نگاهی به سریال عشق تعطیل نیست کاری از بیژن بیرنگ
سالهای ابتدایی دههی هفتاد که اشیایی به نام دیش و رسیور کمکم داشت در فرهنگ روزانهی مردم جا میافتاد، صدا و سیمای جمهوریاسلامی تصمیم گرفت گرد و خاک جنگ را بتکاند، جنگهای کهنه و پندآموز را تعطیل بکند و سریالهای غمزده را برای مدتی به مرخصی بفرستد. دکورها تغییر کردند، رنگها کمی روشن شدند و چیزی به نام کمدی و زندهگی طبقهی متوسط شهری در سریالهای ساخته شده، به رسمیت شناخته شد. سریالهایی مثل همسران و خانهی سبز از مهمترین فرآوردههای فصلی بودند که صدا و سیما هم تصمیم گرفت، “ دوران سازندهگی” را تجربه بکند و کمی نقشهای قدیمی را رنگ بزند. در آن دوران که تماشاگران تلویزیون خسته از مرور فیلمها و سریالهای قدیمی حکومت قبل در ویدئو بودند، سریالهای که مسعود رسام و بیژن بیرنگ میساختند تماشاگر داشت و محبوب بود. سریالهایی که عموما فضایی ساختهگی داشتند و با محیطی آپارتمانی و ایزوله، شهر را از داستانشان حذف میکردند تا خانوادهی سبز و بیمشکل و خوشحال ایرانی را نمایش بدهند. آن گنج قارونهای سانتیمانتال کالایی بود که مردم در روزمره نداشتند و برای همین تبدیل به گیشه و دکان محبوبی شد تا به مرحلهی سریدوزی برسد. سریدوزیای که تا امروز و سریال “عشق تعطیل نیست” همچنان ادامه دارد؛ بدون وجود بازار و مخاطب و تقاضا!
فرم آمریکایی- محتوای ایرانی
نمونهای از شباهت دکور و طراحی صحنه عشق تعطیل نیست و فرندز
عشق تعطیل نیست سعی شده طبق زیباییشناسی مبتذل این روزها که مبلغش نشریات خانوادهگی و سبک زندهگی هستند، شیک باشد. استفاده از سوپراستارها و مهمتر از آن دکورهایی که خیلی ربطی به خانههای ایرانی ندارد و دربست و کامل از روی سریال آمریکایی فرندز برداشته شده؛ شباهتی که در تیتراژ سریال و حتی افکتهای صوتی خنده هم به چشم میخورد. این فرم و چارچوب غیرواقعی و غیرایرانی، برای تکمیل به محتوایی به همین اندازه غیرواقعی نیاز داشته. برای همین شخصیتهای سریال به جای زندهگی در شهر، مثلا تهران امروز، به طور واضح در فضای استودیویی حرکت میکنند و دیالوگهایشان را میگویند و شکل روابطشان هم هیچ ربطی به امروز ایران ندارد. بیرنگ همان اندازه که سعی کرده طراحی صحنه سریالش مثل نمونهی آمریکایی باشد، روابط و شخصیتهایش را براساس قرائت و تصویر عمومی و رسمی ساخته. دختر و پسری امروزی که یکی ترانهی پاپ میسازد و دیگری در هر جمله یک کلمهی انگلیسی استفاده میکند، دست آخر به سنت پایبند هستند و رابطهی عاطفیشان زیر سایهی کنترل خانواده جلو میرود و به وقتش محدود میشود. شخصیتهای اصلی سریال، زن و شوهری به نام رها و نفس، جدا از روابط پیچیدهی امروزی و مشکلات گوناگون، بزرگترین گره زندهگیشان که در سالگرد ازدواجشان بیرون میزند، مربوط به این است که شوهر باید بداند مهمترین جای زندهگی زن کجاست و همین پرسش پرت بیپاسخ باعث قهر زن و شکل گرفتن پنج قسمت یک ساعته از سریال “عشق تعطیل نیست” میشود. بیرنگ که سعی داشته همان روابط دیگر کلیشه شدهی همسران و خانهی سبز را دوباره مورد استفاده قرار بدهد، گویا متوجه تغییر نسل مخاطبان و جامعه نبوده و برای همین سریالش پیش از هر چیز، قلابی و غریب و غیرواقعیست.
سانتیمانتالیزم بیخریدار
در دههی هفتاد، نسل زندهگی نکرده و بیتجربهی آن روزها که از سختی دوران انقلاب و جنگ بیرون آمده بود، آدمها و شخصیتهایی از آن جنس که در همسران و خانهی سبز دیدهایم، برایش جذابیت داشت. دکورها و لباسهای رنگی و دیالوگهای شاعرانه و سانتیمانتال شخصیتها دربارهی سبز بودن و مهربانی و گذشت و دوست داشتن یکدیگر، چون ضد فضای دههی شصت و خاکریز و دکورهای زمخت و بازیگران و مجریان بدلباس و جملات انقلابی و خشمگین بود، مخاطب را جذب میکرد تا برای چند ساعت، کانالهای ماهوارهای کشور ترکیه را خاموش و تصاویری نو به زبان فارسی را تماشا بکند. اما حالا، مخاطب امروز، با چشم و دل پر از این همه تصویر که از اینترنت، دیویدی و ماهواره بیرون میزند، حالا که دیگر شاعرانهگی گل و بلبلی به مرز اشباع و ابتذال رسیده و نسبتی با فضای پرتنش و افسارگسیختهی جامعه ندارد، نمیتواند خود را راضی به خرید سیدی “عشق تعطیل نیست” و دیدن چهرهای اتوکشیده گلزار و صورت رتوش شدهی مهناز افشار و دغدغههای فراواقعیشان بکند.
آداپته کردن فضاهای دور از هم
این دومین شکست بیژن بیرنگ و نگرشش در شبکهی نمایش خانهگی است. او بار اول تصمیم گرفت، مسابقهی معروف بفرمایید شام که از شبکههای مختلف خارجی و شبکهی ایرانی من و تو پخش میشود و پایهای کاملا زمینی و روزمره دارد و با رقابت بر سر پول از راه تست غذای یکدیگر ساخته شده را با مفاهیم معنوی مثل دوستی و مهربانی و یکی بودن پیوند بزند و مسابقه را تبدیل به یک دور همی دوستانه بکند و با آن نرشینهای شبهشاعرانه، مسابقهی ساخته شده در غرب را با چارچوب سنتی ایرانی تطبیق بدهد. آن هم در حالی که، امروز ایران، بیش از آنکه پیرو سنت ِ ایرانی باشد، دنبالهرو سبک زندهگی غربی است و علاقهای به هضم کلمات لطیف و باسمهای بیژن بیرنگ و دوستان ندارد. عشق تعطیل نیست هم که قرار بود یک سریال ۲۵ قسمتی باشد و در پنج قسمت به پایان رسید، از همین زاویه ضربه خورده. برخلاف گفتهی سازندهگان سریال و بازیگران، مشکل نه در بیتعهدی هنرپیشهگان بوده، نه نبود فیلمنامه. دلیل اصلی این شکست ادامهدار، در درک نکردن جامعهی امروز است. جامعهای که میداند تصویر پیشرویش ربطی به واژههای احساساتی و معنویت دروغین و تبلیغاتی ندارد و دیگر برنامهسازان دههی هفتادی را با دایرهی لغاتی نظیر سبز و زعفرانی و ارغوانی دنبال نمیکند و بیتفاوت از کنار ِ دنیایی که به زور رنگ و دکور میسازند، میگذرد.
فهمیدن فضای امروز و درک مخاطب عام کار دشواری نیست. شاید دوره کردن همین محصولات صدا و سیمای جمهوری اسلامی بتواند به امثال بیرنگ که دو دهه از جامعه عقب ماندهاند، کمک بکند. در این سالها مجموعههایی که پیمان قاسمخانی نویسندهشان بوده، با ساخت شخصیتهایی پشت هم انداز و دغل و بیاحساس که در مقابل شنیدن هر کلمهی انسانی عق میزنند، موفق شده دل مخاطب امروزی که شهروند ساخته شدهی حکومت وقت است را به دست بیاورد. مخاطبی که دیریست الگویش شخصیتهای کلاهبردار و بددهن و بدجنس است. همانهای که علاقهای به سبز و زعفرانی بودن ندارند و با شنیدن کلمهی عشق حالشان بد میشود. چون میدانند به درد این روز و روزگارشان نمیخورد. مخاطبانی که دکان عشق و عاشقی را تعطیل کردهاند و با همان هوش غریزی میدانند که وقتی پای سریالهایی مثل خانهی سبز نشسته بودند و دیالوگ “خونه باید سبز باشه!” را با لحن خسرو شکیبایی تقلید و تکرار میکردند، سیستم حاکم در حال ساخت دنیایی بوده تهی از این مفاهیم و معانی که قیمت هر متر خانه مهمتر از سبز بودنش است!