیده اید. می خواستم فکر کنید همه چیز اینجاست؛ که البته نیست!”

او با اشاره به بازی جدی شده انتخاب ده فیلم تاریخ سینما می آغازد و می گوید که این بار برای اولین بار می خواسته به جای ده فیلم، هزار فیلم انتخاب کند “ و اگر مثلاً در ده فیلم، فیلمی از سینمای صامت سوئد نیست، حالا باید از موریس استیلر و ویکتور شوستروم نام برد.”

اما تامسون تاکید می کند:” این هزار فیلمی که من پیشنهاد می کنم نیست. من خیلی از این فیلم ها را دوست دارم یا عاشق شان هستم و امیدوارم وقتی که می خوانید به لذتی که من برده ام نزدیک شوید. اولین خواسته یا هدفم این است که قصد ندارم چیزی به عنوان مطالعات سینمایی عرضه کنم، تنها می خواهم زمان بهتری را برای لذت بردن به شما هدیه کنم.” در واقع نویسنده تاکید دارد این هزار فیلم، لزوماً “بهترین” های سینما به انتخاب او نیستند. در واقع تامسون برخی فیلم هایی را هم که دوست ندارد، به خاطر اهمیت و جایگاهشان در تاریخ سینما در کتاب آورده و بر روی جلد کتاب هم تاکید دارد که در کنار شاهکارها و فیلم های لذت بخش، “چندتایی فیلم فاجعه” را هم برای این کتاب انتخاب کرده است.

او هدف از خلق این کتاب را پاسخ به این سوال اولیه می داند که “چه باید ببینم؟” و البته انتخاب های تامسون هزار چون و چرا باقی می گذارد- همان طور که انتخاب هر صاحب نظر دیگری همین طور می توانست باشد- اما به جد می توان کتاب تامسون را به یک علاقه مند سینما پیشنهاد کرد تا بداند “چه باید ببیند” و به قول تامسون “پاسخی به این ضرورت است.” او به رای گیری روزنامه “گاردین” از خوانندگانش برای انتخاب بهترین فیلم خارجی زبان و برنده شدن “سینما پارادیزو” اشاره می کند و معتقد است دلیل این انتخاب این است که خوانندگان مثلاً “قاعده بازی” یا “اوگتسومونوگاتاری” را ندیده اند:“اگر چیز دیگری نخوانده باشید، گلدفینگر یان فلمینگ کتاب زندگی شما خواهد بود.” گمانم بر این نیست که خواننده عادی روزنامه “گاردین” اگر مثلاً “اوگتسو مونوگاتاری” میزوگوچی را ببیند، لزوماً این فیلم را به فیلم راحت الحلقومی چون “سینما پارادیزو” ترجیح خواهد داد، اما بدون شک کتاب تامسون برای همان خوانندگان مثلاً گاردین، کتاب بسیار مناسبی است و شاید برای این نوع افراد مناسب تر از طیف فوق حرفه ای ها و خوره های سینما هم باشد. راستش کتاب برای یک دیوانه جدی سینما، کمی نومید کننده است: تامسون در معرفی بسیاری از فیلم ها وارد عمق نمی شود و بیشتر به توضیحات عامه پسندتر- شامل مثلاً جوایز اسکار - تمایل نشان می دهد.

تامسون توضیح می دهد که برای نوشتن فرهنگ زندگینامه شخصیت های سینما - اولین چاپ در سال 1975- در نبود ویدئو، تنها می توانسته برخی از فیلم ها را در آرشیو “نشنال تیاتر” لندن ببیند، اما حالا برای این کتاب علاوه بر آرشیو شخصی خودش و دوستانش، می توانسته هر فیلمی را از فروشگاهی در خیابان نهم سانفرانسیکو تهیه کند. اما در هر حال افسوس می خورد؛ چرا که فیلم برای پرده سینما ساخته شده و نمی فهمد که چطور دانشجویی می تواند تز دکترای خود را درباره فیلمی بنویسد که هرگز بر روی پرده سینما ندیده است! او این جریان تازه را “مطالعات سینمایی بر روی پرده کوچک” می نامد!

در کتاب هزار و چند صفحه ای تامسون، هر فیلم یک صفحه را به خود اختصاص داده و عجیب است که نویسنده و ناشر تمایلی به استفاده از عکس نداشته اند و کتاب مصور نیست. فیلم ها بر اساس الفبا قرار گرفته اند، ضمن این که در پایان فهرستی بر اساس سال تهیه انها- از 1895 تا 2007- وجود دارد. مشکل کتاب از آنجا ناشی می شود که در بالای هر صفحه تنها نام فیلم حک شده و اثری از نام کارگردان نیست. در نتیجه خواننده برای پیدا کردن نام کارگردان باید تمام متن را جست و جو کند. همین طور اشاره جداگانه ای به بازیگران فیلم و داستان آن وجود ندارد و همه در دل مطلب آمده اند. در نتیجه کتاب با نوعی اغتشاش همراه است: گاه خلاصه داستان فیلم به طرز مفصلی آمده و گاه حتی به کل فراموش شده(مثل “کازابلانکا”)؛ گاه نویسنده به تحلیل فیلم می پردازد و گاه به اطلاعاتی درباره تهیه فیلم و داستانی از پشت صحنه بسنده می کند و بالاخره خواننده نمی داند که در کدام بخش از یک صفحه باید به دنبال چه نوع اطلاعاتی درباره فیلم باشد.

با این حال نوع نگاه خاص و اصیل تامسون، کتاب را خواندنی کرده است: شرح فیلم ها پر است از نکات جالب و خواندنی درباره کلاسیک های سینما باضافه - گاه؛ متاسفانه انگشت شمار- تحلیل های درخشان از نوع دیوید تامسونی و نثر زیبا و رک و صریح نویسنده(مثل کتاب پیشین اش درباره نیکول کیدمن که با اظهار عشق او به این بازیگر زیبا آغاز می شود!) و بالاخره شوخی ها و متلک های خاص خودش. بنابر این اگر مثل من جزو کسانی باشید که غالب فیلم های کوبریک را تنها مختص شبه روشنفکران از راه رسیده نا آشنا با سینما بدانید، ذوق زده می شوید از خواندن متلک دیوید تامسون درباره کوبریک:“مردی که همه چیز را درباره فیلمسازی می دانست، اما نه به اندازه کافی درباره زندگی، عشق و سکس”! یا به شوق می آئید وقتی که تامسون هوشمندانه به شباهت “لولا مونتس” ماکس افولس به “زندگی اوهارو”ی میزوگوچی اشاره می کند؛ یا وقتی درباره پرسونا”ی برگمان، عطای خواننده عادی را به لقایش می بخشد و شروع می کند به تحلیل درباره “بازیگر شدن” پرستار در مقابل بازیگری که سکوت اختیار کرده؛ یا اشاره رک و صریح اش درباره اهمیت “سرگیجه” هیچکاک:“اگر این فیلم روی شما کار کرد، شما مخلوق سینما هستید” (با این معنای تلویحی که اگر این فیلم را نمی فهمید، مرخصید!)

اما دیوید تامسون از سوی دیگر منتقدان متهم است به نشناختن سینمای روز دنیا و جدی نگرفتن آن. البته موضع تامسون کاملا مشخص است:“بسیاری از فیلم های جدید سعی دارند توجه بچه هایی را که پای بازی های جنگی و پلی استیشن می نشینند، به خود جلب کنند… این کتاب به طرز عاجزانه ای نوستالژیک است؛ یک بزرگداشت برای دورانی که باز نخواهد گشت.” هر چند - به طور قطع- با دیوید تامسون موافقم و به گمانم سینمای معاصر یارای حتی نزدیک شدن به سینمای کلاسیک دهه سی و چهل و پنجاه را ندارد، اما با این حال، انتخاب های تامسون از سینمای دو دهه اخیر نشان می دهد که انتقادها از او در این باره چندان هم بیراه نیست. برای مثال تامسون از سینمای ایران تنها دو فیلم “طعم گیلاس” و “کلوزآپ” را انتخاب می کند که تنها تن سپردن است به جریان رایج نقد نویسی جهان، و تامسون هم حرفی ندارد که در توضیح آنها اضافه کند. یا از تیم برتون، “سوئینی تاد” را انتخاب می کند که چه از حیث هنری و چه اهمیت و موفقیت عمومی، یک سر و گردن از فیلم های خوب برتون نظیر “بتمن” ها و “ادوارد دست قیچی” پائین تر قرار می گیرد. وقتی بیشتر غمگین می شویم که نامی از فیلمساز کره ای - نابغه این سال ها-، “کیم کی دوک” در کتاب تامسون نیست؛ همین طور فیلم های به سرعت کلاسیک شده و درخشانی چون “در حال و هوای عشق”(وونگ کار وای) یا “جودو”(ژانگ ئیمو). اما تامسون درباره سینمای روز هم حداقل همیشه نومیدمان نمی کند؛ مثلاً آنجا که درباره فیلم بی دلیل تحسین شده “کوهستان بروکبک” می نویسد:“حدسم این است که ده سال بعد یک فیلم پرت به نظر خواهد رسید”!