گفت و گو

نویسنده

گفتگو با مریلا زارعی

فیلم‌های فرهادی، عین زندگی

نوشین جعفری ـ پوریا جهانشاد

مریلا زارعی امسال با دو فیلم “گزارش یک جشن” به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا و “جدایی نادر از سیمین” به کارگردانی اصغر فرهادی در جشنواره فیلم فجر حضور داشت. این بازیگر مطرح کشورمان اگرچه نسبت به گذشته در آثار سینمایی حضور کم‌تری دارد ولی با کسب بالاترین رأی از مجمع عمومی خانه سینما و به عنوان نماینده‌ی انجمن بازیگران سینمای ایران به هیئت مدیره خانه سینما راه یافت. همینطور او به عنوان سفیر مؤسسه نیکوکاری مهرآفرین فعالیت‌های اجتماعی را دنبال می‌کند و در عرصه‌ی تئاتر نیز امسال نمایش “رؤیای هالیوود” نوشته نیل سایمون؛ به کارگردانی نادر برهانی مرند را در تماشاخانه‌ی ایرانشهر به روی صحنه داشت.

حضور کوتاه زارعی در فیلم “جدایی نادر از سیمین” و پشتوانه‌ی حضور مؤثر او در فیلم “درباره الی” ما را بر آن داشت تا گفتگویی در مورد کار با اصغر فرهادی با وی داشته‌باشیم.

شما امسال با دو فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا و اصغر فرهادی که دو فرم مختلف داستان‌گویی داشتند در جشنواره‌ی فیلم فجر حضور داشتید. “گزارش یک جشن” به دلیل عناصر صحنه‌اش یک مقدار بار دراماتیکش بیشتر بود و شما را به سوی تخیل بیشتر سوق می‌داد. اما “جدایی نادر از سیمین” فیلمی بود که از بطن همین زندگی روزمره‌مان بیرون می‌آمد و همه چیز به نظر خیلی واقعی بود. طبیعتاً شکل بازیگری بازیگران در این دو فیلم متفاوت است و چون شما به طور همزمان در هر دوی آن‌ها بازی کردید می‌خواهیم بدانیم چطور این دو فرم مختلف به این خوبی پرداخته شد؟

من اصولاً علاقه ندارم به طور همزمان در فیلم‌ها حضور داشته‌باشم چون خودم را خیلی درگیر کار می‌کنم. زمانی که با آقای فرهادی صحبت کردیم که من در فیلمشان حضور داشته‌باشم، ایشان یک برنامه زمان‌بندی داشتند که در طول کار جابه‌جایی‌هایی در آن رخ داد و ناخواسته بخش‌هایی از این فیلم، در کار آقای حاتمی کیا تلاقی کرد و به همین دلیلی که شما هم به آن اشاره کردید برای من خیلی سخت بود. یعنی من با دو جنس متفاوت بازی، روایت داستان‌ها و کارگردانی مواجه بودم و چون من خودم را آدم تکنیکی نمی‌دانم و خودم را به لحاظ حسی با نقش و فضای کار خیلی درگیر می‌کنم فشار زیادی متحمل شدم. به نظرم هنرمندی آقای فرهادی و حاتمی‌کیا بود که مرا نجات دادند و به من کمک کردند که بتوانم بین این دو نقش فاصله بگذارم و این دو را تمییز دهم. از سوی دیگر احساس کردم دو اتفاق متفاوت در حال وقوع است و همین آرامش‌دهنده بود. یعنی اگر این دو نقش یک مقدار به هم شباهت داشت حتماً از یکی از این‌ها انصراف می‌دادم و احتمالاً مجبور بودم از یکی از دو کار صرف‌نظر کنم. ضمن اینکه در “جدایی نادر از سیمین” من بخش بزرگی از این مسئولیت را روی دوش آقای فرهادی انداختم. یعنی آقای فرهادی می‌دانستند من سر یک پروژه‌ی دیگر هستم که فضای دیگری دارد و نوع رفتار و حرکات و حتی ریتم بدنی دو آدمی که نقششان را بازی می‌کنم تفاوت زیادی دارد. ایشان خیلی با من همراهی کردند و این بستر را بوجود آوردند که این نگرانی‌ها کم شود و من هم صد در صد در اختیار کارگردان بودم تا آن روتوش‌هایی که در بازی بنا بود اتفاق بیفتد، رخ دهد.

 

یک وقفه و کم‌کاری در بازیگری شما در سینما ایجاد شده‌بود و بعد از آن وقفه “گزارش یک جشن” را کار کردید. چه اتفاقی افتاد که وارد این پروژه شدید.

یکی از دلایلی که من سال گذشته خیلی پرکار نبودم این است که احساس می‌کنم ناخواسته یک ایده‌آلی در ذهن انسان به دست می‌آید که فکر می‌کند اگر این ایده‌آل است پس آن‌های دیگر چیست و حس بدی را هم منتقل می‌کند. من سناریوی خیلی از فیلم‌هایی که در جشنواره‌ی امسال جزو فیلم‌های مطرح و نیمه مطرح بود را خوانده بودم و به همان دلیلی که گفتم بازی نکردم.

در مورد فیلم آقای حاتمی‌کیا دلم می‌خواهد یک چیز را بگویم. قبل از اینکه کار آقای حاتمی‌کیا کلید بخورد من به جایی رسیده بودم که احساس می‌کردم دیگر نمی‌خواهم کار کنم. نه اینکه بخواهم چیزی را رد کنم. به لحاظ ذهنی آمادگی کار کردن نداشتم و نمی‌فهمیدم چطور می‌توانم جلوی دوربین بروم. به لحاظ روحی هم شرایطی داشتم که حتی دلم نمی‌خواست سناریو بخوانم. وقتی سناریوی آقای حاتمی‌کیا را خواندم به پشتوانه‌ی تجربه‌ی قبلی که در فیلم “دعوت” با ایشان داشتم و به خاطر خود آقای حاتمی‌کیا، احساس کردم به انرژی کسی مانند ایشان نیاز دارم که شاید انگیزه‌ای در من ایجاد شود. شاید دلیلش این است که حاتمی‌کیا جزو کارگردانانی است که به بازیگر و بازیگری خیلی اهمیت می‌دهد و در تمرینات امکان آوردن ایده وجود دارد. چنین کارگردانانی موتور بازیگر را روشن می‌کنند. در این نوع کارها بازیگر به یک نوع کشف و شهود می‌رسد که برای فیلم‌های بعدی و ادامه‌ی بازیگری‌اش اندوخته می‌شود. من احساس کردم این موتوری که در من خاموش شده نیاز دارد به حرکت واداشته شود. ضمن اینکه مدت زمان حضورم در کار آقای فرهادی آنقدر نبود که من آن موتور را با آن سوخت روشن کنم. اما ابراهیم حاتمی‌کیا انگیزه را دوباره به من برگرداند که باید در این سینما ماند و کار کرد. باید نترسید، ریسک کرد، گاهی اعتماد کرد و گاهی به آب و آتش زد. در کار با ابراهیم حاتمی‌کیا دوباره این انگیزه‌ها در من زنده شد و حال و احوال بهتری پیدا کردم. به هر حال ابراهیم حاتمی‌کیا، حاتمی‌کیا است و شاید به اندازه‌ی تمام فیلم‌هایی که من بازی کردم فیلم درخشان دارد. تمام لحظاتی که ما به آن فکر می کنیم به عنوان لحظات درخشان بازیگری، در فیلم‌هایش هست و می‌توان به آن افتخار کرد. به همین دلیل در کار ایشان حضور پیدا کردم و وقتی هم فیلم را کار می‌کردم اصلاً نتیجه‌اش برایم مهم نبود. یعنی هر روز که من با حاتمی‌کیا کار می‌کردم همه‌ی سکانس‌ها را با تمام انرژی و در جهت هدف کارگردان بازی کردم. برایم مهم این بود که با ابراهیم حاتمی‌کیا کار می‌کنم.

 

اما در فیلم اصغر فرهادی “جدایی نادر از سیمین” فکر می‌کنم با اینکه شما در چهار سکانس بازی داشتید اما وقتی که برایش گذاشتید با توجه به اختلاف فازی که داشت، وقت زیادی بود.

بله، واقعیت این است که آقای فرهادی تمام بازیگرانشان را در تمرین‌ها و دورخوانی‌ها شریک می‌کنند و همه در فضای کار تا اندازه‌ای که ایشان صلاح می‌دانند وارد می‌شوند. من تجربه‌ی کار در “درباره الی” را با ایشان داشتم و شیوه‌ی کارشان را می‌شناختم. در مورد این فیلم هم خیلی زودتر با من صحبت شد و وارد پیش‌تولید شدم. در نتیجه خواسته شد که من نقش خانم قهرایی را بازی کنم و من با کمال میل پذیرفتم چرا که علاقمند بودم تجربه‌ی خوب “درباره الی” باز هم تکرار شود. وقتی بازیگران تثبیت شدند وارد تمرین و دورخوانی شدیم. البته در زمان شروع تمرینات که آقای فرهادی گذاشته‌بودند، من تئاتر “رؤیای هالیوود” نوشته نیل سایمون را به روی صحنه داشتم و تمرینات کار آقای فرهادی با آن تئاتر هم تلاقی می‌کرد. وقتی فیلمبرداری کار آقای فرهادی شروع شد هم، در بخش اعظم ابتدای کار نبودم چرا که در آن زمان تمرینات کار آقای حاتمی‌کیا هم به شکل جدی آغاز شده‌بودم. این تداخل‌ها ناخواسته آزارم می‌داد. اما به هر حال اتفاق افتاد. با اینکه نقش کوتاه بود اما آقای فرهادی روی این نقش تأکید داشتند و این به من آرامش می‌داد. چون معتقدم وقتی بازیگر با یک کارگردان کاربلد کار می‌کند، اعتماد می‌کند و خودش را می‌سپرد این فرصت را ایجاد می‌کند که یک شخصیت خلق شود و خلاقیت بازیگر و کارگردان است که دست به دست هم می‌دهد و یک چهره‌ی جدید ارائه می‌شود که از آن چهره‌ها و لحظات کلیشه‌ای فاصله دارد. به همین دلیل چه بستری بهتر از کار با اصغر فرهادی و “جدایی نادر از سیمین” که به نظرم سناریو‌اش یکی از بهترین سناریوهایی است که من خوانده‌ام. گاهی من به عنوان یک بازیگر احساس می‌کنم که اگر قرار است یک کار بزرگ انجام شود من هم حاضرم یک گوشه‌اش را بگیرم چون دوست دارم در یک کار بزرگ شریک شوم. سینما کار گروهی است و من این را با تمام وجود پذیرفتم. اگر ما بپذیریم که سینما یک کار گروهی است، همه فارغ از طول حضورمان، دست به دست هم می‌دهیم که یک عرضی را شکل دهیم و مهم عمق تأثیر ما در جامعه است.

 

آدم‌ها هم در فیلم‌های آقای فرهادی چون ملموسند، می‌توانند بازیگر را خیلی درگیر کند.

خیلی. آقای فرهادی به تمام آدم‌هایی که می‌نویسد با جزئیات در حد تنفس، یک حرکت انگشت، نوع نشستن و… کاملاً واقف است. انقدر دقیق به اطراف نگاه کرده و در ذهنش آرشیو کرده که وقتی از بازیگر می‌خواهد، بازیگر دچار شرمندگی می‌شود و می‌بیند چقدر بضاعتش نسبت به کارگردان کم است. به آدم این انگیزه را هم می‌دهد که در زندگی، روی کارش بیشتر انرژی بگذارد و بهتر ببیند. کارگردانی فرهادی واقعاً فوق‌العاده‌است. یعنی اگر شما پشت‌صحنه‌ها را ببینید لحظاتی که دارد برای بازیگر توضیح می‌دهد، آدم دلش می‌خواد خود اصغر فرهادی بازی می‌کرد. نقش زن و مرد هم فرقی ندارد. به نظرم این ملموس بودن کارهای آقای فرهادی یکی از محسنات است. البته معمولاً یک خطری هم دارد. مثلاً آن زمان که “درباره الی” اکران شد مردمی که مخاطب فیلم‌های عام‌تر و مفرح‌تر هستند وقتی به من می‌رسیدند می‌گفتند بازیگری در این فیلم خیلی کار آسانی بود. شما چطور قبول کردید؟ یعنی بعضی‌ها ذهنیتشان درباره‌ی بازیگری تظاهر، غلو و نمایشگری است که ما در زندگی نداریم. فیلم‌های آقای فرهادی هم عین زندگی است و برای بازیگر حرفه‌ای خیلی سخت است که آن نمایشگری از او کسر شود. یعنی ما تمام پزمان در بازیگری این است که یک نمایشی داشته باشیم. وقتی بخواهند آن را از ما بگیرند انگار دستمان را بسته‌اند و این زندگی کردن جلوی دوربین خیلی کار سختی است که آقای فرهادی با ظرافت، هم خودش از بازیگر می‌خواهد و هم انقدر به کار احاطه دارد که مطمئنی کار درست همان است که او می‌گوید.

 

یک سؤال اینجا پیش می‌آید که هم در “درباره الی” و هم در این فیلم چون شکل کار خیلی مستندگونه است کسانی که می‌بینند فکر می‌کنند خیلی بداهه‌پردازی دارد. از آن طرف با دقت که فیلم را نگاه می‌کنیم جایی که بازیگر می‌خواهد دیالوگ را شروع کند، از کجا بیاید، چه فاصله‌ای با بازیگر مقابلش دارد، از کجا رد شود، کجا همدیگر را ماسکه می‌کنند و همه‌ی عوامل نشان‌دهنده‌ی این است که آقای فرهادی احتمالاً خیلی روی جزئیات صحبت می‌کنند. بازیگر هم خیلی روان است و همه چیز خیلی طبیعی است. حفظ ریتم بدن و بیانتان و این همه جزئیاتی که آقای فرهادی تذکر داده چطور اتفاق می‌افتد.

همه‌ی این‌ها دست خود آقای فرهادی است. انقدر همه چیز درست نوشته شده و بر اساس آن اتفاقی که می‌خواهد بیفتد خوب تمرین شده که وقتی شما در آن میزانسنی که آقای فرهادی می‌دهد قرار می‌گیرید ناخواسته همه‌ی عوامل این را به شما می‌دهد. یعنی قرار نیست تو هیچ کار اضافه‌تری بکنی. همه‌ی کارها انجام شده و تو فقط قرار است توضیح دهی که چه اتفاقی قرار است بیفتد و نکته‌ی مهم این است که شما عنصر مزاحم در فیلم فرهادی حس نمی‌کنید. همه چیز در خدمت این است که بازیگر آن کاری را بکند که کارگردان می‌خواهد نه آن چیزی که خودش می‌خواهد. چون همه‌ی کارهایی که قرار است بشود در قالب پیشنهادات قبلاً شده‌است. وقتی ما جلوی دوربینیم همه چیز فیکس شده و یک میزانسن از طرف کارگردان تعریف می‌شود و کار پیش می‌رود. به همین دلیل من به نوعی فکر می‌کنم که صحنه‌ی فیلم اصغر فرهادی این حس را دارد که انگار داری تئاتر بازی می‌کنی، ولی تئاتر نیست. انگار زنده است ولی زنده نیست.

 

دقیقاً؛ شکل تمرین‌ها هم یک مقدار تئاتری می‌تواند باشد از این جهت که با هم زندگی می‌کنید. چون تمرین زیاد در بازیگری عملاً بازی‌ها را مصنوعی می‌کند.

بله، کاملاً. ما در خیلی از فیلم‌هایی که بازی می‌کنیم، قبلش تمرین می‌کنیم. ولی من نمی‌دانم چه خاصیتی در تمرینات با اصغر فرهادی وجود دارد که آن صحنه هیچ وقت بیات نمی‌شود. یعنی شما هزار بار قبلاً خوانده‌ای، اتود زده‌ای، بداهه رفته‌ای، حرف زدی. در صحنه هم تمرین می‌کنی ولی وقتی قرار است صحنه گرفته شود احساس می‌کنی الآن دارد اتفاق می‌افتد. من واقعاً نمی‌دانم. شاید اگر بگوییم جادو یک مقدار غلوآمیز باشد اما من فکر می‌کنم یک رمزی وجود دارد که فقط خود آقای فرهادی به آن واقف است. در مورد فیلم “جدایی نادر از سیمین” یادم است که آقای فرهادی یک فیلم مستند به ما نشان دادند و گفتند من می‌خواهم جنس بازیگری، مانند جنس این زندگی باشد. شما در آن فیلم و آن آدم‌ها، همه‌ی اکت‌ها را می‌دیدید و اگر بنا بود بازیگر از آن اکت‌ها تقلید کند، کاملاً اکت‌های اگزجره و غلوشده‌ای می‌دیدیم. ولی در نهایت من در فیلم دیدم جنس بازی‌ها به آن مستند نزدیک شده بدون اینکه هیچ نمایشگری در آن وجود داشته‌باشد. شاید او دارد به یک شخصیت کاریزماتیک تبدیل می‌شود که ناخواسته آدم را تحت تأثیر قرار می‌دهد مثل خیلی از کارگردان‌های بزرگ. و اینطور می‌شود که یک بازیگر ممکن است در مقابل دوربین آقای فرهادی بازی کند و تعریفی از خودش ارائه بدهد که در مقابل دوربین کارگردان دیگری این اتفاق برایش نیفتد. فکر می‌کنم همه در گرو حضور خود کارگردان است.

 

تا آنجایی که می‌دانیم شما روی فیلمنامه خیلی یادداشت می‌گذارید. با توجه به اینکه می‌گویید در فیلمنامه‌ی اصغر فرهادی تمام جزئیات ذکر شده آیا این نیاز را پیدا می کنید که باز هم یادداشت اضافه کنید؟

در فیلم آقای فرهادی به دلیل نوع برخوردم با فیلمنامه یک اتفاقی برایم افتاد. به خاطر دارم زمان “درباره الی” آقای فرهادی یک تایمی را اعلام کردند که فیلمنامه‌ها را از ما جمع کنند. برای اینکه ما دیگر شب ننشینیم داستان ببافیم و برای خودمان میزانسن بچینیم. چون ناخواسته بازیگر این کار را می‌کند و در صحنه با میزانسن دیگری مواجه می‌شود که او را اذیت می‌کند. این کار را کردند ولی من در آن گرفت و گیر جمع‌آوری فیلمنامه‌ها جزو کسانی بودم که سناریو‌ام را ندادم. در آن فیلم فضا خیلی فرق می‌کرد. نوع نقش خیلی متفاوت بود و پیوستگی آدم‌ها با “جدایی نادر از سیمین” خیلی فرق داشت. من زمانی که این سناریو را خواندم حس عجیبی داشتم. نقش خانم قهرایی با وجود کوتاه بودن، نقش مهمی است ولی پراکنده است و می‌تواند به هیچ شکلی دیده نشود. و با سبکی که آقای فرهادی کار می کنند، نوع میزانسن و اندازه‌ی قاب‌ها، این ترس می‌تواند برای بازیگر به وجود بیاید که حق مطلب از طرف خودش ادا نشود. من هم این ترس را داشتم. یک روز سناریو را می‌خواندم و سعی می‌کردم طنابم را با آدم‌ها پیدا کنم ولی پیدا نمی‌کردم و در مورد برخوردم با آدم‌ها خیلی درگیر بودم. در نهایت به این نتیجه رسیدم خانم قهرایی در این فیلم کسی است که از بیرون وارد می‌شود. در موقعیتی وارد این خانه می‌شود که در جریان نیست که چه کسی دارد چه کار می‌کند. بعد دوباره در شرایطی، از بیرون او را می‌خواهند که بیاید شهادت بدهد یا قضاوتی اتفاق بیفتد. فکر کردم تنها چاره‌ای که در مورد این داستان و این آدم دارم که یک مقدار احساس امنیت کنم این است که سناریو را کنار بگذارم. از لحظه‌ای که به این نتیجه رسیدم سناریو را در آرشیو سناریوهایم گذاشتم و هیچ وقت ورقش نزدم. هیچ چیز رویش یادداشت نکردم و دقیقاً مثل خود خانم قهرایی با داستان برخورد کردم. مثل یک آدم غریبه. مثلاً سیمین برایم خانم سیمینی بود که من با او آشنایی چندانی نداشتم. به عنوان معلم سرخانه‌ای بودم که از بیرون آمده‌ام و دقیقاً همین حس را با لیلا برقرار کردم. البته در تمرینات یک بخش‌هایی را با هم اتود می‌زدیم ولی یک کاتی بینش افتاد و آن کات من را دوباره با داستان غریبه کرد و من این غریبگی را تا لحظه‌ی آخر در خودم نگه داشتم و فکر می‌کنم خیلی کار درستی کردم. یعنی اگر یک ذره می‌نشستم و جزئیات را در می‌آوردم، نقش خانم قهرایی جا داشت که یک تفکرات دیگر و پیش‌زمینه‌هایی را در من به وجود بیاورد. مثلاً اینکه آیا می‌تواند ارتباط دیگری بین خانم قهرایی با عوامل دیگر وجود داشته‌باشد؟ میزان معاشرتش با سیمین چقدر است؟ بچه چقدر او را دوست دارد؟ می‌توانست این چیزها وارد من شود و من به آن‌ها فکر کنم و نتیجه‌ی تفکرات، در نوع رفتار و حضور و حرکاتم حس شود و از نقش بیرون بزند. اما من این غریبگی را در خودم به وجود آوردم.

 

یکی از نکاتی که در کارهای آقای فرهادی وجود دارد این است که پوینت آو ویوی کاراکترها مرتب عوض می‌شد. یعنی گاهی از دید شما به موضوع نگاه می‌کردیم و گاهی کاراکترهای دیگر و همه‌ی این‌ها کنار هم مثل یک پازل کامل می‌شد. یعنی اینکه می‌گویند همه شخصیت اصلی‌اند به نظر می‌رسد که در کار آقای فرهادی اصولاً آنکه سکانس کمتری دارد یا بیشتر خیلی ملاک نیست. آن کسی هم که سکانس بیشتری دارد اگر آن دیگری نباشد، می‌لنگد.

بله. در فیلم اصغر فرهادی نقشی که نوشته می‌شود، نقشی است که اگر از فیلم حذفش کنید، به فیلم لطمه می‌خورد. نه اینکه اگر خانم قهرایی را حذف کنید فیلم لطمه می‌خورد. حذف به معنای اینکه مثلاً الآن بخواهید نبینیدش. یک جاهایی از داستان، پیوندهایش با خانم قهرایی است و ارتباطات و اتفاقات بر اساس خانم قهرایی شکل می‌گیرد. پس اگر ما این را قطع کنیم یک پیوندهایی قطع می‌شود و باید جایگزین بگذاریم. بنابراین در همه‌ی فیلم‌هایشان اگر دقت کنید حتی اگر اندازه‌ی نقش کوتاه باشد، حضور مهم است.

 

مثل خود زندگی.

دقیقاً. من در فیلم‌های آقای فرهادی عاشق این لحظاتم. مثلاً در فیلم “جدایی نادر از سیمین” چیزی که به شدت برای من جذاب است، آن صحنه‌ی سطل آشغال بردن بچه است. یعنی شما فکر کن مثل خود زندگی است که یک دفعه همه چیز بر سر آدم هوار می‌شود. بعد آدم ناخواسته جملاتی را می‌گوید که نتیجه‌اش در جای دیگر خودش را نشان می‌دهد. من عاشق این لحظاتم که به وفور در زندگی ما پیش می‌آید و خود ما لمس می‌کنیم و این جملات خواسته یا ناخواسته نه صرفاً برای خودمان که گاهی برای جامعه‌مان هم لمس می‌شود ولی هیچ وقت در هیچ‌جا به آن توجه نمی‌شود.

 

یک سؤال دیگر که در شکل و فرم کار آقای فرهادی پیش می‌آید مثل آن مستندی است که گفتید. معمولاً مستندها، مستندهایی هستند که دوربین در آن‌ها خیلی دیده نمی‌شود. انگار زندگی عادی جریان دارد و انگار پشت پنجره‌ایم و داریم نگاه می‌کنیم. الآن در این فیلم فرق این است که همه‌ی شما بازیگران حرفه‌ای هستید نه نابازیگر و دوربین هم حضور دارد و برای بازیگر حرفه‌ای همیشه دوربین مهم است. یعنی چیزی‌ست که هم هست و هم نیست. در اینجا ارتباط بازیگر با فیلمبردار خیلی مهم می‌شود. نقش آقای کلاری در این کار چه بود و این ارتباط بین فیلمبردار و بازیگر چطور شکل گرفت؟

قبل از هر چیز لازم است به مطلبی در ارتباط با آقای کلاری اشاره کنم. من اولین بار که ناآگاهانه جلوی دوربین آقای کلاری رفتم زمان “سلام سینما”ی محسن مخملباف بود و این اولین آشنایی بصری من فارغ از سینما با ایشان بود. اولین بار به صورت حرفه‌ای در فیلم “سربازهای جمعه” مقابل دوربین آقای کلاری رفتم. من در مورد بازی‌ام و خیلی از لحظات حسی و آن اتفاقی که در “سربازهای جمعه” افتاد خودم را بعد از آقای کیمیایی مدیون آقای کلاری می‌دانم برای اینکه من آن صحنه را یک بار در یک برداشت بازی کردم و فیلمبردار به زیبایی و با آرامش هرچه تمام‌تر حضورش را در مقابل من حذف کرد و من فیلمبردار و عواملش را ندیدم. اتفاقی که می‌افتد این است که آقای کلاری، حضورشان در عین قدرت و صلابت و عظمت در صحنه حس نمی‌شود. چون شو و تظاهری برای بودن ندارند تمام تلاششان را می‌کنند که بازیگر دوربین را نبیند و بازیگر وقتی آقای کلاری دوربین را بر روی دوش دارند حس نمی‌کند. یکی از ویژگی‌های خود آقای کلاری این است که بسیار آدم متین و آرامی هستند و پیچیده‌ترین اتفاقات و سختی‌هایش را بازیگر در این سوی دوربین متوجه نمی‌شود. یعنی ما متوجه نمی‌شدیم میزانسن، میزانسن سختی است و اگر من ده سانت اینور اونور بایستم فیلمبردار چقدر کارش سخت می‌شود و ممکن است میزانسن خراب شود. تمام بار را به اندازه‌ی سنگینی دوربین به دوش می‌کشد تا راحتی بازیگر تأمین باشد و در “جدایی نادر از سیمین” ترکیب محمود کلاری و اصغر فرهادی ترکیب بسیار درخشانی بود که بازیگر در مقابل دوربین، رسماً حضور دوربین را حس نکند. یعنی حالا در مورد “درباره الی” هم آقای جعفریان احوال ویژه‌ی خودشان را دارند که با آقای کلاری متفاوت است و ایشان هم سبک و سیاق مخصوصی دارند. ولی من شخصاً آقای کلاری و دوربینشان را به هیچ عنوان در فیلم حس نکردم و این را مدیون خود آقای کلاری هستم و این پیوندی که بین کارگردان و فیلمبردار است. ما حاصلش را دیدیم. بعد از کارگردان، فیلمبردار برای من خیلی مهم است و ارتباطی که با فیلمبردار به لحاظ حسی برقرار می‌کنم و انرژی‌ای که فیلمبردار بابت نقش به من می‌دهد خیلی تأثیرگذار است.

 

در کارهای آقای فرهادی به نظر می‌رسد همه‌ی عوامل یک زبان مشترک پیدا می‌کنند. من در یک جایی می‌خواندم که آقای کلاری می‌گفتند من نمی‌توانم فیلمبرداری کنم، به این دلیل که صحنه انقدر بار خاصی داشت که آن واقعیت گم می‌شود.

بله، یک جاهایی مرزها از بین می‌رود و ما احساس می‌کنیم واقعاً چه کار داریم می‌کنیم. این فیلم است؟ واقعیت است؟ و باورتان نمی‌شود. من در “درباره الی” بیشتر حس کردم. همه‌ی ما بعد از برداشت صحنه‌هایی، ناباورانه سر جایمان می‌نشستیم و فکر می‌کردیم چه شد؟ و گاهی این چه شد، منقلبان می‌کرد. گاهی اوقات دقایقی را همه‌مان جدا از هم می‌شدیم و فکر می‌کردیم. حالا اگر از بیرون بخواهی نگاه کنی و آدم‌هایی که با اصغر فرهادی کار نکرده‌اند شاید فکر کنند که ما غلو می‌کنیم. ولی باور کنید اینطور نیست. یعنی اتفاقی که به دلیل از بین رفتن همین مرز بین عوامل کار می‌افتد و یک جایی همه در هم انقدر ممزوج می‌شوند که آدم خودش وقتی کات را می‌شنود به دنیای حقیقی وارد می‌شود و فکر می‌کند چه اتفاقی افتاده. این در این فیلم هم بود، از یک جنس دیگر و یک مقدار ظریف‌تر از “درباره الی”. به اعتقاد من در “درباره الی” یک مقدار بزرگ‌تر و بیرونی‌تر بود. ولی اینجا خیلی باظرافت اتفاق می‌افتد. من و خانم حاتمی یک صحنه‌ای داشتیم در حراست زمانی که من می‌خواستم وارد دادگاه شوم. یک برخورد خیلی ساده است. در هر فیلمی آن برخورد خیلی چیزی نیست که بخواهد وقت رویش گذاشته شود ولی در جرئیاتی که چه زمان چه کسی نگاهی به دیگری بکند و… انقدر به آن فکر شده که تماشاگر وقتی حاصل خیلی از این صحنه‌ها را می‌بیند فکر می‌کند که یک اتفاق ساده افتاده. فارغ از اینکه کوچک‌ترین حرکت دکوپاژ شده و این قشنگ است. ما که اجرایش می‌کنیم خیلی برایمان دردناک است چون همه می‌گویند خب کاری نکرده. ولی من به عنوان یک بازیگر می‌فهمم که مثلاً حرکات دست بازیگر هم دکوپاژ شده‌است. بازیگر هم دل داده، تن داده و در آن فضا ذوب شده و حاصلش را می‌بینیم و لذت می‌بریم. من وقتی فیلم را در جشنواره دیدم سنگین شده بودم و نمی‌توانستم راحت از صندلی بلند شوم. جالب است که خودم هم وقتی فیلم را دیدم با اینکه به فیلمنامه واقف بودم و می‌دانستم این فیلم چه فیلم درخشانی می‌شود اما حیرت کرده بودم. یعنی همه‌ی این‌ها یک مجموعه است که بعضی از جزئیاتش را نمی‌شود گفت و باید بود ولی من تنها جمله‌ای که این اواخر مدام می‌گویم این است که امیدوارم همه‌ی بازیگران این تجربه را با اصغر فرهادی داشته‌باشند.

 

در مورد بعضی از کارگردانان فاصله‌ی آن چیزی که آدم می‌بیند با فیلمنامه انقدر نیست. ولی به هر حال چون متن نوشتنی و اجراست، آنجاست که سینما، سینما می‌شود. به نظر من این در فیلم‌های آقای فرهادی کاملاً مشهود است. یعنی شما بعد از خواندن فیلمنامه‌اش درصد کمی متوجه می‌شوید که قرار است چه شود.

چرا، می‌شود فهمید که این اتفاق خوبی است. ولی این فیلم فراتر از فیلمنامه است. یعنی انقدر قشنگ به جزئیات پرداخته شده که فیلم جلوتر از فیلمنامه است. یعنی من وقتی فیلمنامه را خواندم حیرت کردم به خاطر نگارش و جزئیاتی که به آن پرداخته شده بود. چیز ویژه‌ای هم نیست. خیلی ساده است. ولی وقتی فیلم را دیدم خیلی جلوتر از فیلمنامه بود.

 

ترسناک نیست شما در دو کاری که به هر حال موفق بوده نه صرفاً از این جهت که مهم‌ترین جوایز را گرفته، بابت اینکه همه جور بیننده‌ای هم با هر میزان دانشی که داشته از دیدن فیلم لذت برده حضور داشتید و حالا شما فیلم بعدی ایشان را هم بخواهید بازی کنید؟ به هر حال دیدگاه‌ها و انتظاراتی هم هست و ما به عنوان کسانی که کارهای آقای فرهادی را دوست داریم هم می‌ترسیم که حالا به کجا دارد می‌رود و چه می‌شود؟

در مورد آقای فرهادی بعد از “درباره الی” یک مقدار ترس داشت، و حتی در مورد این فیلم می‌گفتم چه اتفاقی قرار است بیفتد ولی باز فکر کی‌کردم این فیلمنامه در همین حدش هم تصویر شود خیلی عالی است. اما فکر می‌کردم هم‌لول با “درباره الی” است. فکر نمی‌کردم فراتر باشد یا پوئن بیشتری داشته‌باشد اما الآن دیگر خیالم راحت شد. احساس کردم دیگر قضیه متفاوت شده. انگار یک دری برای آقای فرهادی باز شده که من چون یک اعتقاداتی دارم فکر می‌کنم از آن بالاهاست. نگاهی به اصغر فرهادی این انرژی را وارد می‌کند که به نظرم خیلی هم زمینی نیست. نمی‌توان به او گفت معادله‌ای هست. یک توجهی وجود دارد که شاید احساس شده این آدم لیاقت، ظرفیت و دانشش را دارد که به او بها داده‌شود و قدم‌های بزرگ بردارد. اعتقادم این است. من در مورد آدم‌هایی هم که با اصغر فرهادی کار می‌کنند و در هر زمینه‌ای کارشان درخشان می‌شود و مورد توجه قرار می‌گیرد فکر می‌کنم که خداوند هم به آن‌ها نظر لطفی داشته. من سر “درباره الی” هم گفتم، احساس می‌کنم یک جایی یک کار خوبی کرده‌بودم که جوابش این بود که در “درباره الی” بازی کنم. الآن هم این اعتقاد را در مورد همه‌ی آن آدم‌ها دارم. یعنی شما می‌بینی انقدر خوب روی پرده ظاهر شدن که دیگر هیچ معادله‌ی زمینی‌ای نمی‌تواند به اعتقاد من پاسخگو باشد.

اما به هر حال ما به لحاظ مسائل فرهنگی و اجتماعی این ترس را داریم.

این ترس خوب است. چون باعث می‌شود شما هر بار که کارهای آقای فرهادی را می‌بینید بیشتر حیرت‌زده شوید. چون مثلاً موفقیتی که فیلم کسب کرد در برلین خیلی هیجان‌انگیز بود. ما زمانی که “درباره الی” را برلین بردیم این زمزمه بود که ممکن است گروه بازیگر جایزه بگیرد. فکر می‌کنم گروه بازیگران در “درباره الی” بیشتر معنی داشت تا این فیلم. ولی می‌دانم آن‌ها با چه دیدی آن فیلم را نگاه کردند. فارغ از بحث سیاسی و اجتماعی و این بحث‌ها فیلم را می‌دیدند. رفلکس‌ها خیلی صادقانه است. چون آن واکنشی که ما در برلین در مورد “درباره الی” دیدیم احساس کردم که این جوایز چقدر می‌تواند روی اصول و اسلوب باشد. در مورد این فیلم شنیدم که منتقدین بزرگ چه نظرات خوبی نسبت به فیلم داشتند و مثلاً ستاره‌هایی که به فیلم دادند با چه اختلافی از “درباره الی” بوده. همین‌طور که می‌ایستی و از دور نگاه می‌کنی احساس می‌کنم که درست است. فکر نمی‌کنی بیش از اندازه به یک چیزی دارند بها می‌دهند و درست است. فرق آنجا با اینجا این است که وقتی یک چیزی خوب است، خوب است. یعنی حتی اگر شرایط سیاسی و اجتماعی رأی بدهد که شما نباید به چیزی توجه کنید نمی‌توانند چیز خوب را بگویند بد است.

یک اتفاق دیگری که افتاد این است که ما در حیطه‌ی بازیگری کمتر در دنیا دیده شده‌بودیم. و از طرف دیگر فیلم‌هایی هم که مطرح می‌شدند فضای دیگری داشت و بازیگرانی که مطرح می‌شدند نابازیگر بودند. فضای شهری نداشتند. اما فیلم‌های فرهادی، فیلم‌های شهری هستند و آدم‌های مدرن و طبقه‌ی متوسط. برای اولین بار بازی‌ها دیده شد.

بله. اما شخصاً معتقدم نگاه به بازیگری در فیلم‌های ایرانی از زمان فیلم آقای مجیدی جدی گرفته‌شد. مثلاً در همین جشنواره برلین نباید فراموش کنیم که سه یا چهار سال قبل آقای ناجی به خاطر بازی در فیلم “آواز گنجشک‌ها” خرس نقره‌ای را دریافت کردند. من خیلی وارد بحث جنس و فضای فیلم آقای مجیدی نمی‌شوم ولی به هر حال باید این حقیقت را بپذیریم که این اولین علامت مثبتی بود که سینمای ایران از جشنواره‌ی معتبری مثل برلین در زمینه بازیگری دریافت کرد. سال بعد از آن بود که ما با فیلم “درباره الی” در این جشنواره حضور داشتیم و دو سال بعد از آن، امسال این افتخار نصیب سینمای ایران شد و مطمئنم که از این به بعد سینمای ایران در زمینه بازیگری در جشنواره‌های دیگر، جدی‌تر مورد قضاوت و داوری قرار خواهدگرفت. در نهایت به همه‌ی عوامل فیلم که عاشقانه دست به دست در شکل‌گیری این فیلم سهیم بودند خسته نباشید می‌گویم مخصوصاً شخص آقای فرهادی و گروهشان.

 پانوشت: این گفتگو پیش از این در ویژه‌نامه‌ی نوروزی شرق منتشر شده‌است.