شکنجه:پرده نشینان شاهد بازاری فقه

اکبر گنجی
اکبر گنجی

بخش اول

1- فقها و اختراع اسلام فقاهتی: آیا وضعیت فعلی ایران ارتباطی با فقه/اسلام فقاهتی دارد؟ در طی سه دهه ی گذشته فقها/زمامداران جمهوری اسلامی دائماً گفته اند که در حال پیاده کردن احکام نورانی اسلام/ شریعت هستند.احکامی که در این سه دهه اجرا شده ، همان احکامی است که سنت فقهی، احکام الله قلمداد می کند.اگر احکام غیر عبادی فقه در ایران اجرا یا در حال اجرا شدن است؛پس وضعیت موجود باید با “اسلام فقاهتی”/“شریعت” نسبتی نزدیک داشته باشد.

نظام های  لیبرالی، لیبرالیسم را پیاده می کنند. نظام های سوسیالیستی، سوسیالیسم را پیاده می کنند. آن چه در اتحاد جماهیر سوسیالیستی/بلوک شرق سابق به اجرا در آمد،مارکسیسم بود. بعدها مارکسیست ها نظام مستقر در شوروی سابق را “سوسیالیسم محقق” یا “سوسیالیسم واقعاً موجود” نامیدند و این مدعا را مطرح ساختن که آن نظام با آرمان سوسیالیسم فاصله ی بسیار داشت.به همین دلیل،برخی اصطلاح “مارکسیسم بلشویکی” را برساختند و بر پیشانی نظام مستقر در شوروی چسباندند. در آمریکائیان مبانی لیبرالیسم/لیبرتارینیسم تحقق یافت و جوامع غربی را می توان “لیبرال دموکراسی های محقق” یا “واقعاً موجود” نامید که با آرمان “لیبرال دموکراسی” فاصله ی بسیار دارند.

آن چه در ایران در سه دهه ی گذشته اجرا شده است،اسلام شریعتمدار/اسلام فقاهتی است واگر این حکم درست باشد، نیک و بد نظام مستقر در سه دهه ی اخیر ایران  با فقاهت/فقها نسبت نزدیک دارد.فقیهان، حدود و قصاص و دیگر احکام شریعت را اجرا کرده اند. پیامدهای اجرای احکام موقتی و دائمی غیرعبادی شریعت/فقه را نمی توان نادیده گرفت و نسبت و ارتباط رژیم مستقر را با اسلام شریعتمدار/اسلام فقاهتی نمی توان انکار کرد.

اما برخی مدعی اند که وضعیت نابهنجار جامعه ی ما- یعنی سرکوبها، بازداشت ها،شکنجه ها،اعدام ها، شلاق زدن ها، سنگسارها، قطع دست ها، بحران های اقتصادی، بحران های اجتماعی،و…- هیچ ربطی به “اسلام شریعتمدار”/ “اسلام فقاهتی” ندارد. آنها که در سه دهه ی گذشته بر ایران زمامداری کرده اند، فقیه نبوده اند، فقه/شریعت را به اجرا ننهاده اند، درد/رنج مردم و مسائل/مشکلات کشور از شریعت و فقه حاصل نشده و حوزه های علمیه، روحانیون حاکم بر این سه دهه را فقیه به شمار نمی آورد.اینان به سیاق آن  که روحانیون خلاف کار، “روحانی نما” خوانده می شوند، فقهای حاکم را “فقیه نما” می نامند.

آیا این مدعا نقد پذیر/ابطال پذیر است؟ کدام شواهد و قرائن این مدعا را رد می کند؟ از دو راه می توان این مدعا را ابطال کرد:

الف- نشان دادن این که حوزویان زمامداران جمهوری اسلامی طی سه دهه ی گذشته را فقیه به شمار می آوردند و می آورند.

ب- نشان دادن این که  آنچه طی سه دهه ی گذشته در ایران پیاده شده ، همان احکامی است که فقها در طول تاریخ احکام اسلام به شمار می آوردند.

اما حتا اگر این دو استدلال پذیرفته شود، باز هم راه فرار باز است و کسانی که وضعیت اسفبار ایران کنونی را به شریعت/فقه بی ارتباط می دانند مدعی خواهند شد که فقیهان حاکم،فقهای مهمی نبوده و از زمره ی فحول فقها، فقهایی چون شیخ طوسی، شیخ انصاری و آخوند خراسانی به شمار نمی روند.  با این راه فرار چگونه می توان مواجه شد؟

ج- نشان داده شود که فقهای مسلط بر ایران همان احکامی را پیاده کرده اند که شیخ طوسی، شیخ انصاری و آخوند خراسانی احکام اسلام به شمار می آوردند.

اما هنوز راه فرار دیگری وجود دارد.یعنی می توان آن مدعای اول را به مدعای دیگری فروکاست و گفت:همه ی فقها،شریعت اسلام را بد فهمیده و احکام موقتی(احکام غیر عبادی) را احکام دائمی و لازم الجرا در همه ی زمانها و مکان ها فرض کرده اند.سنت پیش فرض سنت فقهی مسلمین این بوده که احکام فقهی دائمی و برای همه ی زمان ها هستند. اما این پیش فرض، نادرست است.آن احکام فقط و فقط برای اجرا در صدر اسلام نازل/امضا شده اند، نه همه ی زمانها و فقیهان،نافقیهانه،اجرای حدود و قصاص و دیگر احکام را به دوران های بعدی تعمیم داده اند. آیا راهی برای ابطال این مدعا وجود دارد؟

د- حتی اگر این مدعا صد درصد درست باشد، فقیهان مسلمان تاریخ اسلام،از فقاهت عزل نمی شوند.مانند دانشمندان علوم تجربی قرن هیجدهم که به تئوری های نادرستی باور داشتند.اختلاف نظر در همه ی معارف امری طبیعی و رایج است.در سنت تاریخی فقیهان مسلمان،احکام غیرعبادی هم احکام الله و دائمی(برای همه زمانها و همه ی مکانها) قلمداد شده که معصوم یا غیر معصوم باید آن را به اجرا بگذارند .در سال های پس از انقلاب شاید عبدالکریم سروش اولین نواندیش دینی بود که گفت:همه ی احکام فقهی موقتی و متعلق به صدر اسلامند، مگر آنکه استثناً اثبات شود که حکمی از احکام فقهی برای همه ی زمانها بوده است.این رأی دین شناسانه ی سروش،حتی اگر صددرصد درست باشد،فقیهان را از فقاهت نمی اندازد. وجود آرای نادرست، بخشی از هر علم است. عالمان بعدی،کاذب بودن مدعیات صدق و کذب بردار عالمان پیشین را نشان می دهند.

اینک نوبت آن است که این مدعیات را یک به یک با شواهد و قرائن ابطال نمائیم.

 

2- روشن است که مسائل و مشکلات سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی معلول علت های گوناگون اند،اما اگر با دین نیز نسبت، پیوند و ارتباط دارند ،که دارند، این نسبت با کدام بخش از دین است؟ اعتقادات دینی؟ اخلاق دینی؟ یا فقه؟هرسه؟

3- تعریف، امری پسینی است. فیلسوفان کسانی هستند که فلسفه سازی می کنند. فقیهان کسانی هستند که حلال و حرام ها، نجس و پاک ها،مسلمان و نامسلمان ها،مومنان و کفار و…اختراع می کنند/بر می سازند.میان این برسازندگان/مخترعان، اختلاف فتوا وجود دارد.آنچه آنان ساخته و می سازند، اسلام فقاهتی/تشیع فقاهتی نامیده می شود. ویتگنشتاینی به فرایند نگاه کنید. معنا،چیزی جز کاربرد نیست. باید دید فقیه به چه معنایی به کار می رود؟ خصوصاً فقیه در جامعه ی امروز ما به چه معنایی به کار می رود؟ فقیه یعنی…

استاد دانشگاه را در نظر بگیرید.رسیدن به سمت استادی نیازمند مدارک و طی مراحلی است و از جمله تالیف کتاب ها و مقالت پژوهشی و انتشار این مقالات در نشریات تخصصی ، تدریس و غیره. آرای استادان با یکدیگر متفاوت است اما هیچ کس نمی تواند بگوید چون من آرای سید حسین نصر یا  حسین مدرسی طباطبایی را قبول ندارم، پس اینان استاد نیستند.

4- چه کسانی فقیه هستند/نیستند: این مدعا که سرکوب ، زندانی کردن ها،شکنجه کردن ها، اعدام ها، سنگسارها، قطع دست ها، تازیانه زدن ها،محارب خواندن و…نسبت و ربطی به فقها نداشته و ندارد،اگر نوعی  دفاع صنفی/ایدئولوژیک از هم لباسی ها نیست،پس چیست؟ آیت الله خمینی در بهشت زهرا گفت: شاه کشور را ویران و قبرستان ها را آباد کرد.کل اعدام ها و کشته های سیاسی پیش از انقلاب کمتر از چهار هزار نفر است. اما از آغاز به قدرت رسیدن فقها،فقط در قتل عام تابستان 1367 همین میزان از مخالفان سیاسی از قلمرو حیات پاکسازی شدند.آمار جان باختگان جنگ ایران و عراق نشان می دهد که کدام صنف ایران را به قبرستان تبدیل کرد.آیت الله خمینی تا چند روز پیش از پذیرش قعطنامه ی 598 شورای امنیت، پذیرش صلح را محاربه ی با خدا و پیغمبر و خیانت به اسلام قلمداد می کرد.فقها ایران را به یک زندان بزرگ بدل کرده اند. آباد

به شواهد زیر بنگرید تا مدعای نوشتار حاضر تقویت شود:

1-4-  دوران زعامت آیت الله خمینی: دهه ی شصت،بدترین سالهای سه دهه ی گذشته است.کسانی که کوشش می کنند سرکوب ها و زندانهای دوران آیت الله علی خامنه ای را بدتر از سرکوبها و زندانهای دوران آیت الله خمینی نشان دهند،تصویری ایدئولوژیک(آگاهی کاذب) از واقعیت بر ساخته و عشق عمیق خود را به آیت الله خمینی بر ملا می کنند. وضعیت زندانهای کنونی بسیار بد و با استاندارهای جهانی فاصله ی بسیار دارد و زندانیان سیاسی بی گناه در زندانها اسیرند. اما مشت و لگد و سر را در کاسه ی توالت فرو کردن کجا و آنچه در زندانهای دهه ی شصت گذشت کجا؟ آدمی وقتی به “ کثافت ” باور نکردنی دهه ی شصت  فکر می کند، شرمنده می شود از که از وضعیت بد زندان ها در دهه های بعد سخن بگوید. اما برای بعضی مسأله این است: آن رفتارها و جنایات با مجاهدین و مارکسیست ها شد، اما این بار پای اصلاح طلبان و سبزها در میان است. به همین دلیل کوشش می شود وضعیت امروز بدتر از وضعیت گذشته نشان داده شود. انفرادی را باید شکنجه به شمار آورد.آنچه اینان می کنند، جنایت است،اما جنایات دوران ولایت فقیهی آیت الله خمینی، به مراتب بدتر از جنایات دوران آیت الله علی خامنه ای بود و هست.

1-1-4- آیت الله خمینی: آیا آیت الله خمینی فقیه- آنهم فقیه جامع الشرایط - نبود؟ آیا فقهای بزرگ در سال 1342 مرجعیت او را تأیید نکردند؟ آیا او ولی فقیه دهه ی اول انقلاب نبود که حکم مستقیم سرکوب های بسیار- از جمله صدور حکم قتل عام چند هزار زندانی سیاسی- را صادر کرد؟ حکم ترور سلمان رشدی راکدام فقیه صادر کرد؟ آیا دیگر فقها با این حکم مخالف بودند یا در تأیید آن از یکدیگر سبقت می گرفتند؟

آیت الله خمینی در تابستان 1360 فتوا صادر کرد که برای حفظ اسلام/نظام/مسلمین،اگر ضرورت اقتضا کند،شرب خمر و دروغ گویی و جاسوسی واجب شرعی است. در همان زمان حکم به جاسوسی جمعی صادر کرد. کدام فقیه این فتوا/حکم را خلاف شرع خواند؟ فقط مهدی بازرگان بود که اعتراض کرد و این رأی را برخلاف اسلام خواند و آیت الله خمینی در سخنرانی دیگری ضمن دفاع از فتوا/حکم خود، او را “بیچاره” قلمداد کرد:

“یک بیچاره‏ای به من نوشته بود که شما که گفتید که همه اینها باید تجسس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن می ‏فرماید که: وَ لا تَجَسَّسُوا : در کارهای پنهانی یکدیگر جستجو نکنید(حجرات،۱۲)،راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی باید لا تَقْتُلُوا انْفُسَکُمْ :خودتان را مکشید(نسا، ۲۹). این اشکال را به سید الشهدا بکنید. وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ بکنید  اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمین بر همه واجب باشد،  اگر- فرض کنید که- حفظ جان یک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به‏] این است که شما شرب خمر کنید، واجب است بر شما. دروغ بگویید، واجب است بر شما . احکام اسلام برای مصلحت مسلمین است، برای مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر دیدیم، همه‏ مان باید از بین برویم تا حفظش کنیم. اگر دماء مسلمین را در خطر دیدیم، دیدیم که یک دسته دارند توطئه می ‏کنند که بریزند و یک جمعیت بی ‏گناهی را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسی کنیم . بر همه ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم یک همچو غائله‏ای پیدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از سایر چیزهاست. حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. این حرفهای احمقانه‏ای است که از همین گروهها القا می‏ شود که خوب، جاسوسی که خوب نیست! جاسوسی، جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است”[1].

فقیهان در این نزاع  جانب آیت الله خمینی- فقیه جامع الشرایط - را گرفتند،نه مهدی بازرگان نافقیه را.

آیت الله خمینی در زمان اعدام سران رژیم پیشین،می گفت همین که هویدا و نصیری شناسایی شوند که خودشان هستند،نیاز به محاکمه ندارند.آنان مجرمند و باید اعدام شوند. کدام فقیه این رویه های قضایی و آن احکام را برخلاف شرع خواند؟ فقط مهدی بازرگان اعتراض و همه ی فقیهان را علیه خود بسیج کرد.

در سال 1364 و 1365 وزارت اطلاعات حدود یکهزار تن از اعضای سازمان فدائیان خلق(اکثریت) را بازداشت کرد. محمدی ری شهری، وزیر اطلاعات وقت،در خاطرات خود نوشته است که آیت الله خمینی به آیت الله موسوی اردبیلی دستور داده بود که “احکام سنگینی” علیه آنان صادر شود.

2-1-4- آیت الله خلخالی: آیا آیت الله خلخالی فقیه نبود؟ مگر او به حکم آیت الله خمینی به سمت قاضی دادگاه انقلاب منصوب نگردید؟ مگر او 500 نفر از سران رژیم پیشین را در محاکماتی سراسر ناعادلانه/فقیهانه به اعدام محکوم نکرد؟ مگر او نبود که می گفت مجرم در فقه شیعه به محاکمه احتیاج ندارد؟ مگر او نبود که می گفت در فقه شیعه متهم به وکیل احتیاج ندارد، چرا که خود زبان دارد و می تواند حرف بزند؟

آیت الله منتظری در اجازه نامه ی او نوشته است:

“بحمدالله در اثر جودت ذهن و پشتکار به مرتبه ی اجتهاد و استنباط در اصول و فقه شیعه ی امامیه واصل شده اند و در مسائل اسلامی خودشان اهل نظر می باشند، وکیل این جانب هستند”[2].

در اوائل انقلاب که آیت الله خلخالی، فقیهانه صدها تن را محاکمه و اعدام کرد،هر جا مشکلی پیش می آمد وی را به سرعت اعزام می کردند تا مطابق فقه جعفری تکلیف متخلفان را روشن کند. از کردستان تا گنبد. فقط آیت الله خمینی وی را به چنان سمتی منصوب نکرد، آیت الله منتظری هم در  21 بهمن 1358 وی را به عنوان قاضی منصوب و برای حل مسائل به گنبد اعزام کرد. متن حکم آیت الله منتظری به شرح زیر است:

“جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ صادق خلخالی دامت افاضاته. بر حسب تصویب شورای مرکزی سپاه پاسداران و درخواست عده ای از اهالی محترم گنبد قابوس مقتضی بلکه لازم است جنابعالی که قاضی شرع می باشید برای سامان دادن اوضاع آن شهرستان بدانجا عزیمت فرمایید و آنچه که به مصلحت اسلام و مسلمین است با رعایت جانب احتیاط انجام دهید”[3].

3-1-4- هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای: آیت الله منتظری چند بار در خاطرات خود گفته است که در سال های پایانی دهه ی شصت، مسائل دولت/حکومت را سران قوا (علی خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، احمد خمینی، میر حسین موسوی) حل و فصل می کردند و همه ی تصمیم گیری های مهم، کار آنان بود. به عنوان نمونه،آیت الله منتظری در نامه ی 17/7/ 1365 خطاب به آیت الله خمینی- که یکی از شاهکارهای سیاسی او و از مهمترین اسناد آزادیخواهی و مبارزه ی با نقض حقوق بشر است- نوشته :

“چند سالی است که عملاً اداره ی کشور و انقلاب را حضرتعالی به روسای سه قوه و شخص حاج احمد آقا سپرده اید، و همه ی کارها از ریز و درشت و تخصصی و غیر تخصصی را باید آقایان صلاح بدانند و تشخیص دهند، و آقای موسوی نخست وزیر تسلیم آقایان خامنه ای و هاشمی و حاج احمد آقا است، و آقای موسوی اردبیلی هم اهل مقابله و برخورد نیست فقط نزد ما داد می زند که مخالفم ولی نمی توانم مخالفت کنم…از همه ی ارگانها ضعیف تر و داغون تر تشکیلات قضایی است…باز هم آقای موسوی اردبیلی خیرالموجودین است”[4].

در این جمع، قدرتمندترین فرد، هاشمی رفسنجانی بود که نه تنها ریاست مجلس را در دست داشت، که جانشین فرمانده ی کل قوا نیز بود.کسانی که هاشمی رفسنجانی را یکی از رهبران چنبش سبز لقب داده اند و او را دائماً “آیت الله هاشمی رفسنجانی” می خوانند،در فقاهت هاشمی- خوشبختانه- شک و تردیدی به خود راه نمی دهند.آنان ،

احتمالاً  ، فقاهت علی خامنه ای را مخدوش می دانند.

آیت الله منتظری، علی خامنه ای را به عنوان یکی از اعضای شورای انقلاب به آیت الله خمینی معرفی کرد. حتی آیت الله خمینی به او گفته بود که وی در مشهد است، آیت الله منتظری پاسخ داده بود که اشکالی ندارد.وقتی آیت الله منتظری از امامت جمعه ی تهران استعفا داد،آیت الله خمینی به او گفت من کسی را به جای شما تعیین نمی کنم. خود شما باید جانشین خود را انتخاب کنید. آیت الله منتظری،علی خامنه ای را انتخاب کرد.احمد خمینی در حضور آیت الله خمینی به او گفت گلزاده ی غفوری بهتر است،اما آیت الله منتظری نپذیرفت و علی خامنه ای امام جمعه ی تهران شد. در 29/10/ 1365 آیت الله منتظری که قائم مقام رهبری بود،از علی خامنه ای خواست تا میان گروه های شیعه ی افغانی صلح و وحدت ایجاد کند. در بخشی از آن نامه آمده است:

“جنابعالی که در مقام ریاست جمهوری کشور انقلابی ایران قرار گرفته اید و بحمد الله از نطق و بیان رسا و بینش سیاسی بهره مند می باشید لازم است در انجام این خدمت مهم هر چه سریعتر اقدام فرمائید”[5].

در تابستان 1367 که آیت الله خمینی فرمان قتل عام زندانیان سازمان مجاهدین را صادر کرد، حکم دیگری را هم برای قتل عام زندانیان مارکسیست صادر کرده بود. علی خامنه ای در اعتراض به حکم دوم به ملاقات  آیت الله منتظری می رود. آن مرد آزاده در خاطرات خود می گوید:

“اتفاقاً این نامه به دست آقای خامنه ای رسیده بود، آن زمان ایشان رئیس جمهور بود. به دنبال مراجعه ی خانواده های آنان، ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می خواهید بکنید دست نگه دارید، بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت: از امام یک چنین نامه ای گرفته اند و می خواهند این ها را تند تند اعدام کنند. گفتم:چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتادید؟ چرا راجع به نامه ی ایشان در رابطه ی با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟ گفتند: مگر امام برای مذهبی ها هم چیزی نوشته؟! گفتم: پس شمای کجای قضیه هستید، دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این همه مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟! حالا من نمی دانم ایشان واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را می کرد”[6].

ممکن است علی خامنه ای از قتل عام مجاهدین اطلاع داشته و به آیت الله منتظری دروغ گفته باشد، در آن صورت یک “فقیه دروغگو” است،نه “فقیه نمای دروغگو”.

پس از انتخاب علی خامنه ای به رهبری، آیت الله منتظری این انتخاب را به او تبریک گفت و  نوشت:

“جنابعالی را که فردی لایق و متعهد و دلسوز و در دوران مبارزات و انقلاب  تجربه ها آموخته و همواره مورد حمایت رهبر بزرگ انقلاب بوده اید، در انجام مسئولیت خطیر رهبری که مجلس خبرگان به جنابعالی محول نموده است، یاری نماید…و در پیشبرد مبانی و موازین شرع مبین کوشش فرمایید”[7].

آیت الله منتظری ایت الله خامنه ای را فقیه می دانست، اما او را مجتهد جامع الشرایط نمی دانست.در 29/12/ 1371 در اعتراض به  هجوم شبانه به بیت و دفترشان، نامه ای به علی خامنه ای نوشت. عنوان نامه چنین است:” جناب مستطاب آیت الله حاج سید علی خامنه ای دامت افاضاته “[8]. اگر چه آیت الله منتظری هم علی خامنه ای را آیت الله می دانست،اما برخی برای شستن “خرقه ی تر دامن و سجاده ی شراب آلوده”ی فقیهان، علی خامنه ای را از فقاهت عزل می کنند تا اعمال او را به پای فقیهان و اسلام فقاهتی ننویسند.مگر مبلغ “اسلام فقاهتی” در نامه ی به “حضرت آیت الله آقای هاشمی رفسنجانی”، علی خامنه ای را “مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران آیت الله سید علی خامنه ای”، به شمار نیاورده است؟آیا استفاده ی از همین عناوین نشان نمی دهد که خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، دو تن از فقیهانند که در ضمن طی سه دهه ی گذشته از ارکان اصلی نظام بوده اند؟

هاشمی رفسنجانی پس از آیت الله خمینی قدرتمندترین فرد در دهه ی اول انقلاب بود. در آن دوران تقریباً کاری نبود که بدون هماهنگی و اجازه ی هاشمی شدنی باشد. خاطرات هاشمی رفسنجانی بهترین مدرک این مدعاست. حتی وقتی مهدی بازرگان یا آیت الله شریعتمداری می خواستند برای معالجه به خارج از کشور بروند، از هاشمی رفسنجانی نظرخواهی می شد که بروند یا نروند. با سفر بازرگان موافقت و با سفر آیت الله شریعتمداری مخالفت شد.

در آن دوران، در کشورهای غربی مخالفان را ترور می کردند، وقتی فرنگی کاران وزارت اطلاعات گیر می افتادند،حزب الله لبنان اتباع کشورهای غربی را به اسارت می گرفت. در پرده ی دوم هاشمی رفسنجانی با کشورهای غربی وارد مذاکره می شد و اسیران غربی با تروریست های ایرانی مبادله می شدند.بهترین نمونه ی این نوع اقدامات و مذاکرات، ماجرای ایران- کنتراست که هاشمی در این باره در وبسایت خود برخی از زوایای آن را توضیح داده است.علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه ی دولت مهندس موسوی، هم درباره ی ماجرای سفر مک فارلین به ایران گفته است:

“تصمیم گیری های مهم در حوزه ی سیاست خارجی در دهه ی شصت در جلسه ی هفتگی سران سه قوه و مرحوم سید احمد خمینی اتخاذ می شد. این جلسات به صورت هفتگی در منزل یکی از اعضا برگزار می شد و هرگاه جلسه در منزل حاج احمدآقا برگزار می شد امام نیز دقایقی در نشست حاضر می شدند و رهنمودهای خود را بیان می کردند… بعد از این که مک فارلین آمد و رفت، من متوجه شدم .اما نکته ای که وجود دارد این است که این تصمیم با موافقت نظام صورت گرفته بود.آمریکایی ها در خواست داشتند. ایران نیز در سطحی محدود آن را پذیرفته بود.به هرحال هنگامی که از این امر مطلع شدم به دلیل تصمیم سران نظام در مجلس از آن دفاع کردم… بلاخره جناب آقای هاشمی با امام مرتبط بودند نوع برخورد امام نشان می داد که آقای هاشمی سرخود این کار را نکرده است. اگر امام می آید و از آقای هاشمی دفاع می کند. من بیایم و به ایشان اعتراض کنم”[9].

بهتر است برخی از موارد را مطابق با گزارش های خاطرات خود هاشمی مرور نمائیم:

خاطرات 3/2/ 1365:

“آقای علی فلاحیان[معاون وزیر اطلاعات]آمد و برای کارهای برون مرزی اجازه خواست “[10].

فرنگی کاران،بدون مجوز فقها نمی توانستند در خارج از کشور کاری انجام دهند.آنان برای عملیات خود از هاشمی اجازه می گرفتند. در نامه ی استعفای میرحسین موسوی هم به این موضوع اشاره شده است:

“مسلوب الختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه هائی به عنوان کشورهای مختلف نوشته می شود بی آنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب به عنوان نخست وزیر از این نامه ها جز در موارد استثنائی و آنهم بطور اتفاقی بیخبرم).نخست وزیر ژاپن برای ریاست محترم مجلس و ریاست محترم مجلس برای نخست وزیر ژاپن نامه می نویسد و اینجانب در یک مراسم عمومی و مردمی از این ماجرا و متن نامه با خبر می شود.آقای لاریجانی در جایی می گوید از پنج کانال با آمریکا تماس گرفته می شود و بنده بعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم.همه جا صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که در همه جای کشور و جهان بیان می شود، خبر داشته باشد”[11].

خاطرات 4/2/ 1365:

“آقای فریدون مهدی نژاد با آقای احمد وحیدی معاون اطلاعات سپاه آمد و در مورد فعالیت های خارج کشور مشورت کرد “[12].

“مشورت” در اینجا معنایی جز “اجازه گرفتن” ندارد.کمی جلوتر هاشمی به برخی از “کارهای خارج کشور” اشاره می کند.

خاطرات 18/2/ 1365:

“آقای احمد وحیدی مسئول اطلاعات سپاه آمد. درباره ی کارهای خارج کشور و هیأت احتمالی آمریکایی و مسایل لبنان مذاکره شد”[13].

 آمریکایی و مسایل لبناتن مذاکره شد”[].

خاطرات 17/4/ 1366:

“آقای ری شهری اطلاع داد که در پاکستان به حدود ده مقر منافقین حمله شده و ضربه ی کاری وارد کرده اند. درباره ی سیاست تبلیغی مشورت کرد”[14].

خاطرات 20/4/ 1366:

“آقای فلاحیان اطلاع داد که دو نفر از مأمورانشان در راه بازگشت از پاکستان، در تور مأموران مرزی پاکستان افتاده اند. یکی از منافقین، به اسم[جعلی]امام جمعه ی زاهدان،تلفنی در این باره تماس گرفت و خواست از من اطلاعات بگیرد. چون از اول متوجه شدم، او را دست انداختم، بدون ابراز توجه”[15].

خاطرات 4/6/ 1366:

“جلسه ی سران قوا در دفتر نخست وزیر بود.[آقای ری شهری]وزیر اطلاعات آمد و گزارش مذاکرات[محسن]کنگرلو در ترکیه را با جمع بندی آورد و دو مأمور عالیرتبه ی اطلاعات که همراه او بودند، نظر دادند.قرار شد سناریوهائی تهیه شود و ادامه  دهند”[16].

خاطرات 30/7/ 1366:

“پیش از ظهر[آقای میر حسین موسوی]نخست وزیر بعد از زیارت امام آمد و گفت امام نظرشان این است که در جاهایی خارج از ایران، جواب به آمریکا داده شود . مقداری در این باره بحث کردیم. قرار شد در جلسه ی سران قوا بحث شود”[17].

هاشمی رفسنجانی در این زمان جانشین فرمانده ی کل قوا بود و مهمترین امور با نظرارت مستقیم او برنامه ریزی و اجرا می شد.در ضمن سه تن از پنج عضو جلسه ی سران، فقیه (موسوی اردبیلی،علی خامنه ای، هاشمی رفسنجانی) بودند. بعضی  مراجع تقلید قم،فقاهت احمد خمینی را نیز تأیید کرده اند.انفجار مراکز آمریکائیان در لبنان و چند کشور دیگر،عمل به حکم آیت الله خمینی بود که فرمان داد:” در جاهایی خارج از ایران،جواب به آمریکا داده شود “. اما این فرامین، در جلسه ی سران به تصویب می رسید و سپس اجرا می شد.

در 19/7/ 1367 پرسنل وزارت اطلاعات با ترتیب دادن یک تصادف ساختگی، یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق(ابوالحسن مجتهد زاده) را در استانبول(ترکیه) ربودند. رئیس جمهور نظامی ترکیه که از این موضوع مطلع شده بود، به ارتش این کشور دستور آماده باش داد. نیروهای وزارت اطلاعات در پوشش دیپلمات با دو بنز سفارت در حال انتقال نامبرده به ایران بودند(به احتمال زیاد در 28/7/ 1367). فرد ربوده شده در یک ایستگاه سوخت گیری بین راه ،که خودرو در آن متوقف شده بود، با سر و صدا توجه مردم را جلب کرد و چند کیلومتر بعد،ماموران ارتش و پلیس ترکیه خورو دیپلماتیک سفارت ایران را متوقف و فرد ربوده شده را از صندوق عقب خودرو بیرون آوردند. دیپلماتها/اطلاعاتی ها همان روز از ترکیه اخراج شدند. منوچهر متکی سفیر وقت ایران در ترکیه نیز پس از  48 ساعت از آن کشور اخراج شد. چند تن از اعضای عملیات که فاقد پاسپورت دیپلماتیک بودند،بازداشت و چند ماه بعد، با سفر وزیر کشور ایران(محتشمی پور) به ترکیه و انجام مذاکرات، آنان آزاد شده و به ایران باز گشتند.ری شهری به عنوان یک فقیه به تنهایی نمی توانست تصمیم هایی چنین پر خطراتخاذ کند. جلسه ی سران، یا حداقل هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای به اضافه ی آیت الله خمینی مجوز این گونه اقدامات را صادر می کردند.فرنگی کاران وزارت اطلاعات، بازوی اجرایی فقیهان بودند.راستی، وقتی فرنگی کاران سر بختیار را از بدنش جدا کردند، چه کسی به انها خانه و ماشین جایزه داد؟فقیه بود یا غیر فقیه؟ کدام فقیه بود؟

میر حسین موسوی در استعفای خود نه تنها به مورد بالا که به موارد دیگری هم اشاره کرده است. به هواپیما ربایی های متععد اشاره می کند. به راه انداختن جنگ داخلی در لبنان اشاره می کند. و به ارسال مواد منفجره به عربستان سعودی. می نویسد:

“عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت می گیرد. شما بهتر می دانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده می شود ، از آن باخبر می شویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده می شود و صدای آن در همه جا می پیچد، متوجه قضیه می شویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده ، اینجانب از این امر آگاه می  شوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات می تواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد”[18].

پس از آنکه جاسازی مواد منفجره در ساک های حجاج ایرانی،که سپاه پاسداران انجام داده بود، لو رفت و تعداد زیادی از حجاج ایرانی کشته شدند، فقیهان حاکم این ماجرا را به گردن گروه سید مهدی هاشمی انداختند. سپاه پاسداران بدون تصویب هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای و آیت الله خمینی نمی توانست به چنان عملیاتی دست زند. آیت الله منتظری در نامه ی مورخ 17/7/ 1365، به آیت الله خمینی در این خصوص نوشته است:

“سپاه در وقت حج یک کار غلط ناروا انجام می دهد و از ساکهای حدود صد نفر حجاج پیرمرد و پیرزن بدون اطلاع آنان سوء استفاده می کند، به نحوی که در عربستان در وقت حج آبروی ایران و انقلاب را بردند و آقای کروبی ناچار شد از ملک فهد طلب لطف کند، لابد حضرتعالی شنیده اید،آن وقت در همان کشور بعضی زمزمه راه می اندازند که خوب است بگوئیم از طرف سید مهدی هاشمی بوده، و یک نفر از شش نفر افراد سپاهی که متصدی این کار غلط بوده اند آمد نزد من و به من گفت مسئول من در سپاه اصرار می کند که بگویم از طرف سید مهدی هاشمی این کار انجام شده، و در مجلس و هیئت دولت و محافل دیگر هم شایع کردند، اینک آنان که در سپاه این کار غلط را انجام داده اند و در وقت حج آبرویمان را بردند،غیر قابل تعقیبند”[19].

احمد خمینی در پاسخ آیت الله منتظری در رنج نامه نوشته است:

“در همین نامه در رابطه ی با مواد منفجره در عربستان آورده اید:“اینک آنان که در سپاه این کار غلط را کرده اند و در وقت حج آبرویمان را بردند غیر قابل تعقیبند ولی آقای حسنی و سیدمهدی هاشمی باید تعقیب و محاکمه شوند”. آیا راهی برای کارهای انقلابی غیر از آنچه در مکه شد وجود دارد ؟ البته این گونه کارها گاهی بدون گیر و اشکال انجام می گیرد و گاهی لو می رود. این به معنای موافقت من با این گونه کارها نیست ولی به طور کلی معمول این گونه کارها همین است “[20].

احمد خمینی به عنوان یکی از مهمترین تصمیم گیرندگان آن دوره و عضو جلسه ی سران قوا،تأکید می کند که هیچ راه دیگری برای کارهای انقلابی در دیگر کشورها، جز آنچه در عربستان سعودی انجام گرفت، وجود ندارد. با توجه به این مقدمات، شست و شوی دامن فقیهان از این گونه اعمال، موضعی صنفی/ایدئولوژیک است. اما در مواردی، صرفاً منافع سیاسی در کار است. گویی ائتلافی سیاسی برای رسیدن به قدرت در کار است و حقیقت  و دموکراسی در این میانه جایی ندارد.وقتی رسیدن به قدرت به آرمان اصلی تبدیل شد،”ائتلاف سیاسی” جای حقیقت را خواهد گرفت.این کجا و سخن محققانه گفتن درباره ی نقش فقها در سه دهه ی گذشته کجا؟

به عنوان نمونه ای دیگر، به ماجرای به قتل رساندن آیت الله لاهوتی توجه کنید. بعد از آنکه اسدالله لاجوردی در زندان اوین با سم استرکنین آیت الله لاهوتی را به قتل رساند،آیت الله خمینی که قبلاً گفته بود:” لاهوتی نور چشم من است “ سکوت معناداری کرد و هیچ اطلاعیه ای در بزرگداشت او صادر نکرد. هاشمی رفسنجانی به دختران و دامادهای خود گفت: “ شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید … قضیه را به خاطر انقلاب پیگیری نکنیم و سکوت کنیم “.به این می گویند “اسلام فقاهتی”.

هاشمی رفسنجانی ترور دهها تن از دگراندیشان در داخل و خارج از کشور- در دوران ریاست جمهوری اش- را انکار کرده و تمامی قتل ها را به دوران قبل از ریاست جمهوری خود(دوره ای که به قول او کارها در دست اصلاح طلبان بعدی بود) و دوران پس از ریاست جمهوری اش(دوران اصلاح طلبان) متعلق می داند. می گوید:

“بررسی کنید و یکی را پیدا کنید و بیاورید و به من بگویید که این فرد مشخصاً در زمانی که شما رئیس جمهور بودید به قتل رسیده است. هیچ کس نتوانست این کار را بکند. تا به حال هم نیاورده اند…موردی برای قتل برنامه ریزی شده ای که برای تسویه ی افراد باشد، ندیدم…این شصت قتل کدام است؟ اگر قبل از دولت من بود، آن زمان به شکل دیگری بود و ربطی به من نداشت. دستگاه قضایی آن زمان مال آقایان به اصطلاح رادیکال[سید حسین موسوی تبریزی،موسوی اردبیلی، یوسف صانعی، موسوی خوئینی ها،و…]بود. یک شکل قضایی داشت. در دوره ی من شما پیدا کنید. اتفاقاً یکی از برنامه هایم این بود که کارهای بد این گونه اتفاق نیفتد. ما این گونه زندانی خیلی کم داشتیم. فقط یک گروه- همان ملی مذهبی هایی که شما می گوئید- بودند که آن هم دستگاه اطلاعاتی ما مشخصاً پرونده ی توطئه ی خارجی را با ادله آورد که مثلاً اینها در فلان جا ملاقات کردند و این خواست آمریکا بوده است”[21].

اولاً هاشمی فراموش کرده است که قبل از ریاست جمهوری نیز قدرتمندترین فرد پس از آیت الله خمینی بوده و امور مهم با اجازه ی او رخ نمی داده اند. ثانیاً:هاشمی رفسنجانی فراموش کرده است که دوران ریاست جمهوری او با ترور عبدالرحمن قاسملو، عبدالله قادری و رسول فاضل در اتریش آغاز شد. در دوران ریاست جمهوری او کاظم رجوی در 4/2/ 1369 در سویس ترور و عبدالرحمن برومند در 29/1/1370 ترور شدند. در 17/5/ 1370، بختیار در فرانسه سلاخی شد.ترور صادق شرفکندی وچهار چند تن دیگر در رستوان میکونوس در تاریخ 26/6/1371 در برلین رخ داد. فریدون فرخزاد در 15/5/ 1371 در شهر بن آلمان ومحمد حسین نقدی در 24/12/ 1371 در شهر رم ایتالیا کشته شدند. عثمان محمد امینی را در 4/3/ 1373 در کپنهاک دانمارک کشتند. وزارت اطلاعات دهها تن دیگر را در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در خارج از کشور به قتل رساند. علی فلاحیان در همان دوران(1371) در یک مصاحبه ی تلویزیونی گفت:“ما رد پای آنها [مخالفین نظام] را در خارج نیز تعقیب می کنیم. ما آنها را تحت نظر داریم و سال گذشته موفق شدیم که ضربه های سنگینی به اعضای برجسته آنها بزنیم”. روح الله حسینیان درباره ی ترورهای سعید امامی در خارج از کشور گفت:“شاید صدها عملیات برون مرزی…خیلی عملیات داشت و اعتقادش همین بود”.اگر ده ها شاهد دیگر ارائه گردد،احتمالاً هاشمی رفسنجانی خواهد گفت که اینها را تیم های اطلاعاتی/امنیتی جمهوری اسلامی نکشته اند. در داخل کشور هم، دهها ترور در دوران ریاست جمهوری وی صورت گرفته که حتی روز و ساعت آن مشخص است. وزارت اطلاعات سعیدی سیرجانی را در 23/12/ 1372 بازداشت کرد. 9 ماه بعد وی را کشت و اعلام کرد در 5/9/ 1373 درگذشته است. در  هشتم آذر ماه در شرایط کاملاً امنیتی وی را دفن کردند. دو کشیش مسیحی(میکائیلیان و دیباج) را در نیمه ی تیرماه 1373 به طرز فجیعی به قتل رساندند.شمس الدین امیرعلایی را در مرداد ماه 1373 به قتل رساندند.این فهرست را می توان همین طور ادامه داد.

هاشمی خود به چند مورد از اقدامات وزارت اطلاعات در دوران ریاست جمهوری اش اشاره کرده و می گوید:

“وقتی از طریق یکی از افراد وزارت فهمیدم که اینها موشک هایی را بدون اطلاع من برای زدن منافقین به اروپا فرستادند، موضوع را پی گیری کرده، آنها را تنبیه کردم. همین آقای سعید اسلامی(امامی) را در آن مسئله، محاکمه ی اداری کردیم و به عنوان متخلف اداری از معاونت او را بر داشتیم و در مشاورت گذاشتیم. چرا که این کار را بدون اجازه کرده بود”[22].

درباره ی این مدعا باید به چند نکته توجه کرد. اولاً:پیش از این سخنان هاشمی رفسنجانی را نقل کردیم که وزارت اطلاعات با هماهنگی و اجازه ی وی در پاکستان با موشک مقرهای سازمان مجاهدین خلق را زدند.ثانیاً: اگر اختلافی بوده، اختلاف بر سر اجازه داشتن یا اجازه نداشتن بوده است.در مورد پاکستان مجوز وجود داشته، اما در مورد اروپا، گویی سعید امامی خودسر اقدام کرده است. ثالثاً: تنها مجازات ارسال موشک از سوی وزارت اطلاعات هاشمی به اروپا،تنزل مقام سعید امامی از “معاونت” به “مشاورت” بوده است.

هاشمی به ماجرای ربودن فرج سرکوهی هم اشاره کرده و می گوید:

“مثال دیگر در مورد فرج سرکوهی بود.کارهایی با او کرده بودند. به ما گفته بودند که در خارج است. بعد من از منابع دیگری که در اختیار خودم بود، فهمیدم که ممکن است در داخل باشد. بازخواست کردم و آنها نامه ای از او برای من آوردند و گفتند که این نامه از خارج آمده است. در آن نامه به زنش در ایران نوشته بود که نباید برای مدت ها به ایران بیایم. چنین سندی را با خط خودش آوردند. شاید هم در زندان نوشته بود. من که خط او را نمی شناختم.ولی گفتند از خارج فرستاده است”[23].

هاشمی رفسنجانی به نامه ی جعلی وزارت اطلاعات اشاره می کند، اما از نامه ی معروف فرج سرکوهی نامی نمی برد که در آن ماجرای ربوده شدن و شکنجه ی خود را شرح داده بود.اگر مأموران وزارت اطلاعات به او دروغ گفته بودند، چراپس از انتشار نامه ی سرکوهی با آنها برخورد نکرد؟ چرا دستور آزادی سرکوهی را صادر نکرد؟ چرا سرکوهی مجدداً بازداشت و به یکسال زندان محکوم شد؟ البته هاشمی رفسنجانی ماجرای به دره افکندن اتوبوس حامل روشنفکران- که عازم ارمنستان بود- را فراموش کرده است که در چه زمانی اتفاق افتاد. در عین حال، هاشمی می گوید:

“مواردی هم بود که بنابر ادله ای لازم نمی دیدند به من بگویند و شاید به جاهای دیگر می گفتند…مواردی هم بدون اطلاع ما انجام شد… روابط من با آقای فلاحیان این گونه نبود که او هم خیلی بخواهد مرا بی اطلاع نگه دارد . قبل از این که ایشان وزیر شود، در جنگ که بودم، دفتر ویژه ای داشتم و ایشان بازرس ویژه ی من بود یا سمتی این گونه در جنگ داشت. یک نیروی اطلاعاتی به آن معنا نبود. در وزارت هم کار می کرد. از اول هم در حزب[جمهوری اسلامی] و کارهای سیاسی ایشان را می شناختم. حالت تحمیلی نداشت . خودم ایشان را انتخاب کردم و بعد مراعاتش را هم می کردم و مواظبش بودم”[24].

کارنامه ی فقیه زبر دست، علی فلاحیان، شفاف است. هاشمی رفسنجانی شخصاً او را به وزارت اطلاعات انتخاب کرد.کارنامه و عملیات فلاحیان، با مجوز هاشمی بوده یا با مجوز خامنه ای(هاشمی گفته بعضی کارها را با جاهای دیگر هماهنگ می کردند)، کارنامه یک فقیه است چرا که فلاحیان مجتهد مورد تأیید فقهای حوزه ی علمیه ی قم بود.  

هاشمی رفسنجانی ماجرای انفجار مرکز نظامیان آمریکا در الخبر(در زمان ریاست جمهوری بیل کلینگتون) را فراموش کرده است که تا مرز حمله ی نظامی آمریکا به ایران پیش رفت. خوشبختانه سعودی ها اسناد را به آمریکایی ها تحویل ندادند.چند وقت بعد که یکی از روحانیون خوشنام به عربستان رفت و با پادشاه آن کشور دیدار کرد، سعودی ها با اسناد و مدارک اثبات کردند که در آن عملیات دست رژیم ایران در کار بوده است.پرسش آنها این بود: تکلیف ما با شما چیست؟ شما یا در چمدان های حجاج مواد منفجره وارد کشور ما می کنید،یا مرکز نظامیان آمریکا در کشور ما را منفجر می کنید.این دومی، در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی صورت گرفت.

آقای آقثای فلاحیان این گونه نبود که که او هم خیلی بخواهد مرا بی اطلاع نگه دارد. قبل از این که ایشان وزیر شود،آا

4-1-4- آیت الله صانعی: آیت الله صانعی یکی از مراجع تقلید فعلی است که به خوبی در مقابل  سلطان و مریدانش ایستاده و از نظر فقهی راهگشایی های خوبی کرده تا روحانیت درباری، به خواست و میل سلطان، او را از مرجعیت عزل کنند. گویی دانش و موقعیت اجتماعی را روحانیت درباری به کسی می بخشد تا از وی بگیرد. اما آیت الله صانعی یکی از سه دادستان کل کشور در دهه ی اول انقلاب بود. آیا او فقیه نبود؟ کارهایی که می کرد، فقیهانه نبود؟ این چه نوع استدلال مخدوشی است که برای نجات فقه ،همه ی فقها را از فقاهت می اندازد؟ اگر آیت الله صانعی فقیه نیست،پس چه کسی فقیه است؟جالب است که زمامداران جمهوری اسلامی و روحانیت تابع رهبر،آیت الله صانعی را از مرجعیت عزل می کنند، اما برخی از مدافعان “اسلام فقاهتی” نیز   او را از فقاهت عزل می کنند.

5-1-4- ری شهری و فلاحیان: مطابق قانون، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد.اجتهاد علی فلاحیان برای وزارت اطلاعات را آیت الله صانعی تأیید کرد.اجتهاد محمدی ری شهری را چه  کسی تأیید کرد؟من شنیده بودم که آیت الله منتظری اجتهاد وی را تأیید کرده است.یک بار در حضور یکی از دوستان از آیت الله منتظری، پرسیدم:گفته اند که شما اجتهاد ری شهری را برای وزارت اطلاعات تأیید کرده اید؟ فرمودند: آری. کارنامه ی ری شهری و علی فلاحیان روشن است که چیست. آنها فقیهانه دست به آن اعمال زدند.البته این سخن بدان معنا نیست که آیت الله منتظری و آیت الله صانعی اعمال آن دو را تایید می کردند. محل نزاع فقیه/نافقیه بودن این افراد است،نه تصویب کارهای آنان توسط مراجعی چون آیت الله منتظری و آیت الله صانعی.

6-1-4- سید حسین موسوی تبریزی: وی در اوایل دهه ی شصت دادستان انقلاب بود. او فقیه بود یا نبود؟ کارهایش فقیهانه بود یا غیر فقیهانه؟ موسوی تبریزی وقتی دادستان بود می گفت:

“یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل[امام خمینی]بایستد، کشتن او واجب است و زخمی‌اش را باید زخمی‌تر کرد که کشته شود…این حکم اسلام است ،چیزی نیست که تازه آورده‌ باشیم”[25].

این سخنان، سخنان فقیهانه است. این اسلامی است که فقیهان اختراع کرده اند.با گفتن این که موسوی تبریزی فقیه نبود و نیست، مسأله حل نمی شود. در آن صورت باید همه ی فقها را به غیر فقیه تبدیل کرد.

7-1-4- آیت الله محمدی گیلانی: این قاضی دهه ی شصت را چگونه می توان نافقیه قلمداد کرد؟ وی در همان زمان، فقیهانه(با اتکاء به منابع معتبر فقهی)، درباره ی شکنجه هایی که تحت عنوان تعزیر صورت می گرفت، گفته بود:

” تعزیر باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را درهم بشکند “[26].

2-4-  دوران زعامت علی خامنه ای: فقاهت علی خامنه ای مورد تأیید آیت الله خمینی و آیت الله منتظری بود.آیت الله صانعی هم پس از انتخاب علی خامنه ای به مقام رهبری، سخنان مبالغه آمیزی در این خصوص ایراد کرد و گفت:

“من به عنوان یک مسئله شرعی می گویم که تخلف از فرمان آیت الله خامنه ای گناه و معصیتی است بزرگ و رد بر او،رد بر امام صادق و رد بر امام صادق رد بر رسول الله  و رد بر رسول الله  رد بر الله و موجب خروج از ولایت الله و ورود به ولایت شیطان است و طبق روایت عمر ابن حنظله در باب ولایت فقیه رد بر او در حد شرک به الله است و اما حفظ و تقویت آیت الله خامنه ای هرچه بیشتر تایید و تقویت شود اسلام و انقلاب اسلامی و حوزه‌های علمیه و فقه و قران تقویت شده است.تایید ایشان یک واجب الهی است نه یک مستحب.مسئله کیان اسلام و عظمت اسلام است، مسئله یک امر جزئی نیست و عدم تایید ترک واجب است و ترک واجب موجب معصیت و خروج از عدالت است”[27].

تردیدی ندارم که آیت الله صانعی دیگر به نظریه ی ولایت فقیه باور ندارد.اما این نظر جدید، علی خامنه ای را از فقاهت ساقط نمی کند. او فقیهی است که در رأس حکومت قرار گرفته و فقیهانه زمامداری می کند.سخنان آیت الله صانعی درباره ی علی خامنه ای با مشرب فقهی آیت الله خمینی کاملاً سازگار است. منتها،آیت الله صانعی دیگر در آن چارچوب فکر نمی کند و به ولایت فقیه باور ندارد، تا چه رسد به آنکه برای علی خامنه ای حق ولایت بر مردم و مراجع تقلید قائل باشد.

علی خامنه ای را مجلس خبرگان رهبری اول به جانشینی آیت الله خمینی برگزید. آن مجلس از مهمترین فقها تشکیل شده بود. همان فقهایی که چهار سال قبل آیت الله منتظری را به جانشینی آیت الله خمینی انتخاب کرده بود. مجالس خبرگان بعدی هم براین انتخاب صحه نهادند و تاکنون جز تأیید و تصویب زعامت و عملکرد او کار دیگری نکرده اند. بدین ترتیب، همه ی فقهای عضو خبرگان، در تمامی مسائلی که پیش آمده مسئولیت مستقیم دارند.

مبلغ “اسلام فقاهتی” از “ حضرت آیت الله آقای هاشمی رفسنجانی” و دیگر فقهای مجلس خبرگان رهبری درخواست کرده است تا “ مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران آیت الله سید علی خامنه ای” را “استیضاح” کنند. “مجلس فقیهان رهبری”- از جمله “حضرت آیت الله آقای هاشمی رفسنجانی”- در بیانیه ی پایانی آخرین اجلاس خود، در 24/6/ 1389،نه تنها بر همه ی اعمال علی خامنه ای صحه گذارد، بلکه مقام فقهی وی را بالا برد و این “آیت الله” را به “آیت الله العظمی” ارتقا داد و نوشت:

“خبرگان ملت[فقیهان ایران]مثل همیشه بیعت خود را با ولی امر مسلمین تجدید کرده و اعلام می نماید ولایت فقیه ستون فقرات نظام اسلامی بوده و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) با مدیریت و تدبیر شایسته ی خویش بعد از ارتحال امام راحل عظیم الشان نشان دادند که تنها شخصیتی هستند که لباس رهبری امت بر قامت ایشان زیبنده است صراط مستقیم سعادت، پیروی راه ولایت فقیه است…مجلس خبرگان[فقیهان]رهبری همگان را به وحدت حول محور ولایت برپایه ی اصول و ارزش های انقلاب اسلامی دعوت می کند…تساهل و تسامح فرهنگی، دمیدن در جریان ملی گرایی، عدم توجه شایسته به مسئله ی عفاف و حجاب از دغدغه ها و نگرانی های اعضای[فقیهان]مجلس خبرگان رهبری است…دست اندرکاران مطالبات به حق مقام معظم رهبری در این حوزه ها را که مطالباتی ارزشمند،کاربردی و سازنده است،تحقق بخشند”[28].

پس- برخلاف مدعای مبلغان “اسلام فقاهتی”- حوزویان/فقیهان نه تنها علی خامنه ای را فقیه به شمار می آورند، که او را “فقیه جامع الشرایط” قلمداد می کنند.از جمع آن همه فقیه،فقط و فقط آیت الله دستغیب در مقابل آنها ایستاد. اما آیت الله دستغیب هم فقاهت علی خامنه ای را انکار نکرده است. روشن است که آیت الله خامنه ای به فتوای خود عمل می کند،نه فتوای مخالفانش.

1-2-4- هاشمی رفسنجانی: هاشمی رفسنجانی فقیه بود و فقیه است.در دوران ریاست جمهوری وی، وزارات اطلاعات چه کارها که نکرد؟ مگر هاشمی رفسنجانی در به رهبری رساندن علی خامنه ای بیشترین نقش را بازی نکرد؟ مگر هاشمی رفسنجانی طی حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 دائماً بر این نکته تأکید نکرد که تنها راه نجات و حل بحران پیروی از رهنمودهای مقام معظم رهبری است؟ به عنوان نمونه به موارد زیر توجه کنید:

1-1-2-4- هاشمی رفسنجانی در دیدار با آیت الله سیستانی در خصوص اختلاف نظر خود با علی خامنه ای گفت:

“ما اختلاف نداریم ، من و رهبری با هم خیلی خوب هستیم و هیچ مشکلی نداریم . البته گاهی اختلاف نظرهائی پیش می آید ولی هر جا نتوانیم حل کنیم من از ایشان تبعیت می کنم . اینها مهم نیست چون مباحث فکری است ، آنچه مهم است این است که در عمل ما متحد عمل می کنیم و به نظر رهبری عمل می شود “[29].

2-1-2-4- هاشمی رفسنجانی در  سخنرانی دیگری گفته است:

” رجوع به سخنان اخیر مقام معظم رهبری در حاکمیت قانون و پرهیز از اعمال خودسرانه و هم چنین کمک به ایشان توسط همه نیروهای سیاسی و اصیل انقلاب که به اسلام، نظام و قانون پایبند هستند، می ‌تواند حل موضوع را به همراه داشته باشد و اقدامات نظیر انجام مناظرات مستدل و اظهارات رسانه‌ای به جای برخوردهای خیابانی می ‌تواند این مسیر را هموار کند”[30].

3-1-2-4 - هاشمی رفسنجانی در دیدار با اعضای شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه، گفت:

“اقدامات خلاف قانون و تندروی‌ها از سوی هر جناحی هیچ گاه مورد تایید ایشان[علی خامنه ای] نبوده و نخواهد بود. در شرایط فعلی اینجانب صالح ترین فرد را برای حل مشکلات فعلی جمهوری اسلامی ایشان[رهبری]می ‌دانم و مطمئن هستم با کمک افراد معتدل از هر دو جناح موجود کشور با تدبیر رهبری مسائل موجود قابل حل و فصل است و در صورت حل مشکلات جاری، دشمنان خارجی و ضدانقلاب مایوس خواهند شد”[31].

4-1-2-4- طی یکسال گذشته آیت الله محمد یزدی سخنان تندی علیه هاشمی رفسنجانی ایراد کرد. هاشمی رفسنجانی به آخرین تهاجم او چنین پاسخ گفت:

“اصل ولایت فقیه محور جمهوری اسلامی است، اگر ولایت و جایگاه رهبری آسیب ببیند نمی‌ توان آینده خوبی برای کشور متصور بود. مهمترین دلیل این حملات[به من]، مواضع اینجانب درباره لزوم رعایت حقوق مردم و همچنین دفاع از شخص رهبری و پرهیز از افراط بر اساس عقیده و اعتقاد قلبی‌ام است”[32].

5-1-2-4- هاشمی رفسنجانی در نطق افتتاحیه ی مجلس خبرگان رهبری(در مورخ 4/12/88) گفت:

“باید این قانون اساسی، اهل‌بیت، ولایت و رهبری را محور قرار دهند و کسانی که اینها را قبول ندارند بحث دیگری دارند که اکثریت نیستند. برای ما مهم است که این مجموعه را در صحنه نگه داریم و کاری نکنیم تیرهایی که نباید به سمت رهبری و نظام برود ، به آن سمت رفته و ایشان سیبل شود و من بیش از همه می ‌دانم که رهبری می ‌خواهند صحنه خیلی داغ نشود و کسی آسیب نبیند… رهبری الان هم مراقب هستند تا طغیان پیش نیاید و حرف‌های بی خودی زده نشود. بین وفاداران انقلاب و ساختارشکنان که با قانون‌ اساسی یا رهبری مشکل دارند ، مرز وجود دارد که این مرز جعلی نیست و نباید اجازه دهیم مخدوش شود. تردید ندارم کسانی که اصول قانون اساسی را قبول دارند می ‌خواهند این مرز را رعایت کنند.  امروز کسی را بهتر از رهبری نمی‌ شناسم که محور این وحدت باشد که البته همه می‌ توانند موثر باشند واگر ایشان راه را بر عهده بگیرندکه گرفته‌اند از طریق راهنمایی ایشان خبرگان که نفوذ زیادی در مردم دارند می ‌توان حرکت کرد”[33].  

6-1-2-4- هاشمی رفسنجانی دو روز بعد(6/12/88) بر سر مزار آیت الله خمینی خطاب به نمایندگان مجلس خبرگان رهبری گفت:

“دوباره به فکر افتاده‌اند که امام را از ذهن‌ها حذف کنند…تاسف بیشتر این است که در داخل هم افراد ناآگاه، شاید با حسن نیت کمک می‌ کنند که افکار امام را مطرود و مخدوش کنند و کسانی که در آن زمان حرفی برای گفتن نداشتند الان میدان ‌داری می ‌کنند. نباید بگذاریم داستان مشروطه دوباره در کشور تکرار شود، البته دشمنان خارجی خیلی حرفه‌ای عمل می ‌کنند و بعضی حرف‌هایی که می ‌زنند نشان می ‌دهد که از کارشناسان کارکشته‌ای استفاده می‌ کنند که عمدتا از ایران به خارج رفته‌اند یا فرار کردند و از تیپ‌های فرهنگی ‏‌، سیاسی، ‌اطلاعاتی و نظامی بودند که با ایران آشنایی و ارتباط دارند و مسائل را تحلیل می ‌کنند. موج فتنه بزرگی علیه انقلاب، اسلام ولایت و تقدس روحانیت شروع شده. اسلام، تشیع، امام زمان و ولایت سرمایه ی ماست و اصالت با آنهاست…خوشبختانه کسی مانند مقام رهبری را در راس کشور داریم که تفسیر امام را بیشتر از همه می‌ داند و آن را بیان می‌ کند، اما متاسفانه افراد ناآگاه به جای این که مسوولیت کارهای خودشان را بپذیرند به گونه‌ای رفتار می ‌کنند که همه ی مسوولیت‌ها را به عهده ی آقا می ‌اندازند و با جا خالی دادن و حرف‌های نامربوط ، باعث می‌ شوند ترکش کارهایی را که مردم از آنها قبول نمی ‌کنند، به آن طرف (رهبری) برود”[34].

7-1-2-4- هاشمی رفسنجانی در دیدار با جمعی از ائمه ی جماعت مساجد تهران(12/12/88) خطاب به آنان گفت:

“عبور از شرایط فعلی کشور و حل مسائل پیش آمده  تنها در قدرت رهبری است . بدون نقش آفرینی ایشان و همچنین حمایت همه افراد و گروههای داخلی نمی‌ توان به حل مسائل امیدوار بود… خطر این است که امروز عده‌ای با ادعای حمایت از اسلام، انقلاب و دفاع از نظام در حال توطئه بر ضد جمهوری اسلامی هستند”[35].

8-1-2-4- هاشمی رفسنجانی در سخنرانی افتتاحیه ی آخرین تازه ترین اجلاس مجلس خبرگان رهبری در 23/6/1389 گفت:

“دشمنان از طرف دیگر به دنبال ولایت هستند…دشمنان قصد دارند سرمایه‌های ما را مخدوش کنند و اگر موفق شوند روحانیت و مراجع و ولایت را از چشم مردم بیندازند و بی ‌اعتبار کنند ما از ریشه دچار مشکل می ‌شویم و آنها می ‌خواهند این کار را بکنند و از اصل اسلام شروع کرده و البته به سراغ انقلاب، امام و روحانیت خواهند رفت…آنها که تلاش می ‌کنند همه مسائل را متوجه رهبری کنند و مرکزیت نظام را مخدوش کنند چه هدفی دارند؟ چرا آدم‌هایی هستند که به اسم ذوب در ولایت، همه کارهای دیگری که در کشور انجام می ‌شود را به پای رهبری بگذارند؟ در حالی که مسوولیت هرکس در قانون مشخص است و نباید هر کاری بشود و بعد القا کنیم به نام رهبری؛ چرا که رهبری مقام مقدسی است و در محل نظارت عمومی به اوضاع حضور دارند و در اموری که لازم است دخالت می ‌کنند”[36].

سخنان و رهنمودهای این فقیه، فقیهانه است یا نافقیهانه؟ او در اینجا مسلمات فقه را زیر پا می نهد یا به فقه، آنگونه که خود می فهمد، عمل می کند؟ مگر وی از دیگر فقها کمتر است که صاحب فتوا نباشد و برخلاف شرع عمل کند؟

2-2-4- آیت الله محمد یزدی: یزدی اولین رئیس قوه ی قضائیه ی علی خامنه ای بود. آیا یزدی فقیه نیست؟ یزدی را  آیت الله خمینی به عنوان قاضی و یکی از فقهای شورای نگهبان قانون اساسی برگزید. پس از سخنرانی 28 رجب آیت الله منتظری و حمله ی سپاه و بسیج و بقیه ی عوامل سلطان به بیت او، آیت الله محمد یزدی، به عنوان رئیس قوه ی قضائیه در  خطبه های نماز جمعه تهران(30/8/ 1376)، خطاب به وی گفت:

“شما اطلاع ندارید و همین طور بی تقوایی می کنی و یک چیزی می گویی. چطور جرات می کنی، در فردای قیامت جواب خدا را چه خواهی داد؟ مگر راحت می شود یک کسی[آیت الله علی خامنه ای] را زیر سئوال برد؟…حرفهای شما هیچ نقشی ندارد. شما برای خودت یک حرفی می زنی مردم هم جوابت را می دهند. اگر کوتاه نیامدی مردم هم جواب محکمتری می دادند. حالا یک درجه جواب دادند، اگر کوتاه آمدی، آمدی اگر نیامدی جواب بعدی را هم خواهی شنید”[37].

شیوه های فقیهانه ی حکومت کردن و خطبه های نماز جمعه خواندن همین است.قاضی القضات جمهوری اسلامی/ولی فقیه، روز روشن مرجع تقلید را تهدید می کند که اگر باز هم انتقاد کنی،باز هم به منزلت حمله خواهد شد. توجیه شرعی حمله ی به بیت مراجع تقلید،با فقیهان است،نه غیر فقیهان. آیت الله خمینی این رویه را آغاز کرد، آیت الله خامنه ای آن را ادامه  داد.وقتی احمد خمینی نظر آیت الله خمینی درباره ی آیت الله شریعتمداری را به اطلاع محمد یزدی رساند، او سردسته ی تجمع علیه آیت الله شریعتمداری در شهر قم شد. آیت الله یزدی صادقانه در خاطراتش، برخوردهایش با مراجع تقلید را گزارش کرده است.

3-2-4- آیت الله هاشمی شاهرودی: کمتر کسی فقاهت شاهرودی را انکار می کند و کسانی در حوزه های علمیه به دنبال مطرح ساختن مرجعیت او  هستند. وی در دوره ی آیت الله خمینی در درس های آیت الله منتظری شرکت می کرد. در دوران زعامت آیت الله خامنه ای به مدت ده سال رئیس قوه ی قضائیه بود. اکنون هم عضو شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام است. در زمانی که ریاست مجلس اعلای انقلاب عراق را بر عهده داشت، فقیهانه خود را “عراقی” معرفی می کرد.وقتی ریاست قوه ی قضائیه را بر عهده گرفت، فقیهانه، “ایرانی” شد. کارنامه ی وی در قوه ی قضائیه روشن تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد.

4-2-4- صادق لاریجانی: صادق لاریجانی فاقد سابقه ی سیاسی است. همیشه به فقه اشتغال داشته است. نه تنها فلسفه ی متافیزیکی مسلمین را می داند، بلکه با فلسفه های جدید غرب هم آشناست. آثاری که در زمینه های مختلف تآلیف کرده است، موید این مدعاست.فقیهی است که از سیاست می گریخت،اما ولی فقیه وی را به شورای نگهبان و سپس به قوه ی قضائیه فرستاد.

5-2-4- احمد جنتی: آیت الله خمینی او را فقیه می دانست و آیت الله منتظری هم به عنوان فقیه با او مکاتبه می کرد.یکی از فقهای موثر سه دهه ی گذشته بوده است.

6-2-4-  محمد تقی مصباح یزدی: انصاف آن است که مقام علمی مصباح در میان فقها، از بسیاری از مدعیان بالاتر است. بیشتر به کار فکری اشتغال داشته تا به مبارزه ی سیاسی با رژیم شاه. ده سال اول انقلاب هم در همین زمینه فعال بود. علی خامنه ای برای مبارزه ی با نواندیشی دینی به دانش او محتاج بود.

در اینجا به طور فشرده اشاره شد که آنان که در این سه دهه بر کشور ایران سلطه داشته اند، فقیهان بوده اند، نه “فقیه نمایان”.براساس اجتهاد فقهی خود عمل کرده اند، نه تقلید از این و آن.اگر هم از ولی فقیه تبعیت کرده اند، اجتهاد فقهی شان تبعیت از حکم ولی فقیه را برایشان الزامی می کرده است.

 

پاورقی ها:

1-   صحیفه ی امام  ، جلد ۱۵ ، ص ۱۱۶.

2-   خاطرات آیت الله خلخالی، ایام انزوا ، دنباله ی جلد اول،نشر سایه، ص 51.

3-  خاطرات آیت الله خلخالی، ایام انزوا، دنباله ی جلد اول،ص 57.

4-  خاطرات آیت الله منتظری ، چاپ شرکت کتاب، صص  589- 588 .

5-  خاطرات آیت الله منتظری ، صص  589- 588 .   

6-  خاطرات آیت الله منتظری ،  ص  357 .

7-  خاطرات آیت الله منتظری ،  ص  392.

8-  خاطرات آیت الله منتظری ، ص 655.

9-  رجوع شود به لینک: http://rajanews.com/detail.asp?id=62380

هاشمی رفسنجانی در وبسایت خود درباره ی ماجرای مک فارلین آورده است:

“قضیه‌ مک‌ فارلین‌ به‌ این‌ صورت‌ پیش‌ آمد که‌ ما گاهی‌ بعضی‌ از سلاحهای‌ مورد نیاز را از بازار سیاه‌ و به‌ قیمت‌ گرانتری‌ می‌ خریدیم‌. دلالهایی‌ مدعی‌ شدند که‌ آمریکائیها حاضرند اینها را به‌ مقدار زیاد و به‌ قیمت‌ کارخانه‌ به‌ ایران‌ بفروشند. من‌ فرمانده‌ ی جنگ‌ بودم‌، این‌ وسایل‌ توسط‌ ماموران‌ ما خریداری‌ می‌ شد چند محموله‌ هم‌ خریده‌ بودند در مقابلش‌ هم‌ ما برای‌ آزادی‌ گروگانهای‌ آمریکایی‌ در لبنان‌ تلاش‌ می‌ کردیم‌ …قضیه‌ مک‌ فارلین‌ پیش‌ آمد…سرانجام‌ با مشورت‌های‌ انجام‌ شده‌ در یکی‌ از هتلها مستقر شدند و دو سه‌ نفر از مدیران‌ ما با آنان‌ صحبت‌ کردند… آنها اصرار داشتند که‌ اول‌ همه‌ گروگانها آزاد بشوند و پس‌ از آن‌ کارشان‌ را ادامه‌ بدهند. پذیرفتن‌ این‌ تقاضا برای‌ ما مشکل‌ بود چون‌ گروگانها دست‌ ما نبود و ما قدرتی‌ نداشتیم‌. باید می ‌رفتیم‌ تلاش‌ می‌کردیم‌ یک‌ موردی‌ را پیدا می‌ کردیم‌ و پس‌ از مذاکرات‌ طولانی‌ و اقدامات‌ زیاد آزاد می ‌شدند…یک‌ جریانی‌ شروع‌ شده‌ بود که‌ گروگانهای‌ آمریکائی‌ آزاد می‌ شدند و ما هم‌ مقداری‌ اسلحه‌ گرفتیم‌”(مصاحبه‌ با مسعود سفیری‌،5/9/78). “وقتی‌ مسئله‌ ی گروگانگیری‌ در لبنان‌ داغ‌ بود، آمریکایی‌ها از طریق‌ روسای‌ ژاپن‌، ترکیه‌، سازمان‌ ملل‌ و سوئیس‌ به‌ من‌ که‌ رئیس‌جمهور بودم‌، پیغام‌ دادند که‌ اگر بتوانید مسئله‌ گروگانهای‌ آمریکایی‌ را در لبنان‌ حل‌ کنید، آمریکا نسبت‌ به‌ انقلاب‌ ایران‌ کشور دیگری‌ می شود. وعده‌های‌ فراوانی‌ دادند. خیلی‌ زحمت‌ کشیدیم‌ تا گروگانها را پیدا و گروگانگیرها را راضی‌ کنیم‌ تا آزاد شوند . وقتی‌ این‌ کارها را کردیم‌، آمریکایی‌ها پیغام‌ دادند که‌ معلوم‌ شد شما که‌ به‌ این‌ آسانی‌ این‌ کار را کردید، خودتان‌ دست‌ دارید (سخنرانی‌ در مراسم‌ گردهمایی‌ ائمه‌ جمعه‌ سراسر کشور در حسینیه‌ الزهرای‌ مجتمع‌ امام‌ خمینی‌، 17/7/ 1381).

10-  کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1365 ، اوج دفاع ، دفتر نشر معارف انقلاب، ص 76.

11-  رجوع شود به لینک:

http://news.aftabparast.com/2010/07/30/mirhossein_resigned_1367/

12- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1365 ، اوج دفاع ،صص 77- 76.

13- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1365 ، اوج دفاع ،ص 93.

14- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1366 ، دفاع و سیاست ، دفتر نشر معارف انقلاب، 173 .

15- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1366 ، دفاع و سیاست ،ص 176.

16- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1366 ، دفاع و سیاست ،ص 247.

17- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1366 ، دفاع و سیاست ،ص 320 .

18-  رجوع شود به لینک:

http://news.aftabparast.com/2010/07/30/mirhossein_resigned_1367/

19-   خاطرات آیت الله منتظری ، ص 584.

20-  رنج نامه ی احمد خمینی.

21- هاشمی بدون روتوش ، گفت و گوی فرشته ی سادات اتفاق فر و صادق زیبا کلام با هاشمی رفسنجانی،انتشارات رونه، ص 152.

22- هاشمی بدون روتوش ،ص 153.

23- هاشمی بدون روتوش ،صص 154- 153.

24- هاشمی بدون روتوش ،ص 154.

25-  روزنامه ی کیهان، 29/6/ 1360.

26-  روزنامه ی کیهان، 28/6/1360.

27-  روزنامه ی جمهوری اسلامی ، 22/3/ 1368.

28- روزنامه ی کیهان، 25/6/ 1389، صفحه ی اول.

29- رجوع شود به لینک: http://www.irna.ir/View/FullStory/?NewsId=910951

30- رجوع شود به لینک: . http://www.parlemannews.ir/?n=7560

31- رجوع شود به لینک: http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=82707

32- رجوع شود به لینک:   http://www.kaleme.org/1388/11/06/klm-9657

33- رجوع شود به  لینک:    http://www.parlemannews.ir/?n=8810 .

34- رجوع شود به لینک:

http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=1&id=1855

35- رجوع شود به لینک:

http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=1&id=1888

36-  رجوع شود به لینک:

http://jahannews.com/vdcgut9qwak9wq4.rpra.html

37-   خطبه نماز جمعه سی ام آبان 1376.

 

منبع: گویا نیوز