“ایران و اسراییل، همپیمانان طبیعی در منطقه هستند”.
این جمله دهههاست که شنیده میشود و دست کم پانزده سال سیاست رسمی ایران در زمان حکومت محمدرضا پهلوی بود.
شاه با نفرت ذاتیاش از عربها و به عنوان ژاندارم خلیج فارس، بخصوص از زمانی که قدرتش در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه رو به فزونی نهاد، رابطه خود با اسراییل را نزدیکتر کرد و در تنشهای عربها با اسراییل، صرفا ظاهری را به عنوان رهبر یک کشور مسلمان حفظ میکرد.
در آن سالها، کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس قدرت چندانی نداشتند و رهبری کشورهای عربی را مصر، سوریه و سپس عربستان بر عهده داشتند که مشغول جنگی تمام عیار با اسراییل بودند. در بحبوحه این نبرد که گاه شکل نظامی نیز به خود میگرفت، شاه با هرگونه همکاری با جبههای که عربها آن را مواجهه اسلام و یهودیت میخواندند، مخالفت میکرد تا جایی که حتی در تحریم نفتی اسراییل نیز شرکت نکرد.
ملتهای عرب منطقه که شاهد تاسیس کشور اسراییل در خاک فلسطین و آوارگی هزاران هزار عرب فلسطینی بوده و پس از آن سیاست توسعهطلبی اسراییل در انضمام سینا (مصر)، بلندیهای جولان (سوریه) و جنوب لبنان به خاک خود را تجربه کردند، دچار نفرتی عمیق از اسراییل بودند؛ اما قدرت نظامی ـ سیاسی اسراییل و همپیمانی محور تلآویو ـ تهران، عملا امکان هرگونه پیروزی برای عربها را غیرممکن کرد؛ تا سرانجام اقدام انور سادات در امضای پیمان کمپ دیوید، آرزوهای ملتهای عرب در شکست دادن اسراییل را به محاق فراموشی کشاند.
با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ورق به ناگهان برگشت و ایران به عنوان کشور قدرتمندی که پیش از آن همپیمان اسراییل بود، تنها ظرف چند ماه به صف دشمنان آن منتقل شد.
اینجا، نقطه آغاز روندی به کلی جدید در خاورمیانه بود؛ روندی که این روزها به نقطه اوج خود بعد از سی سال رسیده و هر خشک و تری را در خطر قرار داده است.
شیعه و سنی
به هم ریختن و تغییر آرایش منطقه خاورمیانه که ناشی از فروپاشی محور ایران ـ اسراییل بود، باعث شد تا محوری دیگر به نام شیعه ـ سنی سر برآورد. حکومت نوپای ایران که داعیه رهبری نه تنها شیعیان، بلکه مسلمانان جهان را داشت به سادگی گمان میکرد با پیوستن به کشورهای عربی میتواند صف متحدی را علیه اسراییل شکل دهد؛ اما سیاست “صدور انقلاب” تنها ظرف چند ماه کوتاه رویاهای تهران را نقش بر آب کرد.
جمهوری اسلامی در کنار تلاش خود برای نزدیکی به عربها، سعی کرد هر کجا که شیعیان وجود دارند، از آنها حمایت کند.اما از آنجا که شیعیان در تمامی کشورهای عربی جزو اقلیتها بوده و هستند، این حمایت خیلی سریع شکل مواجهه با حکومتهای مرکزی را به خود گرفت، بطوریکه ایران از هر گروهی که حمایت میکرد بلافاصله حساسیت حکومت مرکزی را بر میانگیخت.
بدین ترتیب صدام حسین که به خود لقب سردار قادسیه را داده بود، با ایران وارد جنگ شد و تمام کشورهای عربی را (به استثنای سوریه) پشت خود دید؛ کشورهایی که به ناگاه با حکومتی در ایران مواجه شده بودند که بر طبل اختلاف مذهبی میکوبید و قصد داشت جایگاه سنتی عربستان و الازهر مصر در رهبری مسلمانان جهان را از آن خود کند.
هشت سال طول کشیدن جنگ عملا مترادف بود با هشت سال تبلیغ علیه ایران به عنوان یک دولت شیعی، تا نسلی با این طرز فکر در کشورهای عربی بزرگ شوند؛ نسلی که به عنوان مثال هیچ اطلاعی از اختلاف دیرینه ایران و عربها بر سر نام خلیج فارس ندارد و به سادگی و به شکلی بسیار بدیهی، خلیج فارس را “عربی” میپندارد.
در عین حال، سیاست داخلی اشتباه جمهوری اسلامی در محروم نگاه داشتن و تبعیض علیه اهل سنت نیز در کنار سیاست خارجی غلطش در گسترش تشیع مزید بر علت شد تا موج ایرانهراسی با تکیه بر مسائل مذهبی در میان عربها ریشهدار شود.
در اواسط دهه نود میلادی، اندک اندک پرده از سیاستی جدید در منطقه زدوده شد. اسراییل که پیش از این متحد استراتژیک خود را از دست داده بود به فکر نزدیکی به کشورهای عربی و ایجاد محوری در مقابل ایران افتاد. برای چنین سیاستی، ابتدا باید روابط با کشورهای عربی عادیسازی میشد تا سپس اهرم قدرتمند تبلیغات بتواند این سیاست را پیش ببرد.
بعد از مصر که روابط خود را با اسراییل عادی کرد و نخستین کشوری بود که پرچم اسراییل در پایتختش به اهتزاز درآمد، اردن، قطر، بحرین و امارات نیز روابطی با اسراییل برقرار کردند. شبکههای تلویزیونی عربی حتی در اوج جنگهایی مثل جنگ سال ۲۰۰۶ میان اسراییل و حزبالله تلاش داشتند نبرد را یک جنگ اسراییلی ـ ایرانی نشان دهند. مصاحبههای هر روزه شبکه الجزیره با مسئولان بلندپایه اسراییلی در آن جنگ، ممکن بود در شکل علنی آن علیه اسراییل باشد؛ اما شهروندان عرب با دیدن هر روزه مسئولان اسراییلی که به زبان عربی صحبت میکردند، ترس و نفرتشان از اسراییل کم و کمتر شد. در هر صورت، اسراییلیها افرادی غیر قابل دسترس و پرچم اسراییل یک پرچم نفرتآور و ترسناک بود که اکنون مشاهده هر روزهاش امری عادی شده است.
در کنار تمام عواملی که ذکر شد، اصرار جمهوری اسلامی به پیشبرد برنامه هستهای و تهدیدات گاه و بیگاه تهران در بستن تنگه هرمز، تحقیر کشورهای عربی که دیگر به هیچ وجه کشورهای ضعیف سی سال پیش نیستند، تنش بر سر جزایر سهگانه و سیاست غربستیزی بیهودهی جمهوری اسلامی برای یک شهروند عرب این نگرانی جدی را ایجاد میکند که ایران به تنهایی امنیت منطقه و کشورش را به خطر انداخته است.
اکنون زمان بهرهبرداری از هر آنچه است که ظرف سی سال گذشته کاشته شده. روزی نیست که رسانههای عربی مملو از ناسزا و بزرگنمایی خطر ایران نباشد. عربها که نفرتی قدیمی از اسراییل داشتند، نوک پیکان این نفرت را چرخانده و آن را متوجه ایران کردهاند و در این بین، اسراییل نیز بر این هرم آتش گر گرفته، دمیده و با تهدیدات هر روزه خود در حمله نظامی به ایران و بر شمردن خطرات یک ایران هستهای مردم منطقه را بیش از پیش به سمت دشمنی با ایران سوق میدهد.
همزمان، این باور عمومی رفته رفته القاء میشود که همپیمان عربها در مواجهه با یک ایران توسعهطلب، غیر منطقی، بلندپرواز و کشوری که با کوچک و بزرگ سر دشمنی دارد، اسراییل است و تمام مصائب خاورمیانه از شیعیان و جمهوری اسلامی نشأت میگیرد.
دمیدن در اختلاف شیعه و سنی برای ملتهایی که تا سی سال پیش از هر طائفه و مذهبی در کنار یکدیگر زندگی میکردند، چون ریختن بنزین بر آتش است؛ کاری که جمهوری اسلامی نیز در کمال بیخردی در آن شریک شده است. حجم ناسزای مسئولان و رسانههای دولتی جمهوری اسلامی به عربستان سعودی، آل خلیفه، شیوخ امارات و هر آنچه به اهل سنت مربوط میشود، بیش از پیش ایران را در انزوای منطقهای قرار داده و فضای تنش را میان شیعه و سنی تند کرده است.
برنارد لوئیس شرقشناس بزرگ و مشهور سالها قبل گفته بود که امنیت خاورمیانه تنها در شرایطی تأمین میشود که ایران تجزیه شده و به شکل کشورهای کوچک درآید. به نظر میرسد که اکنون این سیاست با کمک جمهوری اسلامی در حال به ثمر رسیدن است و هر چند احتمال تجزیه ایران به کشورهای کوچک هنوز وارد نیست، اما به گفته محمد حسنین هیکل روزنامهنگار معروف مصری، این تئوری دیگر عملی شده و طبیعت نبرد عربی ـ اسراییلی به یک نبرد عربی ـ فارسی یا سنی ـ شیعی تغییر فاز داده است تا ایران جایگزین اسراییل شود.