نگاه♦ سینمای ایران

محمد صفریان
محمد صفریان

sefrian.jpg

رخشان بنی اعتماد در فیلم هایش به گرفتاری های اجتماعی می پردازد. این مشکلات اما بیش تر از آنکه دغدغه های ‏اجتماعی انسان باشد، گرفتاری های ذهن و زندگی ایرانی اند و به مسائل بومی ایران اشاره دارند. خون بازی هم از این ‏قاعده جدا نیست. از اعتیاد می گوید و شرایط کنونی جامعه ایران، که “چه” گفتنی است تکراری و کهنه. اما فیلم ‏‏”چگونه” گفتنی دارد منحصر به فرد و نگاهی کاملا تازه و شاداب…‏

khonbazi1.jpg

نگاهی به فیلم خون بازی

‎ ‎قصور از کیست؟‎ ‎

رخشان بنی اعتماد در فیلم هایش به گرفتاری های اجتماعی می پردازد. این مشکلات اما بیش تر از آنکه دغدغه های ‏اجتماعی انسان باشد، گرفتاری های ذهن و زندگی ایرانی اند و به مسائل بومی ایران اشاره دارند. خون بازی هم از این ‏قاعده جدا نیست. از اعتیاد می گوید و شرایط کنونی جامعه ایران، که “چه” گفتنی است تکراری و کهنه. اما فیلم “ ‏چگونه” گفتنی دارد منحصر به فرد و نگاهی کاملا تازه و شاداب. خون بازی فیلمی است به واقع “سینمایی” که نشانه ها ‏و مشخصه های یک فیلم خوب و کامل را همراه دارد.‏

خلاصه کل فیلم نامه چنین است: آرش( بهرام رادان)، در کانادا زندگی می کند و بناست به زودی برای ازدواج با دختر ‏مورد علاقه اش، سارا( باران کوثری) به ایران بازگردد. سارا به مواد مخدرمعتاد است و سعی دارد تا قبل از رسیدن ‏آرش اعتیادش را ترک کند. تمام تلاش فیلم، بیان بهتر و رسا تر دنیای ذهنی سارا ست، همراه با یک نگاه گذری به ‏چگونگی پدیدار شدن این دنیا و محیطی که دختر در آن زیسته است و می زید.‏

‏ قصه از آمیختگی دو وسوسه می گوید و نشئه درهم شده دو افیون زندگی. از دو اعتیاد انسان می گوید، نخست عادت ‏دیرین “زندگی آسوده” و بعد هم اعتیاد به مواد مخدر. ‏

فیلم، همرنگ دنیای ذهنی سارا(باران کوثری) است و این خاکستری ذهن دختر، از همان نمای اول، مشهود و عیان ‏است. طپش، تنش، اضطراب، وسوسه و ناتوانی هم، به خوبی در حرکات دوربین و زوایای انتخاب شده برای نگاه ‏تماشاگر هویداست. طوری که ضربان و تپش فیلم به مدد فیلمبرداری هنرمندانه محمود کلاری از نقات قوت و اتکای اثر ‏شده است.‏

یکی از بهترین نکات فیلم نامه اما، نشان ندادن هیچ نشانه ای از عشق، در نگاه و کلام دختر است. موضوعی که خود ‏می تواند مولد صدها سوال و چرای فلسفی باشد. سارا در هیچ جای فیلم به دوست داشتن آرش اقرار نمی کند و در تمام ‏طول فیلم هم هیچ نشانه و علامتی حاکی از عشق سارا به تصویر نمی نشیند. آیا دختر به دلیل بیماری اعتیادش، قدرت ‏لازم برای ابراز عشق را از دست داده است؟ یا تنها زندگی بی دردسر و بی دغدغه را انتخاب کرده است و در این میان ‏براستی هیچ نشانی از عشق نیست.‏

پاسخ، هر کدام این دو گزینه که باشد، راه حل یکسان است. سارا می داند برای به دست آوردن عشق[ و یا شاید زندگی ‏آسوده] باید اعتیادش را کنار بگذارد.‏

khonbazi2.jpg

اگر از نگاه سارا بیرون آییم و کمی کلی تر به زندگی سارا به عنوان فردی از نوع بشر خیره شویم، جلوه هایی از این ‏تردید را در زندگی همگان پیدا توانیم کرد. پایه و مبنای تفکر شک کردن است و این تردید نه تنها ویران کننده نیست که ‏فانوس بشر است در این بیراهه تاریک زندگی. انسان همیشه در برابر هزاران انتخاب قرار دارد و در این میان مختار ‏است که شک کند و راه خویش را انتخاب کند. ‏

اما آسودگی عبور از راه های تجربه شده، باعث می شود، اکثریت مردمان، زندگی خود صرف تکرار تجربه گذشتگان ‏کنند. وسوسه و جاذبه زندگی آسوده و خیال راحت، همان قدر گمراه کننده و وهم آلود است که اثرات مواد مخدر. همین ‏جاذبه است که دست انسان را از تجربه انواع دیگر زندگی کوتاه می کند. همین میل به آسودگی است که سارا را به آغاز ‏کردن سفری می کشاند که انجامش آسایشگاه ترک اعتیاد است.‏

چیدمان و رنگ درست تک تک تصاویر در کنار بازی درخشان باران کوثری، باعث شده است شخصیت سارا نزدیک ‏و قابل لمس باشد. بیننده اگر هم خود را جای سارا نگذارد، حداقل اینکه به آسودگی می تواند او را درک کند و حس و ‏حالش را متوجه شود.‏

در این سفر، مادر نیز همراه دختر است. سیما(بیتا فرهی) تنها فردی است که از ابتدا همسفر ساراست. نگرانی های ‏شخصی سیما به همراهی دلمشغولی هایی که “مادر بودن” برایش به ارمغان آورده، باعث شده است تا سیما هم، ‏شخصیت مفید و ارزشمندی از آب در آید. سیما تنها در یک جمله از خود و فردیتش سخن می گوید. آن هم با عبارت ‏سطحی و به شدت تکراری “دلم برای خودم تنگ شده” و تصمیم می گیرد تا لااقل در این قسمت زندگی، تمام زمانش را ‏خرج خوب شدن دختر کند و از خود خواست دیگری نداشته باشد.‏

khonbazi3.jpg

‏ فیلم در دقایق پایانی به سراغ محیطی تازه می رود و از راه به خانه می رسد. شخصیتی جدید به قصه می پیوندد و ‏دیالوگ هایی که در زمانی کوتاه، گذشته سارا را مرور می کند. پدر، شخصیت تازه ای است که به ماجرا پیوسته است و ‏بیننده با گوش دادن حرف همگان، اطلاعات بیشتری در اختیار دارد، برای یک سویه به محکمه نرفتن. مسعود رایگان ‏رل پدری بازنده را بازی می کند که زندگی و زن مورد علاقه اش را از کف داده است. پدر برای از یاد بردن این ‏باخت، دست به دامان الکل شده است و در گوشه ای خلوت به فراموشی و می خوارگی نشسته است.‏

پدر و مادری که در گفتگوهایشان به جای یافتن راه حل برای مشکل موجود، به دنبال مقصر می گردند و هر یک قصور ‏را از دیگری می دانند. پدر در دفاع از خودش می گوید که سارا تا وقتی در اروپا نزد من بود به اعتیاد دچار نبود و ‏جامعه آفت زده ایران دخترش را بدین روزگار انداخته است و مادر هم بر این عقیده است که اعتیاد دختر ریشه در ‏دیسکو و کلاب های غرب دارد و جرقه این آتش از آزادی غربی می آید. جدا از اینکه حق با کدام این دوست، اگر کمی ‏به این مکالمه عمیق شویم، در می یابیم که این مکالمه قبل از هر چیز از یک عادت همه گیر ایرانی می گوید. عادتی که ‏جزء آسیب های مهم اجتماعی ایران است و باعث می شود، فرد در مواجهه با یک مشکل، قبل از یاقتن راه حل، از پی ‏یافتن مقصر روان شود.‏

چه درست است این گفته که رسوبهای روانی حاصل از جبر، باعث می شود در نگاه انسان هر مشکلی به دیگران نسبت ‏داده شود.‏

سفر اما سر انجام به مقصد می رسد و سارا به آسایشگاه ترک اعتیاد می رسد و فیلم هم با امتداد نگاه سارا پایان می ‏گیرد، نگاهی مملو از شک و تردید و میل به بهبود و ترس از نشدن. نگاهی که بهترین آغاز است و بهترین راه و شاید ‏بهترین انجام هم.‏