ترفیع شگفت انگیز یک آیت الله

محمد قائد
محمد قائد

قالب و رسانه به محتوای پیام شکل می‌‏دهد و بر نوع و شدت آن تأثیر می‌‏گذارد. مثلاً با انتخاب میان نوشتن شعر نو یا سرودن شعر قدمایی، دامنه و نوع مخاطب تا حد زیادی مشخص می‌‏شود. در قدم بعدی، برگزیدن قالب رباعیات فایز دشتستانی یا هر یک از اوزان رزمی  شاهنامه، بزمی هفت پیکر یا حکیمانۀ مثنوی معنوی، لحن سرایش، محتوای اثر و حتی آهنگ و وزن و ردۀ واژگان را پیشاپیش معین کرده است.

 آیت‏‌اللَّه شیخ حسینعلی منتظری فقید زمانی که رسانه‏‌اش تغییر کرد، هم مخاطب، هم وزن، هم قافیه، هم جهت فکری، هم محتوای پیام و هم تا حد زیادی پایگاه اجتماعی‌‏اش عوض شد. تا در تهران و قم پیشنماز بود باید حرفهای تلویزیون را برای مستمع فرهنگ شفاهی تکرار کند. هنگامی که ارتباط با مخاطبان پا به حیطۀ متن گذاشت و نوشته تنها راه رساندن پیام شد، محتوای پیام هم زمین تا آسمان فرق کرد.

 مخاطب فرهنگ شفاهی ـــــ در مسجد، کلیسا، کنیسه یا هر معبد و مناسک و پرستشگاهی ـ پذیرای پیامی است که از کودکی به آن خو کرده: حقْ خوب و متبرّک است و دارای ثواب؛ باطلْ بد و ملعون است و مستوجب عقاب. چنین پیامی معمولاً رایگان است، مصرف آن فقط در حد آداب مقرر وقت می‌‏گیرد و مخاطب تا دفعه بعد نیازی ندارد به آن فکر کند، زیرا حقیقت مطلق ازلی و ابدی طی هفتۀ آینده هم سرش جایش خواهد ماند.

 در مقابل، مخاطب پیام مکتوب نه تنها وقت صرف موضوع می‌‏کند بلکه چه بسا آن را خریده باشد و، مانند هر خریدار دیگری، حق خویش می‏‌داند زیر و بالایش کند، نگه دارد، به دیگران نشان بدهد، نظرشان را بپرسد، نظر خودش عوض شود و نظر دیگران را نسبت به آن عوض کند. منتظری به‌‏عنوان آیت‌‏اللَّه روستایی پیشتر برای گروه اول حرف می‏‌زد اما یک روز منبر و میکرفنش را گرفتند و از آن پس ناچار چیزهایی برای گروه دوم روی کاغذ ‌‏آورد. این شروع استحاله و ترفیع او بود.       

 بدون سلسله مراتبی جدّی برای مقامهای دینی در اسلام، القابی از قبیل فقیه اَفقه و عالم اَعْلم تعارف است. اگر واقعیتی در آنها باشد در حدّت حافظه و حاضرجوابی فرد، و البته تمکـّن و نفوذ اجتماعی طرفداران اوست. با تمام تلاشهایی که برای جاانداختن مفهوم مبهم “فقه پویا” شده، باید منتظر ماند و دید به سؤالی اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی با فتوایی کاملاً بدیع از نظر محتوا پاسخی مؤثر ‏دهند که از حد نصیحت فراتر رود.

 اینکه فرد از جایگاه قدرت سیاسی تعیین تکلیف کند ارتباطی به اَعْلم و افقه‌‏بودن ندارد. ترفیع منتظری هم ربطی به فقه‌‏دانی او نداشت. فکرهای اجتماعی در گود زورخانۀ سیاست شاخ‌‏به‌‏شاخ می‌‏شوند و، حسب اینکه فرد کدام طرف را بگیرد و برنده باشد یا بازنده، بخشی از جامعه به او بها می‏‌دهد.

 منتظری را در دو سه دهۀ آخر زندگی غور در احکام شرع به فکرهای جدید نرساند. هزارها نفر سرگرم ازبرکردن و پس‏‌دادن‌‏اند آن احکام‌‏اند بی‌‏آنکه به فکری جدید دست پیدا کنند. قضیه ریشه‏‌دارتر، قدیمی‌‏تر و جمعی‌‏تر بود. فرد، بسته به منش خویش و نوع فرصتها، ممکن است همان اندازه که از موقعیتها تأثیر می‏‌پذیرد بر موقعیتها اثر بگذارد، و یک عامل سبب پیدایش موقعیتی می‌‏شود که به بروز عللی جدید می‌‏انجامد.

اعتراضش به شکنجه و قتل عام زندانیان سیاسی به مشرب فکری‌‏اش مربوط می‏‌شد. این طرز فکر، هم ایجادکننده و هم پیامد ضربه‌‏ای بود که در اعدام خویشاوندش مهدی هاشمی تحمل کرد. و این یکی دنبالۀ رقابتی بود که از دهه‌‏ها پیش در حوزه جریان داشت. تاریخ آن وقایع هنوز نوشته نشده است اما از کنارهم‌‏گذاشتن قطعات، با قدری تردید و احتیاط می‌‏توان تصویری کلی به دست داد.      

اواخر دهۀ 40 کتابی منتشر شد با عنوان شهید جاوید نوشتۀ صالحی نجف‏آبادی. بحث کتاب این است: واقعۀ عاشورا حرکتی برای ایجاد حکومت بود.

خرده‏گیران کتاب گفتند روا نیست جوهر مذهب در خدمت مقاصد سیاسی مصرف شود. موافقان کتاب به دیدگاه عمل سیاسی ـ‏انقلابی برای رهایی گرایش داشتند. منتقدان کتاب واقعۀ کربلا را تلاشی برای گشودن راه رستگاری و فراتر از مسائل وضع موجود می‏دیدند.

 منتظری و آیت‏اللَّه علی مشکینی بر این کتاب تقریظ نوشتند. برخورد علی شریعتی نقّادانه اما مثبت بود. آیت‏اللَّه خمینی کلاً اقدام برای ایجاد حکومتی دینی را تأیید می‏کرد اما، مانند موارد دیگر از این دست، از دعوای میان اصحاب دیانت فاصله گرفت.

هم موافقان و هم منتقدان کتاب در نهاد دیانت دارای پایگاه بودند. ناظری که از بیرون به ماجرا نگاه کند ممکن است کنجکاو شود تاریخ انتشار کتاب مورد مناقشه را بداند. در چاپ دهم هیچ اشاره‏ای به تاریخ چاپهای آن نیست. و شرح واقعۀ کربلا از جنبۀ تاریخی را، به‏عنوان نخستین قدم در فهم آن، کجا باید یافت؟

در متون فارسی چاپ ایران روایتی روشمند از هیچ واقعه‏ای در تاریخ دین وجود ندارد؛ هر شرحی با تأیید نتایج اقدامی که، از نظر توالی متن، هنوز انجام نگرفته است شروع میشود. متن دینی یعنی شرح مکتوب آنچه گفته شده یا خوب است گفته شود، و برای خوانندۀ بیرون از آن فضای شفاهی بیشتر احتمال دارد ایجاد سؤال کند تا به سؤالی پاسخ دهد.            

یکی از منتقدان کتاب، معمّمی بود به نام سیدابوالحسن شمس‏آبادی. در فروردین 55 این شخص را ربودند و در بیابانهای حوالی اصفهان کشتند. سردستۀ آدم‏رباها، مهدی هاشمی، برادر مکلاّی داماد منتظری، دستگیر، محاکمه و محکوم شد و تا تحولات سال 57 در زندان بود.

در نیمۀ دوم همان سال طیفی عمدتاً متشکل از اصحاب پانزده خرداد، دینداران مبارز مخالف وضع موجود، معتقدان به اسلام سیاسی در انجمنهای اسلامی دانشجویان، و چندین گرایش بینابینی و تکرو شکل گرفت. نزد بخشی بزرگ از این ائتلاف ناهمگن آنچه به سرعت برق اتفاق افتاد کم از معجزه نبود: شاه از خمودی و واهمه در آمد، علیه شخص آیت‏اللَّه خمینی (و حتی پدر او) اعلامیه داد، دست به کارهایی ضدونقیض و بی‏نتیجه زد، وحشت کرد و درست یک سال بعد افسرده و پریشانحال چمدانهایش را برداشت و رفت.

طیف دینداران ستیزه‏جوی مخالف وضع موجود (“عاشقان ولایت” و “ذوب در ولایت‏”؛ استعمال عبارت دوم بعدها نهی شد) تردید نداشت این برکت پیشتر غیرقابل‏تصور باید به همین شکل حفظ شود. چنین معجزه‏ای شاید هر ‏هزار سال یک بار رخ دهد و برکات بادآورده ممکن است به همان راحتی که به کف آمده از کف برود. با رجزخوانی دربارۀ جبهۀ جهانی حق علیه باطل، رقیبان و ناراضیان داخلی ادامۀ مخالفان واقعی یا فرضی خارجی قلمداد شدند. رقابت سیاسی در داخل قاطی منازعات جهانی شد و رساندن سهمی از درآمد نفت به جنگجویانی غیرایرانی را راه بقا تشخیص دادند: یا همه چیز را نگه می‏داریم یا همه‏مان همه چیز را از دست می‏دهیم.

مهدی هاشمی تشکیلاتی به نام “سازمان نهضتهای آزادیبخش” برای ایجاد نوعی ائتلاف چندملیتی، ابتدا در خاورمیانه و سپس جاهای دیگر، راه انداخت. منتظری اوایل دهۀ 60 که در تهران نماز جمعه می‏خواند نظریۀ لـژیون خارجی (یا دقیق‏تر، استخدام تفنگچی در خارج برای کمک به داخل) را که شاید در اندرونی به او تلقین شده بود بدون اطلاع کافی از اوضاع دنیا مثل طوطی تکرار می‏کرد. در عکسهایی از آن دوره که از پائین تریبون گرفته شده، نوک سرنیزۀ تفنگ ژـ3 از قد او بالا می‏زند (بعدها سرنیزه را از تفنگهای جمعه برداشتند). با صدایی گاه جیغ‏مانند و لهجه‏ای نیمه‏کمدی، حتی برای واعظ روستایی، به کسانی می‏تاخت که می‏گفتند با بذل و بخشش عایدات نفت و یک بادیه ماست دریا دوغ نمی‏شود. اصرار داشت انقلابمان را “باید صادر بوکونیم.”

صدور انقلاب اتهام تبلیغات ضدکمونیستی غرب بود علیه کمک اردوگاه شرق به مبارزان دنیای سوم. تا پیش از آن، در دنیا کسی افتخار و حتی اذعان نکرده بود انقلاب صادر می‏کند. دولتهای سوسیالیست می‏گفتند این برچسب ناروا را غرب به استقلال‏طلبان می‏زند تا جنایات خویش در ممالک تحت‏سلطه را موجه جلوه دهد.

پیدا بود در خانوادۀ منتظری هم، مانند کل فضای سیاسی مملکت، بی‏تعارف حرف میزنند و کسی در استفاده از اصطلاحات سیاسی اهل حُسن‏تعبیر نیست. پسرش محمد در باند فرودگاهمهرآباد با هفت‏تیرکشی سوار هواپیما شد و در سوریه اعلام کرد دولت موقت مهدی بازرگانـ ـــ که چند ماه پیشتر در خود ایران دولت امام زمان معرفی شده بود ــــ‌ دست‏نشاندۀ سیا و صهیونیسم است.          

بعدها منتظری را از نماز جمعۀ تهران برداشتند و به نماز جمعۀ قم گماشتند. سازمان نهضتهای آزادیبخش را هم از دست مهدی هاشمی در آوردند اما او کوتاه‏بیا نبود. در آن زمان گروگانگیری در لبنان رونق داشت. در هر زمان یک یا چند آمریکایی اسیر افرادی بودند که گمان می‏رفت با پول و دستور از تهران عمل می‏کنند. حسابدار آمریکایی دانشکدۀکشاورزی دانشگاه بیروت که دوسال‏ونیم با دستبند به رادیاتور شوفاژ بسته شده بود احتمالاً در میان اسیرها رکورددار شد.

در سال 65، رابرت مک‏فارلین، مشاور امنیتی رونالد ریگان، و عده‏ای شامل وزیر امور ضدتروریستی اسرائیل با گذرنامه‏های جعلی به تهران اسلحه آوردند تا مستقیماً از زبان آمران آدم‏ربایی بشنوند چه می‏خواهند. معامله را یک میلیاردر سعودی جوش داده بود که حاضر شد پول موشکها را به فروشنده بپردازد و پس از تحویل محموله، از جمهوری اسلامی بگیرد.

لو رفتن قضیه در هفته‏نامه‏ای در بیروت را زیر سر مهدی هاشمی و موقع را برای سینۀ‏دیوارگذاشتن او و کوتاه‏کردن دست رفقایش از بده‏بستان‏ها مناسب دیدند (مهر 66). گفتند اسلحه قایم کرده (ظاهراً مثل تمام هُم‏الغالبون 22 بهمن). شفاعت منتظری بی‏نتیجه ماند و او حالا یکپا اپوزیسیون بود.

با انزوای هرچه بیشتر از تصمیمهای حکومتی، در مسیر ترقی فکری افتاد. سال بعد با اعتراضی تاریخی به اعدام دسته‏جمعی هزارها زندانی سیاسی، نامش در فهرست مدافعان حقوق بشر رفت. بازاریان ستیزه‏جو از همان سالهای رشد و انشعاب مجاهدین در دهۀ 50 کمر به ریشه‏کردن‏شان بسته بودند. منتظری از اوایل دهۀ 60 اعتراض کرد که صحیح نیست محکمۀ عدل اسلامی تبدیل به تماشاخانۀ زجرهای ترسناک، خواباندن زندانیها در قبر تاریک و دوجینی حلق‏آویزکردن از لوله‏های شوفاژ شود، و توانست نمایشهای خوفناک را چند سالی متوقف کند.    

درجۀ ایمان مؤمن نسبت مستقیم دارد با شدت کینه‏ای که در دل می‏پروراند. خرده‏حساب و رقابت بین خود سابقون هم به خیلی پیش برمی‏گشت و ائتلاف 15 خرداد از ابتدا مجموعه‏ای ناهمگن بود. پس از درگذشت آیت‏اللَّه بروجردی در آخر دهۀ 30 و پایان عصر ترجیح کفر به ظلم و ظلم به فتنه، فدائیان اسلام دست‏به‏کار ایجاد هیئت مؤتلفه شدند و به بسیج بازاریان و روحانیون طرفدار کنارگذاشتن تقیه و توسل به خشونت در اعتراض صریح به وضع موجود پرداختند. این آدمها که خلق‏وخو و پایگاه اجتماعی‏شان متفاوت از یکدیگر بود (از آخوند بورژوای تهرانی گرفته تا بربری مانند خلخالی) در شرایط عادی زیر یک سقف دُور هم جمع نمی‏شدند.

 بر پایۀ روایت رسمی خودشان، نه آیت‏اللَّه خمینی اجازۀ ترور حسنعلی منصور نخست وزیر می‏داد، نه آیت‏اللَّه میلانی و نه هیچ روحانی ترازاول دیگری. وقتی اصرار کردند که آیت‏اللَّه خمینی اجازه بدهد، ایشان کمی برآشفتند و به من فرمودند: “شما به کار اینها چه کار دارید؟… اگر وظایفی دارند وظایف خود را انجام می‏دهند.”

منظور از “اینها”، نفرات مسلح هیئت بود. “به کار اینها چه کار دارید” و “شما کارهای خود را بکنید” خیلی روشن یعنی دخالت نکنید، فشار نیاورید من نظرم را عوض کنم، حرفش را هم نزنید. اما نهی صریح را چنین معنی کردند که ایشان “غیرمستقیم به ما گفته‏اند اگر فتوایی دارید بروید به فتوای خود عمل کنید.” “از فقهای درجه دوم از چند نفر فتوا داشتیم” و دست به اقدامی زدند که از تمام ترورهای دهه بیست‏شان تاریخسازتر شد.

می‏توان حدس زد علت برآشفتگی شاید این بود که برای فتواهای موهوم پشت‏بند تهیه می‏کردند اما آیت‏اللَّه خمینی حواسش جمع بود بازی نخورد و دنباله‏رو آدمهای متفرقه نشود. درهرحال، تهیۀ تپانچۀ روبه‌راه و پیداکردن تیرانداز بلد مشکل‏تر از گرفتن فتوای قتل از پیشنمازهای درجه دوم بود (زمانی فشنگ در روُلور قراضۀ نوّاب صفوی گیر کرد و برای کشتن احمد کسروی درجه‏دار ارتش اجیر کردند).

اینجا حرف نه بر سر عمق ضمیر آیت‏اللَّه خمینی است که شاید هرگز ندانیم چه بود، و نه قضاوت بر توسل به خشونت است که در دهۀ 40 بیش‏ازپیش در بسیاری جاها و نه فقط در بازار تقدیس می‏شد ــــ‌ در میان دانشجوها، در متون و مطبوعات روشنفکری، در شعر نو، در سینمای نئولاتی و البته از سوی سازمانهای چریکی که پا می‏گرفتند. از اواخر دهۀ 30 مُد شد بنالند “سگ رامی شده‏ایم/ گرگ هاری باید.”

نکته این است که فرد بر پایۀ احساس تکلیف تصمیم به اقدامی می‏گیرد. بعد اگر آیت‏اللَّه درجه یک مجوز نداد، حرف صریح او را با نوعی تأویل عجیب وارونه می‏کند و از درجه‏دوم‏ها برای کاری که به‏هرحال انجام خواهد داد تأییدیه می‏گیرد. به همین سادگی.         

ایرونی‏بازی و تحریف معانی صریح منحصر به اعماق ظلمانی بازار نیست. در خطوط فکری دیگر هم وضعیتی مشابه جریان داشت. وقتی مارکسیست‌ــ‌ ‌‏لنینیست درجه یک نظری را تأیید نمی‏کرد، به مارکسیست‌ـ ‌‏لنینیست درجه دو متوسل می‏شدند، یا اصلاً نوعی مارکسیست‌ـ‏ لنینیست جدید می‌‏تراشیدند که از ابتدا موافق باشد.

 و چنین ویراژهایی منحصر به اقدام سیاسی نیست. فرد در زندگی شخصی هم در شرایطی قرار می‏گیرد، ناچار از رفتارهایی می‏شود، برای توجیه آن رفتارها دلایلی می‏تراشد و بعد خودش و دیگران را با توضیح آن دلایل سرگرم می‏کند. چه بسا به جای آنکه بر پایۀ فکرمان اقدام کنیم، فکرمان را با کاری که ناچار شده‏ایم یا دوست داشته‏ایم انجام دهیم همخوان می‏کنیم.

 از این رو، فرد هرچه خداپرست‏تر باشد بیشتر احتمال دارد از خدا به‏عنوان توجیه عمل انجام‏شدۀ خویش استفاده کند تا راهنمای آن. ترکیب اصولگرایی (شبیه جمع‌‏برجمع‏‌های وجوهات، امورات، انتخاباتها و غیره) خطایی است معنایی و باید گفت اصلگرایی. برای انسان خداجو هم در صحنۀ عمل سیاسی فقط یک اصل وجود دارد: منافع من و قوم‌‏ وخویش‏‌ها و شرکا. باقی همه توجیه این اصل است.

 احساس تکلیف دینی و انزجار از وضع موجود به اندازۀ حفظ آب‏باریک نقش داشت، و “فقهای درجه دوم‏” یعنی پیشنمازهای کوچولوی مساجد بازار که از دست همان فتواجمع‌کن‌ها نان می‌‏خوردند. شرط برخورداری از وجوهات، همراهی بود و یافتن منابع جدید ارتزاق همیشه برای همه آسان نیست. ناهمگن‏بودن این آدمها و ناهمچسبی طرز فکرها زمانی کاملاً آشکار شد که معجزه رخ داد و به قدرت رسیدند.    

در سراسر دهۀ 67ـ 57 نبرد اصلی امام راحل با همراهان دیروز و مدعیان امروز بود که اگر زمانی رضایت دادند ایشان سخنگوی نهضت اسلامی باشد از باب مصلحت و از روی ناچاری بود؛ حالیا تمام یاری‏دهندگانْ سهم برابر دارند و کسی را بر دیگران برتری نیست. فراموش نکرده بودند ایشان با ترور نخست وزیر شاه موافق نبود و فتوایش را از “فقهای درجه دوم‏” گرفتند و عجبا حالا هم نمی‏گذارد کسانی که صاحب‏علـّه‌‏اند برای حکومت اسلامی(نه جمهوری اسلامی) نخست وزیر تعیین کنند.

آیت‏اللَّه احمد آذری قمی در متنی امام راحل را “آقای روح‏اللَّه خمینی‏” نامید و نقل می‏شود در صحبتهایش “حاج‏آقا روح‏اللَّه” می‏گفت ــــ یعنی ول کن بابا اسداللَّه، این القاب برای عوام استــــ و سمت سردبیری‏اش در روزنامۀ بازاریان متعهد را از دست داد (کم مانده بود امام راحل روزنامه را توقیف کند؛ فقط گفت نسخه‏هایش را به جبهه نبرند، یعنی آن را نخرند). می‏دانستند چاره‏ای ندارند جز اینکه مانند انتهای دهۀ 30 منتظر ارتحال بنشینند.

 مقابل، حرف این بود که یاری‏دهندگان به تکلیف الهی عمل کرده‏اند و غنایم بی‏حساب بحمداللَّه نصیب همه شده، اجر اخروی هم که محفوظ است، اما موضوع حکومت اسلامی بالاتر از این حرفهاست و غیرقابل تقسیم.

امام راحل از گفتار و کردار مدعیان بیرونی چنان برآشفته نمی‏شد که از کنایه‏‌ها و موشدوانی‏های متحدان سابق و منتقدان فعلی. مراجع دینی مغلوب، مجاهدین، سلطنت‏طلبان، ملیّون، چیگرایان و دیگران را جدی نمی‏گرفت و در برابر دعاوی آنها چنان از کوره در نمی‏رفت که متوسل به حملۀ شخصی شود. اما مثلاً وقتی دامةافاضاته‏های خودی عیبجویی می‏کردند که در سریال تلویزیون جمهوری اسلامی خوف آن می‏رود پیدابودن گردن بانوی بازیگر اسباب گناه شود، با لحنی تلخ و گزنده جواب می‏داد هرکس هر زمان احساس میل به گناه کرد بر او واجب است تلویزیون را خاموش کند. یعنی این آقایانی که ما می‏شناسیم بحمداللَّه در خطر ارتکاب معصیت نبودند و نیستند و اگر هم غربالی داشتند آویخته‏اند؛ جوانان دارای توان گناه هم بالاخره ایمانی و خدایی دارند؛ و شما که پیروان قابل ذکری ندارید لازم نیست برای انبوه پیروان من دل بسوزانید.

 پیشتر، یکی‌ از تندترین برخوردها در سال 60 پیش آمده بود که حکم شد خانه‌به‌خانه دنبال فراریها بگردند و مردمْ مظنونها را گزارش بدهند. ظاهراً کسانی گفتند بنا به نصّ صریح قرآن، “لاتجسّسو” (تجسّس نکنید). امام راحل چنان برآشفت که منتقدان را “آخوند احمق” خواند. شدت عتاب و نوع کلمات حتی در نوشته‏های مخالفان بی‏پروای دیانت سابقه نداشت. 

از آن سو، ترکیب ناهمگن همراهان سبب شد کشمکش برای پیاده‏کردن دعوت‏نشده‏ها و زینب‏زیادی‏ها و سرخرها شروع شود. اعضای پیشین انجمنهای اسلامی دانشجوها پُستهای کابینه و مناصب بالا را در اختیار گرفته بودند.  بازاریان متعهد و روحانیون برکشیدۀ آنها از مدعیان پررو و سرازتخم‏درآورده که القابی از قبیل “پیرو خط امام” و غیره روی خودشان می‏گذارند بیزارند و آنها را فقط نفوذیهایی می‏بینند که جز زدن زیرآب اسلام اصیل بازارمحور هدفی ندارند.

در پی قضیۀ مک‏فارلین، آیت‏اللَّه خمینی مجریان دسیسۀ ساقطکردن کابینه را “یک مشت پوچ” نامید و عملاً روی اسم هفت‏هشت نمایندۀ مجلس خط کشید. سایرین ماستها را کیسه کردند و به انتظار نشستند.

 سر کار نگه‏داشتن چنان دولتی با کشمکش دائمی همراه بود. بازاریان متعهد که سالها وجوهات جمع‏آوری کرده بودند و خرج داده بودند دولت را حق خودشان می‏دانستند. حتی ریاست عالیۀ امام راحل مورد تأیید تمام شرکا نبود و دولت منصوب در میان اعضای شرکت سهامی خاصْ مخالفان سرسخت داشت، تا چه رسد که ایشان جانشین تعیین کند، آن هم جانشینی که یک مدعی مسلح و خطرناک یدک بکشد. از کسانی هم که دولت منصوب را قبول داشتند برخی منتظری را قبول نداشتند.

 هر جور نگاه کنیم منتظری بخت جانشینی نداشت. نه او به درد این شغل می‏خورد و نه این شغل به‏درد او. پیش از تأیید کارشناسان خط، حلاجی نامۀ بحث‏انگیز امام راحل به او، همانند متنی علیه نهضت آزادی، بی‌مورد است (اگر کار سیداحمد خمینی باشد نشان می‏دهد از هول حلیم در دیگ خواب‏وخیال‏ها افکنده شد).  

در ایران، به‏رغم منع قانون تجارت، شرکت در شرکت درست می‏کنند. قانون اساسی در جایی که مقرر می‏دارد این سیستم تا ابد تغییرناپذیر است کدام بخش از هیئت حاکمه (چندین شرکت در یک شرکت سهامی خاص، و دولت در دولت) را می‏گوید؟

 رژیم جمهوری اسلامی، اگر دوام یابد، هم بنا به منطق درونی خویش و هم عادات این صحاری، باید به جانب موروثی‏شدن برود تا بتواند قدری ثبات یابد. و برای ایجاد رَویـّه در جانشینی باید به حدی از ثبات رسیده باشد تا بتواند راهی مورد قبول جامعه بیابد. از این رو، چشم‏انداز آینده تابناک به نظر می‏رسد ــــ در معنی غامض و گره‏خورده و پرپیچ‌‏وتاب، نه درخشان.

 جانشینی در این سرزمین همواره مسئله بوده است. گاه نیز که حکمران عازم ابدیتْ جانشینان بالقوۀ خود را کور نکرده و از بین نبرده بود، کل بساط را طوفان مهاجمان که از صحرا می‌آمد در هم می‌پیچید.

از مضامین صحبتهای منتظری اهمیت تألیف رساله و تکیه بر فقاهت بود ـــــ با الفی که بسیار کشیده تلفظ می‏کرد ــــ و شاید نزد شنوندگانی حالت خودستایی داشت.

در سال 1979 انتشار ترجمۀ تکـّه‏هایی از رساله‏های عملـّیۀ شیعه در غرب اسباب حرف و نقل شد: اسب و قاطر و الاغ را چنانچه انسان با آنها نزدیکی کند باید به شهری دیگر برد و فروخت؛ چنین گاو و گوسفند و شتری را باید کشت و سوزاند. در آمریکا مضمون کوک کردند آیا هموطنان اهل شاهدبازهای بیشتر بارکش‏اند تا در شهری دیگر فروخته شوند یا خوردنی‏اند تا باربکیو شوند. تصویری قدیمی هم که شترچران را بالای داربست نشان می‏دهد از ته کتابها درآمد و منتشر شد. سطح و عمق اطلاعات و حجم منابع غربیها دربارۀ مشرق‏زمین بسیار بیش از آنی است که این دوروبرها خیال می‏کنند.

عربهای اهل تسنن وقتی اعتقادات شیعه زیر نورافکن می‏رود سکوت می‏کنند، یعنی نهحرفهای این اقلیت بسیار کوچک را جدی می‏گیرند و نه اساساً آن را به رسمیت می‏شناسند. در این مورد هم ترجیح دادند اذعان نکنند چنین احکامی متعلق به فرهنگ خود آنهاست نه رسوم ایرانیها.    

 چندین سال بعد آیت‏اللَّه آذری قمی فقید در روزنامۀ رسالت(30 مهر70) پرسنده‏ای را این گونه راهنمایی می‏کند:

 آقای ر. پ. از شهریار

در پاسخ به سؤال شما، باید گفت در فرض سؤال، اعلام به صاحب گاو لازم نیست، گرچه [فرد مرتکب‏] ضامن قیمت آن می‏باشد. اگر بتواند باید آن را خریداری و ذبح بنماید و سپس آتش بزند. اگر نتواند و در پیشگاه خداوند متعال توبه کند توبۀ او مقبول است و لازم نیست خود را به دادگاه اسلامی معرفی کند.

 پیشتر اشاره کردیم همین فتوادهنده، امام راحل را قبول نداشت. ایشان اگر در زمان صدور این نظر فقهی در قید حیات ‌بود و آن را می‌دید شاید یک بار دیگر می‌گفت آدم اگر مدتی ‌بقــّالی هم اداره کرده باشد باید بداند پرداخت کفــّاره‌ای به این سنگینی ورای استطاعت لابد کارگر تهیدست مزرعه است؛ و تازه چند بار؟

 درهرحال، تجسم کنیم ستون دود اشتهاآوری را که از چربی گاو بریان برمی‏خیزد؛ قیافۀ سورچران‏ها در حال بلعیدن کباب مفت، دعا به جان فقیهی که چنین فتوایی داده و اظهار امیدواری به تکرار این قبیل معاصی؛ پخش گاوسوزان از تلویزیونهای دنیا و اعتراض انجمنهای حمایت حیوانات به تنبیه حیوان زبان‏بسته‏ای که فرد مسلمان از او سوءاستفاده کرده؛ و تکرار ادعاهای همیشگی در ایران، که جواسیس استیک‏بار جهانی یواشکی آمده‏اند گاو جزغاله کرده‏اند تا فیلم بگیرند و به انقلاب اسلامی ضربه بزنند.

 عین همین تجویز در رسالۀ منتظری هم هست اما آنچه نهایتاً به نظر مفتی شکل می‌دهد نوع حامیان و طرز فکر پیروان اوست.

نفوذ فقیه در پایگاه اجتماعی پیروانش و در مقدار وجوهاتی است که آنها برای تقویت او خرج می‏کنند. مرتضی مطهری فقید شکایت داشت نان متخصص دین در دست آدمهایی است که آزادی سخن و عمل او را محدود می‏کنند. به بیان انگلیسی‏زبان‏ها، کسی که به نی‏زن پول می‏دهد تعیین می‏کند چه آهنگی نواخته شود.

کسانی که تعیین می‏کنند چه آهنگی نواخته شود قدرت خود را نهایتاً با به‏میدان‏فرستادن نیروی فیزیکی نشان می‏دهند: دامّة افاضاته کلاس درس را در اعتراض به موضوعی تعطیل می‏کند؛ پیروانش کرکره‏های محل کسب را پائین می‏کشند؛ مردان عضلانی و کفن‏پوش دسته‏های سینه‏زنی، آمادۀ زدوخورد، پس از اجرای برنامه‏ای پر سر و صدا در خیابان، برای صرف ناهار به چلوکبابی‌های ازپیش‏تعیین‏شده می‏روند.

حتی تأکید شدید بر عوالم معنوی نهایتاً به ماهیچه ختم می‏شود. اخیراً پس از درگذشت یک دامّة افاضاته طرفدارانش بر ارتباط او با عالم غیب بسیار تأکید ‏کرده‌اند. کرامات خواص برای همه کس قابل فهم نیست اما این‏قدر روشن است که متوفیٰ‏ طرفدار آزادی قمه‏زنی بود، عملی که از هشت دهه پیش ممنوع شده ـ البته در خیابانهای اصلی شهرهای بزرگ، وگرنه صحنه‏های خونبار در جاهایی دور از چشم طبقۀ متوسط شهری و دوربینهای فیلمبرداری اجانب قابل چشم‌پوشی است.

از دیگر سو، درس‏خوانده‏های مؤمن اطلاعات خود را در اختیار مرجع دینی می‏گذارند. در چنین حالتی، مرجع با اتکا به دکترمهندس‏های خداپرست نظر می‏دهد. در موضوعهای عادی طبق خواست مقلدان بازاری رفتار می‏کند اما موارد فنی و علمی نظر اهل دانشگاه است از زبان او. مثلاً نسبت به ورزش و اتوبوس زنان، طرز فکر اهل بازار را بازتاب می‏دهد اما به شبیه‏سازی بافتهای بدن انسان و دستکاری در ژن که می‏رسد همان اندازه آزادمنشانه برخورد می‏کند که بی‏خداترین دانشمندان فرنگ.

 مضمون برخی فتاوی اهل حوزه نوعاً حتی در خارجه برچسب لیبرال می‏خورَد و نظر اکثریت نیست، اما این طایفه با پشتوانۀ دکترمهندس‏های انجمن اسلامی بنیه پیدا می‏کنند تا روی دست کلیسا و مفتیان قاهره و حجاز بلند شوند.

فتوا گاه چنان پیشتازانه است که آدم را حیران می‌‌کند. استاد محمدتقی‌ جعفری در طرح ژنوم انسانی و پاسخ به سؤالات حقوق بشر، “پیوندزدن یک چشم اضافی‌ به صورت یا هر جای‌ دیگر انسان از طریق مونتاژ” را مجاز می‌داند. یحتمل علامّۀ فقید خیال می‌کرد همان طور که چراغهای اتومبیل (به قول آبادانیها، “بک لیت جلو”) ممکن است متعدد باشد، روی موجود زنده و در هر کجای او می‌توان چشم جدید نصب کرد.          

صرف نظر از خیالبافیها، نظر راهگشایانۀ برخی صاحبان فتوا را باید از برکت همان درس‏خوانده‏های دیندار دید. معلومات جدید می‏تواند در فراهم‌‏کردن توجیهاتی هرچند خواص‏فهم کمک بزرگی باشد. کشف پولک روی دُم نوعی ماهی غضروفی بعد از هشتاد میلیون سال، به منظور حلال‏کردن عایدات صدور تخمهای گرانبها بود، نه قانع‏کردن مؤمنان به تناول خاویار.

تهیۀ جواز شرعی گاه مبتکرانه است. ابتدای سدۀ کنونی شمسی که در ایران هم بیمارستان ایجاد می‏شد، مؤمنان مردد بودند با مصرف الکل طبی چه باید کرد. فتوای سادۀ شیخ عبدالکریم حائری، زعیم حوزۀ علمیه، این بود که نوشیدن الکل حرام است اما استعمال خارجی آن نجس نیست. با این همه، برخی همچنان استعمال گلاب را به ادوکلن ترجیح می‏دهند، گرچه بیرون از جمع مؤمنان، بوی ناشی از تأثیر حرارت و مواد شیمیایی عرق بدن انسان بر آن ناخوشایند تلقی می‏شود.

گاهی هم توجیهات ممکن است به لطیفه شبیه باشد. در اسفند 57 یکی از مراجع قم که ظاهراً احساس می‏کرد باید علیه رژیم سابق حرفی بزند به مریدانش گفت بانک طاغوت غیراسلامی است زیرا “پول من و شما و پول گوگوش را مخلوط می‏کند.” لابد در بانک اسلامی، مانند حمام عمومی، سپرده‏های مؤمنان در بقچه‏های جداگانه در گاوصندوق‏هایی دور از پولهای متعلق به زنان هنرپیشه با چشمهای خمار و لبهای قرمز نگهداری می‏شود.

 زاریان خداترس برای تطهیر عایداتشان از ربا و رشوه و حق‏وحساب و زیرمیزی‏های داده و گرفته‏شده، مبلغی به‏عنوان “ردّ مظالم” به مرجع دینی می‏دهند و او دعایی می‏خواند و به دسته‏های اسکناس فوت می‏کند. چنین سرویسی را فقها از مصادیق پولشویی نمی‌دانند.

حساسیت حافظان تقوا به خطر تماس غیرمجاز، چه در گاوصندوق بانک و چه در استادیوم، قابل درک است. موضوع وقتی پیچیده می‏شود که، ‌مثلاً، شبیه‏سازی موجودات زنده را مجاز بدانند. اصحاب دیانت تقریباً در سراسر جهان تکثیر موجود زنده در آزمایشگاه را نادرست تلقی می‏کنند. اینکه در ایران چنین کاری را روا می‏دانند به دو نکته برمی گردد. اول، تمایلی قدیمی به ردّ هرچه پاپ و مفتیان الازهر و مکه (و، در سطح پائین‌تر از نظر اهمیت، خاخامهای اورشلیم) بگویند. دوم، تأثیر دکترمهندس‏های دیندار که هشدار می‏دهند علوم طبیعی در مسیری مشخص از مسئله به حل آن پیش می‏رود و خود دیسیپلین علوم طبیعی است که برای اهل آن تعیین تکلیف میکند. پس بی خیال.

 یک دامة افاضاته وصیت کرد در لندن، که مادر شهرهای جهان و چهارراه دنیا توصیفش کرده بود، دفتری به نام ایشان گشایش یابد. اندک زمانی پس از انتشار متن وصیت در سایت متوفیٰ‏، این بخش حذف شد. ظاهراً اهل بیت با کمک فتوشاپ سطرهای دستنوشته را جابه‏جا کردند.

برخی فتاوی که روی اینترنت به گردش می‏افتد چنان غریب به نظر می‏رسد که شاید بینندگانی را به فکر بیندازد آیا یک دامة افاضاته واقعاً در پاسخ به سؤالی که به احتمال زیاد پوست خربزه است چنین نظری داده، یا نتیجۀ شیطنت افرادی با استفاده از فتوشاپ است؟ اگر دستخط اصالت داشته باشد نشان می‏دهد فتوادهنده باور کرده است که می‏تواند به هر پرسشی پاسخ دهد و باید برای هر مسئله‏ای راه حل جور کند.

قضیه آن گاه بیخ پیدا می‏کند که اطلاعات فتوادهنده بسیار محدود باشد و حتی جامعه‏ای را که در آن زندگی می‏کند درست نشناسد زیرا از محیط بستۀ ده وارد مدرسه علمیّه شده و قادر نیست به گوشه‏کنار جامعه سر بزند، خرده‏فرهنگ‏های دیگر را از نزدیک تجربه کند و شیوه‏های متفاوت زندگی را ببیند. “مرد خداشناس که تقوا‏ طلب کند” مجاز نیست با لاابالی‏ها بیامیزد و در محفل گناه حضور یابد. از این رو گاه دربارۀ سایر شهروندان طوری صحبت می‏کند که انگار موجوداتی بوده‏اند در عصری دیگر در قاره‏ای دیگر با افکاری یکسر شیطانی و اعمالی سراسر فاسد.

حافظان سنـّت همواره در همه جای دنیا وظیفه دارند به هر چیز نو با تردید و بدبینی نگاه کنند. آنچه هُرهُری‏مذهب‏ها اسمش را پیشرفت می‏گذارند دستکاری در سنتهای آبا و اجداد است؛ تغییر یعنی بدعت و بدعت یعنی حرام و گناه.

مدتی بعد وقتی پدیدۀ نوظهور عادی شد، نسل بعدی حافظان سنـّت خیلی راحت می‏گوید بخشی از اجماع عمومی است و مباح. دوچرخه زمانی در اروپا جزو وسایط نقلیۀ ارتشها بود. در ایران هم ژاندارمها و کاسبها و معلمها و کارمندها و، بخصوص در یزد و نواحی مرکزی ایران، طلبه‏های جوان سوار می‏شدند (در شهرهای بزرگ، اهل منبر که باید برای روضه‏خواندن به خانه‏ها می‏رفتند معمولاً مجهز به الاغ سفید بودند). با بزرگ‏شدن شهرها و رواج اتومبیل شخصی، در ایتالیا، در مصر، در ایران، دوچرخه کنار رفت و رانندگی اهل خرقه و عبا موضوع استفتا شد. حالا می‏گویند این هم طبق اجماع، مباح است. همین طور رادیو، تلویزیون، پپسی‏کولا، غذای منجمد و امروز اینترنت. بیشتر، بحث ضرورتهای زندگی و عادات نسلهاست تا فرمان خداوند.

از دهۀ چهل، در اماکن مذهبی گرانقیمت ایران قبرها چندطبقه و کشویی شد و امروز در غسالخانۀ شهرهای بزرگ دستگاهی کارواش‏مانند نصب می‏کنند. احتمالاً در آینده سوزاندن اجساد هم ناشی از محدودیت منابع خواهد بود.

برای قبر مدت‏دار اجاره‏ای، “آرامگاه ابدی‏” اسم بی‏مسمـّایی است زیرا این کشو بهر ترانزیت نزد ماست (اهل سایر مذاهب اسلام به ناندانی‏های شیعیان با حیرت و تحقیر نگاه می‏کنند). امروز تسمه ‏نقـّالۀ تغسیل وارد می‏شود. فردا شاید سوزاندن پیکر مطهّر مرحوم ابوی و بالای‏طاقچه‏گذاشتن شیشۀ خاکستر درگذشتگان رواج یابد. برخی روحانیون بافراست‏تر ملتفتند چه با فریادهای “نه! نه!” و چه بدون آن، تغییر بنا به ضرورت رخ خواهد داد.

منتظری در مهمترین حرف زندگی‏اش وقتی نظر داد هرکس نسبت به جایی که در آن به دنیا آمده است “حق آب‏وگل” دارد، وجود انسان را مقدّم بر عقیدۀ او دانست.

 چهارده قرن فشار خردکننده بر مردم بومی این سرزمین عمدتاً برای جاانداختن همین نکته بوده: حق مَوالی (= بردگان آزادشده) به سرزمین خویش در برابر آنچه از سوی فاتحان به آنها اعطا شده هیچ است. کمتر نظری به اندازۀ بهادادن به سرزمین، و حق آب‏وگل قائل‏شدن برای فرد صرف‏نظر از عقیدۀ او، اهل بازارـ‌ حوزه را برآشفته می‏کند. شعار “ایران برای همۀ ایرانیان” نزد آنها انزجارآورتر از انکار ضرورت دین، و عملاً مقدمۀ آن است. ماتریالیسم تا پیگیرانه مطالعه نشود تأثیر چندانی‌ ندارد؛ ناسیونالیسم و عـرق آب و خاک حتی‌ حرفش هم آدمها را به هیجان می‌آورد.

نظریۀ حق آب‏وگل در پاسخ به پرسشی پیرامون تعقیب و آزار بهائیان بود اما دامنه‏ای گسترده‏تر از پیروان یک آئین معین دارد. شاید هرگز ندانیم تلقـّی پیروان سنتی‏اش نسبت به این فتوا چه بود و آیا وجوهات پرداختی به او کاهش یافت یا نه. اطلاع از تغییرات احتمالی پرداختها می‏تواند به شناخت دقیق‏تر رابطۀ دیانت و بازار کمک کند. پولی که مؤمن بازاری به مرجع مورد علاقۀ خویش می‏پردازد در حُکم اعلام دارایی، و شاخصی است معتبرتر از دفترهای ساختگی که برای ادارۀ دارایی سر هم می‏کنند. رقم پرداختی مقلـّدها محرمانه می‏ماند و در مواردی مانند پول‏دادن به منتظری، ممکن است پیامدهایی خطرناک‏تر از صرف اقرار به درآمد و دارایی واقعی داشته باشد.

مقدار وجوهات هر تغییری کرده باشد، مقدم‏دانستن وجود بر عقیده سیمای آیت‏اللَّه را ارتقا داد و او را نزد درس‏خوانده‏های نسل جدید بیش‌ازپیش آدمی شناساند که می‏توان، بدون خطر تکفیر و تهدید، برایش نامه نوشت و با او دو کلمه حرف زد ـــــ چون خوشبختانه قدرتی نداشت.

فقهایی، مانند آیت‏اللَّه یوسف صانعی، که حکم ارتداد را مربوط به عصر پیوندهای قبیله‏ای می‏دانند به استقبال آینده می‏روند. در واقع می‏پذیرند که آینده مدتهاست شروع شده و در جامعۀ فردیّت‌پرور کنونی برای حفظ حرمت دین باید افراد را آزاد گذاشت عقیدۀ خود را انتخاب کنند. امروز که گذرنامه را به در خانۀ متقاضیان می‏برند، عده‏ای مهاجرت می‏کنند و جمعی می‏روند و می‏آیند، اما شمار کسانی که با وجود دردست‏داشتن تذکرۀ خروج از کشور سر جایشان می‏مانند چنان بزرگ است که مملکت خالی از نفوس نمی‏شود.

 به همین قرار، دست‏برداشتن از صدور حکم ارتداد به تعطیل هیچ دینی نمی‏انجامد. ابهّت مرگ، احساس دائمی گناه، لزوم اعتبار خدشه‏ناپذیر اصول اخلاقی و دلمشغولی با معنویت برتر، شماری قابل توجه را در دایرۀ دین نگه می‏دارد. فقط آدمهای به‏زورنگه‏داشته‏شده پی کارشان می‌روند و دیندارها را راحت می‌گذارند، ‌به این شرط که دینداران هم بقیه را راحت بگذارند.

قابل تصور نیست صدراعظم و وزرای ناصرالدین شاه و رضاشاه جرئت می‏کردند پیشنهاد کنند بد نیست به تمام کورکچل‏ها تذکرۀ خروج از مملکت بدهند. علاّمه محمدباقر مجلسی درحلیةالمتــّقین هشدار می‏دهد “زنان را در غرفه و بالاخانه جا مدهید و نوشتن میاموزید و سورۀ یوسف تعلیم مکنید.” شیخ فضل‏اللَّه نوری آبرو و جانش را، از جمله، بر سر مخالفت با تأسیس مدرسۀ دخترانه گذاشت. آینده وقتی فرا برسد آن اندازه که از دور وحشتناک به نظر می‏رسد نیست ـ شاید چون پوست مؤمنان هم کـُـلفت می‏شود.

 موضوع حکم ارتداد در دنیای ‌اسلام بستگی به نتایج یورش جاری خاورمیانه به تمدن غرب در یکی‌دو دهۀ آینده دارد. اگر ستیزه‌جویان مسلمان ضرباتی‌ کاری به مغرب‌زمین وارد کنند کار در این حوالی سخت‌تر خواهد شد. منتظری از جمله ارباب عمائمی بود که میل ندارند سخت‌تر شود.              

با مقایسۀ نگاه او پیش از خبرگان، حین خبرگان و سالها بعد از خبرگان می‏توان سنجید که تجربۀ اجتماعی تا چه حد درک فرد را زیر و زبر می‏کند ـ اگر استعداد یادگیری داشته باشد و اگر دکترمهندس‏های انجمن اسلامی مدد کنند.

رئیس‏شدن منتظری از چند جنبه بر غرابت مجلس خبرگان می‏افزود. جماعت می‏پرسیدند با وجود طالقانی، این شیخ خنده‏دار از کجا ظهور کرد و اصلاً داستان چیست. هنوز منتظری روی صندلی ریاست جا خوش نکرده بود که آیت‏اللَّه بهشتی او را برداشت در صندلی معاونت گذاشت، خودش ادارۀ جلسه را به دست گرفت و گهگاه به منتظری تشر می‏زد بی‏اجازه صحبت نکند و به بحثی که دربارۀ آن اعلام کفایت مذاکرات شده است برنگردد.

 این نکتۀ مهم انگار فراموش شده است که قانون اساسی جمهوری اسلامی دو پیش‏نویس داشت، نه یکی. پیش‏نویس اول، با الهام از قانون اساسی آمریکا، اوایل اسفند 57 آماده شد و در آن اشاره‏ای به انحلال مجلس نبود. در دومی، اواخر خرداد، به سبک قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه، هم نخست وزیر افزوده شد و هم امکان انحلال مجلس به پیشنهاد رئیس جمهور که همراه درخواست انحلال مجلس باید خودش هم استعفا می‏کرد. و تغییرهای دیگر.

در ماههای اردیبهشت تا پایان تیر 58، دو نوع جلسۀ بحث و بررسی در تهران و برخی شهرهای بزرگ بر پا می‏شد. در یکی، حقوقدانان و اهل فن می‏کوشیدند سنت ترقیخواهی مشروطیـّت را به قالب جمهوری در یک کشور مدرن بریزند. در دیگری، دارودستۀ حسن آیت اعلام می‏کرد لفظ “قوۀ مقننه” باید از قانون اساسی حذف شود زیرا هر قانون لازمی فراهم است؛ رئیس جمهور هم ضرورتی ندارد ایرانی‏الاصل باشد (در قانون اساسی خبرگان، برای ملیّت رئیس جمهور قید گذاشتند اما برای ولیّ فقیه نه). رسالت تاریخی آیت ادامۀ نبرد مریدهای قوام علیه هواداران مصدق بود، به هر قیمتی و با هر وسیله‌ای (در ضمن، منتظری می‏نویسد پس از سقوط دولت مصدق متدیّنین نماز شُکر خواندند).

در تیرماه، منتظری برای اصلاح دومین پیش‏نویس قانون اساسی نـُه پیشنهاد داد. اولین آنها می‏گفت به اصل پایبندی قانون اساسی به مذهب حَقــّۀ جعفری این قید افزوده شود که تا زمان ظهور قابل تغییر نیست (پس سلسله‏ها منقرض شدند لابد چون یادشان نبود خودشان را با تصویب ماده و تبصره ابدی اعلام کنند). در آخرین پیشنهاد می‏گفت شورای نظارت بر وضع قوانین باید، مانند قانون اساسی مشروطیت، مستقل از قوۀ مقننه و دارای حق وتو باشد.       

گذشته از درخواست وتو، گرچه چنین حقی برای اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل را “قانون جنگل” می‏نامیدند، منتظری آنچه را بنیانگذاران روشن‌‏بین مشروطیت در خشت خام می‏دیدند صد سال بعد شاید فقط تا حدودی ملتفت شده باشد ــــ و بیشتر از سر لج و در گیرودار رقابت تا بنا به درک عمیق نظری.

آن روشنفکران پیشنهاد ارسال لوایح به نجف را رد کردند با این استدلال که آن شهر در قلمرو عثمانی است و چنین کاری در تضاد با حاکمیت ملی ایران. گفتند اصحاب دیانت به‏عنوان نمایندۀ مؤمنان بیایند در مجلس بنشینند نظر فقهی بدهند. برایشان روشن بود بردن لوایح خدمت اشخاص یعنی گرفتاری کشمکش بین مراجع رقیب، مطالبۀ وجوهات برای خودداری از مخالفت، افزایش مداوم مقدار وجوهات درخواستی، تشکیل دولت در دولت، دفترزدن در همه جا و نماینده فرستادن حتی به خارجه، دخالت در امور اداری و قضایی، و در اختیارگرفتن املاک و اراضی و تجارتخانه‏ها برای درآوردن خرج کیابیا.

در ایران هم بسیاری معتقدند خوب است به طریقی رضایت نیروهای غیبی تأمین شود مبادا غضب کنند و کار دست آدم بدهند اما اینکه امور را به دست نمایندگان آنها بسپارند آخر و عاقبتش قابل پیش‏بینی است.

بعدها بارها گفت در قانون اساسی دستپخت او منظور این بوده که ولیّ فقیه فقط “نظارت بوکوند”، و این دو کلمه را طوری سردستی ادا می‏کرد که انگار معنی نظارت‏ (باز هم با الفی بسیار کشیده) کاملاً بدیهی است و همه می‏دانند تماشا و نظارت و سرپرستی و اداره و کنترل و تسمه‏ازگرده‏کشیدن چه تفاوتهایی دارند. به سبب بیگانگی با قانونگذاری به‏عنوان عقد قراردادی بشری و ناآشنایی با پایه‏های تعقلی چنین قراردادی، او هم مکانیسم موضوعی دوجانبه مانند نظارت را هضم نمی‌کرد و متوجه نبود چه ‌راحت می‌تواند یکجانبه تبدیل به ریاست ‌شود.           

آدم خوبی بود اما او هم این‏کاره نبود. برای امر خطیر نوشتن قانون، آن هم قانون اساسی، خوب‏بودن کافی نیست. مؤمنان پای منبر از شنیدن فهرست نعمات گوارشی و جسمانی بهشت نشئه می‏شوند اما برای مخاطب جدید منتظری ـ خوانندۀ متن، نه مستمع وعظ ـ آینده مفهومی است جمعی، نه انفرادی: نه فقط آیندۀ شخص اینجانب، بلکه آیندۀ همگان و نسلی که متولد می‏شود.

انسانی بود شریف و خوشقلب. طی این سی سال بسیار آموخت و در اواخر عمر، نظر اهل دانشگاه را تکرار می‏کرد. با این همه، شواهدی ‌در دست نیست که متوجه شده باشد، اول، کل قانون اساسی او یک مفهوم بود: اصحاب پانزده خرداد، بنا به قانون فتح و طبق وعدۀ الهی، الی‌الابد صاحب این مملکت خواهند بود.

دوم، چرا تکرار قید ابد سبب جاودانگی‌ نشد و قدرت، به مرور زمان با فرسایش اعتبار بازارـ‌ حوزه، به دست نیروهای تازه‌نفس و قوی‌تر می‌افتد. سوم، درنیافت قانون اساسی چه تفاوتی با وعظ و رسالۀ عملیـّه دارد و چرا در دنیا حتی یک فقره قانون اساسی شبیه دستپخت او و همقطارانش نمی‏توان یافت.

 حد جهان‌بینی‌اش برای محیطی ‌کافی‌ بود ساده و کوچک، با روابط‌ چهره‌به‌چهرۀ خویشاوندانه و پر از رودربایستی، ثروت تولید و توزیع‌شده در مقیاس کوچک، و بدون تضاد حاد فرهنگی و تنازع اقتصادی در حد خرخره‌جویدن در شهرهایی که سگْ صاحبش را نمی‌شناسد و اهل اقتصاد و سیاست به یک میلیارد می‌گویند “یه تومن” و سر هرکس را لازم باشد زیر آب می‌کنند.

پس از مرگش او را “پدر حقوق بشر در ایران” نامیدند. در نیرنگستان تعارف‏آلود آریایی‌ـ‌ ‏اسلامی از القاب و عناوین گریزی نیست.

مفهوم حقوق بشر را او وارد ایران نکرد، حتی درست متوجه مفاهیم پایه و ارتباط جنبه‏های مختلف نتایج آن با یکدیگر نشد، اما جزو نخستین معمّمانی بود که آن را به رسمیت شناختند.

 در همان نجف‏آباد، روزهای 21 تا 23 آذر 57 چماقدارانی را پرچم‌ایران‌به‏دست و سوار براسب وارد شهر کردند تا دست به سرکوبی و تخریب و غارت اموال مخالفان رژیم بزنند. محمدتقی دامغانی، ابوالفضل میرشمس شهشهانی، احمدصدر حاج‏سیدجوادی و هدایت‏اللَّه متین‏دفتری به نجف‏آباد رفتند و گزارشی دربارۀ آن وقایع تهیه کردند که انتشارش در دنیا صدا کرد (پیشتر “چوب‏به‏دست‏” در عنوان نمایشنامه‏ای از غلامحسین ساعدی به کار رفته بود اما واژه‏های نوظهور “چماقدار” و “چماقبهدست” برای توصیف افرادی باب شد که از دهات برای سرکوبی شهریها اجیر می‏شدند؛ بعدها “لباس‏شخصی”‏ هم به این قشون افزوده شد). در زادگاه منتظری و جاهای دیگر، حقوقدانها پیشگامان دفاع از حقوق بشر بودند.       

زمانی حین سخنرانی مهدی بازرگان در یزد، پس از پایان کار دولت موقت، وقتی شعار دادند “درود بر منتظری/امید امّت و امام‏”، بازرگان گفت انشاءاللَّه امام آنقدر عمر کند که نوبت به ایشان نرسد.

دعای مهندس فشل مستجاب شد و چه خوب که طرفداران منتظری هم از موهبتی مشابه برخوردار شوند. در ادامۀ جنگ فرسایشی میان ایران و اسلام که شدتی بی‏سابقه می‏یابد، برای اصلاح‏طلبان، به‏عنوان حزب‏اللَّه اهلی‏شده، شاید ماندن در اپوزیسیونْ موقعیت بهتری باشد تا به‏ریاست‏رسیدن.

جمله‏ای منسوب به منتظری، “عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید”، پس از خلعش مصادره شد و اسم او را از زیر آن برداشتند. زمانی مضمون کوک می‏کردند که مستمعانش فریاد کشیده‏اند “مرگ بر صدام‏خره‏.” شعار هم‏قافیۀ آن، “درود بر گربه‏نره‏”، با الهام از پرسوناژ داستان پینوکیو که آیت‏اللَّه بعدها با خوش‏خلقی از آن یاد کرد، شاید به رستگاری او کمک کند. انسانهای فانی هرگز نخواهند دانست قضاوت افکار عمومی چه تأثیری بر کارنامۀ بندگان در آخرت خواهد داشت. اگر نداشته باشد یعنی فرد لعنت‏شده در جهان فانی بعداً در جهان باقی ممکن است رستگار شود. اگر داشته باشد یعنی قضاوت بی‌‏ایمان‏ها بر آخرت مؤمنان اثرگذار است.

 اگر در نیمۀ دهۀ 60 جناح مهدی هاشمی توانسته بود بر حریفان غلبه کند و قدرت را به دست گیرد شاید بعدها، از جمله، ناچار می‏شد تفنگچیهای لژیون خارجی‌اش را به خیابانهای تهران بیاورد. در چنان شرایطی منتظری به‏عنوان ستون خیمۀ ولایت آماج حملات اکثریت ناراضی قرار می‏گرفت.

مؤمنان می‏توانند پایان کار آیت‏اللَّه فقید و عاقبت‏به‏خیرشدنش را شاهدی بگیرند بر درستی اعتقاد خویش: “چه‏ها برای شما خوب است که خود نمی‏دانید، و چه‏ها برای شما بد است که خود نمی‏دانید.”