مبدا این رادیکالیسم در کجاست؟

مرتضی سیمیاری
مرتضی سیمیاری

سنت ایرانیان بر پایه نفی استوار است، معروف است که می گویند انقلاب 57 سرشار بود از آنچه نمی خواستیم و کمتر از خواسته ها و مصداق ها سخن گفته ایم.

شعار علیه سلطنت پهلوی تنها به مفهوم ملغاء کردن یک رژیم سیاسی بود، اما در همان زمان هیچ استراتژی برای آینده ترسیم نشده بود و کمتر فرد یا گروهی از مختصات یک حکومت دموکراتیک سخن می گفت و حتی اگر فردی از ملزم کردن پهلوی به اجرای قانون اساسی سخن می گفت متهم به نوعی مصالحه گری بود.

روند انقلاب با شتاب چشم گیری به جلو حرکت کرد و این شتاب رادیکال، گفتمان تعاملی و دموکراسی خواه را پس می زد.

از سویی زمانی که تعامل به کنار گذاشته شود، مشی نیز دچار ایراد می گردد و بینش نیز وسعت خود را از دست می دهد؛ لذا نتایج انقلاب در شیب ناگواری افتاد.

مهمترین دلیل برای عدم تعامل پذیری ایرانیان بر پایه نقد مداوم را می توان در عدم تربیت و آموزش صحیح جستجو کرد و اینکه ساخت سیاسی در ایران در طی قرن ها اجازه تضارب آراء و رقابت برای عرضه شدن را نداشته است، لذا در ایران تنها می توان به صورت آکادمیک در مورد دموکراسی و الزامات آن سخن گفت ولی در عرصه واقعیت ماجرا همان بوده که هست.

 از 13 آبان تا به امروز بحث های فراوانی بروی محتوای شعار ها و مطالبات ونیز نحوه حضور نیروها از سوی جریان های سیاسی و روشنفکران صورت گرفته است و تفاوت آراء تنها به سوی نفی یکدیگر اوج گرفته است و در عمل هم حرکت های عمومی در قالب تظاهرات ها روز به روز مسیر تند تری را به خود گرفته است. و در نهایت کم کم به مرحله ای نزدیک شده ایم که دستاورد های مبارزات مدنی که شامل مجموعه ای مبارزات مرحله بندی شده به سوی یک هدف نهایی و شتابان در حال حرکت است و به راحتی می توان پیش بینی کرد که سیر این حوادث و بی قراری ها ساختاری را به ما تحمیل خواهد کرد که چون این ساختار در ماهیت خشونت شکل گرفته است دو محصول مشابه بیشتر ندارد:

1- یا آنکه ساخت قدرت فعلی را مستحکم تر خواهد نمود وتمام تلاش ها با یک سرکوب گسترده از دست خواهد رفت و زمینی بدون دستاورد را همراه با مردمی سیاست زده و منفعل شده باقی خواهد گذاشت تا کار به جایی برسد که مشارکت عمومی و مبارزه سیاسی ـ اجتماعی به صورت واژه هایی گنگ و نا مفهوم در آیند و امید به منجی در جامعه به خرافات گرایی و اسطوره سازی منجر می شود.

2- صورت دوم می تواند انقلابی ناقص را بر اساس ادبیات مسبوق به حق و باطل شکل دهد؛ انقلابی  که می تواند تمام نقایص 100 ساله را به صورت یک جا در خود داشته باشد، و قدرت در جدال رادیکال ها و فرادست حوزه عمومی دست به دست شود و نوعی دموکراسی تحمیلی به جامعه وارد شود و از دل این مدل و در جدال سنت و مدرنیسم بنیاد گرایی تنها دست اورد قابل لمس باشد.

لذا باید حق داد که نگرانی ها نسبت به گسترده شدن رادیکالیسم در شکلی که در روز عاشورای حسینی شاهد بودیم جدی باشد.

نگارنده و بسیاری تا به حال به این معتقد بوده ایم که هر کجا در تظاهرات ها، حاکمیت سرکوب را گسترده کرده با پاسخ کوبنده از سوی جنبش روبرو شده است و شعار ها و مطالبات عمومی و نیز نحوه حضور به صورت عکس العملی و بدون محتوا گردیده  و اشخاص را به جای برنامه ها و خواسته ها نشانه گرفته است. اما در مراسم تشعیع پیکر آیت الله منتظری شاهد بودیم که بدون سرکوب حاکمیت نیز سیر حوادث به سوی رادیکالیسم است. در مراسم عاشورا نیز با وجود آنکه سرکوب گسترده بود، باز هم محتوای عملکرد جنبش سبز به سمت رادیکالیسم بوده و شخص آقای خامنه ای را نشانه گرفته است.

پس این دو نحوه از بروز رفتار ها نشان می دهد که بایستی مبداء گستردگی رادیکالیسم را در مناطق دیگر نیز جستجو کرد.

مشکل ما ـ چه مذهبی و چه غیر مذهبی، عدالت خواه یا آزادی خواه ـ در صد سال اخیر آن است که سقف آرمان هایمان بدون توجه به توان و شرایط جامعه بوده است.

از همین روی اگرسخن از  آزادی و عدالت می گوییم، کلی و جامع است در حالیکه در دوره جدید به جای کلی گویی باید جزئی، به جای ساده باید روشن و مرحله ای و در برابر جامعیت باید مانع گذاشت و مبانی نظری را خرد  کرد تا قدمی به پیش برویم. این گونه پرداخت کلی به مخاطب اجازه نمی دهد که بیاندیشد و احساس به جای منطق قرار می گیرد لذا تمام راه حل ها همگی تکراری می شود. به عنوان مثال وقتی بن بست اصلاحات پارلمانی و کلاسیک را می بیند به سرعت از آن عبور می کند؛ یا در زمانی که در برابر  اصلاحات از پایین، مانع استبداد را می بیند، سریعا گفتمان انقلابی پیدا می کند.این عبور و آن تاختن انقلابی، ساده ترین راه حل موجود و در واقع خط زدن صورت مسئله است.

امروز وقت آن رسیده است که از آزادی مصداقی سخن بگوییم، حتی اگر قرار باشد بن بست استبداد همه راه ها را ببندد زیرا امروز حضور میلیونی جنبش سبز پشتیبان اصلاحات اجتماعی است؛ باید در چنین شرایطی به جای آنکه از آزادی در مفهوم رهایی یا آزادی، حتی در مفهوم دموکراسی بگوییم، باید خرد تر و عینی تر یعنی آزادی به مثابه حقوق مدنی فردی و جمعی گفت.این گونه است که می توانیم به آزادی مفهوم بدهیم و الا شعار های مرگ طلب و رهایی بخش در بطن خود به هیچ عنوان حامل آزادی نیستند.

زمانی که مفهومی و کلی سخن می گوییم دچار اشتباهات مضاعف در درک شرایط تاریخی می شویم؛ به عبارتی زمانی که ندانیم چه چیز مصداقی و عملی  می خواهیم و به عبارتی مطالبه محور نباشیم، قلمرو آرمان و مطلوب را یکی می کنیم وتجربه تاریخی را از دست می دهیم.

اما تجربه تاریخی نباید الگوی عملی باشد که مثلا چون پهلوی ایران را دچار بن بست کرد وانقلاب انسداد را باز کرد و چون جمهوری اسلامی در استانه انسداد است باید گفتمان را قهر آمیز کرد.

 تجربه تاریخی تجربه است. به عنوان نمونه بسیاری از چپ ها از انقلاب اکتبر و حتی تاکتیک های لنین تقلید می کردند.در حالیکه تجربه انقلاب روسیه شوروی در جغرافیا و زمان تاریخی خاص رخ داده بود. تجربه تاریخی اسیر پندار و باور های مفهومی و کلان می شود و در نتیجه به کار مردم و شرایط حال نمی آید. مثال دیگر میتواند مسئله را شفاف تر کند:  سران موسس مجاهدین خلق در تشریح مشی مسلحانه به این اشاره می کنند که چون محمد رضا شاه در کنار قانون اساسی، سلطنت و اصلاحات را به مردم تحمیل کرد راهی جز مبارزه مسلحانه و قهر آمیز باقی نماند؛پس آنان از مدل مبارزات الجزایر به صورت عینی تجربه اندوزی می کنند بدون توجه به آنکه تجربه انقلاب الجزایر، هم شکست خورد و هم تنها یک تجربه بدون دستاورد بود. و از سویی پیش از آن مدل گسترده تر مبارزات چریکی در جنگل با شکست استراتژیک روبرو گردیده بود.

همین سازمان سیاسی ـ نظامی بعد از انقلاب بر اساس تجربه تاریخی به دست آمده از ویتنام، می خواست به یک باره امکانات سرخ را سپید کند؛ لذا به جای تحلیل تاریخی به سوی برداشت عینی روی آوردند و کل مبارزات پارلمانی را در بن بست قرار دادند.

امروز هم حاکمیت با بستن تمامی امکان های گفتگو میدان را تبدیل به عرصه رقابت نا برابر کرده و به نوعی تنها منتظر است اتفاقی روی دهد تا به گسیل نیروها به میدان بپردازد؛ امری که تا نهایت امکان آن وجود ندارد زیرا روز به روز توجیه نیروها سخت تر می گردد. از سوی دیگر چنین شرایطی بی قراری ها را نیز در جنبش سبز بیشتر می کند و شعار ها اشخاص را نشانه می رود و قهر آمیز و مرگ طلب می گردد.در چنین شرایطی تنها راه ماندگاری جنبش سبز، گسترده تر کردن خواسته های مدنی آن است تا بتواند تمامی گروه ها را در حمایت از جنبش سبز به وجد آورد و نشانه هایی بزرگ برای این جنبش ثبت کند.

جنبش سبز با اراء متفاوت و بحث بر انگیز(چون شعار های قهر آمیز) نمی تواند نشانه های بزرگ ایجاد کند؛نشانه های بزرگ، حتی حداقلی، بهتر از بی برنامه گی حداکثری است. نشانه های بزرگ  از سویی هم مورد وثوق همگان است وهم قانونی و قانون مند بودن جنبش را گسترده می کند. یادمان باشد اینکه ما منتظر باشیم که حاکمیت تمام خواسته های جنبش سبز را با رضایت بپذیرد، امری عبث است و از سویی بستن تمامی امکان های قابل دسترس در جهت یک مبارزه قهر آمیز نیز بحث انحرافی محسوب می شود، لذا جنبش سبز باید با نشانه سازی و دستاورد طلبی عقلانی به نحوه ای رفتار کند که بتواند دموکراسی را به ایران تحمیل کند. حرکات قانون مند، علنی و شفاف و پرهیز از گفتمان مرگ طلب و قهر آمیز، حاکمان را در موقعیت سختی قرار می دهد و هر نوع بر خورد خشن با چنین جنبشی عواقب بدی در بر خواهد داشت. استمرار اعتراضات غیر انقلابی که ماهیت بر انداز نداشته باشد، مشروعیت حاکمیت را  با هزینه کم زیر سئوال می برد لذا باید میزان حوصله نیروها و صبر طلبی آنها را بالا برد. اینکه جنبشی با ماهیت مدنی ظرف 6 ماه نقش خود را عوض کند، هیچ گاه ایران را به بازی برد  ـ برد که در آن همه به حق خود برسند، نخواهد رساند.