دربارۀ آیت الله شریعتمداری

سجاد نیک آیین
سجاد نیک آیین

صدور فتوای ارتداد یکی از خوانندگان خارج از کشور توسط برخی ازمراجع تقلید، باردیگر به بحثها واظهار نظرها پیرامون “حق” فقیهان درصدور چنین “احکامی” دامن زد ومخالفان این رویه قدم به کارزار مبارزه با خشونت مذهبی نهاده وقلم به طعن آن فرسودند.

اما آنچه درمیان این کارزار وهیاهو برای این نگارنده بسیار حیرت انگیز نمود، ادعاهای نویسنده ای است که واژگانی همچون “روشنفکر قلمرو عمومی” و”برساختن” درفضای مجازی، استعاره از وی دارند. ایشان  درمقالۀ اخیر خود با طرح ادعای “صدور حکم ترور آیت الله خمینی توسط آیت الله العظمی شریعتمداری” تلاش فروانی برای اثبات این مدعا بکار گرفته است که روحانیت شیعه ومراجع تقلید از ابزار افتا نه تنها برای حذف مخالفان دیانت ومذهب استفاده می کند بلکه حتی درعالی ترین سطوح روحانیت، مراجع تقلید از ابزار فتوا برای حذف مخالفان درون مذهبی بهره می گیرند.

دراین میان شاهدی که آقای گنجی برای اثبات مدعای  خویش مطرح می کند، چه از زاویۀ روش شناسی وچه از منظر مضمون محتوا وحتی از لحاظ استنتاج واستنباط، بی ارتباط با یکدیگر ومهمتر از همه مبتنی بر گمانه زنی ها واستحسانات شخصی ایشان، برخلاف قضاوت تاریخی موجود است که به گواهی اوراق تاریخ، برخلاف دیگر مراجع تقلید وروحانیون بلند پایه، نه از موضعی ارتجاعی بلکه از موضعی کاملاً مترقی وبرپایۀ گفتمانی برآمده از ایمان به دموکراسی، آزادی بیان وحقوق بشر دربرابر آیت الله خمینی وانقلاب نامیمون وی یک تنه ایستاد وتا پای جان هم از آنچه بدان دعوت می نمود پای پس نکشید. درادامۀ این نوشتار مدعیاتی که درنوشتار آقای گنجی نسبت به این مرجع تقلید فرهیخته مطرح شده است، با محک عقل، منطق وبرگه ها واسناد تاریخی مورد سنجش قرار خواهد گرفت.

 

یکم؛ ربط وبی ربط، آسمان وریسمان!

آقای گنجی درصدر نوشتار خود پس از آنکه مدعی می شود روحانیت شیعه و درعالی ترین سطوح آن یعنی مراجع تقلید، از ابزار افتا وفتوا حتی برای حذف یکدیگر هم بهره می گرفته اند، برای اثبات این گزاره، نخست مقدمه ای را مطرح می کنند که زیربنای نتیجه گیری ایشان درذیل مطلب می شود. گویی ایشان با طرح شواهدی تاریخی، از راز مهم “اختلاف” آیت الله العظمی شریعتمداری وآیت الله خمینی پرده برداری می کند واز آن برای اثبات مدعای خود درحقیقت سوء استفاده می کند.

دراینکه میان آیت الله العظمی شریعتمداری وآیت الله خمینی اختلافاتی در عقیده، روش ومنش وجود داشته است اساساً شبهه ای نیست. اختلافاتی که به سالهای پیش از انقلاب باز می گردد واتفاقاً ژرفای دوراندیشی وصحت مواضع وعملکرد این مرد بی نظیر را روشن وبیان می سازد. اما این اختلافات اولاً، هیچگاه سبب نشد تا آیت الله العظمی شریعتمداری آنها را به ابزاری برای کینه کشی وانتقام جویی شخصی ویا حتی توهین به آیت الله خمینی بدل کند.

به گواهی تاریخ ونزدیک ترین نزدیکان آیت الله خمینی آن زمان که وی  درنجف اقامت داشت، هواداران آیت الله خمینی به افترا، دروغ پراکنی وتهمت زنی برعلیه یکی از شاخص ترین مراجع تقلید مخالف آیت الله خمینی درنجف، یعنی آیت الله العظمی سید محمد روحانی اشتغال داشتند.

سید حمید روحانی درکتابی که انفاقاً آقای گنجی برای اثبات مدعای خود به کتاب او استناد می کند، دراین باره تصریح می کند که آیت الله سید محمد روحانی هیچ وابستگی به دستگاه پهلوی نداشت و اتفاقاً اسنادی دالّ بر عدم ارتباط وی با حکومت پهلوی وجود داشته است. به گفته روحانی، امام خمینی پس از شایعه پراکنی برخی طلاب انقلابی علیه آیت الله روحانی از این اقدام به شدت خشمگین و ناراحت شد. (نهضت امام خمینی، نوشته سید حمید روحانی، ج ۳، ۹۲۱ و۹۲۲)

پس از خرداد 42 وحوادث مربوط به آن وپس از نجات جان آیت الله خمینی، آیت الله شریعتمداری همۀ اطراف منازعه را دعوت به آرامش ومتانت می کند. هواداران آیت الله خمینی از این امر سخت برمی آشوبند وکمیته ای با عنوان کمیتۀ “افترا” تشکیل داده وگعده ها ونشستهایی با حضور آقای روحانی برای تخریب چهرۀ معتدل آیت الله العظمی شریعتمداری، تشکیل می شود.

درطرف مقابل، آیت الله العظمی شریعتمداری، پس از دستگیری آیت الله خمینی پس از سخنرانی خرداد سال 1342 ودستگیری او، نهایت کوشش خود را به کار بست تا جان آیت الله خمینی را از اعدام ومرگ نجات دهد. آیت الله خمینی درآن روزگار عنوان مرجعیت تقلید را نداشت وبالطبع مقلدینی هم نداشت، آیت الله العظمی منتظری، ثمرۀ زندگی آیت الله خمینی، دراین باره می نویسد:

“من متن تلگرافی را [که تهیه کرده بودم] خواندم و از آقای خمینی به‌عنوان آیت‌الله و مرجع عالی‌قدر تقلید نام برده بودم. یکی از آقایان گفت: «ایشان که مرجع تقلید نیست! چه‌کسی از ایشان تقلید می‌کند؟» گفتم: «من از ایشان تقلید می‌کنم. [پس ایشان مرجع تقلید است!]» (خاطرات آیت الله العظمی منتظری- ج1- ص234)

طبق قانون اساسی مشروطیت، مجتهدین و مراجع تقلید مصونیّت از محاکمه داشتند، اما آیت‌الله خمینی بعنوان یک مرجع تقلید برسمیت شناخته نمی شد، لذا قصد محاکمه و اعدام وی را داشتند که برای نجات ایشان از اعدام و نیز آزادسازی حضرات آیات قمی و محلاتی از زندان، آیت‌الله العظمی شریعتمداری که مرجعی مُسلّم و شناخته‌شده بود، به تهران رفت و آقای خمینی را به‌عنوان مرجع معرفی نمود تا رژیم موفق به اعدام وی نشود.

آیت الله العظمی شریعتمداری دررابطه در مصاحبه با روزنامۀ اطلاعات اظهار می دارد:

“ما همان موقع به تهران آمدیم و در شاه عبدالعظیم تمام علمای شهرستان‌ها را جمع کردیم و از مرحوم آیت‌الله میلانی که در مشهد تشریف داشتند خواهش کردیم که به آن‌جا بیایند و چون در آن‌موقع راجع‌به آیت‌الله خمینی نظر محاکمه و شدت عمل داشتند و حتی روزنامه‌های آن‌موقع صحبت از اعدام می‌کردند، از آن نظر لازم دیدیم که پیشگیری بشود. حضور ما در تهران یکی دو ماه طول کشید و تا حدودی آن خیال باطل از بین رفت و یک اعلامیۀ یازده‌ماده‌ای صادر کردیم و تمام ادعاهای دولت را ردّ کردیم.” (روزنامۀ اطلاعات، دوشنبه 14-3-1358، ص ۸)

اگر آنچنانکه آقای گنجی مدعی است، آیت الله العظمی شریعتمداری درپی حذف شخصیتی همچون آیت الله خمینی بود وایشان اساساً تا حد حذف فیزیکی آیت الله خمینی هم پیش رفته بود، عقلاً ومنطقاً چه توجیهی برای بزرگ کردن و رساندن وی به جایگاه مرجعیت می توانست وجود داشته باشد؟ آیا این رویداد بهترین فرصت برای رهایی آیت الله شریعتمداری از سرسخت ترین مخالف مذهبی وسیاسی خود نبوده است؟

ثانیاً، این تفاوتها درعقیده وسلیقه میان آیت الله خمینی ودیگر مراجع تقلید هم به نسبتی بسیار بیشتر وغلیظ تر مطرح بود. بر این اساس همانند آقای گنجی می توان به گمانه زنی وپرداخت وبا گذاشتن یک “اگر” و”نسبی کردن” قضایا از خود سلب مسئولیت نموده ومدعی شد که آیات عظام سید محسن حکیم، سید محمد روحانی، سید محمود شاهرودی وبرجستگان حوزۀ نجف وحتی آیت الله العظمی بروجردی وآیت الله العظمی گلپایگانی هم احتمالاً رژیم شاه را به اقدام عملی وحذف آیت الله خمینی تشویق کرده اند. بویژه آنکه مثلاً درجریان امضای نامۀ مرجعیت آیت الله خمینی، شخصیتی همچون آیت الله العظمی گلپایگانی علیرغم درخواست آیت الله العظمی شریعتمداری حاضر به امضای نامه نشد ودرنهایت نامه را به تهران بردند وبه امضای کسانی همچون شیخ محمد تقی آملی و مرعشی نجفی رساندند. آیا با احتساب گمانه زنی های آقای گنجی می توان ادعا کرد که آیت الله العظمی گلپایگانی تمایل به حذف آیت الله خمینی داشته ویا فتوایی مبنی برقتل وی صادر کرده است؟

ویا مثلاً یکی از شاگردان آیت الله خمینی در بیان گفتگوی انجام شده میان آیت الله خمینی وآیت الله العظمی سید محسن حکیم چنین بازگو می کند:

… آقای حکیم فرمودند: …خیلی محتاطانه باید حرکت کرد و به اندک غفلت ممکن است مسلمان ها ذلیل و نابود گردند؛ و من خود را در مقابل این مسائل مسؤول می دانم. بعضی از قضایا را که شما بیان کردید ما تحقیق کردیم آن طور نیست.

آقای خمینی فرمودند: البته من بدون تحقیق و تتبع اقدام نکردم و من مدارک مستدل دارم. آقای حکیم فرمودند: شما جواب خدا را در این خون ریزی چه می دهید؟

آقای خمینی فرمودند: امام حسین (علیه السلام) که قیام کرد و خود و عده ای شهید شدند برای چه بود؟ برای حفظ اسلام بود. پس باید این اعتراض را هم به او بنماییم.

در این بین آقای حکیم عصبانی شده و با عصبانیت فرمودند: ای آقا! شما خود را با امام حسین قیاس می کنید؟ امام حسین(علیه السلام) امام مفترض الطاعه و عالم و مأمور از جانب خداوند بود. شما چرا امام حسن (علیه السلام) را نمی گویید. هر کاری که می خواهید بکنید و هر خونی که می خواهید ریخته شود امام حسین(علیه السلام) را در میان می آورید. ریختن یک قطره خون بی گناه در نزد خداوند مسؤولیت عظیم دارد.و سپس سکوت کردند و آقای خمینی هم صحبت نکردند.”

برمبنای محاسبات آقای گنجی باید چنین نتیجه گرفت که آیت الله العظمی حکیم هم معتقد به فتنه انگیزی آیت الله خمینی درمیان مسلمین بوده وفتوا به قتل وی صادر کرده باشد، واگر فردا یا فرداهایی کسی همچون پرویز ثابتی چنین مدعایی را مطرح ساخت باید بلافاصله این اختلاف درذهن ما تداعی شده وبراساس یک آسمان وریسمان بافی آنرا بعید ودور از ذهن ندانیم.

همچنانکه اگر بنا بود که آیت الله شریعتمداری فتوایی درجهت قتل آیت الله خمینی صادر کند، مسائلی واضح تر وآشکارتر ومسلم تر از این هم بود که بشود با توسل به آنها آیت الله خمینی را مهدور الدم اعلام کرد. طبق اعتراف آیت الله خمینی، درزمان آیت الله بروجردی حوزۀ علمیۀ قم آیت الله خمینی را بواسطۀ تدریس فلسفه وعرفان کافر می دانست وآیت الله خمینی خود درپیام منشور روحانیت به این امر اذعان داشته واز آب کشیدن کوزه ای خبر می دهد که پسرش مصطفی از آن آب نوشیده بود. (صحیفۀ امام- ج 21- ص 279)

 

دوم؛ اسناد ومدارک

یکی دیگر از مشکلات عمدۀ جناب گنجی درادعای طرح شده، اسناد ومدارک مورد استناد ایشان وشیوۀ رجوع، بکارگیری واثبات مدعای خود با اتکا به این اسناد است. بعنوان مثال آقای گنجی به کتاب “آیت الله شریعتمداری به روایت اسناد” که در دوران حکومت جمهوری اسلامی وطبعاً پس از بازدید نهادهای اطلاعاتی وامنیتی رژیم وعبور از زیر تیغ جرح وتعدیل وسانسور حکومتی به چاپ رسیده است، استناد می کنند، کتابی که مخدوش بودن صحت ودرستی مطالب واسناد ومدارک مطرح شده درآن را از بررسی نخستین سند ارائه شده درآن می توان دریافت. درسند شمارۀ یک این کتاب، بر اساس ادعای جمهوری اسلامی، یکی از مأمورین ساواک درگزارشی از جلسات درس خارج حوزۀ علمیۀ قم درسال 1337 گزارش می دهد که درس آیت الله خمینی پس از مجلس درس آیت الله العظمی گلپایگانی با حضور 500 نفر یکی از شلوغ ترین درسهای خارج حوزۀ علمیه است. این درحالیست که بنا به شهادت منابع مستند تاریخی درس خارج آیت الله خمینی یکسال قبل تر ودرسال 1336 بواسطۀ فشار آیت الله العظمی بروجردی واخراج آیت الله خمینی توسط ایشان عملاً تعطیل شده بود!

حال آقای گنجی بی محابا وبدون هیچگونه تأملی از اینچنین اسناد سست وبی پایه ای برای اثبات یک پیشداوری سود می جوید.

یا اینکه ایشان دراثبات مدعای خود به کتاب شخصی همچون حمید روحانی زیارتی استناد می کند که عضویت ایشان درکمیتۀ سه نفرۀ “افترا” وشایعه سازی برعلیه مخالفان مذهبی آیت الله خمینی کاملاً روشن وواضح است.

اما این پایان ماجرا نیست؛ آنچه خواننده با بازخوانی بسیاری از نوشته های آقای گنجی ونقد وی برشخصیتهای مختلف تاریخی درمی باید، دست کم به نظر این قلم، آنستکه ایشان به جای مطالعۀ منابع وروایات مختلف وسپس نتیجه گیری مسیر برخلاف روال طبیعی پژوهش عالمانه ومنصفانه را می پیمایند ودرلابلای کتابها واز میان سطور آن درپی اثبات نتیجه ای هستند که با انگیزه های گوناگون آنرا ساخته وپرداخته اند. این شیوه را بیشتر می توان به یک بولتن نویسی مبتذل خاص بولتنهای داخلی وزارت اطلاعات وسازمانهای امنیتی شبیه دانست تا پژوهشی منصفانه وبی طرف! استفاده ونقل قول گزینشی از کسانی همچون نهاوندی، ثابتی و… اگر درکنار سخنان دیگران وحتی سخنان خود ایشان دیگر بخشهای کتاب گذاشته نشود، نتیجه ای جز یک استنتاج مغشوش ومغلوط دربرنخواهد داشت وطبیعتاً هم فاقد ارزش خواهد بود.

اما عمده ادعای مطرح شده درطول نوشتار آقای گنجی همان استناد ایشان به کتاب تازه وجنجال برانگیز دردامگه حادثه، نوشتۀ پرویز ثابتی است که آقای گنجی را پس از مقدمه چینی های فراوان به کشف  نائل آورده است.

سخن دراین نوشتار دراثبات یا رد سخنان ثابتی نیست، سخن اینجاست که اگر فرض برصحت روایت ثابتی درمورد نقل قول وی از آیت الله العظمی شریعتمداری گذاشته شود، چرا نباید ادعای آقای ثابتی درمورد عدم وجود شکنجه در رژیم گذشته را پذیرفت؟ وچه چیزی باید مانع از آن شود که ادعاهای ایشان درمورد عدم وجود شکنجه در رژیم گذشته بویژه دربارۀ انقلابیون را نپذیریم؟

مراجعه به کتاب در دامگه حادثه وبازخوانی سخنان پرویز ثابتی روشن کنندۀ نکات دیگری هم هست که بعید به نظر می رسد درخوانش اولیه از چشمان جناب گنجی به دور مانده باشد. درصفحۀ 574 همین کتاب، آقای ثابتی تصریح می کند که : “ آقای شریعتمداری مأمور ما نبود. او شخصیتی وارسته ومستقل بود ودرپاره ای موارد هم نظریاتی برخلاف سیاست شاه وساواک داشت.” چرا آقای گنجی از آوردن همین خبر راوی واحد وغیر ثقۀ  ابا دارد، جای بسی تأمل است؟!

مطلب دیگر اینکه درهمان کتاب، اساساً پرویز ثابتی از صدور فتوای ترور سخنی بمیان نمی آورد. این قانعی فرد است که شنیده است  آقای شریعتمداری چنین مطلبی گفته است ودست بر قضا ثابتی هم آنرا تأیید می کند،  باز هم روشن نیست که قانعی فرد با چه انگیزه ای تلاش دارد تا چنین گفتار مجهول القائلی را دردهان ثابتی گذاشته واز وی دراین باب تأییدیه بگیرد.

 

سوم؛ پی ورزی ناخودآگاه

ادبیات بکار رفته توسط آقای گنجی دراین نوشتار حاکی از این است که ایشان  با گذشتۀ انقلابی، ادبیات انقلاب وتابوهای آن نگسسته اند وهمچنان به آن دوران تعلق خاطری آگاهانه ویا ناخودآگاه دارند.

این مسأله را می توان درحجیم کردن مسألۀ دیدارهای آیت الله العظمی شریعتمداری با سران رژیم گشذته یافت. گویی ارتباط با سران اطلاعات وامنیت رژیم مستقر  گناهی است نابخشودنی وبراساس آن روا داشتن هرتهمت وافترایی هم مجاز وشایسته.

چرا باید ارتباط با ساواک ودیدار با مقامات امنیتی رژیم سابق تا بدین اندازه مسأله ساز باشد وشخص را آماج انواع افترائات وتهمتها قرار دهد؟!

در دوران که حوزۀ علمیه قم بایستی درسایۀ حکومت شاه می زیست وبه حیات خود ادامه می داد، هم طبیعت حوزه اقتضای چنین رابطه را نه تنها به آیت الله العظمی شریعتمداری بلکه به هر مرجع تقلید دیگری وحتی آیت الله خمینی دیکته می نمود.

از سوی دیگر اگر ارتباط با یک سازمان اطلاعاتی وامنیتی درنگاه آقای گنجی جرم وگناهی نابخشودنی باشد، دراینصورت ارتباط با سازمان جاسوسی یک دولت اجنبی ومتخاصم با ایران، یعنی عراق چه حکمی خواهد داشت؟! آیت الله خمینی به گواهی اسنادی که در دوران حاکمیت همین جمهوری اسلامی به چاپ رسیده است، بارها وبارها با مقامات سازمان اطلاعات وامنیت عراق دیدار ومذاکره داشته است. درنهایت خلاصۀ این دیدارها موافقت دولت عراق با اختصاص برنامه ای رادیویی تحت عنوان “صدای روحانیت” بود که درآن روحانیون انقلابی فعالیتهای تبلیغاتی خود علیه رژیم شاه را پی می گرفتند.

مگر نه اینکه پس از دستگیری آیت الله خمینی وآیت الله العظمی سید حسن قمی درخرداد سال 1342 ونگهداری آنان درپادگان عشرت آباد، درجلسات متعددی که با حضور تیمسار پاکروان، رئیس وقت سازمان اطلاعات وامنیت کشور برگزار می شد، روحانیون انقلابی از جمله شخص آیت الله العظمی منتظری نیز حضور داشته وبرای نجات جان آیت الله خمینی وساطت نمودند؟

وانگهی رابطه، تعامل ومراوده با نهاد امنیتی رژیم شاه، همچنانکه آقای گنجی خود نیز بدرستی بدان اعتراف داشته اند، برای حل مسائل مردم، تسهیل فعالیتهای حوزه واصلاح حکومت شاه صورت می گرفته است. آیا این مسأله را می توان وباید دستاویزی برای نقد آیت الله العظمی شریعتمداری ویا هر اصلاحگر دلسوز دیگری قرار داد؟ ویا با استناد به وجود اصل چنین رابطه ای، شبهه ها وشوائب بی اساسی دیگری مطرح ساخت ونتیجه گرفت؟!

اتفاقاً این نوع ارتباط وکوشش اصلاحگرانۀ آیت الله العظمی شریعتمداری وتوصیه های مکرر ایشان بر پرهیز از ریختن خون از دماغ کسی نافی این اتهام است که ایشان دعوت به قتل ویا اعمال خشونت برعلیه کسی نموده باشد. اتفاقاٌ این همان سیرۀ اصلاح طلبانه ای است درجسم وجان آیت الله العظمی شریعتمداری ریشه دوانده بود وچه پیش از انقلاب وچه پس از آن عمیقاً به رفرم، اصلاح وتغییر تدریجی وآرام با استفاده از تمامی ظرفیتهای موجود باور داشت.

 

عشق به پدر معنوی

آنچه باور مدعیات آقای گنجی را دراین مقطع دشوارتر می سازد، مطالعۀ مقاله های پیشین آقای گنجی دربارۀ آیت الله العظمی شریعتمداری وتجلیل از شخصیت ایشان ونیز اشارات ایشان درکتاب اخیرشان به جایگاه وشخصیت برجستۀ آیت الله العظمی شریعتمداری است. تصویری که آقای گنجی درمقالۀ اخیر خود از آیت الله العظمی شریعتمداری ارائه می دهد، با آنچه درنوشته های پیشین ایشان مشهود است مغایرت وتباینی آشکار دارد.

 

واپسین سخن

سخن دررد ویا اثبات این گزاره نیست که  آیا مراجع شیعه از ابزار فتوا برعلیه یکدیگر وبرای حذف فیزیکی یکدیگر استفاده کرده اند یا خیر. محل نزاع دراینجاست که حتی اگر فرض بردرستی این گزاره گذاشته شود بازهم این آیت الله العظمی شریعتمداری نیست که با آن قضاوت درخشان تاریخی موجود درمورد ایشان واخلاق واعتدال ومیانه روی ایشان، باید بعنوان گواه ومثال ونمونه وشاهدی درباب اثبات این مدعا آورده شود. استناد به آیت الله العظمی شریعتمداری نواختن شیپور از سرگشاد آنست.