شرح

نویسنده
کیومرث مرزبان

کوه هم درد دارد

همیشه که نمی‌توان واقعیت را پذیرفت جانِ من.

گاه باید حقیقت را نپذیریم، گاه دیدنِ برخی چیزها از نمایی دیگر واجب است.

یک‌سری، دردها آنقدر درد دارند که پذیرش‌شان مشکل است.گاه از خودت می‌پرسی چطور می‌توان این درد را پذیرفت؟

درد گاه درد، زمین خوردن است، گاه درد غربت است، گاه درد قفسه‌ی سینه‌ی میرحسین است.

گاه درد، درد نبودن دارو است، درد مرگِ استاد محمود بدلیلِ تحریمِ داروست.

گاه درد، درد دهخداست، جایی شنیده بودم که دهخدا در آخرین لحظاتِ عمر از معین خواست تا شعری از حافظ را برایش بخواند که آن شعر این بود:

“درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

دُرِ هجری چشیده‌ام که مپرس”

گاه درد، درد از دنیا رفتنِ سه کوه‌نورد است که بخاطرِ مسائلی به جز نامهربانی‌های طبیعت و کوه بوده‌است.

گاه درد، درد چشیدنِ سرماست، گاه درد، درد تشنگی و گشنگی‌ست.

ما برای درکِ درد آنان خیلی کوچکیم.

ما همیشه پایین بوده‌ایم…
ما نمی‌دانیم اوج یعنی چه…
نمی‌دانیم بالای بالا یعنی چه…
نمی‌دانیم بر فراز قله‌ها کجاست…
نمی‌دانیم به بالا رسیدن یعنی چه…
نمی‌دانیم رسیدن یعنی چه…
سه نفر رفتند که ببینند تا بدانند | تا برگردند و برای‌مان بگویند و روایت کنند…
که هنوز نیامده‌اند…که نیامده‌اند…

گاه برخی دردها خیلی درد دارند جانم، خیلی درد دارند، این‌روزها حتی کوه هم درد دارد.حتی طبیعت هم درد دارد.