شب هنگام است. در کوچه های مدینه صدایی از کسی نمی آید جز صدای آرام گریه چند تن. پیکری نورانی را بر دوش حمل می کنند. به بقیع می رسند. پیکر را دفن می کنند. غریبانه و مظلومانه و گریان. علی ابن ابی طالب، داماد رسول اکرم در کنار مزار نشسته است و گریه می کند. اینجا مزار فاطمه است. هنوز 75 تا 95 روز از رحلت رسول مکرم اسلام نگذشته است. چه اتفاقی افتاده که دختر پیامبر را شبانه دفن می کنند؟ چه شده که این همه غربت خاندان رسالت را در بر گرفته است؟ براستی جامعه مسلمین به کجا رسیده است؟
شب هنگام است. در کوچه های شهر کوچک لواسان صدایی از کسی نمی آید. تنها در کنار قبرستان شهر جماعتی فریاد می زنند که لا اله الا الله. جماعتی فریاد می زنند یا زهرا. پیکری نیز بر دوششان حمل می کنند. وقتی از آدمهای اطراف سئوال می کنی می بینی که پیکر بانویی است به نام هاله سحابی. بانویی قرآن پژوه. اندیشمند و ایران خواه. این بانو فرزند یکی از مبارزین زجر کشیده و اندیشه ورزان دینی است. این بانو فرزند مهندس عزت الله سحابی است. راستی! پدر را هم صبح به خاک سپردند. دختر را گفتند که صبحگاه در مراسم تشییع پدر جان به جان آفرین تسلیم کرد. دوستان می گویند هاله شهید شد. می گویند هاله را زدند. می گویند که دختر بیمار داغداری را در مراسم پدر زدند و کشتند. امنیت بانان اجازه ندادند که پیکر شهید هاله سحابی تا صبح برسد. شبانه دستور دادند، آری دستور دادند که می بایستی دفن شود. دستگاه قضایی یک حکومت عظیم مدعی عدالت و رهبری جهان اسلام از پیکر یک بانوی شهید در ترس است. فریادها ادامه دارد. یا زهرا یا زهرا یا زهرا …
براستی چه شباهتی است میان این دو؟ چرا این جماعت گریان در تشییع جنازه این بانوی شهید به جای الفاظ معمول، نام صدیقه طاهره را فریاد می زدند؟ چه روی داده بود که این همه شباهت میان آن و این رویداد دیده شود؟ براستی جز این است که هاله سحابی در تمام زندگی خود رهروی صدیق برای راه فاطمه و زینب بنت فاطمه بود؟ آیا جز این است که حقانیتی در آن شب ثابت شد که تا دنیا دنیاست، مدعیان بی خبر نمی توانند آنرا پاک کنند؟
هاله سحابی شهید شد. به آرزویش رسید. مگر نه این است که برای یک انسان مومن بهترین سعادت و فوز عظیم شهادت است؟
تشییع مهندس سحابی به هم خورد. جسد را دزدیدند. خود حکومتی ها نماز خواندند و دوستان زمانی رسیدند که بر روی مهندس لحد چیده می شد. آیا جز این است که تشییع پیکر عزت الله سحابی پس از بیش از شش دهه مبارزه برای آزادی و عدالت می بایستی با تداوم راه او همراه باشد؟
این خاندان سه نسل فدایی راه آزادی و عدالت دارد. از دکتر سحابی تا پسرش مهندس سحابی و تا دخترش بانو سحابی. سه نسلی که دغدغه ایران داشتند و درد دین. سه نسل با تمام وجود برای والاترین ارزشهای انسانی ایستادند. زندان رفتند و شکنجه شدند اما ایستادند تا نسل سوم به والاترین فوز یعنی شهادت می رسد. آیا جز اینکه این روند سخن از حقانیت این راه دارد؟ آیا جز این است که حقانیت سه نسل مبارزه با خون هاله سحابی مهر و امضا شده است؟
فریاد یا زهرا و لا اله الا الله بلند است. اولی فریادگر مظلومیتی ماندنی در تاریخ است. یادآور مظلومیت مادر سادات و دومی بت شکن ترین صدای تاریخ است. هیچ خدایی نیست جز الله. نه فرعونها، نه قارونها و نه بلعم باعوراهای تاریخ خدا نیستند. تنها خدای بزرگ، تنها الله، تنها خدای عرفان، برابری و آزادی است که خداست و لا غیر.
بت با خون می شکند. شهادت هاله یک هیمنه را شکست. هیمنه ای که ادعای خدایی می کرد. اما صدای شکستن او با صدای افتادن هاله سحابی بر روی زمین هم زمان شد. پیکر هاله بر زمین افتاد اما خون او رسواگر همه ظلم ها و ستم ها گردید. هاله شهید شد. شهید قلب تاریخ است و هاله سحابی تا ابد در قلب تاریخ جاودانه خواهد ماند.