یک رئیس جمهور وقتی حرف می زند سخنوری را به کمال می رساند و سخنوران پر آوازه را در جهان حیران می کند. آن دیگری بی خیال است و هر چه از دهانش در می آید می گوید و بیخودی می خندد. گاهی به نظر می رسد به کسانی که به او رای داده اند یا نداده اند می خندد و چه بسا به ریش کسانی که او را مثل یک طفل سربه راه در آغوش می کشیدند می خندد.
من دو رئیس جمهور دارم. یکی دست و پا می زند تا حزب رقیب را برای بهبود اوضاع اقتصادی و کنترل خشونت و بهبود زندگی مردم با خود همراه کند. آن دیگری حلقه ی دزدان و جانیان را پیرامون خود تقویت کرده. به مردم می گوید خس و خاشاک و پیاپی آب گل آلود را به سر و روی رقیبانی می پاشد که از خودش هم دزدتر و بی مایه تر اند.
من دو رئیس جمهور دارم. یکی در سیاست خارجی و سیاست داخلی به موجب قانون اساسی دست بالا دارد و در برابر نمایندگان مردم در کنگره پاسخگوست. آن دیگری از اختیار و قدرت نصیبی ندارد و از آن جا که هر چه در قانون اساسی دنبال اختیار و قدرت گشته چیزی نیافته، زده است به سیم آخر و هشت سال گذشته هر چه خواسته کرده و به جای استناد به قانون اساسی، به جای ماچ رهبر روی پیشانی اش استناد می کند که در سال بکش بکش، از آن برخوردار شد. همین یک ماچ جای صدها قانون اساسی را گرفته است. پرونده هم زیر بغل کم ندارد. رقیبان دارای سوء پیشینه از ترس افشای پرونده ها دست به ترکیبش نزده اند. البته در مجلس خیلی کرکری خوانده اند و هی گفته اند “مجلس در راس اموراست”. تازه از قول خودشان هم نگفته اند. جملات قصار دیگران را نقل کرده اند. با این وصف توپ هوائی در کرده اند و هنوز که هنوز است همان یک ماچ است که کار می کند و بس. مجلس هم عمرا در راس امور نبوده و نیست و بابت بد اخلاقی که اخیرا مرتکب شده و اقدام به استیضاح یکی از وزیران دولت کرده، نمایندگان دارند چپ و راست از رهبر عذرخواهی می کنند و ابراز ندامت. بنابراین یکی از دو رئیس جمهور من که در قانون اساسی کاره ای نیست، در عمل همه کاره است. به نظر می رسد رهبر را جادو کرده، گویا اهل جادو و جنبل هم هست.
من دو رئیس جمهور دارم. اخبار و احوال هردو را به ناچار دنبال می کنم. یک رئیس جمهور سیاستی را نمایندگی می کند که مهاجر پذیر است. آن یکی سیاستی را نمایندگی می کند که شهروند گریز است. شهروندانی که بیزار از مهاجرت و جلای وطن بوده اند، گروگر کشور را قانونی و غیر قانونی ترک می کنند و کلاه شان را بر می دارند و در می روند و در نقطه ای از جهان پناه می گیرند و در به در دنبال یک پاسپورت و هویت جدید می گردند.
من دو رئیس جمهور دارم. یکی منافع ملی را با درجه ی امنیت خلیج فارس تعریف می کند. ( توضیح این که فارس را من از روی مصلحت اضافه کرده ام. در محافل سیاسی به گفتن خلیج اکتفا می شود )، آن دیگری اتفاقا با او هم نظر است. خود ش را به در و دیوار می کوبد تا او را در مقام آجانی منطقه بپذیرند و خلیج فارس را به دستش بسپارند تا امنیت آن را به عهده بگیرد. با وجود این همه تفاهم در خصوص منافع ملی، تا کنون پرونده ی هسته ای سد راه شده. از طرفی مردان رئیس جمهور گاهی جنی می شوند و چند ملوان و چند تاجر و چند دانشگاهی خارجی را به جرم جاسوسی در منطقه دستگیر می کنند. شاید هم در برخی موارد اتهام درست است. خدا داند. ولی چیزی که یقین دارم خدا هم نمی داند این است که سرانجام آنها را با کلی سلام و صلوات و بای بای بدرقه می کنند. آنها به مراکز کاری شان باز می گردند. قهرمان ملی می شوند. خاطرات زندان می نویسند و می فروشند و پول پارو می کنند و طرف مشورت در مسائل ایران قرار می گیرند. همان طور که می دانیم قرار بود زندان ها بشود دانشگاه و شد. خارجی های دستگیر شده تازه پس از عبور از لابیرنت این زندانها ست که درست و حسابی جاسوس می شوند. رژیمی که پیاپی جاسوس جاسوس می کند، جاسوس پرور است. به آنها اجازه می دهد وکلای درجه یک بگیرند و از حمایت های قانونی بهره مند بشوند. در عوض شهروندان وفادار به آن نظام سیاسی که سیاست های چپ اندر قیچی را گاهی نقد می کنند، و وکلای مدافع آنان به اتهام جاسوسی دستگیر و در زندان ها زجر کش می شوند. در زندان ها می پوسند و فرسوده می شوند و ایضا در تبعید.
من دو رئیس جمهور دارم. یکی بر آزادی انسان ها در انتخاب لذت های جنسی مهر تایید می زند و رای می آورد. آن دیگری می گوید در کشورش حتا یک دگرباش جنسی هم زندگی نمی کند و با این بازی های لفظی در صدد است مدیریت جهانی را به مدیران جهان بیاموزد. نگرانی من و امثال من که دو رئیس جمهور داریم این است که موفق هم بشود. بی خودی که نمی گوید “زنده باد بهار”
من دو رئیس جمهور دارم. یکی سیاه پوست است و نمی تواند رنگ و رویش را که یک تاریخ پشت آن است مخفی کند. آن دیگری که دوست دارد نژاد آریائی به علاوه ی اسلام را نوبت به نوبت به زخم کارها بزند، اخیرا قاطی کرده و نمی داند با کسانی که او را روی کار آورده اند و دشمنان ذاتی نژاد آریائی و تاریخ کهن ایران هستند چه کار کند. حتا نمی داند با خودش چه کار کند که از همان طایفه است و با ادعای رفاقت با امام زمان تاج و تختش را محکم کرده. از طرفی نمی داند تا چند ماه دیگر که دورانش به پایان می رسد با غم و غصه ی محروم شدن از دیدار سالانه با نیویورک چگونه کنار بیاید. این آخری ممکن است او را از پا در آورد.
من دو رئیس جمهور دارم. یک خط در میان عاشق یکی از آنها می شوم. دروغ نگفته باشم اخیرا از آن یکی که بی خیال و بی برنامه است خوشم آمده. یک ضرب و با یک حرکت چند نکته را برای وفاداران و ذوب شدگان روشن کرده است. یکی این که برادران اهل لاریجان در جمع بزرگ خانواده ی خودشان هم عدالت را زیر پا گذاشته اند. یک برادر از آن همه ثروت ملی که رفته است به جیب دیگر برادران، نصیبی نبرده و دست گدائی به سوی برادر کهریزکی دراز کرده. رئیس جمهور دستور داده بوده تا از این مفلوک و ستمدیده فیلم بگیرند و از برای عبرت برادرانی که ثروت ملی را تنها تنها می خورند به تماشا بگذارند. کجا؟ روی یوتیوپ که محل خالی کردن دلهاست. به نظرم علی آقا که در مجلس فیلم را دید و جوش آورد اصلا یادش نبود به دستور خودش در سال 1379 فیلم قلابی و مونتاژ شده ی کنفرانس برلین را ساختند و در پی پخش آن بسیاری را گرفتند و زدند و آواره کردند. که چی؟ از برای حذف جمعی از برادران که اصلاح طلب شده بودند. خب شاید این حرف درستی است که دنیا دار مکافات است. دست بالای دست بسیار است و در بازی پاسور همیشه ده لو خوشکله توی دست یکی باقی نمی ماند. رئیس مجلسی که شایع کرده اند در راس امور است، امروز که از زبان مقام ولایت بابت استیضاح یک وزیر سرزنش شد بکلی یادش رفت که دهها بار الکی گفته است “مجلس در راس امور است”، لذا عذرخواهی کرد. از چی؟ از این که خواسته یک بار هم که شده قانون اساسی را اجرائی کند. بیچاره آن که ادعای “مجلس در راس اموراست” را باور کرده بود فورا به غلط کردن افتاد و دست در دست برادرش آقا صادق که حکم اعدام فقرا و مستضعفین گرسنه را در مصاحبه های مطبوعاتی صادر می کند، دوتائی از مقام ولایت تشکر کردند. تا لحظه ای که این یادداشت نوشته می شود هنوز رئیس جمهور که تاج و تخت برادران لاریجان را سوراخ کرده واکنشی نداشته و عذر خواهی نکرده. اگر به این سکوت ادامه بدهد، می شود یک جورهای دیگری داوری کرد.
واما بگویم از دیگر رئیس جمهوری که زیر سایه اش شهروندی می کنم و از ترس نا امنی جانی و شرافتی که در قلمرو آن یکی رئیس جمهور تهدیدم می کند و به خصوص از ترس دشمن خوئی علی آقا و برادرانش، به او پناه آورده ام. راستش گاهی نمی فهمم چرا امنیت خلیج فارس را می خواهد با فقر و بدبختی مردم ایران تامین کند. البته عقلم می رسد که تعریف منافع ملی در مجموعه ی سیاست خارجی که او نمایندگی اش می کند به امنیت خلیج فارس گره خورده، ولی نمی فهمم چرا اگر ایرانیان از این هم بدبخت تر بشوند، منافع ملی کشوری که رئیس جمهورش درس خوانده ی هاروارد است و سرش به تن اش می ارزد و مثل الماس در جمع فرهیختگان جهان می درخشد، تامین می شود. این جوری که پیش می رود، هرکس زورش برسد آن کشور دزد زده و تحریم زده را ترک می کند و به اصطلاح “علی می ماند و حوض اش”. لاریجانی ها و دوستان، کهریزکی ها و دوستان و بقیه ی همکاران و شبکه های مرتبط باقی می مانند و به بهانه ی تحریم، مردم را بیشتر می چاپند و می چزانند. فقرا برای یک قرص نان آدم می کشند. یک لاریجانی این دزدان گرسنه را اعدام می کند. یک لاریجانی می رود ژنو و می گوید آدمکشی بدون محاکمه ی منصفانه نقض حقوق بشر نیست و حکم قرآن است و علی آقا برادری که خود متخصص در فیلمسازی تقلبی و پرونده سازی های سیاسی و سینمائی است به جان رفیق قدیمی اش در مجلس می افتد و اوضاع از این که هست بیشتر شیر تو شیر می شود. که چی؟
دو تا پاسپورت داشتن عالمی دارد. ولی هر چه هست از زندان رجائی شهر و اوین و کارون و حفاظت سپاه واقاریر اجباری در برابر دوربین صدا و سیمای برادران لاریجانی بهتر است.
من دو رئیس جمهور دارم. از یکی گریخته ام. به یکی پناه برده ام. حال ما را شکستگان دانند.