کودک خردسال دست در دست پدر از کنار پارک رد می شد. پدر که به نظر می رسید عجله دارد دست کودک را می کشید که مسیر را تند تر طی کنند. کودک با دیدن وسایل بازی وهیاهوی بچه ها هیجان زده دست پدر را رها کرد وبه سمت زمین بازی دوید…پدر رو به فرزند کرد وگفت: من دارم می روم اگر دوست داری همین جابمان! کودک هنوز چند قدمی دور نشده بود که خود را در دنیایی جدید یافت دنیای غریب وبدون تکیه گاه پرقدرتی چون پدر، گامهایش سست شد با افسوس به بچه هایی که در حال بازی بودند نگاهی کرد وگریه کنان به نزد پدر بازگشت…
با اطمینان می توان بیان داشت که همگی ما می توانیم احساس دوگانه این کودک را درک کنیم چرا که اگر هرکدام از ما آرشیو خاطرات گذشته وبه ویژه دوران خردسالی خود را مرور کند به موارد متعددی از این گونه تجربیات بر خواهد خورد. تجربه انتخاب بین دو گزینه آزادی رفتن به سوی زمین بازی ویا امنیت فشردن دست والدین حتی به قیمت از دست دادن لذت بازی…
با اندکی اغماض می توان ماجرای اشاره شده در ابتدای این نوشتار را به عنوان مدلی مینیاتوری از نوع تعاملات درجامعه پدرسالار معرفی کرد. جامعه ای که در آن افراد بر سر دوراهی استفاده از امنیت ناشی از قدرت مستقر ویا حرکت به سمت آرمان ها واهداف مطلوب خود، راه نخست را برمی گزیند. به معنی دیگر ریسک رها کردن دست پدر را نمی پذیرد وبا وجود تمام اشتیاقی که برای حرکت به سمتی متفاوت دارد ، باز در همان مسیر مورد علاقه پدر گام برمی دارد…
اگر کتاب قطور تاریخ چندهزار ساله ایران را ورق بزنیم وبه نوع تعامل حاکمان و رعایای ممالک محروسه ایران نیم نگاهی بیافکنیم به سادگی می توانیم ویژگی های یک جامعه پدر سالار را در برگ برگ آن کتاب مشاهده کنیم.
با این حال نباید از نظر دور داشت که در 150 سال اخیر تحولات بعضا مهمی در کشور صورت گرفته که خواسته یا نا خواسته توانسته تا حدودی هیمنه قدرت پدرسالار را در ایران بشکند. شاید بتوان مشروطه را نخستین گام مهم در این زمینه به شمار آورد. رها کردن دست پدر هزینه هایی برای ایرانیان شیدای دویدن خارج از سایه پدر داشت ومهمترین این هزینه ها احساس ناامنی ذهنی ناشی از عریان و شفاف دیدن معادلات قدرت بود. برای رعایا که تا آن زمان تمشیت امور را با فرمان ملوکانه تجربه کرده بودند، به کارگیری روش های مردمسالارانه برای رتق و فتق امور قابل هضم نبود،روش هایی که به زعم آنها نه نوع تصمیمات ونه سرانجام امور برای کسی روشن نبود…همین امر هم سبب شد که پس از چندی عامه ایرانیان دوباره فیلشان یاد هندوستان پدر کرده، با این توجیه که مردم از درگیری ها وبازی های حکومتی وسیاسی خسته شده اند وباید مسائل معیشتی مردم مورد توجه قرار گیرد به دنبال قدرتی رفتند که دوباره در زیر سایه آن به امنیتی ذهنی دست یابند…
می توان با اطمینان بیان داشت که یکی از مهمترین عللی که باعث شده است حرکت های اصلاحی در ایران از مدلی سینوسی تبعیت کنند همین امر است. همیشه پس ازفروکش کردن میل و وسوسه حرکت ناشی از یک پیشروی، آرام آرام نوعی عدم امنیت در ذهن بخش قابل توجهی از جامعه رسوخ کرده واین زمزمه آشنا به گوش می رسد که “مردم از بازی های سیاسی ودر گیری های جناحی خسته شده اند” وبعد حرکت به نقطه گذشته…
اگر به انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری نیز توجه کنیم به راحتی می توانیم این الگو را بر آن منطبق کنیم.[ البته باید توجه داشت که این مطالب فارغ از مباحثی است که خاتمی رئیس جمهور وقت به عنوان بداخلاقی انتخاباتی از آن نام برده است.] شهروندانیکه که در انتخابات دوم خرداد هفتاد وشش برای رسیدن به آرمان ها واهداف خود از یک سو به نامزد بخش قابل توجهی از قدرت حاکمه نه گفته واز سوی دیگر از نامزدی که شعارها واهداف آنها را دنبال می کرد حمایت کرده بودند، پس از گذشت مدتی و فروکش کردن احساسات وشیدایی ابتدایی وآغاز مشکلات ناشی از انتخاب راه به صورتی کاملا تدریجی دوباره با معضل مهمی به نام امنیت فکری وذهنی مواجه شدند واندک اندک دوباره زمزمه های آشنای گذشته به گوش رسید که مردم از درگیری های سیاسی به ستوه آمده اند وبه دنبال آرامش هستند و…
اگر به آرای سه کاندیدای نخست انتخابات ریاست جمهوری نهم که چیزی حدود دوسوم آرا راکسب کرده اند توجه کنیم شاهد خواهیم بود که آنها با توجه به همین ویژگی شهروندان ایرانی، هوشمندانه شعارهای خود را بر این مبنا استوار کرده توانستند بیشترین آرا را به سمت سبدهای خود سرازیر کنند. طرفداران هاشمی با تکیه بر دغدغه مورد اشاره مردم تاکید می کردند که تنها راه برون رفت از مشکلات کشور، قرار گرفتن چهره ای مقتدر در راس قوه اجرایی کشور است، چهره ای که بتواند در امور اجرایی حرف اول و آخر را بزند،ازسوی دیگراحمدی نژاد وکروبی نیز با بهره گیری از شعارهایی با ادبیات پدرانه از آوردن نفت سر سفره های مردم و انتفاع همه اقشار جامعه از بخشی از بودجه کشور سخن گفتند ویا احمدی نژاد در بخش دیگری شعارهای خود اعلام کرد که حق مردم را از مافیای نفت خواهد ستاندو…
در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری پارامتر دیگری از ویژگی های پدرسالار بخش عمده ای از جامعه ایران به منصه ظهور رسید و اتفاقا نقش مهمی را در آن مقطع به عهده گرفت وآن چیزی نبود جز پررنگتر شدن عنصر احساس در کنش سیاسی عامه مردم.
مردم در انتخاباتی دوقطبی در یک سوی میدان کسی را می دیدند که در سه دهه گذشته همیشه جایگاهش قرین با قدرت بوده ودر آن سوی میدان حریفی را به نظاره نشسته بودند که شعارهای پدرانه سرداده است. در این بزنگاه پارادوکسیکال جامعه ایرانی در برابر انتخابی مهم قرار گرفته بود بازگشت به سمت پدر گذشته ویا رفتن به سمت پدری جدید و استفاده ازمواهب و امنیت ناشی ازقرار گرفتن در منظومه قدرت فائقه وی… در واقع هم لذت بردن ازشکستن یک نماد و هم تمکین دربرابر اصل تعاملات وروابط حاکم بر جامعه…
حرکت اینچنینی جامعه ما انسان را به یاد مردم دهکده فیلم سینمایی جنگل می اندازد، مردمی که از واهمه ناشی از عدم شناخت جنگلی که دهکده آنها را احاطه کرده بود نسل ها در آن محل سکنی گزیده بودند و هیچ کدام حاضر به پذیرفتن هزینه گذر از جنگل نا آشنا نبودند. برخی از جوانان پر شر و شور شاید چند قدمی را در جنگل گام برداشته بودند اما با بروز نخستین نشانه های متفاوت وغریب واحساس ناامنی به سرعت مسیر طی کرده را بازگشته و به زندگی در دهکده تمکین کرده بودند. تا انکه جوانی تصمیم گرفت بر هراس خود غلبه کند وبر تردیدهای خود فائق آید وارد جنگل شود ودر آخر داستان آن جوان متوجه می شود که هیچ چیز رعب آوری در جنگل نبوده است و تنها ثمره این واهمه قطع ارتباط دههاساله این دهکده با دنیای خارج بود….
باید دید که جامعه پدرسالار ایرانی چه زمان دست پدر را برای همیشه رها کرده و شاهد انتخاب وآزادی را با پذیرفتن همه هزینه هایش در بر می گیرد؟ و به عبارت دیگر کی از جنگلی که در آن محصور شده خواهد گذشت؟
این پرسشی است که آینده بدان پاسخ خواهد گفت.