تله پاتی و تله قاطی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

البته که گاهی اوقات دوری و دوستی ممکن است و اتفاقا خیلی هم چیز خوبی است، مثلا خیلی ها در توگو یا بولیوی یا جزایر بالی ممکن است احمدی نژاد را دوست داشته باشند، بعید نیست، همین الآن هم عده ای در دنیا استالین را با وجود اینکه می دانند میلیونها نفر را به قتل رسانده، دوست دارند. مگر مشنگ بودن، محدودیت تاریخی و جغرافیایی دارد؟ مگر حتما باید متعلق به فرهنگ خاصی باشی که از یک چیز احمقانه خوش ات بیاید؟ مگر هیتلر که این همه آدم کشت هنوز در خیلی کشورهای دنیا طرفدار ندارد. من که خودم ندیدم، ولی شنیدم که خیلی از آدمها از اینکه گه به سرشان بمالند حال می کنند. خب، طبیعی است که اگر همه این کار را می کردند، خیلی زندگی قهوه ای می شد، ولی خوشبختانه تعدادشان هنوز زیاد نشده.

یک بار رفتم فروشگاه یک پاکستانی که عاشق جمهوری اسلامی و احمدی نژاد بود، به او گفتم تو که اینقدر ایران را دوست داری، چرا نمی روی آنجا زندگی کنی؟ اتفاقا خیلی هم بهت خوش می گذرد. گفت، نه، من دوست دارم در بلژیک پول در بیاورم، بروم پاکستان و ایران تفریح کنم. گفتم پاکستان چه تفریحی می کنی؟ خنده ای کرد و گفت “ زن دارم، تفریح ما این طوری است.” گفتم، خب زنت را بیاور اینجا تفریح کن. گفت، اینجا هم دارم، ولی آنجا فرق می کند. اینجا زن و بچه آدم امنیت ندارند. گفتم، یعنی در پاکستان امنیت برای زن و بچه تو بیشتر است تا اینجا؟ گفت، اینجا دولت با اسلام مخالف است. گفتم، خوب! چرا نمی روی پاکستان یا ایران یا سودان که دولت با اسلام مخالف نیست؟ گفت، آنجا بروم پول از کجا بیاورم؟ اینجا دولت پول می دهد، ما هم خودمان مغازه داریم، زندگی مان می گذرد. گفتم، چقدر خوب، خوش به حالت، حالا یک بطر شراب بوردو بده. گفت، تو مسلمانی چرا شراب می خوری؟ گفتم، تو مسلمانی، چرا شراب می فروشی؟ بعد به او گفتم، راستش را بخواهی آمده بودم نان بخرم، ولی برای هضم کردن این چیزهایی که تو می گویی حتما یک بطر شراب لازم است.

حالا داستان “ دوری و دوستی” ما شده با این امت شهیدپرور پاریس، هر دفعه رفقای پاریسی احمدی نژاد مقادیری کور و کچل چپ لوچ پاریس را پیدا می کنند و یک دعوتی از طرف می کنند و یک خرج سفری هم به او می دهند و طرف هم می رود تهران و دو تا کلمه در حمایت احمدی نژاد می گوید و آخرش هم یک پولی می گیرد و برمی گردد پاریس، به ریش همه می خندد. یک موجودی که هر چه اسمش را سرچ کردم یافت می نشد و هر چه وب سایت اش را به اسم ولترنت سرچ کردم کشف نشد، به اسم “ تیری میسان” از روزنامه نگاران آن قدر معروف فرانسه، که هیچ کس او را نمی شناسد، در مصاحبه با فارس گفته است “ در انقلاب های مخملی همیشه تک تیراندازانی وجود دارند که فردی را می کشند و همدستان آنها این قتل را به پلیس نسبت داده در رسانه ها بزرگنمایی می کنند.” بعد هم برای مثال نمونه می آورد از چاوز که عکاسان در ونزوئلا یک عکسی گرفتند که سربازهای طرفدار چاوز انگار به طرف مردم نشانه رفته اند.

بگو برادر من! اولا که مخالفت مردم ونزوئلا با چاوز که ربطی به انقلاب مخملی ندارد.

ثانیا، اصلا در ونزوئلا نه تک تیراندازی وجود داشت نه کسی کشته شد و نه چیزی گردن چاوز افتاد.

ثالثا، فرض کن ندا آقاسلطان توسط تک تیراندازان انقلاب مخملی کشته شده باشد، عکس آن صد تیراندازی که اسم و رسم شان معلوم است و حتی معلوم است چه کسی به کی تیراندازی کرده را چکار کنیم.

رابعا، حالا ندا را یک جوری ماست مالی کردی رفت، سهراب اعرابی و محسن روح الامینی که دستگیر شده، شکنجه شده، مورد تجاوز قرار گرفته و دادگاه جمهوری اسلامی خودش رسما اعلام کرده قاتلین محکوم شدند، تو یک کاره از پاریس پاشدی آمدی تهران، بگویی کهریزک یکی از روستاهای تابعه کاراکاس است؟

خامسا، چطور یک میلیون نفر آدم، که فرمانده سپاه گفته سه میلیون نفر بودند، از حال خودشان خبر ندارند، ولی شما بعد از یکسال وارد یک کشور می شوید و حقیقت را ایکی ثانیه کشف می کنید؟ واقعا چپ های فرانسه موجودات غیرقابل تحملی هستند. به نظر عصبانی می رسم؟

این هم دارد به یک پدیده تبدیل می شود که یک دفعه یک کارشناس آمریکایی که تصادفا رفیق شخصی داداش قدرت مان است، پیدا می شود و نظریه صادر می کند درباره زندگی مردم قم. یا یک دفعه آدمی مثل اکبر گنجی، از نیویورک اختلافات میان خاتمی و موسوی را می فهمد، ولی خود موسوی و خاتمی می گویند با هم اختلاف نداریم. حالا فرض کن اختلاف هم داشته باشند، وقتی می گویند اختلاف نداریم، یعنی نمی خواهند اختلاف شان را کسی بفهمد، غیر از اینکه حضرتعالی سیاه کنی یک جنبش ضداستبدادی را چه لطفی داری می کنی؟ شد مثل همان آزادی از زندان که آقای گنجی یک هفته از زندان آمد بیرون، درست زمانی که حکومت دوست داشت با تحریم انتخابات بازی را به دست بگیرد، یک جمله در تائید تحریم انتخابات گفت و رسالت تاریخی خودش را برای ضایع کردن جنبش انجام داد و بعد از اینکه بقول اصفهانی ها “ واهشت” و بقول همدانی ها “ نشت” رفت زندان. داداش جان! شما که کمکی نمی خواهی بکنی، لطفا نمک روی زخم ملت نپاش. کلا به نظر می رسد همانطوری که یک گروهی سمپاتی از راه دور یا تله پاتی دارند، بعضی از دوستان هم از راه دور قاط می زنند و تله قاطی دارند.

 

مرده شور در ژوراسیک پارک

به نظرم هر وقت این ماموت از ژوراسیک پارک خارج می شود و یک هفته در نیویورک مجبور می شود مودبانه رفتار کند و ادای آدم های معقول را دربیاورد، خیلی دچار فشار از پائین و اظهار نظر از بالا می شود و یکی دو هفته دائم حرف هایش با فحش و فضیحت توام است. البته کلا هم که حساب کنیم، سخت است که مثلا بعد از مدتها که از این شاخ به آن شاخ پریدید و آن بالا بالا ها سیر کردید، ببرندتان وسط یک سالن گنده، مجبور باشید با کارد و چنگال و قاشق غذا بخورید، به جای سرآستین تان از دستمال برای پاک کردن دماغ استفاده کنید، به سلام همه جواب بدهید، با 500 تا صندلی خالی حرف بزنید، خب، آدم عصبانی می شود و هر روز هم که نمی شود نسخه را انداخت به فردا که دکتر حالش خوب بشود. همین است که آقای احمدی نژاد دو روز بعد از بازگشت از نیویورک گفت: “ مرده شور خودتان و میزتان که دنیا را به لجن کشیده اید.” جهت توضیح عرض شود که این میز همان میزی است که طرف یک سال است هفته ای یک نامه می نویسد که بنشیند پشت همین میز و با آمریکایی ها مذاکره کند.

 

موسوی و خاتمی و کروبی از همه بدترند

به نظر من خاتمی اصلا از اولش هم لیاقت نداشت و اگر بخاطر رنگ عبایش نبود، هیچ کسی ده تا هم به او رای نمی داد، چه برسد به بیست میلیون رای، کروبی هم که اصلا از همان اولش هم کسی به او رای نداد، دفعه اول هم که پنج میلیون رای آورد، در حقیقت رای احمدی نژاد بود، وگرنه رای کروبی همین 300 هزارتا بود، موسوی هم در این یک سال ثابت کرد که اهل معامله است، هرچه به او گفتم که برو خانه خامنه ای با لگد بزن به … هر جایی که دوست داری، ولی بزن. نزد. هی بیانیه داد. رهبر که نباید بیانیه بدهد، رهبر باید مثل من کتاب بنویسد و مردم را آگاه کند. به جان عزیز همین آقای کواکبیان یا گنجی یا وزیر ارشاد، چه فرقی می کند! به جان عزیز سه تایی شان اگر من از موسوی حمایت نکرده بودم و شال سبز به گردنم نیانداخته بودم و این همه مقاله، هر کدام سی صفحه در حمایت از موسوی ننوشته بودم، اصلا پنج میلیون نفر هم، نه، حداکثر سه میلیون هم نه، فوق فوقش یک میلیون، و بعید هم نیست که شاید همین 300 هزار تا رای را هم نمی آورد. من زندان که رفتم 80 کیلو بودم، وقتی بیرون آمدم، شدم 68 کیلو، خوب مردم به این چیزها نگاه می کنند و می فهمند اندیشه یعنی چه. حالا چه لزومی داشت هی این آقای محترم که با خاتمی اختلاف دارد، با کروبی هم که تا حالا هفت بار همدیگر را گاز گرفته اند، از زهرا رهنورد هم که جدا شده و بیخودی می گویند زن و شوهریم، هی از خمینی دفاع کند؟ یا هی خودش را مذهبی نشان بدهد؟ می رفت می گفت امام زمان نداریم، گور بابای حزب الله. فوقش اعدامش می کردند. بالاخره موسوی باید هزینه کارهایی که من کردم بدهد، وگرنه من بیکار که نبودم 43 ثانیه از او دفاع کنم. به همین دلیل است که شمقدری معاون ارشاد گفت “ جنبش سبز هم مثل جنبش اصلاحات مرد و به تاریخ پیوست.” اکبر گنجی عزیز هم فرمودند “ موسوی و خاتمی مدعی لیدری نباشند، آنها خودشان با هم اختلاف دارند.” معاون فرمانده سپاه هم گفت “ خاتمی و کروبی و موسوی با هم اختلاف دارند.” اکبر گنجی هم گفت “ اگر الآن دیگر کسی بخواهد جنبش مرده سبز را زنده کند، معنی ندارد.” البته فکر کنم قاطی شد، این جمله ها را کپی و پیست کردم یادم نیست کدامش را چه کسی گفت. هر چه هم فکر می کنم چه کسی می تواند جمله اولی را گفته باشد، متوجه نمی شوم. شما هم زیاد گیر ندهید. خیلی فرق نمی کند. شتر مرد، حاجی خلاص!

 

سفره نفتی در ویلای نقلی

چقدر این آدم نازنین است، درست در این وضعیتی که کارگران عسلویه مدتهاست حقوق نگرفته اند، بازار به هم ریخته، نرخ ارز مثل موشک کرار و شهاب سه دارد بالا می رود، البته برخلاف آنها پائین نمی آید که هی پی هوتوشاب بیاوریم و درستش کنیم، درست در شرایطی که معلمین کشور مشکل دریافت دستمزد دارند، در شرایطی که بازار طلا به هم ریخته و دولت هی دارد وعده می دهد که یارانه هوشمند را هوشمندانه هر وقت به امید خدا پول دستش آمد پرداخت خواهد کرد، آقای احمدی نژاد گفت: “ آرزوی من این است که هر ایرانی یک خانه ویلایی ولو نقلی داشته باشد.” الهی بمیرم برای اون دل کوچک ات که اینقدر آرزوهای قشنگ قشنگ داری. بخدا خیلی خوب است که هر ایرانی یک ویلای نقلی داشته باشد. البته ممکن است شما معنی ویلای نقلی را نفهمید، چون تا حالا در آن کله پوک تان اسم آپارتمان نقلی رفته، یک آپارتمان پنجاه شصت متری نقلی کوچک. ولی منظور استاد همان ویلاست، یعنی یک جایی که یک محل مسکونی پنجاه شصت متری دارد، یک پارکینگ بیست سی متری در حیاط دارد، استخر که نه، ولی یک حوض پانزده متری کوچک برای آب بازی پسرها دارد، یک باغ کوچک مثلا شصت هفتاد متری هم برای اینکه توی آن راه نرفته بخوریم به دیوار دارد. و جمعا اندازه اش می شود، شصت متر، یک ویلای نقلی. جان مادرتان ویلا هم نقلی می شود؟ حالا فرض کنید که ویلا هم نقلی شد، ویلای نقلی حداقل می شود دویست متر، کوچکتر از آن اسمش ویلا نیست، کوچکتر از دویست متر می شود مغازه دریانی. و فرض کنید نه همه مردم ایران، بلکه آن پانزده تا بیست میلیون ساکن تهران بخواهند یک ویلای نقلی داشته باشند، حداقل یک محلی سه برابر تهران لازم دارید که در آن 2000 کیلومتر مربع ویلای نقلی داشته باشید، احتمالا قیمت زمین چنین محلی، 2000 میلیارد دلار خواهد شد. به دلار حساب کردم که مشتری بشویم و زودتر بتوانیم ویلای مان را بگیریم و برویم توش بقیه آرزوهای مان را برآورده کنیم. محاسبه سر راست این که برآورده شدن این آرزو نیازمند بودجه سی سال کشور است، در صورتی که کل بودجه را برای ساخت ویلا اختصاص بدهیم. ببینید، اصلا ولش کنید، آدمی که هم می خواهد جمعیت ایران بشود 150 میلیون نفر، هم می خواهد همه مردم تهران بروند یک جای دیگر، هم می خواهد برای همه ویلای نقلی بسازد، زیاد نباید جدی گرفت. در پایان پیام من این است که اگر خواستید ویلا بسازید یک محلی هم برای سفره نفتی ما در نظر بگیرید که همه چیزمان به همه چیزمان جور در بیاید.