آنان که عظمت در نگاهشان بود

حسین لقمانیان
حسین لقمانیان

یکی از آموزه های تاریخ، یادآوری گذشته است؛ چه در رویدادها، چه در شخصیّتها، و آنگاه، تحلیل و برداشت از آنها، و همچنین است تفسیر قرآن طبق شرایط و ظروف زمان و مکان، و این کار، در بستر روزگار و در صلاح مردم و سود و زیانشان. این امر به ویژه در ایران امروز، که در پیچیده ترین گذار تاریخ است، اهمیّتی بسیار و کاربردی تعیین کننده دارد.

ایران با موقعیّت ویژه ی جغرافیایی اش که گذرگاه و مرکز تقارب سه قارّه است، و از آنجا که “جغرافیا بستر تاریخ است” گلوگاه بسیار روندها و رویدادهای تاریخی، و بازارمکاره‌ی بسا اندیشه ها و شخصیّتها و گره کور بس تارها و کارها بوده است. براستی پایجاها و مهرانگشتهای گونه گون در تاریخ و سرنوشت این سرزمین هزار افسانه و هزار بیشه است. اینست که چهره‌ی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور ما، همیشه پیچیده و پر رمز و راز بوده است. افسانه هایش افسون کننده، بیشه هایش خیال انگیز، و راز و رمزهایش ناگشوده. و پیوسته روزگار، اندیشه وران و کاوشگران چشم بر این کهکشان داشته اند.

و امّا، خفته بر هم برگ برگ تاریخ، بانسیمی برهم می خورد و پرده یی سر می دهد، که “آهنگش پرده ها میگشاید و آهنگ رهروان را شتاب می دهد”، و در این تموّج و افت و خیز، شخصیّتها چون سنگهای کرانه ی دریا صیقل می خورند. شخصیّتها پایه و ستون خیمه گاه تاریخ اند و خیمه گاهی که همیشه در گذار بادها و توفانها بوده، پایه و ستونهای استوار داشته است و این خود، از رازهای ماندگار و سرفراز ملّتها است. دیده ایم و میبینیم که هر چند انسان خود، پرورده ی آب و خاک سرزمین است، متقابلاٌ شخصیت او، چه مثبت و چه منفی، در جریان تاریخی سرزمینش، اثر و نقش دارد!؟

دیده شد که با ظهور بزرگ مردی چون مصدّق، در هنگامه ی دیکتاتوری پهلوی، ایران در برابر استعمار و امپریالیسم وقت بریتانیا بپا خاست و آتشفشانی گشت که شرارش آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین را رودرروی سرمایه داری خونخوار تکان داد. آری مصدّق بزرگ، ملی کردن نفت ایران را با هدف اساسیو پنهان آزادی و دموکراسی و استقلال ایران، و در نخستین گام، با افشاء چپاولگری و استثمار انگلستان پیش کشید. البتّه در فضای رهبری اندیشمندانه و میهن پرستانه ی مصدّق و دولت کاردان و دلسوز وی، عفریت دیکتاتوری سلطنتی و ارتجاع ریشه دار داخلی، بلرزه افتاد. شخصیّتهای مردمی از گوشه و کنار ایران سربرآوردند. اجاقها روشن گشت.

گویا این پرده یی از آهنگ “تضادّ” در “دیالکتیک” و سیر تکاملی تاریخ است، که در ناهنجاریهای فشار و ارتجاع، نیروی متضاد و خنثی کننده، از درون پدید میآید؛ اما دامنه و توان آن نیرو، با دامنه و  نیروی استبداد حاکمیت و توان جامعه، تناسب کمّی و کیفی دارد. در ایران، که تاریخی دراز و پرنشیب و فراز از نظامهای استبدادی و فضای بسته دارد- گرچه گاهگاه و دیرهنگام-  اما مهره های پرتوانی در ستارنگ سیاست و مبارزه برآمدند، و مردم نیز- گرچه شکسته نفس و افتاده نَفَس –چون تلخی استبداد و شیرینی آزادی را چشیده اند، چشمه ی جوشان  را می شناسند و بسویش میروند. البتّه این واقعیّت همچون پروسه یی که چرخه ی طبیعی تاریخ است، در همه ی ملّتها دیده شده است. اما به دلیل همان ویژگی استثنایی، در کشور ما، استثنایی و چشمگیرتر است. بگواهی تاریخ، در تاریکی استبداد و ستم، شخصیّتی سترگ نمایان می گردد و مردم بخوبی قهرمان را پیشواز می کنند و همراهش می گردند. در این تعامل شکوهمند گاه شکننده، چرخ تاریخ و چرخه ی تحوّل، شتاب میگیرد و کردار مدبّرانه ی قهرمان، که خود احیاناٌ در کوره‌ی رویدادها و در ستیز با ارتجاع و استبداد داخلی و فشار و توطئه ی خارجی، آبدیده و کارآزموده است، راهی تازه در مسیر سیاست و سرنوشت ملّت میگشاید.

در واگرد تاریخ ما، مصدّق، و پیش از او، امیرکبیر و قائم مقام فراهانی، نمونه های این چرخه اند. در دولت مصدّق، که خوش درخشید و با همدستی ارتجاع داخلی، سلطنت وابسته ی پهلوی و برنامه ریزی همدستانه ی قدرتهای استعماری، و این بار، بسرکردگی ایالات متحده ی امریکا برافتاد، همانگونه که اقتضاء تاریخ است، شخصیّتهای خدمتگزار مردم و ستیزنده با قدرتهای امپریالیستی و سرپل داخلی اش ارتجاع ودیکتاتوری، سربرآوردند که بدلیل مناسبت ویژه و شناخت بیشتر شخصیّت موضوع این گفتار، یکیشان را نام می بریم که استاد یدالله سحابی از کارگزاران و همراهان مصدّق بوده است. بازمانده ی اجاقی که او و مرشدش ودکتر مصدّق افروخته بود.، مهندس عزت الله سحابی بود، سیاست آموخته ی مکتب مصدّق و پدرش که از نوجوانی، و در عصر بیداری تازه ی ایران، با استعمار غرب و سرگذشت و سرنوشت مردمش، آشنا گشت و راه بزرگان پیش و معاصر خویش را ادامه داد. این فرهیخته مرد، در انقلاب مردمی 1357 همگام رهروان بود. نمونه یی از وقار و آزاد منشی و سازگاری بود، و با هر باور و باورمندی که روی در مردم داشت، مدارا و همیاری می کرد. بیزار از خشونت و استبداد، خواستار صلح و آزادی و دوستدار دموکراسی و استقلال میهن بود.

نمونه ی دیگر از شخصیّتهای انسان و انسان دوست که براستی مظهر صفا و عدالت و دموکراسی بود، کشاورز زاده‌ی ساده، فرهیخته مرد دانشمند و متشرّع وارسته آیت الله منتظری بود.او از خشونت و زندان و جنگ بیزار و خواهان صلح و آزادی و آزادگی بود. بارها از زندانیان اوایل دهه‌ی شصت شنیده شده است که هنگام پخش اخبار، همه منتظر بودند تا رادیو نامی از منتظری ببرد، چون می دانستند که سخنی آرام بخش و نوید دهنده درباره ی زندانیان خواهد گفت. او در جایی پس از آنکه یک زندانی بیمار قلبی بسبب بی توجهی در سلول انفرادی اش سکته کرده و مرده بود، بتندی به مسئولان رده بالای زندان پرخاش کرده بود. این بزرگ مرد، در کودکی و نوجوانی، کار و رنج و تنگدستی را چشید، و زندان شاه را نیز تجربه کرده بود. این دو امر، عناصر سازنده ی شخصیت انسانی او بود. و نامش را در تاریخ شرفا و آزادگان ثبت کرده است. انقلاب مردمی ایران در 1357 با نام پرافتخار منتظری زیور یافته است. زنده یاد مهندس عزت الله سحابی را زیبد که نامش در کنار منتظری، پدر خویش، مصدّق و دیگر شخصیّتهای تاریخی ایران، که همه سختی دیکتاتوری را آزموده اند نقشبند تاریخ مبارزات مردم ایران گردد. آنها همه در کوره‌ی آتش ستم و دیکتاتوری آبدیده و استوار میدان پایداری و پیکار در راه حق و آزادی و کرامت انسانی، و استقلال و سرفرازی ایران و همه ملّتهای جهان سوم گشته اند و بدرستی مصداق این بیت رودکی هستند که :

اندر بلای سخت پدید آید / فضل و بزرگواری و سُتواری

پویندگان راه حق و عدالت و آزادی، افتخار تاریخی شان ارزانی، و راهشان پر رهرو بادا. و بنام حق و عدالت و آزادی، با امید آزادی و سرفرازی همه انسانها و تجسم دعوت این آیه: تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم- بیایید بسوی همدیگر با آرمان و کلام مشترک. همه ی مردم جهان و آزادگان را بسوی این پیام جاودانه فرامی خوانیم و می گوییم : افسوس و صد افسوس، که حاکمیّت، دو نیروی بزرگ و کارآمد و دلسوز داشت و از دست داد، آنها، دو اهرم استوار بودند که حاکمیّت با اندکی خرد ورزی و دور اندیشی می توانست از وجودشان در خیر ملک و ملّت استفاده کند و نکرد. آنها در عین انتقاد ورزی، دو صاحب نظر و پیشنهاد دهنده‌ی راهگشا بودند که راه برویشان بستند و حتی پس از فوت آقای منتظری، بر بازماندگان و اموالش تعرّض روا داشته شد. اموال و حسینیه و دفتر کارش را ضبط کردند و حتی در تشییع جنازه ی همسرش یعنی مادر یک شهید، بی حرمتی و هتّاکی روا داشتند. در تشییع جنازه ی مهندس سحابی آن برخورد با دخترش کردند که چشم تاریخ را گریاند و پشت فلک را لرزاند. آنها زنده و مرده در زیر پا له شدند و عجیبتر از آنها، پس از اظهارات امید بخش آقای خامنه ای در چهارده خرداد که مخالفان را مجال انتقاد داد نه آنها را له کنند، چنان بلایی بر سر هدی صابر در زندان آوردند که او پس از اعتصاب غذا و بردنش به بهداری زندان، دیگر زنده نماند.

و این جای پرسش است که در برابر چنین تناقضی، چه پاسخی باید داده شود؟ این تناقض صدو هشتادو یک درجه یی را در کجای تاریخ باید جای داد؟ در اینجا سخن داغدار ابو نصر مشکان در اذهان زنده می شود که پس از بدار آویختن فاجعه بار و ننگین “حسنک وزیر” در مجلسی با حسرت و آه اندوه کشیدن گفت: “دیگر چه امید ماند؟!” و امروز ما می پرسیم که در این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل، کشتی شکسته راه بکجا خواهد برد؟

زندانیان شناخته یا نا شناخته، فرزندان این مردمند، بانگ آزادیخواهیشان پیام همه ی مردم، و میله های زندانشان چوبهایی است که بر پیکر آزادی و جان ملت نواخته میشود.  حاکمیّت باید بداند که نه دروازه ی پولادین زندان پشتوان مطمئن و همیشگی خواهد ماند، نه زبان خونریز نیزه، ستایشگر راستین خواهد بود، سخن دلنواز، بانگ نیاز مردم است، که تنها از مام آزادی خیزد و بس!

آری، این شیوه ی کشورداری هیچگونه توجیهی ندارد، و کسی که در این پندارست که با این خشونت و ارعاب و کشتار می توان نظام را نگهداشت، باید بداند که همین رفتارها تیشه به ریشه نظام و کشور است و جای پرسش است که در این هول و هراس تار، ألیس الصبح بقریب؟