بنیانگذاران “روزآنلاین” از درخشانترین چهرههای روزنامهنگاری ایران هستند. درحالیکه میتوان بیثباتیِ نهادهای رسانهای مستقل را از مهمترین ضعفهای تاریخ روزنامهنگاری ایران دانست اما بنیانگذاران روزآنلاین رسانهای را راهاندازی کردند که امروز شمار روزهایش از ۲۰۰۰ گذشته است. مهمترین دلیل این ثبات٬ دوری بنیانگذاران و مدیران روزآنلاین از فضای بیثبات داخل ایران است. در واقع آنها “تبعید” را که مهمترین تهدید برای یک روزنامهنگار به حساب میآید به فرصتی برای بنیانگذاری و ادارهی یک رسانهی مستقل تبدیل کردهاند که به لطف ابزارهای نوین ارتباطی٬ به حیات خود در فضای روزنامهنگاری ایران ادامه میدهد. برای این دستآورد باید به بنیانگذاران و مدیران روزآنلاین تبریک گفت.
اما میخواهم از همین فرصت استفاده کنم و به یک بحران در فضای روزنامهنگاری ایران ـ که شاید روزآنلاین هم به نحوی درگیر آن است ـ بپردازم. تاریخ روزنامهنگاری ایران با “مبارزه” گره خورده است. در حالی که روزنامهنگاری غربی٬ در ابتدای امر همزمان هم جنبههای مبارزهای داشت و هم جنبههای تجاری و شغلی٬ اما از میان نخستین روزنامههای ایرانی٬ کمتر روزنامهای را میتوان یافت که به نیت تجاری منتشر شده باشد. تقریبا همهی بنیانگذارانِ روزنامهها، روشنفکران برجستهای بودهاند که گاهی حتی نام خود این افراد بسیار برجستهتر از روزنامههاشان در تاریخ معاصر ایران ثبت شده است. اما در غرب (زادگاه روزنامهنگاری) روند طور دیگری آغاز گشته است؛ همزمان با اینکه روزنامههای سیاسی و جنبشی حضور داشتند٬ بنگاههای اقتصادیِ رسانهایِ کوچک و بزرگ هم در صحنه حاضر میبودهاند. گاهی این بنگاهها همراهِ جریانهای سیاسی میشدهاند٬ گاهی هم از آنها فاصله میگرفتهاند و به تجارت خود میپرداختهاند. این پدیده به این دلیل بود که روزنامه میتوانست یک تجارت سودآور هم به حساب بیاید. داستانهای الکساندر دوما٬ زودتر از اینکه به صورت رمان در کتابها چاپ شوند٬ پیشتر در روزنامهها منتشر میشدند و مردم آنها را روی دست میبردند: «فروش» یک امر واقعی و مهم در روزنامه نگاری بود. همین روند تا کنون کم و بیش در دنیای رسانهای غرب ادامه دارد؛ با این تفاوت که جنبهی مبارزاتی و روشنفکری رسانهها روز به روز کمتر و کمتر شده و جنبهی تجاری آنها اکنون وجه غالب رسانهها گشته است.
حتی میتوان گسترش مدرسههای روزنامهنگاری٬ قانونهای مربوط به این شغل و حتی سندیکاهای شغلیِ روزنامهنگاری را بیشتر نشانهی غلبهی وجهِ “شغلی” این حرفه بر جنبهی مبارزاتیاش دانست. زیرا در این مدرسهها٬ دانشجویان بیشتر برای مهارتهای شغلی آماده میشوند. البته که مبارزه را در دانشگاه یاد نمیدهند٬ بلکه فرد آن را در جامعه میآموزد. حال دانشگاه هم بخشی از این جامعه میتواند باشد. اما ما درسی به نام آموزش روشنفکری٬ مبارزه و… در مواد درسی دانشگاهها نداریم. ـ البته به تازگی برخی از دانشگاهها رشتهها یا واحدهایی در رابطه با کنشگری مدنی و سیاسی و… را در بین مواد درسی و آموزشی خود گنجاندهاند ـ. با این حال ما میدانیم که هرچه “شغل”ها به سمت تخصصیترشدن حرکت میکنند٬ مهارتهای تکنیکی اهمیت بیشتری پیدا میکنند و جای بیشتری را در درسهای دانشگاهی پر میکنند و روزنامهنگاری هم تا کنون نتوانسته استثنای این قاعده باشد. شاید همهی اینها خیلی طبیعی به نظر برسد. اما برای کس و کسانی که جنبهی مبارزاتیِ روزنامهنگاری برای آنها مهمتر و جذابتر است٬ این روند خبر خوشی نیست.
امروزه جنبهی تجاری٬ وجهِ غالب فضای رسانهای جهانیست. ارزش خبرها با فروش بالای آنها سنجیده میشود. در دروازهبانی خبر٬ تکنیکها و “شیوههای جلب مشتری” وزن بالاتری از “ارزشهای آگاهی رسانی” دارند. برای مثال٬ کشته شدنِ یک سرباز آمریکایی٬ ارزش خبریِ بیشتری از کشتهشدن ۳ کودک پاکستانی دارد. نه به این دلیل که جان یک آمریکایی برابر با ۳ پاکستانیست٬ بلکه به این دلیل که خبر اول بیشتر میفروشد؛ به همین سادگی. البته نتیجهی این میشود که در عمل جانِ یک آمریکایی از جان ۳ پاکستانی بیشتر بیارزد٬ هرچند که خبرنگار آگاهانه چنین قصدی نداشته باشد. یا اگر در پاریس زلزله بیاید و یک ساختمان خراب شود٬ ارزش خبریِ بیشتری از رانش زمین در سنگاپور و کشته شدنِ ۱۵ نفر و آواره شدنِ دهها خانوار دارد. زیرا این خبر هم بیشتر مشتری دارد و شهر پاریس از همهی مجمعالجزایر سنگاپور و کشورهای همسایهاش برای جهان جذابتر است. در واقع امروزه٬ “راضی” کردنِ خوانندگان اولیتِ بیشتری از “آگاه” کردنِ آنها دارد. بنابراین جریانِ اصلی تولید علم و دانش در حرفهی روزنامهنگاری٬ به همین جهت گرایش دارد؛ یعنی تکنیکهای جلب و راضی کردنِ مشتری و فروش بیشترِ خبر و مطلب و گزارش و…. شاید
البته خوشبختانه هنوز در جامعهی روزنامهنگاریِ ایرانی٬ “آگاهی رسانی” ارزش خود را از دست نداده است. حتی اگر در مواردی به آن عمل نشود٬ اما هنوز پرستیژ خاص خود را دارد. با اینحال بحرانی هم در این وسط وجود دارد: “سرگردانی بین هویت شغلی و هویت مبارزاتی”. بر کسی پوشیده نیست که بسیاری از روزنامهنگاران ایرانی٬ در واقع فعالین و کنشگران عرصهی سیاسی٬ اجتماعی و فرهنگی هستند که به درستی روزنامهنگاری را راهی برای پیشبرد ایدهها و عقیدههای خود دیدهاند. این افراد٬ فقط کارمند روزنامهها و رسانهها نیستند و دوست ندارند فروشندهی خبر باشند. بسیاری از آنها هوادارِ ایدهی “روزنامهنگاری برای روزنامهنگاری” ـ همچون نظریهی هنر برای هنر ـ نیستند. اگر بسیاری از این روزنامهنگاران بر رعایتِ اصول حرفهای روزنامهنگاری پا میفشارند٬ نه تنها به دلیلِ حفظِ استانداردهای تخصصی٬ بلکه بیشتر برای آلوده نشدن به فسادهای سیاسی است. اما کار همینجا سخت میشود؛ وقتیکه فردی میخواهد مبارزهی سیاسی بکند ـ مبارزهی سیاسی به معنای عام ـ فاصله گرفتن از عملِ سیاسی برایش بیمعنا میشود. در وضعیتِ فعلی جامعهای مثل ایران ـ و از نظر من هر جامعهای در جهانِ امروز ـ حتی بی عملیِ سیاسی هم تاثیرِ سیاسیِ روشن و محسوسی در جامعه میگذارد. اینجاست که “بیطرفی” و خنثی بودن٬ خیلی وقتها به معنای چشم بستن روی واقعیتهای تلخ و ضایع شدنِ حقِ دیگران است. آیا یک روزنامهنگارِ حرفهای میتواند در برابر واقعیتی که در برابرش رخ میدهد لب و چشم ببنند؟ برای مثال٬ ما بسیاری از روزنامه نگارانی که در رسانههایی همچون خبرگزاری فارس و یا صدا و سیما در برابر رخدادهای ۱۳۸۸ و پس از آن واقعیت را تحریف کردند را سرزنش میکنیم٬ اما همزمان میدانیم که بسیاری از روزنامهنگاران هم بودند که در برابر آن رخدادها سکوت کردند. حتی در برابر بازداشتهای غیرقانونیِ همکاران خود نیز سکوت کردند. تنها دلیل موجهی که بسیاری از ما ممکن است آن را بپذیریم این است که “آنها کارمند فلان رسانه بودند و از خود اختیاری نداشتند.» همینجاست که تهدید “روزنامهنگاری به عنوان شغل” برایمان لمسپذیر میشود. حال شاید بگویم که رخداد ۱۳۸۸ یک استثنا است. اما میتوانیم رد پای همین تهدید را در مسائلی همچون بحرانهای زیست محیطی کشور٬ فسادهای خرد و کلانِ بنگاههای مالی و اعتباری٬ فساد در باشگاههای ورزشی٬ تخلفهای شهرداریها علیه زندگی مردم و… مشاهده کنیم. روزنامهنگاران نمیتوانند وارد این حوزهها بشوند٬ زیراکه مدیرانِ رسانهها به آنها اجازه نمیدهند. مدیرانِ رسانهها به روزنامهنگاران اجازه نمیدهند٬ زیراکه ورود برخی از حوزهها برای بنگاهِ رسانهای آنها “زیانآور” است. همانطور که کارمند-روزنامهنگار صدا و سیما در ایران برای ورود به مسئلهی زندانیان سیاسی با محدودیت روبرو میشود٬ کارمند-روزنامهنگار سی.ان.ان هم برای ورود به مسئلهی زندانهای خصوصی از آزادی عمل برخوردار نیست. حال شاید بتوانیم اینگونه نتیجه بگیریم که چه در کشوری به ظاهر بسته همچون ایران و چه در کشوری به ظاهر آزاد همچون آمریکا٬ حرفهی روزنامهنگاری از یک جبهه تهدید میشود: غلبهی نهادهای رسانهای بر “فرد”های روزنامهنگار.
شاید در پاسخ بگوییم که “اگر شخصی اینقدر واقعیت برایش مهم است٬ میتواند به سادگی یک وبلاگ راهاندازی کند و یا در فیسبوک٬ توییتر یا گوگل+ مطلبها و تحقیقهای خود را به صورت رایگان در اختیار دیگران بگذراد.” بله! این امر امکانپذیر است. اما هنوز دو مشکل بزرگ وجود دارد. اول اینکه هرکسی میداند که تفاوت رسانههای همچون وبلاگ با رسانههای تودهای مثل تلویزیون و رادیو٬ مانند تفاوت سوتک و شیپور است. سوتک به زحمت میتواند یکی-دو نفر را باخبر کند٬ اما شیپور به راحتی صدایش را به یک محله یا یک ده میرساند. اما مسئلهی دوم از لحاظ نظری ـ و به طبع آن از لحاظ عملی ـ بسیار مهمتر است: “بحرانِ آزادیِ بیان”. رسانهای که از نشرِ واقعیت بهوسیلهی کارمند-خبرنگار خود جلوگیری میکند٬ درواقع دارد عملی علیه آزادی بیان انجام میدهد. پرسش بزرگ اینجا بوجود میآید که چطور قدرتهای سیاسی بزرگ٬ علیه سانسوری که بهدست حاکمیتهای سیاسیِ غیرمردمسالار رخ میدهد از ابزارهای سیاسی و گاه نظامی استفاده میکنند٬ اما همین عمل اگر از سوی یک نهاد رسانهای-اقتصادی صورت بپذیرد٬ حاکمیتهای سیاسیِ مردمسالار آن را نادیده میگیرند؟ چرا دولتها و حتی نهادهای صنفی کمتر وارد حوزهی سانسورهای شغلی میشوند؟ به نظر میرسد که این عمل در تناقض آشکار با مردمسالاری و آزادی بیان قرار دارد. البته باید پذیرفت که این نوع از سانسور بسیار پنهانتر از سانسورهای حکومتیست و رودررویی با آن به مراتب پیچیدهتر خواهد بود. بالاخره هر رسانهای یک راهبرد و خط مشی کلی برای خود دارد و تلاش میکند به آن احترام بگذارد. برای نمونه٬ یک روزنامهی ورزشی تمایل ندارد به مسئلهها و حوزههای هنری و یا اقتصادی وارد شود. این مسئله قابل فهم است. اما همین رسانه٬ به عنوان یک نهاد٬ برای روزنامهنگارانش تعیین میکند که با فلان جریان ورزشی چطور برخورد کنیم و یا فلان مسئله را از چه زاویهای مورد بررسی قرار بدهیم. در نگاه اول شاید این مسئله خیلی عادی و طبیعی به نظر برسد. اما خیلی وقتها آزادی عمل و آزادی بیان روزنامهنگار در این میان نادیده گرفته میشود.
حال اگر بخواهم بحران را روشنتر کنم٬ میتوانم آن را “از غیبت یا نادیدهگرفتنِ فرد روزنامهنگار در نهادهای رسانهای و هضم شدنِ فردیتِ او در قالب یک بنگاه شغلی-اقتصادی (و گاه سیاسی)” بنامم.
در کشورهای توسعهیافته (توسعهیافته از لحاظ اقتصادی و فنآوری) رسانههای بزرگ به قدری استوار و ریشهدار شده و شکل و ریختِ فعلیِ آنها به طوری در ساختار عینی و ذهنی آن جامعهها جا افتاده است که شاید حتی نظریه پردازی برای “توجه به آزادیِ فرد درون یک نهاد رسانهای” سخت و دشوار به نظر آید. اما شاید در فضایی مثل جامعهی سیاسیِ ایران این امر شدنی باشد. به این دلیل که هنوز بنیانهای اولیهی آن چیزیّهایی که ما اصول حرفهای روزنامهنگاری مینامیمشان پدیدار نشده یا بسیار ضعیفاند٬ شاید بتوان طرحی در انداخت که پِی و بنیانِ دیواری که امروز انحراف و کجیِ آن از دور و نزدیک کم و بیش نمایان است٬ اصلاح شود و طوری دیگر ساخته و پرداخته شود.
اما در ادامهی مسئلهنمای اصلی که در بالا به آن اشاره شد، یعنی روزنامهنگاری به عنوان شغل یا به عنوان حرفه-مبارزه٬ مسئلهی نتیجهی عملکرد روزنامهنگار بوجود میآید. بدیهیست که روزنامه نگار نمیتواند نسبت به نتیجهی کارش بیتفاوت باشد. ممکن است نشر یک خبر در یک زمان خاص٬ باعث وارد آمدنِ زیانهایی بر زندگی٬ آبرو و حتی جان دیگران شود. در جریان رخدادهای پس از انتخابات و کنشهای جبش سبز٬ با این مسئله بارها و بارها روبرو شدیم و همواره بین دوراهیِ رسالتِ شغلی یا رسالتِ مبارزاتی قرار گرفتهایم. پرسش اینجاست که درجامعهی مثل ایران که روزنامهنگاریِ حرفهای از مبارزهی سیاسی جدا شدنی نیست٬ روزنامهنگار چه تصمیمی باید در چنین شرایط پیچیدهای بگیرد؟
این نوشتار ایده و طرحِ مسئلهی خامی بود که به بهانهی پختگی و جا افتادگیِ رسانهای همچون روزآنلاین بیان گردید. امیدوارم صاحبنظران به آن نظر کنند و چنانچه جا داشت٬ دیگران را از نظریهپردازی درآنباره بهرهمند کنند.