مسئله شعار “مرگ بر آمریکا” که آیا بماند یا برود، همچنان در جمهوری اسلامی موضوع داغ روز است. انتظار میرفت که با سیاست جدیدی که حسن روحانی در رابطه با غرب و مذاکرات اتمی در پیش گرفته و با گفتگوهای مستقیمی که با آمریکا در جریان است، این شعار کم کم فراموش شود و جارچیان نماز جمعه و سایر تجمّعات رژیم شعارهای دیگری را جایگزین آن بکنند. در شرایط عادی و در یک نظام عقلائی نمیتوان تصور کرد که رییس جمهور آن با آقای اوباما تلفنی خوش و بش کند و یا از طریق سفیر سویس در ایران آرزوهای خوش مردم این کشور را به مردم آمریکا بفرستد و در همان هنگام سایر عمال نظام نه فقط به رهبران آمریکا بد و بیراه بگویند و یا خواستار سرنگونی آن باشند و بلکه نابودی آن کشور را از زبان مردم ایران آرزو کنند. ولی جمهوری اسلامی ظاهرا میتواند با این تناقض زندگی کند. احمد خاتمی در نماز جمعه اظهار داشته است که “ما شعار مرگ بر آمریکا و مذاکره را همزمان پیش میبریم”.
جر و بحثهایی که در باره این مسئله مطرح شده و ادامه یافته است، اما، یک نکته را روشن میکند. و آن این است که بر خلاف ادعاهای رژیم و تبلیغاتچیهای آن، این شعار نه برخاسته از احساسات مردم و بلکه “به فرموده” بوده است. نظریهپردازان و تبلیغاتچیهای رژیم همواره استدلال میکردهاند که مردم ایران به دلیل سیاستهای آمریکا در گذشته در مورد ایران، از آمریکا دل پرخونی دارند و هرجا و هرگاه و به هر صورت که بتوانند احساسات خود را در کردار و گفتار بروز میدهند. کم نبودهاند کسانی، حتی در میان مخالفان حکومت، که با استدلالی از همین قبیل سعی کردهاند گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران را به عنوان نمونهای از تبلور “احساسات ضد آمریکایی مردم ایران” توجیه کنند و نه عمل دسته کوچکی جوان دانشجو که سریعا از طرف بخشی از حکومت به پشتوانه حمایت شخص آیت الله خمینی به عنوان ابزاری در مبارزه قدرت به کار گرفته شد، و از احساسات ضد آمریکایی آن موقع مردم نیز برای داغ نگهداشتن این موضوع بهره گرفتند.
شعار “مرگ بر آمریکا” نیز اگر واقعاً برخاسته از احساسات مردمی بود، امروز ادامه دادن یا ندادن آن موضوع بحثهای داغ مقامات عالی و جناحهای مختلف رژیم نبود و بلکه به عهده خود مردم گذاشته میشد تا دیده شود واکنش مردم در برابر تحولات جدید چگونه است. رفتار جمعی مردم چنین نیست که یک روز با تمام نیرو شعار مشترکی را سر بدهند و فردای آن بالکل آن را به کنار بگذارند. شعارهای سیاسی برخاسته از خواستهای سیاسی مردم است که خود از نیازها،عناصر و فرآیندهای سیاسی و اجتماعی متغیر جامعه تأثیر میپذیرد، و مردم در کاربرد این شعارها از جایی دستور نمیگیرند (مگر در تجمّعات حزبی/گروهی) یا قبلا توافق جمعی ندارند. در تظاهرات خودجوش مردمی میبینیم که کسی شعاری را سر میدهد و بسته به واکنش دیگران ممکن است این شعار فراگیر شود، جمعی آن را بپذیرند یا در فاصله کوتاهی خاموش گردد.
حکومتی بودن شعار مرگ بر آمریکا البته برای مردم ایران همیشه روشن بوده است. ولی تبلیغات حکومتی رژیم در جهان خارج همواره بر این تأکید داشته که این شعار را مردمی و نه حکومتی تجلی دهد، و در بین مخالفان نیز کسانی این افسانه را در نوشتارها و گفتارها یا مصاحبههای خود در خارج کشور به عنوان یک واقعیت جلوه میدادهاند. در هر صورت، اکنون که ادامه یا عدم ادامه آن موضوع بحث و جدل مقامات رژیم و مبارزه قدرت شده است واقعیت حکومتی بودن شعار در جهان خارج نیز مطرح شده و افسانه مردمی بودن آن در هم شکسته شده است.
نمونههای این پدیده که شعاری یا عملی منشأ حکومتی داشته باشد، ولی حکومت سعی کند با اتکا به احساسات یا گرایشهای سیاسی یا عقیدتی مردم آن را مردمی جلوه دهد در جمهوری اسلامی کم نبودهاند. برای مثال، مقررات، قوانین و آیینهایی زیادی مبتنی بر فتواهای فقیهان شیعه و احکام اسلام در جمهوری اسلامی تصویب و اعمال شده است و حکومت به استناد این که جامعه ایران “مذهبی” است آنها را مورد تأیید مردم میداند. در مقیاس کلانتر، حکومت ایران مدعی است که چون اکثریت قاطع مردم ایران مسلمانند و اسلام دین سیاست و حکومت هر دو هست، پس مردم ایران یک نظام اسلامی را بر نظامهای دیگر طبعا ترجیح میدهند و این فرض را که “مردم مسلمان” ایران ممکن است به استقرار یک نظام سکولار رأی دهند منتفی میداند.
رژیم البته برای اثبات نظریه خود حاضر نیست آن را به محک آزمایش بزند، و مثلا از طریق یک همهپرسی نظر “مردم مسلمان ایران” را (آن گونه که بلندگوهای رژیم غالبا از مردم ایران یاد میکنند) در گزینش بین جمهوری اسلامی و یک نظام عرفی/سکولار جویا شود. همچنین، رژیم اجازه نمیدهد در انتخابات محلی یا سرتاسری نامزدهای سکولار خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهند تا درجه حمایت “مردم مذهبی” از آنان مشخص شود. “رگهای گردن به حجت قوی» شیوه “استدلال” رژیم و هواداران آن است، و نمیتوان از آنان “دلایل قوی و معنوی” را انتظار داشت.
ولی مهم این است که این استدلال مختص حکومتیان نیست و شبیه به آن را میتوان حتی از بسیاری از نواندیشان دینی نیز شنید که ظاهرا خواهان نفی نظام ولایت فقیه و استقرار “دموکراسی” در ایران هستند، و در عین حال “دموکراسی دینی” را خواست مردم ایران میدانند. آنان استدلال میکنند که دموکراسی در جامعه ایران الزاما یک دموکراسی سکولار نخواهد بود و بلکه اگر شرایط انتخاب آزاد در جامعه فراهم شود، ما شاهد استقرار نوعی از “دموکراسی اسلامی” یا “دموکراسی دینی” خواهیم بود و قوانین جامعه کم و بیش رنگ و بوی “قوانین اسلامی” را خواهد داشت. صغری و کبرای استدلال اینان هم بسیار ساده است: جامعه ایران “مذهبی” و اکثریت آن مسلمانند؛ در یک انتخابات آزاد، آنان به افراد مسلمان و مقید به اسلام رأی خواهند داد؛ و این نماینگان قوانین را بر اساس احکام شرع تهیه و تصویب خواهند کرد؛ و هو المطلوب.
این استدلال البته بیش از آن چه که مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی و تجارب بشری باشد از آرزوهای شخصی این افراد بر میخیزد و به شدت از تبلیغات جمهوری اسلامی تأثیر پذیرفته است. باید به اینان یادآور شد که اولا همه جوامع روی زمین “مذهبی” هستند. آیا میتوان جامعهای را نام برد که اکثریت آن لامذهب باشند؟ و اگر استدلال اینان درست باشد، باید همه نظامهای دموکراتیک جهان، نوعی از “دموکراسی دینی” باشند. ثانیا، آیا مردم امروز ایران مذهبیترند یا مردم ایران در دوران حکومت مصدق و یا حتی در دوران انقلاب مشروطیت؟ پس چگونه است که جامعه “مذهبیتر” آن دورانها از مشروطیت سکولار و رهبر و نخستوزیر سکولار حمایت کردند، ولی از جامعه امروز ایران باید انتظار رفتاری کاملا به عکس آن داشته باشیم.
واقع این است که این دسته از نواندیشان دینی هنوز تحت تأثیر تبلیغات نظام اسلامی حاکم قرار دارند که همواره موجودیت خود را با توسل به “اسلامی” یا “مذهبی” بودن جامعه ایران توجیه کرده و رأی همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ را نیز سند آن گرفته است. نواندیشان دینی البته آزادند از “دموکراسی دینی” دفاع کنند و آن را مطلوب خود بشناسند، ولی نمیتوانند آن را با تکیه بر احساسات مذهبی مردم (و ارجاع به نمونه تاریخی اوایل انقلاب ۵۷) توجیه کنند. نه احساسات ضد آمریکایی مردم ایران در چند دهه پیش کمترین دلیلی بر “مردمی” بودن شعار “مرگ بر آمریکا”ی تجمّعات امروز رژیم است، و نه یک اشتباه تاریخی آنان در مقطع سالهای ۱۳۵۷/۸ ایران را به یک “جامعه مذهبی” تبدیل کرده است که (بر خلاف تجربههای مشروطیت و حکومت مصدق در خود ایران از یک سو، و تجربه غالب کشورهای دیگر جهان امروز از سوی دیگر) در شرایط دموکراتیک به حکومت دینمداران تن دهند.
توجیه “دموکراسی دینی” با استناد به “مذهبی” بودن جامعه ایران همان قدر سست و بیپایه است که توجیه شعار “مرگ بر آمریکا” با استناد به “مردمی” بودن آن و برخاسته از “احساسات ضد آمریکایی” مردم ایران. رژیم حاکم با سلطه بلاانقطاع 35 ساله خود توانسته است این افسانهها را پیوسته تبلیغ کند و آنها را تا حدی هم در جهان خارج و هم به بخشی از مخالفان خود بقبولاند. امروز افسانه دوم را خود سران رژیم با جر و بحث علنی در باره حفظ یا حذف آن در برابر جهانیان در هم شکستهاند. افسانه اول هم محصول تبلیغات دهن پر کن همان حکومت است، که با سلطه خشن و سرکوب خونین خود طعم یک نظام مذهبی را نیز به مردم چشانده است. نظریهپردازان “دموکراسی دینی” بهتر است به جای توجیه آن با توسل به “مذهبی” بودن جامعه ایران، دلایل و مستندات مستقل خود را ارائه کنند.