روزی، روزگاری “عدالت” شاخص “اول” تعیین آرمان، تحلیل شرایط، تدوین استراتژی و از جمله تعیین “دوستان و دشمنان ما” بود. در آن هنگام “راست” و بالطبع راست افراطی به افراد و جریانات ضدعدالت منتسب میشد. تا همین اواخر قبل از دوم خرداد در “سنخشناسی نیروها” توسط برخی نشریات منتسب به بعضی گروه های سیاسی، جریان کیهان لقب “چپ جدید” (جدید به معنای متأخر و تازه) را به خود میدید. اما با تغییر شاخص “اول” از عدالت به “آزادی” (و دموکراسی و حقوق بشر) و تعیین “مرحله تاریخی” کنونی به عنوان مرحله “گذار به دموکراسی” (چه از سوی نیروهای عدالتخواه اعم از سوسیالیست و سوسیال–دموکرات و چه از سوی دیگر نیروها)، عنوان و لقب “راست” و راست افراطی برای افکار، افراد و جریانات ضدآزادی و دموکراسی و حقوق بشر و… به کار رفت. هم اکنون نیز پس از حدود بیش از دو دهه این اصطلاح هم چنان در همین زمینه و بستر به کار میرود.
“راست افراطی” در ایران کنونی اما؛ به چه رویکرد و جریانی اطلاق میشود؟
در ابتدا تکلیف یک نکته فرعی را روشن کنیم و آن نسبت رهبر جمهوری اسلامی و جریان راست افراطی است. رهبر گاه “هادی” و عموما “حامی” راست افراطی است. تفکیک رهبر از این جریان، نوعی پوشاندن و تحریف واقعیت است. اما انکار واقعیت جریان راست افراطی و آن را تنها بازوی اجرایی و سربازان ساده رهبر خواندن نیز خود نوعی سادهسازی واقعیت به شمار می رود.
برخی ممیزه های فکری و سیاسی راست افراطی
برخی ممیزه های تفکر و رویکرد سیاسی راست افراطی در ایران را می توان چنین بر شمرد:
دشمنی و ضدیت با آزادی و دموکراسی(هر دو، که با هم متفاوتاند)؛ عدم اعتقاد ایدئولوژیک به رأی اکثریت و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود ؛ فقهمحور یا فقیهمحور بودن، یعنی آن ها احکام الهی(با تلقی خود) را بالاتر از رأی اکثریت میدانند و یا ولایت فقیه را عامل اصلی مشروعیت الهی قدرت می پندارند؛ اعتقاد به قدرت مطلقه و برخورداری از حق وتوی آرای ملی برای فقه و ولیفقیه، در مراتب گوناگون.
آنها هم چنین “آزادی” (متبلور شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر) را هم خلاف شرع و هم خلاف مصلحت نظام میدانند. تعصب خاصی بر ظواهر اسلام و تشیع و.. در همه حوزهها و امور اجتماعی (به ویژه حجاب) دارند.
ویژگی دیگر آنها که در امتداد صفات بالا قرار دارد نگاه شدیدا امنیتی شان است. این نگاه امنیتی بر نگرشی دشمن/توطئهمحور قرار دارد. “دشمن” یکسره در حال توطئه برای نابودی نظام و فاسد کردن جامعه و چپاول کشور و حاکم کردن عوامل خود و حداقل نفوذیهای خویش است. دراین راستا آنها معتقد به شیوه “النصر بالرعب” هستند. جمعبندی تجربی و امنیتی آنها بر این اصل استوار است که باز شدن فضا؛ منفذها و پنجره هایی برای نفوذ دشمن و یا رقبای سیاسی است که خواسته و ناخواسته عوامل دشمناند. اگر عوامل دشمن هم نباشند، افراد “ارزشی” نیستند و حفظ دین و نظام برایشان اهمیتی ندارد و لاابالی و هرهری مذهباند؛ اگر خود منحرف و فاسد هم نباشند ولی جادهصاف کن حاکمیت چنین فرهنگ و افرادی در جامعهاند.
به لحاظ اقتصادی اما وجه غالب و حداقل “شعاری” آنها مستضعفگرایی و محروم پناهی است و خواهان برتری پایینشهریهای محروم و متدین در برابر بالاشهریهای بیدین و مرفه بیدرد و غربزدهاند.
مواهب اقتصادی (و سیاسی و منزلتی) هم بهتر است به دست “بچه حزباللهی” باشد تا افراد دیگر. (آنها در دولت احمدینژاد نشان دادند که در بهره گیری از این “مواهب” چقدر حریص و پرولع و بیاصول و بیاخلاقاند! و البته بیرحم: “مال مفت و دل بیرحم”). استحاله اخلاقی و منشی ناشی از قساوت قلب سیاسی در سرکوب و توجیه و دلیل تراشی برای هر گونه خشونت و قتل و ترور و نیز دست بردن در آراء مردم به تدریج بخش هایی از سطوح فوقانی این طیف را به افرادی بی اصول تبدیل کرده است. همین ویژگی باعث تشدید خصوصیت رانت خواری و بهره مندی های اقتصادی غیر قانونی و غیر اخلاقی و نیز تشکیل باندهای مافیایی چپاول اقتصادی از یکسو و سرکوب و قتل و ترور سیاسی از سوی دیگر در میان این جماعت خاص از طیف راست افراطی شده است. آن ها نسب از طراحان و مجریان اعدام های ۶۷ می برند و بعضا این کارنامه سیاه را در پرونده و پیشینه خود دارند.
راست افراطی علاقه ویژهای به “احساس” و “هیجان” دارد. مداحان، معلمان و میانداران مهم این جریاناند و البته نه کارگردانهای آن. به برخی علما و فضلای قاطع(که به راحتی حکم و فتوای خشونت و حتی قتل و ترور می دهند) و یا دارای حس و حال و فیض و کرامت! (که حرفهای کلی کلی می زنند و مواعظ اخلاقی “ضددنیا” می گویند و یا نوکر اهل بیتاند و در این رابطه هیجان و غلیان زیادی دارند)، ارادت ویژه دارند…
بر این ویژگی ها باید هم چنان افزود؛ مخصوصا یک ویژگی که باید مستقلا بدان پرداخت: «عقلانیت» و «منش» لومپنی که هر دو قابل تامل در رفتارشناسی قدرت و قدرت مسلط در ایراناند.
دو سر طیف راست افراطی در ایران
به نظر می رسد راست افراطی کنونی در ایران یک طیف گسترده را در برمیگیرد که میتوان دو سر طیف آن را از هم تفکیک کرد. طیفی که به جز دو سر آن، نمیتوان نقطهچین و میانههای آن را به وضوح و به دقت مشخص نمود. چرا که از یک سو در واقعیت خارجی درهمی و اختلاط زیادی با یک دیگر دارند و از سوی دیگر نوعی پوشیدگی و پنهانکاری بر آنها حاکم است. راست افراطی د ر ایران را بیشتر از کارکردها و ظهور و بروزهایش میتوان شناخت تا از واقعیت عریان و شفاف و آشکار آن. جبهه پایداری(و معدود جریانات مشابه مانند جمعیت ایثارگران) تنها بخش هایی از این طیف اند که کشف حجاب کرده و از پشت صحنه خارج شده اند.
در هر حال یک سر این طیف به بیت و پیرامون رهبر می رسد و سر دیگر آن را می توان با تسامح در جبهه پایداری در بالا و از زاویه دیگر برخی نیروهای میدانی و دسته دسته های پراکنده در تهران و شهرستان ها در پایین نظاره کرد. اگر از نقطه چین میان دو طیف و لایه های میانی و یا بینابینی این دو سر صرف نظر کنیم، برای ایجاد وضوح و دقت بیشتر در تحلیل میتوان بر دو سر طیف تمرکز نمود.
راست افراطی پیرامون رهبر؛ “صاحبان قدرت”
اینها بخشی از جریانات قدرتمند مستقر در سپاه، بیت، نیروهای امنیتی (وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه، اطلاعات قوه قضاییه، بخشهایی از دادگاه های انقلاب و برخی شعبات دادگاه های تجدید نظر و…)، شاخههای رسانهای (مخصوصا صدا و سیما و کیهان و تیم و باندش)، سپاه قدس و نیروهای امنیتی و نظامی فعال در منطقه، بخشهایی از مدیریت حوزههای علمیه (قم و تهران و…) بخشهایی از ستادهای نماز جمعه در سراسر کشور، نهادها و شاخکهای اقتصادی فعال در بیت (حساب صد امام سابق) و پیرامون بیت(بنیادهای وابسته به رهبر)، بخشهایی از شورای نگهبان و شاخههای سراسری آن و… هستند.اکثر این ها سابقه سپاهی-امنیتی دارند.(هم چنین باید توجه کنیم که اینک با پدیده گسترده افراد دو کارکردی در میان روحانیت مواجه ایم که در سلک این طیف اند: روحانی-سپاهی ها؛ روحانی- امنیتی ها؛ روحانی-قاضی ها و نظایر آن).
راست افراطی پیرامون و متکی به رهبر خود را “صاحب” قدرت و مملکت و “حافظ” ولایت(=ولایت فقیه یعنی شخص آقای خامنهای) میداند. از نظر آنها دولتها می آیند و میروند، افراد موثر و روسای همه بخشهاو رکن های حکومت از جمله نهادهای یاد شده در بالا نیز قابل تغییر، حک و اصلاح و حتی گاه حذف و مجازاتاند، اما آنچه اصل و مهم است “حفظ نظام” با محوریت آقای خامنهای (ولی فقیه) است. مصلحت نظام بالاتر از هر مصلحتی است. محور این مصلحت نیز “موجودیت وامنیت نظام” است. مهمترین و بالاترین شاخص برای تحلیل و تعیین نسبت با هر چیزی در کره زمین همین مسئله یعنی حفظ نظام و تضمین برقراری وامنیت آن است. در این راستا سرکوب داخلی، حذف و جابجایی جریانها، جنگ بیرونی و… و یا نرمش قهرمانانه و صلح و سازش نیز شرعی و قانونی و عقلی و “اوجب واجبات” است.
خلاصه این که اینها خود را “صاحب قدرت” میدانند و مسئولیتشان “حفظ و حراست از قدرت” است. آن ها دغدغه “کسب قدرت” ندارند چرا که همه اهرمهای اصلی قدرت را در دست خود میپندارند که باید مراقب باشند اخلال و اختلالی در آن به وجود نیاید؛ از هیچ سمت و سویی، از جمله از سوی مردم و ناراضیان سیاسی و اقتصادی.
در همین رابطه مسئولیت مهم این جریان در راستای حفظ قدرت و نظام، تربیت نیروهای مرتبا تجدید شونده برای پاسداری از نظام و سازماندهی و آمادهسازی آنها در همین حوزه است تا هر موقع و هر مقطع که ضروری بود وارد میدان شوند؛ از تجمع در برابر جلسه سخنرانی یک مخالف و منتقد برای برهم زدن آن گرفته تا حمله بی رحمانه و وحشیانه به کوی دانشگاه تا سرکوب سنگدلانه مردم در جنبش سبز و تا اعزام به سوریه برای دفاع از بشار اسد و نظایر آن.
هم چنین تدارک و تربیت بخش مهم و اصلی نیروهای امنیتی (اعم از نیروهای سازمانی و اداری، بازجوها، نیروهای میدانی برای تعقیب و مراقبت و احیانا بازداشت و در شرایطی حتی حذف فیزیکی مخالفان و…) نیز از وظایف مهم این جریان است.
در مجموع و به عبارتی میتوان این جریان را “حزب رهبر” دانست که مشاوران اصلی و نهایی وی را تشکیل میدهند و رهبر اعتمادی ویژه به آنها دارد و در پیشبرد امور و اداره کشور، به موازات نهادهای رسمی غیرانتصابی و نیز حتی نهادهای متصل به رهبری (مانند قوه قضاییه، صدا و سیما، آستان قدس و…)، با ارتباط مستقیم با رهبر فعالیت می کنند و یا به صورت موضعی در برخی مواقع به صورت فوق العاده فعال می شوند.
در این جا و در حاشیه باید افزود ارتباطات رهبر البته تنها محدود به این جریان نیست و علیرغم اعتماد و اتکای رهبر به این حزب مخفی و بسیار خودی، اما وی با دیگر طیفهای راست سنتی و میانه و نیز کارشناسهای مختلف در حوزههای گوناگون و نیز با رئیس جمهور و دولت و وزرا و تیمهای کارشناسیشان و نیز با دستگاه های عریض و طویل دیگری همچون مجمع تشخیص مصلحت نظام، بنیادهای مالی گوناگون، ستادهای ائمه جمعه، شورای نگهبان، مسئولان نظامی و انتظامی، مسئولان قضایی و… نیز مرتبط است و آنها نیز با رهبر دیدار و گفتگو دارند. همان طور که برخی شخصیتها و جریانات سیاسی غیرراست نیز ارتباطات غیرمنسجم و گهگاهی با رهبر دارند. نحوه ملاقاتها و دیدارهای ادواری هاشمی رفسنجانی و افرادی همچون او با رهبر هر چند چندان روشن نیست اما به خوبی مشخص است که نظم و استمرار و تاثیر گذشته را ندارد.
راست افراطی مرتبط با رهبر؛ “در پی کسب قدرت”
جدا از افراد و نهادها و جریانات یاد شده، می توان بخش دیگری را نیز از لابه لای فعالیت ها، سروصداها و کنش های گهگاهی طیف متنوع راست افراطی در ایران که باعث رخ نمایی هر از چندی این جریان عموما نهانی و پنهانی می شود تشخیص داد؛ و آن سر دیگری از طیف راست افراطی است که امروزه خود را به عنوان جبهه پایداری و یا دسته های پنهان و آشکار دیگر نشان می دهد.
به نظر می رسد مقداری متفاوت از سر دیگر طیف؛ این ها هر چند مرتبط با رهبرند اما مانند آن ها بسیار نزدیک و موثر نیستند. این ها افراد و لایه های میانی تری اند که یا قبلا در همین سر نزدیک و داخل بیت بوده اند که عقب زده شده اند و یا نیروهای میدانی و رده میانی و پایینی طیف بوده اند که امروز مسن تر و بزرگ تر شده و خود را دیگر صرفا “سرباز” ساده نمی دانند و خواهان نقش و سهم بیشتری هستند و یا راسا از سوی این سر (دورتر از بیت)عضوگیری و تربیت شده اند.
یکی از ویژگی های این سر طیف این است که “علاوه بر” ارادت و ارتباط با بیت و سر درون بیت راست افراطی، رابطه خاصی با فرد یا دسته های دیگری نیز دارند. “یک” مثال در این رابطه مصباح یزدی است. اما این نقش را افراد یا سر دسته های دیگری نیز می توانند ایفا کنند.
در هر حال این سر طیف برخلاف سوی دیگر این احساس را ندارد که “صاحب” ملک و ملت است. به همین دلیل خواهان حضور در مناسبات سیاسی برای “کسب قدرت” است. “دولت” (قوه مجریه) و ریاست آن برای این ها یکی از سنگرهایی است که باید فتح کرد و معبری است برای رسیدن به دیگر فتحالفتوحها. در حالی که ریاست دولت برای سر دیگر طیف راست افراطی در حد راننده ای است که تاکسی و اتوبوس و تریلر خودمان، ماشین قدرت را برای مدتی به او میسپاریم تا هم نان عدهای دیگر (مردم) را بدهد و هم سودی به خود ما برساند. مالک اصلیاش هم البته خودمان هستیم، اما باید مراقبت کنیم راننده نااهل نباشد و با ماشین ما هم تصادف زیانباری نکند.
هم اکنون نیز نگاه یک سرطیف راست افراطی به دولت روحانی عمدتا “امنیتی” است و سر دیگر طیف “سیاسی”. البته سر متصل و یا داخل بیتی راست افراطی نیز بر اساس گفتمانی که خود بدان معتقد است و هم بخصوص گفتاری که نیروهایش را با آن تربیت میکند (و در واقع ستون فقرات ایدئولوژی مشروعیت بخش نظام را تشکیل میدهد) و در ابتدای مقال به وجوه مهم تر آن اشاره شد؛ با دولت ها برخورد سیاسی و فکری هم میکنند. با یک دولت احساس نزدیکی بیشتر و با دولت دیگر احساس نزدیکی کمتری دارند و این دوری و نزدیکی گاه وحدت و تضاد سیاسی هم به وجود میآورد ولی جنس و درونمایه برخورد شان بر “محور” امنیت نظام همواره ثابت است و به خاطر جایگاه و احساس شان نسبت به قدرت همیشه موضعی از بالا به پایین با دولت ها و هر فرد و نهاد دیگر دارند.
اما سر دیگر طیف راست افراطی( سرخارج و دوراز بیت) برخوردی رویاروی و هم قد و برابر با دولت دارد. یکی با نگاهی “از بالا” به پایین قدرت را در چنگ خود میبیند و خویش را مالک آن میداند که باید مراقبت کند تصادف زیانباری صورت نگیرد و دیگری “از بیرون” به قدرت مینگرد که باید به چنگ آورد و سوار بر کرسی و ارابه اش شود.
راست افراطی از اتاق فکر وارد اتاق عمل شده است!
… حال وقتی آقای روحانی با ابهام اما به طور کاملا استراتژیک مسئله بسیار مهمی را مطرح می کند که “آنها از اتاق فکر وارد اتاق عمل شدهاند”، منظور چیست؟ اصلا آن ها کیستند؟ آیا اینک این دو سر طیف با هم ارتباط و ائتلافهایی تشکیل داده اند(همان گونه که بارها در قبل داشتهاند) و اتاق فکرشان کجاست و مصداق عملشان چیست؟ آیا انتقاد و هشدار مدتی پیش رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح به نیروها و رسانه های تحت سلسله مراتب خود در رابطه با عدم کارشکنی و تضعیف دولت(عمدتا معطوف به مذاکرات هسته ای) نشانه و نمودی از این ائتلاف و اتحاد عمل نبود؟
اینک آیا راست افراطی با یک “تشر” آقای روحانی میترسد و عقبنشینی میکند؟ و مهم تر این که با ورود آنها به مرحله “عمل”، نباید دولت نیز با دقت بیشتری تحلیل کند، برنامه بریزد و عملی سازد. هم چنین آیا نباید دولت در تعیین نسبت خود با رهبر به عنوان هادی و حامی این طیف تامل و برنامه ریزی دقیق تری داشته باشد و اصلا در ابتدا بر این امر حساس شود و تجربه مکرر چالش های روسای جمهور متنوع قبل با رهبر را مرور کند و به سیاست روشنی بر اساس توازن قوا از یک سو و ضرورت چالش و چانه زنی از سوی دیگر و داشتن نقشه راه در این رابطه برای حفظ مصالح کشور و مردم و یا حتی فقط مصلحت واقعی نظام برسد؟
اکنون و بخصوص با برکناری یک وزیر دولت روحانی به نظر می رسد آتش بس نصفه–نیمه یکساله گذشته توسط بخش های مهمی از راست افراطی (بخصوص از سوی و با مدیریت نقطه چین های میانی به سمت آن سر طیف که به دنبال کسب قدرت اند) آشکارا شکسته شده است. اگر رابطه این دو سر طیف هنوز در ابهام قرار دارد اما اشتراک افق های فکری آنها نباید دور از چشم بماند و اگر سهم و نقش رهبر در این میان را نیز فعلا در پرانتز بگذاریم، ولی از واقعیت شکسته شدن یک طرفه آتش بس نمی توان ساده دلانه چشم پوشید. با ادبیات و گفتار ضرورت وحدت و دشمن شکنی مشترک (که هم رئیس جمهور و وهم وزیر برکنار شده در روز استیضاح به کار بردند)دیگر نمیتوان با شرایط تازه روبرو شد (هر چند می توان این ادبیات و نصایح را همیشه در پاورقی حفظ کرد).
اگر آنها به ارزشهای خود، منویات رهبری، دشمن ستیزی و… تکیه میکنند، روحانی و تیماش اگر بخواهند به وعدههای انتخاباتی، منافع ملی و مصلحت کشور (و نیز مصلحت جناح بی پشتوانه اجتماعی خود) وفادار بمانند باید بر رای اکثریت، فصول حقوق مردم در قانون اساسی، جمع بندی تجربه شکست خورده و ویرانگر هشت ساله دولت قبل و مصلحت کشور و مردم و نظام تکیه کنند.
هم چنین اگر آنها به صورت “انبوه” قانون شکنی کردند (به صورت انبوه یارانشان را استخدام کردند، وامهای بانکی دادند، بورسیه های فضاحت بار غیرقانونی توزیع کردند و…) این ها اما رفتار و رویکرد قانونی شان را به صورت “انبوه” و “سیستماتیک” انجام دهند: به صورت انبوه به نشریات و تجمعات دانشجویی مجوز بدهند؛ به صورت انبوه و گسترده و سیستماتیک بهرهمندیهای اقتصادی رانتی و پرفساد را از دستشان بگیرند؛ به صورت انبوه مجوز قانونی نشریه و کتاب بدهند و…؛ همان طور که به صورت مستمر باید با اربابان قدرت داخلی برای کسب حقوق ملت چانه زنی کنند (هم چون چانه زنی با اربابان قدرت خارجی) و به صورت انبوه و گسترده و سیستماتیک، همه بخش های دولت با “افکار عمومی” ارتباط رسانه ای فعال داشته باشند و به صورت انبوه و گسترده به نهادهای مدنی و صنفی میدان دهند. وگرنه زمان و فرصت پیش آمده به سرعت می گذرد و تاریخ و افکار عمومی قاضی سرد و سخت گیر و البته عادلی است.