۱. سکوت خیابانی جنبش سبز٬ بازداشت رهبران و رخوتی که در میان بدنهی جنبش به وجود آمده٬ سیلی از تحلیلها را پیرامون چرایی این سکوت و یافتن راههای جایگزین به وجود آورده است. هر کسی از ظن خود دلیل یا دلایلی برای عدم موفقیت جنبش سبز می شمارد و راهی پیشنهاد میکند. در این میان اما٬ بلاشک٬ مهمترین اتفاقی که در حال رخ دادن است٬ قدرت گرفتن مجدد طیفی از اصلاحطلبان است که از ابتدا نیز چندان علاقهای به جنبش سبز و روشهای در پیش گرفته شده از سوی موسوی و کروبی نداشتهاند. آنها در تلاش اند تا با احیای مجدد “اصلاحطلبی حکومتی” ـ این عبارت را در معنایی به کار میبرم که جنبش دانشجویی و تحولخواهان در سالهای نخست دههی هشتاد از آن استفاده میکردند - راهی به قدرت بیابند. در این میان کم نیستند افرادی که صادقانه٬ در پی آن هستند که موج سومی از اصلاحطلبی را آغاز کنند و در تلاشاند تا توجیه تئوریک لازم را نیز برای این مساله٬ بیان کنند. تلاش برای تعیین تاکتیک و استراتژی لازم برای مبارزه٬ البته جای تحسین دارد٬ بخصوص اگر به صورت شفاف و روشن بیان شود. اما نباید فراموش کرد که از یاد بردن محل نزاع اصلی٬ میتواند به جای آنکه ما را به سر منزل مقصد برساند٬ راهی به سوی ناکجاآباد باشد.
۲. محل نزاع اصلی امروز در جامعه ایران چیست؟ شکی نیست که میتوان لیستی از مطالبات مردم و فعالان سیاسی و مدنی را به عنوان محل نزاع مشخص کرد. اما شاید اگر نیک نگاه کنیم٬ بتوان “دموکراسی” را ترجمان بسیاری از این مطالبات و خواستهها دانست. حکومتی دموکراتیک که با رعایت حقوق مردم در همه زمینهها٬ امکان زیست آزادانه آنها را فراهم کند. اگر بپذیریم که نیروهای سیاسی ایران در بیش از یک صد سال گذشته و از انقلاب مشروطیت به دنبال رسیدن به دموکراسی و آزادی بودهاند - در هر زمانی٬ به فراخور گفتمان مسلط دوران - شکی نیست که هنوز موفق نشدهاند شاهد دموکراسی را در آغوش بگیرند. تلاشهای ایرانیان برای رسیدن به این مقوله٬ همواره با شکست روبهرو شده است. در چنین جامعهای که هنوز برای گذار به دموکراسی تلاش میکند٬ تعیین دقیق محل نزاع و پرهیز از هر نوع دستهبندی که باعث شکاف و انشقاق میان دموکراسیخواهان شود٬ میتواند همچون سمی عمل کند و همه این نیروها را از رسیدن به هدف بازدارد. این بدان معناست که امروز٬ وقتی سخن از مبارزه و تلاش برای رسیدن به دموکراسی میکنیم٬ میبایست نیروها را در دو طیف موافقان و مخالفان دموکراسی دستهبندی کرد. این دو طیف البته٬ خود شاهد تنوع و گوناگونی فراوان هستند٬ و از هر یک از این گروهها٬ میتوان برای رسیدن به اهداف مقطعی و کوچکتر استفاده کرد٬ اما نباید شکاف اصلی را فراموش کرد. هنگامی که به این دستهبندی معتقد شویم٬ امکان همکاری میان طیف وسیعی از نیروها٬ که هر یک امکانات و تواناییهای خاص خود را دارند٬ فراهم میکنیم. نیروهایی که استراتژی آنها رسیدن به جامعهای آزاد و دموکرات و تاکتیک آنها دستیابی به انتخابات آزاد خواهد شد. فراموش نکنیم که دموکراسی و دموکراسیخواهی دارای تعریف مشخص خود در ترمهای سیاسی است و هرگز نمیتوان فرد یا گروهی را به صرف علایق یا نفرتهای شخصی٬ از این دایره بیرون دانست یا به آن وارد کرد. در این شرایط است که امکان همکاری میان بسیاری از نیروها فراهم میشود. اصلاحطلب حکومتی یا سلطنتطلب٬ جمهوریخواه یا چپ٬ تفاوتی ندارد: همه با هم برای رسیدن به دموکراسی مبارزه میکنیم.
شکافهای مختلف سیاسی و اجتماعی البته میتوانند در کنار یکدیگر همزیستی داشته باشند٬ اما آنچه که باعث اولویت دادن به یک شکاف میشود٬ فعال بودن آن است. فعال بودن یک شکاف بدان معناست که حول آن چه میزان نیرو جمع میشود٬ تا چه حدی میتوان اقدام به بسیج این نیروها کرد و چه میزان منابع جذب میکند.
۳. اینجا نقطهای است که اشکال تقسیم نیروهای سیاسی به دو طیف اصلاحطلب -ـ برانداز خود را نمایان میسازد. مهمترین بحث آن است که اساسا تعریف و مصداق اصلاحطلبی چیست و چه گروهی قرار است آن را تعریف کند؟ فراموش نکنیم که ما در دنیای انتزاعی زندگی نمیکنیم و قرار است که روی زمین٬ درباره این مفاهیم تصمیمگیری کنیم. نخستین نکته آن است که دوگانه اصلاحطلب ـ- برانداز٬ به طور ناخودآگاه بازی در زمین حاکمیت است؛ یا لااقل حاکمیت از بازی در این زمین خشنود خواهد بود. اگر بپذیریم که میتوان مصادیق اصلاحطلبی را به شکلی تعیین کرد٬ اما آنکه گروهها و افراد برانداز را مشخص میکند٬ گروهی نیست جز حاکمیت که با تقسیم بندیهای کاذب و محدود کردن دایره اصلاحطلبی٬ قادر خواهد بود هر روز گروه و دستهای را حذف کند. این اتفاقی است که در سالهای گذشته نیز رخ داده است. سیر تطور جنبش اصلاحطلبی از خرداد سال ۷۶ را که از نظر بگذرانیم٬ به خوبی شاهد خواهیم بود که در هر برههای٬ گروهی حذف شدهاند: گاهی توسط حاکمیت و به بهانههای واهی و گاهی توسط نیروهایی که خود را اصلاحطلب مینامیدند و به دلیل “تندروی”. از طرف دیگر٬ هنوز معیارهای “اصلاحطلبی” مشخص نیست و مانیفست آن توسط شخص یا گروهی مدون نشده تا در عرصه عمومی مورد بحث و مداقه قرار گیرد. اگر اصلاحطلبان را تنها افرادی بدانیم که معتقدند باید در چارچوب ساختار موجود٬ به فعالیت سیاسی ادامه داد٬ قاعدتا عده نه چندان کمی از آنها ممکن است از دایره دموکراسیخواهی خارج شوند. در چنین شرایطی٬ اصل فعالیت سیاسی است که اهمیت پیدا میکند و به عنوان هدف مطرح میشود٬ نه دموکراسیخواهی.
اصلاحطلب کیست و اصلاحطلبی چیست؟ امروز دیگر نه میرحسین موسوی و مهدی کروبی اصلاحطلب شناخته میشوند و نه حتی عبدالله نوری. کم نیستند نیروهایی که تلاش دارند هر روز مرزهای خود را با این افراد و تفکرشان پررنگتر کنند و خود را به حاکمیت نزدیکتر. مشخص است که در چنین شرایطی٬ و زمانی که متر و معیار مشخص و ابطالپذیری برای اصلاحطلب خواندن یا نخواندن افراد وجود ندارد٬ نمیتوان روی چنین مسالهای به عنوان یک معیار و متر متمایزکننده٬ حساب کرد.
۴. بر اصلاح طلبان هزاران نقد وارد است و شاید از همه مهمتر فرصتسوزیهای مداوم آنها در دورانی که امکان هدایت برخی نهادها به پذیرفتن تغییرات دموکراتیک را داشتند. بر براندازان نیز نقدهای فراوانی میتوان وارد کرد و شاید مهمتر از همه بیعملی و فعالیتهایی که بر ساختار سیاسی ایران کوچک ترین تاثیری نداشته است. اما باید پذیرفت که با جنبش سبز٬ برههای جدید در تاریخ ایران آغاز شده است؛ دورهای که در آن معیار نزدیکی و دوری به افراد و گروهها٬ میتواند دوری و نزدیکی آنها به دموکراسی باشد٬ نه تقسیمبندیهایی که تنها باعث دوری هر چه بیشتر گروهها از یکدیگر میشود. اگر هدف ما رسیدن به دموکراسی باشد٬ قاعدتا اهمیتی ندارد که کدام دسته یا گروه و تحت چه نام و عنوانی این هدیه را برای ما به ارمغان خواهد آورد: میرحسین موسوی٬ مهدی کروبی٬ علی خامنهای٬ رضا پهلوی یا محسن سازگارا حاکم باشند و یا نام سیستم٬ جمهوریاسلامی٬ مشروطه سلطنتی و یا جمهوری لاییک باشد٬ در درجه دوم اهمیت است