پس از اعتصاب ها و اعتراض های جانانة معلمان سراسرِ کشور سردمداران نظام ولائی به صدا درآمدند و هر یک با زبانی از «منزلت و کرامت» معلم سخن گفتند، گفتند که معلم کاری پیامبرگونه میکند و همه موظفند به آنان احترام بگذارند و سپاسگوی آنها باشند اما کسی نگفت با منزلت و کرامت هیچ شکمی سیر نمیشود و یکی از هزاران مشکل معلمان حل نمیگردد. مگر شما نبودید که در روزهایی که هنوز مزة ثروتهای کلان را نچشیده و به قدرت مطلق نرسیده بودید فریاد میزدید «من لامعاشَ له لا معادَ له» کسی که معاش ندارد معاد ندارد، پس امروز این همه وعدة دروغ و فریب و نیرنگ برای چیست؟ و چرا همة وعدههایی را که پیش از رسیدنِ به قدرت داده بودید فراموش کردید و تا آنجا رفتید که با زندان و باطوم و شکنجه کرامت معلم را پاس!! داشتید. من بعنوان یک معلم سالخوردة دانشگاه وظیفة خود میدانم مشتتان را باز کنم و بگویم شما در دروغگویی و لافزنی سرآمد دروغگویانِ بزرگ تاریخ هستید و این دو بیت را تقدیمتان نمایم.
ای شمایان مدعی بر مهر و داد ای به ظاهر «احمد» و باطن «قباد»
ای شما قدرت بدستانِ زمان وایتان و وایتان و وایتان
درونِ ساختمان امور بازنشستگان دانشگاه تهران در جستجوی فیش حقوقِ اردیبهشتماه 1386 بودم و خواه و ناخواه به حقوقِ سایر همکاران اعم از استاد و کارمند نظر افکندم. اکثریت قریب باتفاقِ دریافتی همکارانِ بازنشسته زیر خط فقرِ اعلام شده از سوی حاکمیت بود (400 هزار تومان). پس از ترک ساختمانِ امور بازنشستگان به خیابانِ 16 آذر همانجا که هر گوشة آن خاطرهای را در ذهنم تداعی میکند وارد شدم. چند بار نظری به فیش حقوقم انداختم (2363482 ریال حقوق و با عائلهمندی جمعاً 2861146 ریال پس از کسر بیمه 2785639 ریال) احساس کردم با حقوق ماهیانه دویست و هفتاد و هشت هزار تومان مانند بسیاری از همکارانم و دیگر معلمان و کارگران و… چقدر فقیرم و در کشوری با این ثروتهای عظیم چند میلیون خانواده مانند خانوادة من زیر خط فقر زندگی میکنند، خسته و نگران، انتهای خیابان 16 آذر روبهروی درب ورودی دبیرخانه دانشگاه، کنار پیادهرو به نردههای دانشگاهی که از سوی مردم سنگر آزادی نام گرفت تکیه دادم تا بغضِ در گلومانده را فرو دهم، ناگهان در کنار درب ورودیِ دبیرخانه پارچهای را دیدم که روی آن با امضاء روابط عمومی دانشگاهِ تهران نوشته بود : انتخاب حضرت آیتالله عمید زنجانی ریاست محترم دانشگاه تهران را بعنوان استاد ممتاز دانشگاه تبریک میگوییم.
اشک پردهای شد پیش چشمانم و فیلمهایی را روی پرده دیدم از سه دهه قبل تا امروز، دیدم هفته همبستگی بین استاد و دانشجو (7 تا 13 آبان 57) را که در پایان با حملة نیروهای انتظامی شاه از همین محل به دانشآموزانی که عازم دانشگاه بودند جمعی از دانشجویان و دانشآموزان را کشتند و مجروح کردند.
دیدم وقتی در همین محل مانع ورود استادان به باشگاه دانشگاه شدند و حادثة توهین به چند استاد پیش آمد از فردای آن روز تحصن 25 روزه استادان در دبیرخانه دانشگاه، طبقة پنجم که امروز شیخ عمید زنجانی در دفتر ریاست آن نشسته است آغاز شد (29 آذر تا 23 دیماه 57)
دیدم وقتی یک هفته پس از تغییر نظام، شورای مدیریت دانشگاهِ تهران اعلام بازگشایی دانشگاه را نمود استادان و دانشجویان با چه شور و شوقی به کلاسها رفتند و دانشگاه تبدیل به مرکز کسب دانش و رویش گلهای امید برای آزادی ایران شد تا آنجا که نام سنگر آزادی برخود گرفت و خاک آن سجدهگاه نمازگزاران جمعه به امامت آیتالله طالقانی شد.
دیدم و شنیدم، گفتگوی انحصارطلبان در شورای انقلاب و دولت موقت پس از تشکیل شوراهای هماهنگی در دانشگاه را که میگفتند دانشگاهها ساز دیگری میزنند و حاضر به اطاعت کورکورانه از اوامر قدرت بدستانِ انحصارطلب نیستند پس باید با این پدیده مبارزه کرد و از همان هنگام زمزمه انقلاب فرهنگی و در حقیقت کودتای فرهنگی برای بستن دانشگاه ها به بهانه اسلامی کردن آغاز شد.
دیدم و شنیدم هجوم مزدبگیران حکومت را به دانشگاه در همین محل و فریادها را که «استاد وابسته اخراج باید گردد» و «اراذل و اوباش در لباس دانشجویی از دانشگاه اخراج باید گردند» و «دانشگاه اسلامی تأسیس باید گردد» و در این میان صدای «زهرا خانم»ها را که نداسته آلت دستِ کسانی شده بودند که وجود دانشگاه غیروابسته خاری در چشمان آنها بود.
با پشت دستها پردة اشک را از جلوی چشمانم پاک کردم و چند لحظه به ساختمان دبیرخانه دانشگاه و خیابان 16 آذر نظر افکندم و نگاهی به فیش حقوقم که هنوز در دستم بود. پس از گذشت 30 سال از آن وقایع اشک دگربار پردهای شد پیش چشمانم، امّا پردهای دیگر؛
به یاد آوردم پس از بستن دانشگاهها به روی استاد و دانشجو عدهای از دانشجویان و استادان وابسته به نظام که آبشخوار فکریشان افرادی نظیر آیت (دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی) بودند با نام انجمنهای اسلامی (تحکیم وحدت) به جان دانشگاهها و دانشگاهیان افتادند و هر که را خواستند از دانشگاهها «حذف» و به جای آنها عوامِل خود را «جذب» کردند و بیش از ده سال سنگر آزادی را به سنگری برای سرکوبی و دفاع از نظام ولائی تبدیل نمودند امّا چه غافل که خاکستر جانها و اندیشههایی که دشمنان آزادی با سوزاندن دهها هزار دانشجو و استاد بوجود آوردند خاکستر ققنوس آزادی و عدالت شد تا روزی ققنوسی دیگر از این خاکستر برخیزد و هستی آنها را به باد دهد و چنین شد.
به یاد آوردم وقتی اولین نسیم بیداری وزید و کمکم خاکستر به کناری رفت چگونه آتش نهفته شعله کشید و در یک شب گرم تابستانی (18 تیر 1378) میرفت تا دودمان ظالمان را بسوزاند امّا رژیم با دستپاچگی و به میدان آوردنِ تمام نیروهای علنی و مخفی خود اعم از لباس شخصیها نیروهای انتظامی و امنیتی و گروههای معتقد به نظام اعم از اصلاحطلبان درون و برون حکومت و دیگر نیروهای ملتزم به قانون اساسی، همانهایی که میپندارند از شکم قانون اساسی و نظام ولائی میتوان آزادی و عدالت بیرون کشید، با سرکوب و کشتار و در کنار آن نصیحت، توانست آتش را موقتاً خاموش کند. اما دیدیم و شاهد بودیم آتش طغیان دانشجویان به دیگر اقشار جامعه از جمله معلمان و کارگران و زنان گسترش یافت. دانشجویان با مأیوس شدن از حکومت و اصلاحاتیها و دیگر مدعیان دگراندیشی بیتوجه به آنها تا آنجا پیش رفتند که عکسهای احمدینژاد را در حضور او به آتش کشیدند تا نشان دهند آتش خشم دانشجو چقدر شعلهور و سوزاننده است.
اینجاست که زمزمه کودتای فرهنگی دوم وارد مرحله دیگری شد. و نظام تصمیم قطعی به انجام این کار گرفت، اگر بیست و هشت سالِ قبل در اوایل اردیبهشت ماه (اردیبهشت 59) جمعی از عوامل نظام با نام حزبالهی به همین محل که من فیلم گذشته را میبینم حمله کردند، این روزها این عوامل با نام دانشجویان بسیجی به دانشگاه پلیتکنیک یورش میبرند و شعار انقلاب فرهنگی دوم سر میدهند. غافل که تفاوت امروز با آن روز تفاوت از زمین تا آسمان است، اگر دانشجویان و استادانِ آن روز را به بهانههای گونهگون از جمله اسلامی کردن دانشگاهها توانستید به خیال خود سرکوب کنید امروز با دانشجویان و استادانی طرف هستید که از فیلترهای متعدد نظام ولائی عبور کردهاند و به دانشگاه راه یافتهاند، اینها اگر بگفته شما اراذل و اوباشند، در دامانِ خودتان تربیت شدهاند. صحنه آنقدر دردناک است که بار دیگر مجبور میشوم پردهای از اشک را که پیش چشمانم نشسته پاک کنم. بغض گلویم را میفشارد. من بعنوان یک استاد سالخورده و بازنشسته ولی در حقیقت اخراجی از دانشگاه، باید شاهد چه صحنههایی باشم. اگر 28 سال قبل استادان و دانشجویان را با مارک عواملِ بیگانه به زندان و شکنجهگاه و میدانِ اعدام فرستادند و خانهنشین و فراری به اقصی نقاط جهان نمودند امروز با چه انگیزهای عدهای بسیجی خود پرورش داده را به دانشگاه امیرکبیر می فرستند تا مقدمهای باشد بر کودتای فرهنگی دوم؟ با چه انگیزهای با لوگوی جعلی به مقدسات توهین میکنند حتی از کاریکاتورسازی برای رهبرشان هم دریغ نمیکنند تا دانشجو را متهم کنند و در خیال خود زمینهسازی برای کودتای فرهنگی دوم نمایند. مطمئن باشید با این حرکات زشت و دیوانهوار نمیتوانید صدای انتقاد دانشجویان را خاموش و این سنگرهای آزادی را تخریب کنید. راستی در ذهنِ شما چه میگذرد و انگیزهتان از این کارهای مسخره چیست؟ میخواهید آزموده را بار دیگر بیازمایید؟ کمی فکر کنید نتیجه بستن دانشگاهها، کشتار وحشیانه دهه شصت و نسلکشی سال 67 در زندانها که عمده قربانیان آن دانشگاهیان بودند، قتلهای زنجیرهای، ترور دگراندیشان، حملة سال 78 به دانشگاهها و کشتار و زندانی کردن دانشجویان چه مشکلی از مشکلاتِ عدیدة «نظام ولائی» را حل کرد که امروز میخواهید با تغییر صحنه بار دیگر آن نمایشها را تکرار کنید؟
ای شما صاحبان قدرت، نگاهی به تاریخ بیاندازید و از سرنوشتِ فرعونها، نمرودها، استالینها، هیتلرها، صدامها عبرت بگیرید ــ اگرچه نخواهید گرفت، ــ مطمئن باشید این فرمانِ تاریخ و قانونمندی حاکم بر این جهان است که «الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم» (جهان با کفر باقی میماند اما با ظلم نه)، مرگ ظلم و ظالم دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. و حتماً فراخواهد رسید. من دگربار فریاد میکنم اگر نه یک بار ده بار هم کودتای فرهنگی با نام انقلاب فرهنگی بکنید باز دانشگاهها «سنگر آزادی» باقی خواهند ماند.
از پشت نردهها به دانشگاه و ساختمان دبیرخانة دانشگاه تهران نظر افکندم خسته بودم. امّا چارهای نبود باید با تنی دردآلود از خیابان 16 آذر به میدان انقلاب میرفتم.
منبع: سایت ادوار نیوز