نگاه روز

نویسنده
اندیشه مهرجویی

پرواز نوری بر فراز وطن

ساعت 2 بامداد بود که اس ام اسی مبنی بر درگذشت استاد موسیقی کلاسیک ایران “ محمد هدایت نوری” از خواب بیدارم کرد.

چند روزی بود که به دلیل سالمرگ شاملوی بزرگ احوال مساعدی نداشتم. خصوصا بعد از خواندن مصاحبه آخر آیدا. مدام ذهنم می رفت سمت این موضوع که چرا کسی شاملو می شود و کسی آیدا. چرا عشق در جامعه ایران مرده است. چرا اسطوره مرده است و چرا تا به این حد بی مرز و لایتناهی به سمت خراب کردن مفاهیم انسانی در رابطه ها هستیم.

به مرداد فکر می کنم. به حوادث ریزو درشتش. به درخت تنومند هنر این مملکت که دارد شاخ و برگش از درخت بودن تهی می شود.

اینکه محمد نوری کیست؟ کجا به دنیا آمده است و کجاها درس خوانده است را در خیلی از سایت ها می توان یافت و در ویکی پدیا هم جستجو کرد، اما چیزی را که می خواهم به عنوان شکوایه و درد و تاسف از آن نام ببرم تنها درد دلی ست از سر درک نکردن ایرانی  که می بینمش و نمی فهممش.

نمی فهمیمش که محمد نوریش درتنهایی می میرد و تمام مخارج سنگین بیماری چندین ساله اش را( سرطان خون) از سر غرور و عزت نفس خودش پرداخت می کند و جناب آقای ضرغامی رئییس صدا و سیمای ملی (؟) چنان ادیبانه قلم بر کاغذ می برد که بیایید و ببینید که من تا چه اندازه مرید استاد بوده ام و دیگرانی چون من نیز.

 اگر کسی از سر سوز درون و آه فغانی برآرد که این شرطش نبود،  فریاد برآورند که ما همان بودیم که استاد را در سال85 چهره ماندگار معرفی کردیم و ما پاسخ که برنامه یک شب قدردانی نمادین در عمر پربار استاد مگر چه جایگاهی دارد؟ دستتان درد نکند. نمک نشناس نیستیم اما مگر چهره ماندگار را شما مشخص می کنید و مردم از پی اش می روند؟

 استاد نوری کسی بود که در دل سه نسل چهره ماندگار دیروز و امروز و فرداست و رسانه فراگیر شما دخلی در افزون کردن شدت ارادت مردمی که حتی نام او را اگر  ندانند “ جان مریم ” را خوب می شناسند دارد؟

کسی که در اواخر عمرش بیشترین اجراهایش را برای دستگیری از بیماران خاص انجام می دهد به درهم و دینار شما نیازی ندارد و به قول عزیزی که خود اهل موسیقی بود از دیار لرستان، هنگام مرگ پدرش که او نیز استاد آواز بود می گفت پدرم دم جان دادن راحت مرد، همیشه می گفت:” اگر دیناری از سمت اینها توی سفره من آمده باشد دم مرگ، جان دادنم سخت می شود” و محمد نوری راحت جان داد و رفت…

مراسم درگذشت او آنقدر با جلال و هجوم سیل علاقه مندان برگزار شد که در همان ابتدای برنامه تصمیم گرفته شد محل مراسم را تغییر دهند.

یعنی خودشان هم نمی دانستند که چه حبی از او در دل مردم است. بنگرید که محمد نوری که بود و آقایان از او چه می پنداشتند.

عشقی که بسیاری از هواداران را پیش از زمان موعود، یعنی قبل از ساعت  9.30 به آنجا کشانده بود.

دوستی تلفنی درباره مراسم صحبت می کرد که باورش نمی شده  دیگرانی چون او تا به این اندازه داغدار درگذشت او باشند و این ها همه یعنی آنچه داشته ایم و ندیدیمش و رفت… می گفت پروازش رهایی خودش بود و قفس دوستدارانش.

خبرها را که مرور می کردم چیزهایی را می دیدم که خنده ام می گرفت. مملکت عجیبی ست. آدم های عجیبی دارد و مسئولینی… چه باید گفت : خبرگزاری مهر” دکتر طهماسبی رئییس مرکز موسیقی صدا و سیما از ابتدای مراسم حضور داشت و تا قطعه هنرمندان بهشت زهرا پیکر محمد نوری را مشایعت کرد که این کاری کم سابقه بود”

چه افتخار بزرگی ست برای محمد نوری که این جناب او را همراهی کرده است!!!

خنده که هیچ آدم باید گریه کند. شرم آور است. در مقابل ارزش آکادمیک، تکنیکی و اعمال فاخرانه و بشر دوستانه استاد که موجب شده است هنگام مراسم تمامی پرسنل بیمارستان جم را برای عرض ارادت نسبت به مقام سترگ او بیرون بیرون آورد، جناب طهماسبی زحمت کشیده اند که تا قبرستان پیکر ایشان را مشایعت فرمودند. آفرین. قدحشان پر می باد…

چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پر زهواست