شاید رقت انگیز ترین بخش داستان تراژیک “مرگ اصلاحات” جد و جهد بلیغی باشد که برخی گروهها برای مصادره ی معنا و مفهوم “اصلاح طلبی” و در انحصار گرفتن آن انجام می دهند.
درواقع گروههایی که سابقا ًً درجبهه ی دوم خرداد و امروزه در جبهه ی اصلاحات مجتمع شده اند بیش از همه در مصادره ی این مفهوم به سود خویش کوشا هستند. آنها نیروهای دموکراسی خواه منتقد خود را به عدول از اصلاح طلبی متهم می کنند. در واقع از نظر نیروهایی که در جبهه ی خود خوانده ی اصلاحات حاضرند “تمام کسانی که معتقدند اصلاحات پارلمانتاریستی به سبک و سیاقی که در سالهای بین دوم خرداد 76 تا سوم تیر 84 شکست خورده و ادامه ی آن بی نتیجه است از دایره ی اصلاح طلبی خارج محسوب می شوند”. به این ترتیب است که از نظر این دسته از نیروهای سیاسی، گروههایی نظیر سازمان دانش آموختگان(ادوار تحکیم)، دفتر تحکیم وحدت و حتی ائتلاف نیروهای ملی-مذهبی یا افرادی نظیر اکبر گنجی و علی افشاری(1) نه تنها اصلاح طلب تلقی نمی شوند بلکه بعضا ً در اظهار نظرهای برخی از چهره های سرشناس این جریان “خائن به اصلاحات” معرفی می گردند؛ چنانکه چندی پیش یکی از اعضای شناخته شده ی جبهه ی مشارکت که همزمان عضو مجاهدین انقلاب نیز هست طرح “عبور از خاتمی” را مترادف با “عبور از ملت” دانست. همانگونه که خاتمی نیز در دوره ی ریاست جمهوریش سخن از تغییر قانون اساسی را خیانت به کشور و اقدامی خارج از چارچوبهای اصلاح طلبانه ارزیابی کرد، اخیرا ً نیز اظهارات ابراهیم یزدی در آمریکا که گویا گفته بوده است در ایران برخی نیروهای اصلاح طلب به دنبال تغییر قانون اساسی هستند با واکنش تند عده ای از همین اصلاح طلبان دوم خردادی مواجه شد. آنها در مصاحبه های مختلفی که عمدتا ً با رسانه های نزدیک به بنیادگرایان دینی انجام شد ضمن تخطئه ی این اظهارات، “اصلاح طلب” بودن گوینده ی این سخنان را نیز از اساس منکر شدند! حال آنکه ابراهیم یزدی دبیرکل تشکیلاتی است که قریب به 4 دهه مشی مبارزاتیش اصلاح طلبانه و مسالمت جویانه بوده است. مقصود از این نوشتار البته دفاع از نهضت آزادی یا شخص دکتر یزدی نیست مسلما ً به عملکرد گروهی با این قدمت، انتقادات متعددی می توان وارد کرد. حتی نفس اینکه آیا ابراهیم یزدی سخن از تغییر قانون اساسی گفته یا نگفته هم اهمیتی ندارد. این تنها مثالی بود برای روشن شدن ابعاد مسئله. در واقع پرسش اصلی نوشتار حاضر این است که چه کسی اصلاح طلب است و چه کسی اصلاح طلب نیست؟ یا به عبارت دیگر معیار و شاقول اصلاح طلبی کجاست ؟ با کدام سنجه می توان اصلاح طلبانه بودن یا نبودن اظهارات و اقدامات افراد را ارزیابی کرد؟ آیا این دوری یا نزدیکی به اشخاص معین است که معیار اصلاحات محسوب می شود یا اصلاح طلبی معیارهایی مستقل از افراد و گروههای خاص دارد؟ به منظور پاسخ به این پرسشها خواهم کوشید ضمن بررسی مختصر مبانی اصلاح طلبی چه به لحاظ معرفت شناختی و چه به لحاظ روشی تعریفی از “معنای و معیار اصلاح طلبی” به دست دهم و بعد از آن این بحث را به نحو “انضمامی” در جغرافیای سیاسی ایران پی گیری کنم و به پایان برم.
مبانی معرفت شناختی اصلاحات
عصر روشنگری عصر ادعاهای بزرگ برای عقل بشر بود، اراده گرایی افراطی در واقع از پوزیتیویسم و عقل پر مدعای روشنگری نشأت می گرفت. جمله ی معروفی هست که آن را به ناپلئون نسبت می دهند: “غیر ممکن وجود ندارد” ناپلئون را باید بارزترین نماینده ی عقل روشنگری دانست چنانکه هگل صدای انفجار توپهای ارتش ناپلئون را “صدای انفجار عقل” توصیف کرد. انقلابیگری و امید بستن به تغییرات انقلابی نیز در واقع ما حصل آمیزش اراده گرایی با آنتاگونیسم طبقاتی مارکس و رمانتیسم روسویی بود. کم نیستند کسانی که نه تنها اندیشه ی انقلاب بلکه ظهور و بروز فاشیسم را نیز در بستر همین اراده گرایی تفسیر می کنند. اینگونه بود که پس از جنگ جهانی دوم حمله به پوزیتیویسم و عقل روشنگری که حقیقت را ساده و راحت یاب می دیدند فزونی گرفت. در نیمه دوم قرن بیستم، در دنیای فلسفه و تاریخ علم، تحول مهمی بهوقوع پیوست و رگههای متفاوتی، از تاریخشناسی علم گرفته تا فلسفه پستپوزیتیویسم علم، از نسبیتگرائی تا نظریههای پستمدرنیسم، درهم تابیده شدند و رشتهای را تشکیل دادند که علیرغم اختلافاتی که لایههای مختلف آن با هم دارند، در یک چیز مشترک بودند و آن اینکه باید روایت خود را از “حقیقت” عوض کنیم و در آن پیچیدگی بیشتری به خرج دهیم. اینگونه نظریات از رئالیسم انتقادی کارل پاپر در “منطق اکتشاف علمی” گرفته تا اندیشه ی “کوهن” و “کوآین” یا “فوکو” و “دریدا” همگی فتیله ی آن ادعا های کلان و وعده های بزرگ را پایین کشیدند و شعله های انقلابیگری و اراده گرایی را به لحاظ اپیستمولوژیک خاموش کردند اگر چه افکار برخی پست مدرن ها در این مسیر خالی از افراط نبود.
از دهههای انتهائی قرن بیستم بدین سو و به دنبال همین تحولات معرفت شناختی در تاریخ علم و فلسفه در کنار افول انتاگونیسم طبقاتی و گسترش طبقه ی متوسط [بر خلاف پیشگوییهای پیامبر گونه ی مارکس] در بسیاری از مناطق جهان، تا حدود زیادی، گفتمان انقلابی جای خود را به مهندسی اجتماعی و اصلاحات داده است. اروپا از دهه ی هفتاد میلادی به این طرف به صورت گسترده از عصر حماسه اجتماعی خارج شد، و با مرگ کسانی مثل مارکوزه و سارتر، راهحلِ “برخیزیم و براندازیم” به عنوان یک راهحل استراتژیکِ مشکلات، مورد بدگمانی و بیاعتمادی قرار گرفت. چه عواملی زمینههای مساعد این تغییر پارادایمی را فراهم کردند، و مقتضیات این تغییر چیست؟
همانطور که مرتضی مردیها می نویسد:
“در نیمه دوم قرن بیستم، توسعه اجتماعی و صعود سطح فرهنگ که، در یک رابطه دیالکتیکی مولّد و مولود توسعه اقتصادی بود، به افول کاریزما و مرگ قهرمان منجر شد. گفتار انقلابگرا نیاز فراوانی به کاریزما و قهرمان داشت، و توسعه فرهنگِ احتیاطمحور و لذتگرای بورژوازی، بهتبع توسعه طبقه متوسط جدید، پرورش قهرمان را با تنگی منابع مواجه میکرد… سارتر، به عنوان معروفترین و یکی از اثرگذارترین روشنفکران پس از جنگ، آخرین مدافع بزرگ خشونت انقلابی است، که مهمترین و اثرگذارترین روشنفکران ایران در دو دهه قبل از انقلاب، آل احمد و شریعتی، مریدان او بودند. تقویت گفتار انقلابی در این دوران، در ایران همچون بعضی دیگر از کشورها ی آفریقائی و آسیائی، از این شخصیت الهام گرفته بود. سارتر در پیشگفتار معروف خود به کتاب دوزخیان روی زمین اثر فانون در ستایش خشونت، از سورل در کتاب معروف تأملاتی درباره خشونت جلوتر میرود و حتی از خود فانون هم پیشی میگیرد. او میگوید: “کشتن یک اروپائی با گلوله مانند این است که با یک تیر دو نشان بزنیم… بجا میماند یک انسان مرده و یک انسان آزاد…. خشونت سرکوبی ناپذیر… همان انسان است که خود را باز میآفریند”، و میافزاید که از راه “خشم دیوانهدار است” که “دوزخیان روی زمین” میتوانند “انسان شوند”. این ایده محصول فضای انسانشناختیای است، که چاره کار عالم را کشتن آدمهای بد به دست آدمهای خوب میداند؛ ایدهای در دو سه دهه اخیر به شدت دچار فتور شده است. آرنت که خود یک متفکر نزدیک به جریان انتقادی است، در پاسخ به سارتر میگوید:
“نادرالوقوع بودن طغیان بردگان و قیام محرومان و مظلومان مشهود است. چند بار هم که چنین واقعهای پیش آمده، همان “خشم دیوانهوار” رؤیاها را برای همه به کابوس مبدل کرده است و تا جائی که من میدانم هیچگاه نیروی این فورانهای “آتشفشان مانند” به گفته سارتر “برابر با فشاری که بر آنها وارد میشد” نبوده است. نهضتهای رهائیبخش ملی را با اینگونه فورانها یکی دانستن به معنای پیشگوئی نابودی آنهاست، البته قطع نظر از اینکه در صورت پیروزی هم، که چندان محتمل نیست، فقط افراد عوض میشوند نه دنیا یا دستگاه.”
چرا که تودههای کارگری وجهان سومی هم در صورت بهدست آوردن قدرت، در بهترین حالت، بهتر از اربابان سابق خود نیستند. آنچه را که ریمون آرون، به عنوان منتقد و رقیب لیبرال سارتر در فرانسه، نتوانست ترسیخ کند، بهدست سر کارل پوپر در انگلستان صورت گرفت. پوپر تقریباً به شهرت و نفوذی قابل قیاس با سارتر رسید و با نقد منتقدان جامعه باز، عرصه روشنفکری را، با توسعه گفتار لیبرالی اصلاحگرا و جایگزینی آن با گفتار انقلابگرا، خصوصاً در ایران، از دست سارتر بیرون آورد”.(2)
اصلاحات یا رفرم، به تعبیر کارل پاپر، “ بدیل انقلاب” و البته واجد تفاوتهای ماهوی و شکلی با آن است. آنچه تفاوتهای ماهوی رفرم با انقلاب را باز می نمایاند در واقع همان تفاوت در مبانی معرفت شناختی “اصلاح و انقلاب” است که با اندکی تسامح می توان گفت اولی ریشه در لیبرالیسم دارد و دومی از مارکسیسم نسب می برد. اگر چه در بحث برینگتون مور از انقلابات بورژوایی و یا آنچه که لاک به عنوان حق شورش مطرح می کند برای نوعی از انقلاب در قالب لیبرالیسم کلاسیک می توان معناها، مترادفها و حتی تجویزهایی یافت.
با این حال برای درک بهتر معنای رفرم(اصلاح)شاید بهتر آن باشد که ابتدا تفاوت در مبانی معرفت شناختی و روشی “اصلاح” با “انقلاب” را باز شناسیم.
غالباً چنین انگاشته یا ترویج میشود که در مقابل “انقلاب” که به تغییرات بنیادی همراه با خشونت اطلاق میشود، “اصلاح” بهمعنی تغییرات جزئی و روبنایی با پرهیز از مقاومت است این معنا اما خالی از اشکال نیست شاید بتوان ادعا کرد این معنا از “اصلاح طلبی” را برخی متفکرین مارکسیست جهت تخطئه ی رفرمیسم ارائه کردند. جدل بین اصلاح طلبی و انقلابیگری به این معنا را می توان در مباحثات دو تن از نظریه پردازان مارکسیست اوایل قرن بیستم یعنی رزا لوکزامبورگ و ادوارد برنشتاین-مارکسیست تجدیدنظر طلب- جستجو کرد.
اما، از دیدگاهی قابل قبول تر، آنچه که اصلاح را از انقلاب جدا میکند، جزئی یا کلی بودن، و استقامت داشتن یا نداشتن نیست؛ اصلاح در یک معنی فرقی با انقلاب نمیکند و آن تلاش برای دگرگونی است، اما عناصری در “انقلاب” وجود دارد که “اصلاح” از آنها دوری می جوید و همین است که اصلاح را با انقلاب متفاوت میکند. این عناصر عبارتند از : نگاه آسانگیر انقلابیون به تغییر انسان و اجتماع، به گونهای که در تفکر انقلابی گمان میرود برای تحقق هر آرزو و آرمانی، خواستن عین توانستن است؛ اصالت مانع، و شیوع این تصور که با حذف رژیم سیاسی، بدیلی که برجای آن قرار خواهد گرفت، بهیمن اخلاق و عقیده، عموم مشکلات را حل میکند(تحقق یوتوپیا)؛ تأکید بر خشونت به عنوان تنها روش؛ سرعت بدون دقت در بهینهسازی، بهطوری که تغییرات پرشتاب و ناسنجیده پی گرفته میشود.
در گفتار انقلابگرا شرایطی که وجود دارد مطلوب نیست و شرایط مطلوبی متصور است؛که در واقع در فرایند انقلاب باید از این شرایط نامطلوب موجود به آن شرایط مطلوب متصور(یوتوپیای انقلاب) رسید؛به نظر انقلابیون در غیاب مانعِ رژیمِ موجود، بهسرعت، شرایط مطلوب برقرار میشود و این راهی ندارد جز براندازی قدرت مستقر به یمن خشونت.
با این حال یک فرآیند اصلاحی در دو مرحله با انقلاب مشابه است: اول اینکه رفرمیستها نیز شرایط نامطلوبی را موجود می پندارند، و ضمن ارائه ی تعریفی از شرایط مطلوب تحقق این شرایط مطلوب را ممکن می دانند. تا اینجا میان دو فرآیند فرقی وجود ندارد. کاملاً ممکن است این تغییرات و تحولاتی که در یک حرکت اصلاحی(رفرمیستی) اتفاق میافتد عمیق و بینادی باشد، و ارکان را جابهجا کند، و حتی در مواردی از استقامت ناگزیر شود. اما تفاوت در این است که در اصلاح آن بدیل و حالت مطلوبی که مورد نظر است به عنوان یوتوپیا مطرح نمیشود؛ این تصور که فقط با تخریب نهادهای موجود و از میان برداشتن نظم مستقر، حل عموم مشکلات آسان است، کنار گذاشته میشود؛ از خشونت، به عنوان “تنها ره رهایی” یا حتی اولین ابزار صریحاً پرهیز میشود؛حرکت به سوی انجام تغییرات با محاسبه و مطالعه و چند جانبهنگری همراه است، و لاجرم برقآسا نیست. پس در یک حرکت اصلاحی، تغییرات اصولی هم ممکن است، اما با حداکثر استقامت و حداقل خشونت، با تکنیک و تقسیم کار، با روش آزمون و خطای تجربی، مقید به احتیاط و درس از گذشته، و خصوصاً پرهیز از وعدههای بزرگ. (3)
متقتضیات و خصوصیات روش اصلاحی
جال با توجه به آنچه در حد اختصار در باب مبانی معرفت شناختی رفرم گفته شد می توان برخی مقتضیات و خصوصیات روش اصلاحی را احصا کرد تا از این طریق با ارائه ی تعریفی مشخص از روش اصلاحی معیار و شاقولی برای اصلاح طلب بودن یا اصلاح طلب نبودن افراد به دست داد. مسلما ً اولین خصوصیت روش اصلاحی پرهیز از خشونت است. کارل پاپر در تقبیح خشونت انقلابی می گوید:
“خشونت همواره انسان را عمیقتر به خشونت می کشاند. انقلابهای خشونت آمیز، انقلابیها را می کشند و آرمانهایشان را تباه می سازند. جان سالم فقط آنهایی به در می برند، که در جان به در بردن کوشاترین کارشناسانند”.(4)
بدون شک کسانی که مبارزه ی سیاسی خود را از طریق خشونت پی گیری می کنند اصلاح طلب نیستند. پرهیز از خشونت اما آنگونه که اصلاح طلبان دوم خردادی می کوشند جلوه دهند به معنی پرهیز از هر گونه اقدام جمعی مسالمت آمیز نیست. در” اصلاح” مهم این است که نیروی اصلاحگر مبادرت به خشونت نکند اما در یک حرکت جدی اصلاح طلبانه نمی توان به بهانه ی مبادرت احتمالی نیروهای “ضد اصلاحات” از هر گونه مانور قدرت اجتماعی پرهیز کرد- این البته محتاج سازماندهی و شجاعت مدنی است- به عبارت دیگر اصلاح مقتضی مصالحه و عقب نشینی دائم نیست، بلکه مستلزم تفاوتهای معرفتشناختی، انسانشناختی، آسیبشناختی و راهحلشناختی است که میان گفتار انقلابگرا و اصلاحگرا وجود دارد؛ عمل اصلاحی از منظر بحث خشونت، صرفاً مستلزم این است که ابتدا به آن نشود، یعنی عمل خشونتآمیز انجام نگیرد، ولی ممکن است در مسیر حرکت، خشونتهائی برانگیخته شود که “اصلاح” مسئول آن نیست. به عبارتی، اصلاح با اقدام خشونتآمیز منافات دارد، اما با ایستادگی بر سر مواضعی که خشونت به آن تحمیل شده است، منافات ندارد.
نکته ی مهم دیگر اهداف و دامنه ی جنبشهای اصلاحی است. هدفِ یک جنبش گسترده ی اصلاحی، نمی تواند فقط چانهزنی در کم و بیش امور، یا تمایل به این که افرادی که این قدرتها را در اختیار دارند، عوض شوند، یا لطف بیشتری به خرج دهند، یا عدالت بیشتری بورزند، یا امثالهم باشد. در واقع آنچه که نهایتا ً موجب انشقاق در بدنه ی نیروهای دموکراسی خواه و سرخوردگی بدنه ی اجتماعی آنان شد به غیر از مقاومت شدید هسته ی اصلی قدرت مماشات بیش از حد و عقب نشینی های پی در پی و بی برنامه ی اصلاح طلبان حکومتی بود. در کنار این مسئله بحث بر سر دامنه و حدود اصلاحات نیز همواره محل اختلاف بین نیروهای سیاسی دموکراسی خواه در ایران بود. به عبارت دیگر عموم اصلاح طلبان دوم خرداد ی اصلاحات را پروژه ای برای انجام جراحیها و تغییرات بنیادین دموکراتیک در ساختار حقیقی و حقوقی قدرت نمی دانستند بلکه معنای آن را صرفا به حضور خود در قدرت از طریق صندوقهای رای تقلیل می دادند. و این خود موجب ریزش بیشتر نیروها بود.
اهداف و دامنه ی اصلاحات
دریک حرکت اصلاحی، در اولین مرحله، برای تشخیص اینکه مشکلات- نه بر اساس آرزوها- بلکه با دیدی تجربهگرا و چندجانبهنگر و فنی، دقیقاً کجا است، محدودیتها و موانع کدامها هستند، یک مطالعه واقعبینانه و آسیبشناختی ضروری است. با یک نگاه کلی به وضعیت جامعه ی ایران طی سه دهه ی اخیر درپنج حوزه ی جامعه، سیاست داخلی، سیاست خارجی، اقتصاد و در راستای همه ی اینها قانوگذاری و سیاست کیفری می توان گزاره های زیر را(به نحو بسیار مختصر) به عنوان اهداف یک جنبش اصلاحی اصیل مطرح کرد:
الف) دموکراتیزاسیون ساختار حقیقی و حقوقی قدرت و برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه با تمامی معیارهای بین المللی
ب) الغای قوانین ضد حقوق بشری و تدوین قوانین بر اساس معیارهای حقوق بشر
ج) آشتی دادن سیاست خارجی ایران با جامعه ی بین الملل و از این طریق پیگیری منسجم و مستمر منافع ملی در چارچوبهای پذیرفته شده ی بین المللی و به عبارت دقیق تر روابط دوستانه با تمام دنیای خارج بر اساس منافع ملی
د) حرکت به سمت اقتصاد آزاد و رهاکردن عرصه ی اقتصاد از سلطه ی دولت(اصلاحات در این حوزه به عقیده ی نگارنده واجد اهمیت اساسی است، خصوصا رها کردن بودجه ی عمومی از تسلط در آمدهای نفتی اولین و مهمترین گام در این مسیر و در واقع گشاینده ی راه دموکراسی و حقوق بشر خواهد بود).
ه) حاکمیت قانون( که بدون اقتصاد آزاد و بورژوازی مستقل از دولت میسور نخواهد شد)
و) رها کردن جامعه، آموزش و پرورش، فرهنگ و هنر از قید ایدئولوژی
نا دیده گرفتن هر یک از گزاره های بالا و ارائه ی هر گونه تعریف تقلیل گرایانه از دامنه و اهداف اصلاحات به این معنی است که گروههایی که خود را “اصلاح طلب” می دانند سقف اصلاحات را در حد حضور خویش در قدرت و به قول خودشان جلوگیری از سیاهکاری بیشتر رقیب در حوزه هایی نظیر اقتصاد و سیاست خارجی و صدور چند مجوز بیشتر برای نشریات، کتب و فیلم های سینمایی و آلبومهای موسیقی پایین می آورند. در حالیکه تعریفی این چنین جزئی از اهداف اصلاحی عملا به معنای وداع با اصلاحات اصیل و بنیادین و تن دادن به “میانه روی” به جای “اصلاح طلبی” است. در واقع کسانی که گزاره های بالا به عنوان اهداف اصلی جنبش اصلاحی را به فراموشی سپرده اند و حضور در قدرت - در هر شرایطی ولو به قیمت عدم تحقق هیچ یک از این گزاره ها - را برای خود اصل قرارداده اند، مشکل بتوان اصلاح طلب نامید. آنها در بهترین حالت “جناح میانه روی جمهوری اسلامی” خواهند بود.
حال با توجه به آنچه در باب مبانی معرفت شناختی و خصوصیات و مقتضیات روش اصلاحی گفته شد بهتر می توان در باب پرسش صدر این مقاله به قضاوت نشست. ملاک اصلاح طلبی وفاداری به مبانی معرفت شناختی اصلاحات، مقتضیات و خصوصیات روشی حرکت اصلاحی و همچنین اعتقاد و التزام به اهداف جنبش اصلاحی و تلاش همه جانبه برای تحقق آنهاست. در واقع عمل بر اساس این معیارهاست که اصلاح طلب بودن و اصلاح طلب نبودن افراد را مشخص می کند. وگر نه دور ی و نزدیکی به افرادی مثل خاتمی و کروبی یا احزابی مانند مشارکت یا مجاهدین انقلاب یا کارگزارن و مجمع روحانیون و قس علیهذا نمی تواند معیار و ملاک اصلاح طلبی باشد. اتفاقا ً این افراد و گروهها نیز باید با همان معیارهای مستقل ِ از پیش تعریف شده سنجیده شوند تا عیار اصلاح طلبی شان هویدا شود. “اصلاح طلبی” مفهومی نیست که برخی افراد و گروهها با تجمع در جبهه ای خاص آن را برای همیشه به نفع خود مصادره کنند و همه ی دموکراسی خواهان “غیر از خود” را از دایره ی شمول آن خارج ببینند.
ممکن است سخن راندن از تغییر قانون اساسی یا برگزاری رفراندوم با توجه به واقعیات ساختار حقیقی و حقوقی قدرت و همچنین موازنه ی قوا بین جامعه ی مدنی و دولت غیر واقع بینانه و تخیلی باشد ولی با توجه به معیارهای تعریف شده بدون شک غیر اصلاح طلبانه نیست.
اینکه عده ای در عین التزام به اصل پرهیز از خشونت معتقد باشند قانون اساسی و ساختار فعلی اجازه ی تحقق اهداف اصلاحی را نمی دهد با کدام معیاری غیر اصلاح طلبانه است؟ با توجه به همین معیارها آیا می توان دعوت از مردم برای نادیده انگاشتن قوانین ظالمانه را ـ فارغ از امکان یا عدم امکان آن- نظیر آنچه مارتین لوترکینگ و رهبران جنبش مدنی آمریکا انجام دادند غیر اصلاح طلبانه تلقی کرد؟ به همین ترتیب می توان گفت با توجه به همین معیارها طرح خروج از حاکمیت که زمانی عباس عبدی مطرح کرد(5) و حتی تحریم انتخابات که زمانی توسط دفتر تحکیم وحدت و برخی نیروهای سیاسی مطرح شد اگر چه شاید(و فقط شاید) اشتباه بودند ولی هرگز غیر اصلاح طلبانه نبودند. می توان علیه تاکتیک های این چنینی استدلال کرد و آنها را اشتباه و غیر مفید دانست اما نمی توان از موضع “مالک و شاقول اصلاحات” و بی توجه به “معیارهای مستقل” آنها را غیر اصلاح طلبانه توصیف کرد.
اصلاح طلبان و مسئله ی ورود به قدرت
بدون شک ورود به قدرت - در صورت امکان ورود، وجود برنامه و استراتژی مشخص، سازماندهی بدنه ی اجتماعی و امکان تن دادن حاکمیت به اصلاحات ـ یکی از مهمترین راههای وصول به اهداف اصلاحی است. اینک ما تجربه ی 8 سال حضور اصلاح طلبان در قدرت را پشت سر گداشته ایم. اصلاح طلبان در دوران حضور در قدرت موفق به تحقق چند درصد از اهداف اصلاحی شدند؟ به عنوان مثال چند درصد از آن وعده هایی که به عنوان برنامه ی اصلاح طلبان برای مجلس ششم و در قالب جزوه ای مفصل و در سطحی وسیع منتشر شد امکان تحقق یافتند؟ معتقدین به “رفرم” همیشه باید امکان انجام اصلاحات از طریق ورود به قدرت را مد نظر قرار دهند ولی پیش از اینکه دوباره اسبها را برای ورود به قدرت زین کنند باید توضیح دهند که چرا دفعه ی قبل موفق نشدند و این بار چه تضمینی برای موفقیت وجود دارد؟ باید توضیح دهند و افکار عمومی را در این مورد قانع کنند که حضوراحتمالی آنها به تحقق کدام و چند درصد از اهدافی که فوقا ً ذکر شد منجر می شود؟ و اگر “نمی شود” و “نمی گذارند” پس حضور آنها چه دردی را دوا می کند؟ اگر حدود تاثیر گزاری آنها در قدرت در همان حد تعدیل برخی از تندرویهای سیاست خارجی، و اشتباهت فاحش اقتصادی یا اندکی تعدیل “فشار” بر جامعه است و اگر این گروهها به رغم علم به دایره ی محدود تاثیرگزاری خود، بازهم اصرار بر تلاش برای حضور در قدرت پافشاری می کنند، دیگر چه اصراری است که خود را” اصلاح طلب” بنامند؟ آنها می توانند نام خود را به “جبهه ی اعتدال”، جبهه ی میانه روی یا “ خط امامی های میانه رو” تغییر دهند. یا اینکه اصلا ً ذیل همان تابلوی سابق خویش که در همین انتخابات ناکام اخیر هم کم و بیش به زیر آن پناه آوردند یعنی “خط امام” فعالیت سیاسی خود را پیگیری کنند.
آنچه می تواند بدنه ی اجتماعی اصلاح طلبان را بسیج کند اعتماد و امید به این نکته است که اهداف اصلاحی که ارضا کننده ی خواستهای جنبش طبقه ی متوسط شهری است پی گیری شود. اصلاح طلبان دوم خردادی باید از خود بپرسند چرا به رغم وجود لیست سی نفره، مردم تهران- مدرن ترین و سیاسی ترین شهر ایران- ضمن تحریم گسترده ی انتخابات کوچکترین التفاتی به “یاران خاتمی” نکردند؟
به هر حال نیروها و گروههای موسوم به جبهه ی اصلاحات و رهبران آنها چنان چهره ی ضعیف، مخدوش و منحرفی از اصلاح طلبی به جا گذاشته اند که دیگر بسیاری از نیروهای سیاسی هوادار دموکراسی و حقوق بشر که به مبارزه ی مسالمت آمیز معتقدند از اینکه خود را اصطلاحا ً “اصلاح طلب”بنامند ابا دارند. از این روست که این گروهها برای اینکه از نظر افکار عمومی در عملکرد ضعیف و ناکام اصلاح طلبان در پیگیری خواستهای دموکراتیک مردم شریک دانسته نشوند خود را “تحولخواه” یا حتی در مواردی “رفرمیست” -یعنی مترادف لاتین اصلاح طلب!- معرفی می کنند.
اصلاح طلبی؛ امتناع یا امکان؟
هر اصلاحاتی دو سویه دارد، یکی نیرویی که می خواهد اصلاح کند- حاملین اصلاحات- و یکی ساختاری که قرار است اصلاح شود. به فرض اینکه ما نیروهایی داشته باشیم که به مبانی معرفت شناختی، روش شناختی و اهداف اصلاحی وفادار باشند و باز به فرض اینکه چنین نیروهایی اجازه ی ورود به قدرت بیابند این سئوال مطرح است که با توجه به تجارب گذشته اساسا ًساختار موجود پذیرای اصلاحات است؟ آیا آن اهداف اصلاحی که پیش از این- در قسمت دامنه و اهداف اصلاحات- احصا کردیم، در این ساختار قابلیت تحقق دارند؟ این اکنون سئوال مهمی است که مسلما ً ذهن بسیاری از روشنفکران و فعالین سیاسی را به خود مشغول کرده است. اگر نیروهای دموکراسی خواه به فکرطرحی نو برای آینده هستند اول از همه باید به این سئوال پاسخ گویند. باید از آنها که زمانی از آزمون فیصله بخش حاکمیت برای اثبات اصلاح ناپذیریش سخن گفتند پرسید آن آزمون فیصله بخش آیا به وقوع نپیوسته است؟
به هر حال هر استراتژی جدیدی در شرایط فعلی می بایست بر اساس ماهیت ساختار موجود، – و البته قدرت سرکوب آن- و توان جامعه ی مدنی طراحی شود. باید به این نکته اعتراف کرد که اصلاح طلبی دوم خردادی اگر چه شکست خورده و بی نتیجه مانده و اگر چه تن دادن دوباره به آن شیوه ی ناکام بی فایده است، [ اصلاحات به آن روش به شهادت مهمترین نظریه پرداز خود-سعید حجاریان- “مرده” است] ولی با این حال ارائه مدل دیگری برای منازعه ی سیاسی به عنوان بدیل و جایگزین کاری سخت و صعب است که همفکری و همراهی همه ی نیروهای دموکراسی خواه را طلب می کند. در این راه البته تجدید نظر در برخی جزمیات فکری و مرزبندیهای بی ثمر تاریخی ناگزیر به نظر می رسد. اینگونه است که در دوران مرگ اصلاحات و “تعلیق استراتژی”ها زیر لب زمزمه می کنیم؛ چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟ باشد تا بعد.
پی نوشتها:
1-هر کدام از این گروهها و افراد نیز البته خط مشی جداگانه ی خود را دارند و بعضا بین آنها مرزبندیهایی نیز مشاهده می شود.
2 و 3 و4- مردیها در کتاب مبانی نقد فکر سیاسی(نشر نی 1385) و در مقاله ی ارزشمندی تحت عنوان “مبانی ایده ی اصلاح” که در ماهنامه ی فردوسی(شماره ی 62 و 63) منتشر شد مفصلاً به طرح و بسط مفهوم “اصلاح” و ریشه یابی موشکافانه ی تفاوتهای معرفتی و روشی آن با انقلاب پرداخته است.
5- نگارنده البته معتقد است استراتژی پیشنهادی عباس عبدی برای خروج از حاکمیت واقع بینانه ترین، دور اندیشانه ترین و در عین حال مفید ترین استراتژی پیشنهادی از سوی نظریه پردازان اصلاحات در زمان خود(سالهای 1380و 1381) بود. در این مورد می توانید به کتاب “اصلاحات در برابر اصلاحات” منتشر شده از سوی انتشارات “طرح نو” رجوع کنید.