جمهوری اسلامی؛ از کربلا تا جمکران

فرهمند علیپور
فرهمند علیپور

روحانیون بلند پایه شیعه هیچ گاه در برابر این پرسش که تکلیف مومنان در برابر حکومت جائر چیست، آیا باید چون حسین “هیهات من الذله” بگویند و “سربداران” شوند، یا آنکه به انتظار ظهور امام موعود  بنشینند تا او  آید و ریشه مصائب بخشکاند، متفق القول نبوده و پاسخ های متفاوتی برای مقلدان خود داشته اند.

عده ای از علما سکوت را جایز نمی دانستند و امر به معروف و نهی از منکر را، خصوصا در رابطه با حاکم مسلمانان وظیفه ذاتی یک فرد شیعه می دانستند حتی اگر منجر به شهادت او شود. عده دیگری اما وظیفه شیعیان را در انتظار فرج مهدی موعود می دانند و عمل صالح، امر به معروف و نهی از منکری هم اگر هست در حد مسائلی فرعی و شخصی مثل رنگ لباس و اندازه مو و…

اما به نظر می رسد در طول تاریخ شیعه یا لااقل در تاریخ جمهوری اسلامی که اساسش بر پایه فقه شیعه استوار است، روحانیون از این دو گزاره همواره به سود خود بهره برده اند.

آن زمان که محمدرضا پهلوی صاحب تخت و تاج بود و بر لوح خیال  نقش دروازه های تمدن می زد و خود را قبله اگر نه عالم که لااقل خاورمیانه می دانست، در میان ائمه شیعه این حسین  بود که هر روز در ذهن مردم و مبارزان علیه حکومت سلطنتی، پررنگتر و الهام بخش تر می شد. از مجاهدین خلق که رهبرانش “راه حسین” می نوشتند تا مارکسیست هایی که افتخارشان پرورش در مکتب حسین بود، از شریعتی تا خمینی، ورد زبانها حسین  بود و کار حسینی کردن. نشانه های پیروزی مخالفین شاه که درخشان تر شد، رفته رفته  بر تعداد روحانیون و فقیهانی نیز که از لزوم قیام و جهاد در راه خدا سخن گفتند بیشتر شد. حوزه علمیه در عرض کمتر از یکسال دچار انقلابی شگرف شد، روحانیونی که تا چند سال قبل از آن نواب صفوی را به جرم دعوت به قیام از حوزه بیرون کرده بودند و “آخوند سیاسی” را به عنوان فحش به کار می بردند، به یکباره دچار تحول شدند و به دیگر قرائت فقه شیعی روی آوردند.

انقلاب که به پیروزی رسید، جنگ که شروع شد، بازهم این حسین بود که منبع عظیم  نیرو بخش بود، آنهایی که در 30خرداد 60 در خیابانهای تهران روزنامه “مجاهد” می خواندند، با الهام از حرکت حسین، قیامی خونین کردند در برابر کسانی که خود را پاسداران راه حسین می دانستند.

دیوارهای شهرها و حاشیه خیابانهای ایران پر بود از نام حسین و جملاتی از بنیانگذار نظام که این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته و دهها جمله دیگر که هنوز در ذهن میلیونها ایرانی نقش بسته است.

آیت الله خمینی که فوت کرد و رهبری جمهوری اسلامی که به آیت الله خامنه ای سپرده شد، نه تنها بسیاری از حلقه مریدان بنیانگذار نظام به حاشیه رانده شدند و بسیاری از منصب ها و مصدرها، یا همچون پست نخست وزیری به طور کلی حذف شدند یا همچون همه نهادها و سازمانها، روسای تازه به خود دیدند و گویا جایگاه امامان شیعه نیز دستخوش تغییر شد. به همان میزان که آرام آرام نام مهدی موعود پررنگ تر شد، کمتر از حسین گفته شد. حکایت عاشورای حسینی محدود به همان ایام محرم شد و در عوض این مسجد جمکران بود که روز به روز قد می کشید و اهمیت می یافت. از شیشه های اتوبوس های درون شهری گرفته تا بیلبوردهای بزرگ کنار اتوبان ها و بزرگراهها همگی جملاتی در ستایش و دعوت به “انتظار سبز” نقش بست.

“انقلاب سرخ” حسین گویا تنها نیاز زمانه جنگ و انقلاب بود، آن هنگامی که روحانیون می خواستند به قدرت برسند یا آنکه قدرت به دست آورده را تثبیت کنند چه داستانی بهتر از قصه کربلا و ایمان حسین بود که می توانست گوشها را مست کند و سنگرها را پر.

اما جمهوری اسلامی میخ های حکومت خود را که محکم کرد، ناکارآمدی هایش که سرباز کرد و فساد حکومتش که زبانزد کوچه و بازار شد، نیازبه خلع سلاح مخالفین خود دید، مبادا کسی در ذهن خود گمان برد که نسبتی میان اعمال ولی امر مسلمین با خلفای اموی و یزید است. نکند که فسادهای دستگاه حکومت اسلامی تهران با حکومت اموی قیاس شود و مبادا راه حسین که روحانیون خود عمری بر منبرها برای مردم نقل کردند شمشیری شود آبدیده علیه خود آنها.

راه حل جمهوری اسلامی این بود که  امام زمانه “امام زمان” است و از شیعیانش جز دعا و انتظار، انتظاری نمی رود. اینگونه بود که مناره های مسجد جمکران هر روز بلندتر شد و سالانه صدها هزار نفر را به تسهیلات و امکانات دولتی به حریم آن مشرف کردند.

 پیام جمهوی اسلامی ساده تر از آن بود که نیازی به ترجمه داشته باشد. “ما بهترینیم بر روی زمین، اما اگر هستند کسانی که احساس ظلم و تنگی می کنند و در طلب جهانی عادلتر و آزادتر از آنچه که ما ساختیم هستند، یا اگر منتقمی می خواهید تا داد شما بستاند، کافی است در خانه و مسجد بنشینید و دست به دعا شوید، از ما و شما کاری بر نمی آید جز شکیبایی و انتظار.”

جمهوری اسلامی روزی به نام “حسین” بر روی کار آمد تا “عدالت علوی” بگستراند و اکنون که درمانده شده، قرائتی دیگر از فقه شیعه را به آواز بلند می خواند، اما مردم امروز درسهایی را که از منابر شنیده اند پس می دهند، آنها هم از هزارتوی فقه و حکومت فقیه چیزها آموخته اند، آنقدر می دانند که جای سکوت سبز کجاست و جای قیام سرخ کجا.