عجب بساطی شده! لاکردار پیش بینی ها به سرعت به وقوع می پیوندد. امنیت بانان و قضاوتیان ولایت مدار هم انگار در انجام اعدامها عجله دارند. صبر کنید. آرام! این آدمها را امروز نه، فردا هم می توان اعدام کرد. این همه عجله برای چیست؟
هنوز از اعدام علی صارمی چیزی نگذشته که دو زندانی دیگر. جعفر کاظمی و محمد علی حاجی آقایی. باز قدیمها اعلام می کردند به وکیل یا خانواده زندانی. خبرعلی صارمی به خانواده اش، هرچند کوتاه زمانی قبل، اعلام شد. ولی انگار این هم از مد افتاده. روح وکلا هم که اصلا خبر ندارد. این بار زهرا بهرامی. شهروند ایرانی هلندی. متهم به محاربه و همچنین قاچاق مواد مخدر. هنوز اتهام امنیتی اش رسیدگی نشده طرف را اعدام کردند.
حضرات امنیت بان! می گذاشتید حداقل دادگاه پرونده امنیتی این بنده خدا برگزار می شد بعد اعدامش می کردید. به خدا فرار نمی کرد. کاملا در اختیار شما بود. می گذاشتید سر فرصت. این همه عجله آخر برای چیست؟
این همه اعدام آنهم در این فرصت کم. فکر می کنم اگر کاری آماری بر این اعدامها انجام شود تعداد آن از هر هشت ساعت هم کمتر می شود در سال 2011. این همه عجله و سرعت؟ شما که دارید چند زندان را در حاشیه تهران می سازید. این بنده های خدا هم که جای کسی را تنگ نکرده اند. این همه سرعت برای اعدام غیر منطقی است. مسئله لوث شده!
ماجرا شده مانند قضیه زندانی سیاسی. زمانی در ایران تعداد زندانیان سیاسی زیاد نبود. زمانی بازداشت 50 دانشجو به صورت همزمان میتوانست به یک بحران بین المللی برای حاکمیت بدل شود. سال 1386 و بازداشت های آذر ماه را می گویم. ولی فی الحال انگار نه انگار. این همه بازداشت می شوند و کک کسی هم نمی گزد. ظاهرا حضرات امنیت بان در نظر دارند ماجرای اعدام را هم به همین سرنوشت دچار کنند. اینقدر اعدام کنند که کک کسی هم نگزد. جوی خون هم راه نمی افتد. اعدام با طناب دار است. بدون خونریزی. خیلی هم تر و تمیز. زمین خدا هم برای دفن فراوان است. اصلا هم مهم نیست که به یک خانواده اجازه ندهیم برای فرزندش، پدر یا مادرش مراسم بگیرد و یا حتی محل دفن او را مشخص کند و یا گاهی حتی بداند.
بیمار شدن زندانی هم اصلا امر مهمی نیست. انگار نه انگار که قانونا زندان و ساختار قضایی مسئول جان زندانی است. هاشم خواستار را با پابند می برند و می آورند. آنهم شتابزده و ترس زده. مهدی محمودیان هم بر اساس آخرین اخبار سکته قلبی کرده. برای کسی مهم نیست که مهدی عزیزمان چه بر سرش می رود. حضرات کهریزک ساز باید انتقام خود را از افشاگر کهریزک بگیرند.
این وسط اما از همه جالبتر مردم ما هستند. صبح می روند سر کار. ظهر یا بعد از ظهر می آیند منزل و نهاری و استراحتی و یا کار دوم و سومی و یا در کنار خانواده. انگار اینهایی که می کشند انسان و از نوع ایشان نیستند. مرگ و اعدام عادی شده برای مردممان. حتی از اعدام انسانها گاهی خوشحال هم می شوند.
روشنفکران و اندیشه ورزان و فعالین ما هم از ایشان جالبتر! شدیدا درگیر بحثهای فلسفی خود در بابهای مختلف اند و در عالم هپروت. در احزاب و تشکلهای ما هنوز به قدرت نرسیده هم رسما جنگ قدرت است و به جای رقیب، هم را می درند.
انصافا در چنین اوضاع و احوالی این همه اعدام عجیب نیست. شاید هم نگارنده را پس از نگارش و انتشار این مطلب اعدام کردند. شاید شما را اعدام کردند. شاید همه ما را اعدام کردند. به جایی از دنیا که بر نمی خورد. انسانیت و مهر و عطوفت و آزادی و برابری هم که حرفهای شکم پران بی درد است. به هر حال اینجای دنیا اینگونه است. روزگارمان هم بد نیست. می خوریم و می خوابیم و حال می کنیم. آن شاعر هم چرت گفته که خور و خواب و خشم و شهوت. شغب است و جهل و ظلمت
اینجا اینجوری است. انسانیت خداحافظ!