رخشان بنی اعتماد در فیلم هایش به گرفتاری های اجتماعی می پردازد. این مشکلات اما بیش تر از آنکه دغدغه های اجتماعی انسان باشد، گرفتاری های ذهن و زندگی ایرانی اند و به مسائل بومی ایران اشاره دارند. خون بازی هم از این قاعده جدا نیست. از اعتیاد می گوید و شرایط کنونی جامعه ایران، که “چه” گفتنی است تکراری و کهنه. اما فیلم ”چگونه” گفتنی دارد منحصر به فرد و نگاهی کاملا تازه و شاداب…
نگاهی به فیلم خون بازی
قصور از کیست؟
رخشان بنی اعتماد در فیلم هایش به گرفتاری های اجتماعی می پردازد. این مشکلات اما بیش تر از آنکه دغدغه های اجتماعی انسان باشد، گرفتاری های ذهن و زندگی ایرانی اند و به مسائل بومی ایران اشاره دارند. خون بازی هم از این قاعده جدا نیست. از اعتیاد می گوید و شرایط کنونی جامعه ایران، که “چه” گفتنی است تکراری و کهنه. اما فیلم “ چگونه” گفتنی دارد منحصر به فرد و نگاهی کاملا تازه و شاداب. خون بازی فیلمی است به واقع “سینمایی” که نشانه ها و مشخصه های یک فیلم خوب و کامل را همراه دارد.
خلاصه کل فیلم نامه چنین است: آرش( بهرام رادان)، در کانادا زندگی می کند و بناست به زودی برای ازدواج با دختر مورد علاقه اش، سارا( باران کوثری) به ایران بازگردد. سارا به مواد مخدرمعتاد است و سعی دارد تا قبل از رسیدن آرش اعتیادش را ترک کند. تمام تلاش فیلم، بیان بهتر و رسا تر دنیای ذهنی سارا ست، همراه با یک نگاه گذری به چگونگی پدیدار شدن این دنیا و محیطی که دختر در آن زیسته است و می زید.
قصه از آمیختگی دو وسوسه می گوید و نشئه درهم شده دو افیون زندگی. از دو اعتیاد انسان می گوید، نخست عادت دیرین “زندگی آسوده” و بعد هم اعتیاد به مواد مخدر.
فیلم، همرنگ دنیای ذهنی سارا(باران کوثری) است و این خاکستری ذهن دختر، از همان نمای اول، مشهود و عیان است. طپش، تنش، اضطراب، وسوسه و ناتوانی هم، به خوبی در حرکات دوربین و زوایای انتخاب شده برای نگاه تماشاگر هویداست. طوری که ضربان و تپش فیلم به مدد فیلمبرداری هنرمندانه محمود کلاری از نقات قوت و اتکای اثر شده است.
یکی از بهترین نکات فیلم نامه اما، نشان ندادن هیچ نشانه ای از عشق، در نگاه و کلام دختر است. موضوعی که خود می تواند مولد صدها سوال و چرای فلسفی باشد. سارا در هیچ جای فیلم به دوست داشتن آرش اقرار نمی کند و در تمام طول فیلم هم هیچ نشانه و علامتی حاکی از عشق سارا به تصویر نمی نشیند. آیا دختر به دلیل بیماری اعتیادش، قدرت لازم برای ابراز عشق را از دست داده است؟ یا تنها زندگی بی دردسر و بی دغدغه را انتخاب کرده است و در این میان براستی هیچ نشانی از عشق نیست.
پاسخ، هر کدام این دو گزینه که باشد، راه حل یکسان است. سارا می داند برای به دست آوردن عشق[ و یا شاید زندگی آسوده] باید اعتیادش را کنار بگذارد.
اگر از نگاه سارا بیرون آییم و کمی کلی تر به زندگی سارا به عنوان فردی از نوع بشر خیره شویم، جلوه هایی از این تردید را در زندگی همگان پیدا توانیم کرد. پایه و مبنای تفکر شک کردن است و این تردید نه تنها ویران کننده نیست که فانوس بشر است در این بیراهه تاریک زندگی. انسان همیشه در برابر هزاران انتخاب قرار دارد و در این میان مختار است که شک کند و راه خویش را انتخاب کند.
اما آسودگی عبور از راه های تجربه شده، باعث می شود، اکثریت مردمان، زندگی خود صرف تکرار تجربه گذشتگان کنند. وسوسه و جاذبه زندگی آسوده و خیال راحت، همان قدر گمراه کننده و وهم آلود است که اثرات مواد مخدر. همین جاذبه است که دست انسان را از تجربه انواع دیگر زندگی کوتاه می کند. همین میل به آسودگی است که سارا را به آغاز کردن سفری می کشاند که انجامش آسایشگاه ترک اعتیاد است.
چیدمان و رنگ درست تک تک تصاویر در کنار بازی درخشان باران کوثری، باعث شده است شخصیت سارا نزدیک و قابل لمس باشد. بیننده اگر هم خود را جای سارا نگذارد، حداقل اینکه به آسودگی می تواند او را درک کند و حس و حالش را متوجه شود.
در این سفر، مادر نیز همراه دختر است. سیما(بیتا فرهی) تنها فردی است که از ابتدا همسفر ساراست. نگرانی های شخصی سیما به همراهی دلمشغولی هایی که “مادر بودن” برایش به ارمغان آورده، باعث شده است تا سیما هم، شخصیت مفید و ارزشمندی از آب در آید. سیما تنها در یک جمله از خود و فردیتش سخن می گوید. آن هم با عبارت سطحی و به شدت تکراری “دلم برای خودم تنگ شده” و تصمیم می گیرد تا لااقل در این قسمت زندگی، تمام زمانش را خرج خوب شدن دختر کند و از خود خواست دیگری نداشته باشد.
فیلم در دقایق پایانی به سراغ محیطی تازه می رود و از راه به خانه می رسد. شخصیتی جدید به قصه می پیوندد و دیالوگ هایی که در زمانی کوتاه، گذشته سارا را مرور می کند. پدر، شخصیت تازه ای است که به ماجرا پیوسته است و بیننده با گوش دادن حرف همگان، اطلاعات بیشتری در اختیار دارد، برای یک سویه به محکمه نرفتن. مسعود رایگان رل پدری بازنده را بازی می کند که زندگی و زن مورد علاقه اش را از کف داده است. پدر برای از یاد بردن این باخت، دست به دامان الکل شده است و در گوشه ای خلوت به فراموشی و می خوارگی نشسته است.
پدر و مادری که در گفتگوهایشان به جای یافتن راه حل برای مشکل موجود، به دنبال مقصر می گردند و هر یک قصور را از دیگری می دانند. پدر در دفاع از خودش می گوید که سارا تا وقتی در اروپا نزد من بود به اعتیاد دچار نبود و جامعه آفت زده ایران دخترش را بدین روزگار انداخته است و مادر هم بر این عقیده است که اعتیاد دختر ریشه در دیسکو و کلاب های غرب دارد و جرقه این آتش از آزادی غربی می آید. جدا از اینکه حق با کدام این دوست، اگر کمی به این مکالمه عمیق شویم، در می یابیم که این مکالمه قبل از هر چیز از یک عادت همه گیر ایرانی می گوید. عادتی که جزء آسیب های مهم اجتماعی ایران است و باعث می شود، فرد در مواجهه با یک مشکل، قبل از یاقتن راه حل، از پی یافتن مقصر روان شود.
چه درست است این گفته که رسوبهای روانی حاصل از جبر، باعث می شود در نگاه انسان هر مشکلی به دیگران نسبت داده شود.
سفر اما سر انجام به مقصد می رسد و سارا به آسایشگاه ترک اعتیاد می رسد و فیلم هم با امتداد نگاه سارا پایان می گیرد، نگاهی مملو از شک و تردید و میل به بهبود و ترس از نشدن. نگاهی که بهترین آغاز است و بهترین راه و شاید بهترین انجام هم.