احمد عزیز! بعضی آدمها هستند که جز احترام چیزی در آدم برنمی انگیزند، بگویمت که تو را همیشه چنین یافته ام، انسانی شریف، فهیم، آرام و خردمند. از همین رو اگرچه می شود که با همان زبان معمول خود، یعنی طنز به گفتگو بپردازم، اما آن زبان را بقول عبید زاکانی داده اند که « داد از مهتر و کهتر بستانیم» نه اینکه با آن، کسی را که خود به جستجوی داد و عدل آمده است، بیازاریم. پس می خوانم گفته تو را که « درگیر شدن با داور نبوی بدون شک خلاف عقل سلیم است. او با قدرت بی نظیر طنز خود می تواند به راحتی هر حریفی را مغلوب کند و اگر لازم دانست به خاک سیاه بنشاند.» و می گویم که زبان طنز را به کناری می نهم و فقط با کلماتی معمول و احتمالا معقول به پاسخ تو می پردازم. لازم می دانم توضیح بدهم که نوشته پیشین من که انگیزه نوشتن مقاله دیروز تو با عنوان « داور جان دست بردار نیست.» شد، نه به قصد انتقام روزهای تلخ انتخابات خرداد 84 نوشته شده بود و نه اصولا وول خوردن در گذشته و پیراهن عثمان کردن آن، در این روزگاری که سنگ فتنه از در و دیوار می بارد، را کاری درست می دانم. هراس من باری از آن است که اگر در گذشته اشتباهی کردیم، با تکرار آن بار دیگر به غرقابی که تا گردن در آن مغروقیم دچار نشویم. امیدوارم باور کنی که اگر داوری هم از این داور می بینی از هراس آینده پرابهام پیش روست، نه گذشته ای که هرچه بود، گذشته است.
گفته ای: « به پندار من، داور به دلیل همان تک دانه رای که در انتخابات ریاست جمهوری نهم در خارج از کشور به صندوق انداخت، چنان از نگاه و زبان بخشی از هوطنان تبعیدی بی تحمل خود رنجیده خاطر شده است که فراموش کردن آن برایش تبدیل به امری اگر نگویم غیر ممکن باید گفت به غایت سخت و دشوار شده است.» باید بگویم که نه، چنین نیست. چرا که در میان انبوه هموطنان خارج از کشور، من کمتر با آن هموطنان تبعیدی بی تحمل مواجهم، شاید نه آنها تحمل مرا دارند، و نه من تحمل آنها را. در این دو سال که از آن انتخابات یا صحرای سوزان به قول تو گذشته است، من پنجاه بار با جمعیت بیش از 200 نفر در سخنرانی ها و برنامه هایم در نقاط مختلف دنیا مواجه شدم و همیشه اکثریت با کسانی بود که یا مثل من در انتخابات رای داده بودند، یا رای نداده بودند و از این عمل خود پشیمان بودند. یادآوری من از آن « نه» بی دلیل که موجب این فلاکت شده است، بیشتر به این خاطر است که می بینم دوستانی که آن روزها تحریم انتخابات را چونان پرچم رهایی در دست گرفته بودند، اصلا انگار نه انگار که در این وضع فلاکت و نکبت مقصرند، چنان رفتار می کنند که انگار احمدی نژاد از روز ازل وجود داشت و گوئی که حاصل اشتباهات ما نیست. این بی مسوولیتی است که مرا وادار می کند آینه ای بردارم و رو درروی آدمها بگیرم تا وادارشان کنم که اگر حتی نمی خواهند مسوولیت رفتارشان را بپذیرند، حداقل بدانند که چنین وضعی حاصل رفتار آنها بوده است.
از نظر من تحریم انتخابات در سال 1384 بسیار مهم بود، کما اینکه در انتخابات شورای شهر و مجلس هفتم هم به همین سیاق، تو در مورد اثر تحریم انتخابات چنین یاد می کنی که « داور هر گاه که به یاد بدبختی های این مملکت می افتد نمی تواند از کنار آن چند دانه رای که به صندوق ها نیفتاد، با آرامش عبور کند.» و منظورت لابد این است که تحریم انتخابات به اندازه همان « چند دانه برگه» تاثیر داشت. چرا چنین فکر می کنی؟ اگر واقعا تحریم انتخابات تا این حد بی اثر است و در حد « چند دانه» خلاصه می شود، چه اصراری است که این همه زحمت بکشیم و خودمان را به مهلکه بیندازیم بخاطر چند دانه رای؟ اما نظر من این نیست و برای گفتن نظرم نخست سووال تو را می آورم که پرسیدی« آیا اگر آن چند نفری که در انتخابات ریاست جمهوری نهم رای ندادند، مثل دارو رای می دادند، در نتیجه انتخابات تاثیر می کرد؟» و یادآوری کرده ای که « در آن انتخابات حدود هفتاد درصد واجدان شرایط رای دادند و نتیجه اش همان شد که دیدیم.» طبیعی است که من در اینجا با تو مخالفم. نخست توضیح می دهم که در مرحله اول آن انتخابات 62 درصد شرکت کردند و در مرحله دوم 59 درصد، و هرگز 70 درصد شرکت نکردند. از طرف دیگر براساس آمار، در آن انتخابات میزان مشارکت نسبت به دو دور قبلی( خاتمی اول و خاتمی دوم) با وجود افزایش ده میلیون به واجدین شرایط، کاهش یافته و 17 درصد از مشارکت مردم در دور اول انتخابات کاسته شده بود( در انتخابات خاتمی 79 درصد و در انتخابات دور اول میزان مشارکت 62 درصد بود) ضمن اینکه میزان تفاوت آرای احمدی نژاد و کروبی که باعث رسیدن احمدی نژاد به دور دوم شد، فقط 1.5 درصد از رای دهندگان بود. من معتقدم که اگر تحریم رخ نمی داد و از طریق رسانه های مختلف داخل و خارج تحریم انتخابات توسط شخصیت های تاثیرگذاری مانند خانم عبادی و گنجی و بسیاری دیگر باعث عدم حضور بین 10 تا 15 درصد از کل واجدین شرایط در انتخابات نمی شد، احمدی نژاد به دور دوم نمی آمد. اگرچه معتقدم در دور دوم علاوه بر تحریم کنندگان، بی نظمی ائتلاف کنندگان پشت سر هاشمی رفسنجانی و بی برنامگی آنان، نیز موثر بود، وگرنه امکان نداشت که احمدی نژاد امروز رئیس جمهور ایران باشد. البته در اینجا قصد ندارم که دوباره چماق تحریم را به سر تحریم کنندگان بزنم، در هر حال هرکدام از ما به نحوی در فاجعه احمدی نژاد شریکیم، اما می خواهم که دوباره در انتخابات های بعدی با همان استدلال شکست خورده، رفتار بی نتیجه قبلی را تکرار نکنیم. من از احمد عزیز می پرسم: اگر واقعا تحریم این همه که شما می گوئید بی اثر است، چرا برآن اصرار می ورزیم و تکرارش می کنیم و مفیدش می دانیم؟ عمل بی اثر را کدام انسان عاقلی مرتکب می شود یا تکرار می کند؟
پرسیده ای که « آیا اگر یکی از شخصیت های مورد نظر جناب داور یعنی آقای معین یا آقای رفسنجانی یا آقای کروبی بر کرسی ریاست جمهوری ایران تکیه می زد، وضع امروز ایران به از این بود؟» پاسخ می دهم که قطعا چنین می بود، اگر معین رئیس جمهور می شد، ما وارد بحران داخلی می شدیم اما به سوی جنگ نمی رفتیم، اگر کروبی رئیس جمهور شده بود، یا هاشمی رئیس جمهور شده بود، تفاوت های زیر اتفاق می افتاد:
1) قضیه هولوکاست به عنوان یک عامل مهم تحریک کننده جهان به جنگ رخ نمی داد.
2) ایران در سازمان ملل تلاش نمی کرد بشکلی تحریک کننده جهان را علیه خود برانگیزد.
3) ایران در ماجرای اتمی همانطور رفتار می کرد که در زمان خاتمی و هاشمی بود، احمدی نژاد در حالی که هنوز 1000 سانتریفیوژ فعال ندارد، ادعا می کند که 3000 سانتریفیوژ فعال داریم، حتی اگر لاریجانی هم رئیس جمهور بود، این حماقت را نمی کرد.
4) ایران در صورتی که هاشمی یا کروبی یا معین رئیس جمهور می شدند، هرگز وارد موضع گیری های تند علیه جهان اسلام نمی شد، و جهان اسلام را علیه ایران تحریک نمی کرد و اصولا بازی داعیه رهبری جهان اسلام را در رقابت با القاعده در پیش نمی گرفت.
من معتقد نیستم که مواضع امروزی ایران در مورد انرژی هسته ای یا هولوکاست، یا نابودی اسرائیل یا اداره جهان برای اداره ایران، هیچ کدام نظرات رهبری نظام ناشی می شود که بشود نتیجه گرفت که اگر احمدی نژاد نبود، امروز هاشمی یا کروبی خود را برادر چاوز می خواندند، بر انکار هولوکاست اصرار می ورزیدند، یا آن همه اشتباهات بزرگ را در مورد اسرائیل مرتکب می شدند. بی تردید فقط احمدی نژاد و نه حتی احمدی نژاد به عنوان مجری نظرات رهبری، می توانست این همه بحران در سیاست خارجی ایران ایجاد کند.
اشکال می گیری که « این آقایان محترم همین الان که مسئولیت اجرایی ندارند، قادر به ارائه نظری متفاوت از رهبری در این زمینه نیستند، چه رسد به هنگامی که مقام درجه یک اجرایی کشور می شدند.» پاسخ می دهم که اگر منظورتان هاشمی و کروبی یا خاتمی است، که اینها امروز که مسوولیت اجرایی ندارند، در همین حال حاضر هر سه مخالف سیاست های خارجی جاری کشور هستند و به صورت علنی آن را می گویند، خاتمی و هاشمی و حتی کروبی هم در زمانی که در موضع قدرت بودند کجا اسرائیل را تحریک می کردند و در انرژی هسته ای چنین ادعاهایی می کردند. گفته اید که « لغو تعلیق غنی ساری اورانیوم چند روز مانده به پایان ریاست جمهوری آقای خاتمی صورت گرفت و کوچکترین ندای مخالفی از او در نیامد.» این نکته درست است، اما یادتان هست که در آن روزها تمام قدرت دست احمدی نژاد بود و خاتمی مدتها بود که کارش تمام شده بود.
من معتقدم آن چه در کشور رخ می دهد، نه برنامه های رهبری کشور، بلکه برنامه های احمدی نژاد است. تفاوت دوران هاشمی، خاتمی، با احمدی نژاد که از زمین تا آسمان بود، نشان دهنده این است که هر رئیس جمهوری می توانست و می تواند تا حد زیادی تعیین کننده وضعیت باشد و اصولا این نکته بی معنی است که رئیس جمهور فقط مجری دستورات رهبری حکومت است، مگر اینکه بپذیریم رهبری کشور، هر هشت سال یک ایدئولوژی و یک سیاست خارجی و یک نوع برنامه دارد. آیا تفاوتی میان وضع اقتصادی، سیاست خارجی، حجم خشونت و ناامنی، وضع فرهنگی در دوران ریاست جمهوری هاشمی، خاتمی، احمدی نژاد نمی بینید؟ اگر نمی بینید که من بروم و سرم را به دیوار بزنم، اما اگر می بینید، پس یادتان باشد که این سه در زمان رهبری واحدی کشور را اداره کردند.
البته در ایران روسای جمهور وضعی خاص دارند، معمولا هر کدام که می آیند مثل هاشمی با برنامه توسعه اقتصادی، خاتمی با برنامه توسعه فرهنگی و اجتماعی و اصلاحات و احمدی نژاد برای احیای انقلاب و صدور انقلاب و توسعه اسلام گرایی، هر کدام برنامه های شان را تا جایی پیش می برند، معمولا این برنامه ها پس از مدتی باعث بحران در نظام می شود و رهبری پس از دو سه سال دست و پای رئیس جمهور را می بندد، اما مساله این است که در آن سه سال چه اتفاقی می افتد؟ آیا ما سه سال زیبا مثل سالهای اول خاتمی می گذرانیم؟ یا سه سال هولناک مثل سالهای احمدی نژاد که ممکن است کشور براحتی در غرقاب جنگ فرو برود؟ در دوران رفسنجانی ایشان پس از مدتی که به عادی سازی روابط ایران و آمریکا پرداخت، سیاستش متوقف شد، اما پس از این توقف ایران به جای قبلی بازنگشت، بلکه دیپلماسی آرامی در سیاست خارجی جریان داشت. یا در دوران خاتمی، با وجود اینکه مهاجرانی و عبدالله نوری و دری نجف آبادی از ارشاد و وزارت کشور و اطلاعات رفتند و ارشاد و وزارت کشور با وزرای محبوب خاتمی اداره نشد، اما وزارت کشور و ارشاد و اطلاعات خاتمی، همان سیاست های ایشان را ادامه داد و تا روز آخر وزارت ارشاد مسجد جامعی کارش را ادامه می داد. تفاوت این روسای جمهور در این بود که مردم کشور در دوران هاشمی و خاتمی زندگی نسبتا بهتری داشتند، تا دوران حکومت احمدی نژاد که زندگی عموم مردم با بحران مواجه است.
پرسیده اید: « آیا رئیس جمهور مورد علاقه داور با وجود کارشکنی هایی که علیه دولت خاتمی صورت گرفت و عملا آن را ناکام کرد، می توانست اقتصاد ایران را در مسیر بهتری بیاندازد و یا اینکه در میان انبوه مشکلات اقتصادی، داور خان مجبور می شد به جای طنز نوشتن در باره رئیس جمهور، از گرانی و تورم به دفاع برخیزد و دشمنی مردم تنگدست را به جان خود بخرد؟» می گویم که از سخن شما شاید چنین برداشت می شود که اگر هر رئیس جمهوری بود، ایران گرفتار بحران اقتصادی می شد. این سخن درست نیست، چرا که وضع اقتصادی اکنون آقای احمدی نژاد ناشی از سیاست های بسیار روشن نامعقول ایشان است، برخورد ایشان با ذخیره ارزی، بی برنامگی در اداره اقتصادی کشور، به هم ریختن نظام بانکی و برنامه ریزی و همچنین دخالت سیاست در اقتصاد، چنان است که کار را با بی کفایتی احمدی نژاد بدین جا کشانده. این شاهکار فقط از آن نابغه ساخته است، وگرنه در 16 سال گذشته، تعادل اقتصادی کشور روز بروز بیشتر شد و در دوران خاتمی اگرچه دولت برنامه پیشرفت و توسعه اقتصادی نداشت، اما بهترین دوران اقتصادی در ایران پس از انقلاب گذشت. می خواهم بگویم که نه تنها این وضع بد اقتصادی ناشی از کردار و اندیشه اقتصادی احمدی نژاد است، بلکه می خواهم اضافه کنم که هر رئیس جمهور معمولی و نه چندان توانایی اگر بر سر کار می آمد و همان کارهای قبلی را ادامه می داد، و نبوغی از خود بروز نمی داد، این مکافات حاصل نمی شد.
زیدآبادی عزیز گفته است« به یاد آوریم که آقای خاتمی در نهایت کار خود با ابراز گلایه ای تلخ از شکست تلاشش برای افزایش قدرت ریاست جمهوری گفت که رئیس جمهور در نظام ما تنها نقش یک تدارکچی را دارد.» می گویم: احمدی نژاد اثبات کرد سخن خاتمی درست نبود، چرا که او توانست نه تنها قدرتی بیش از همه روسای جمهور بدست آورد، بلکه از قدرت مجلس و قوه قضائیه و رهبری هم استفاده کرد. به همین دلیل می شود گفت که « رئیس جمهور در ایران تدارکاتچی نیست» حداقل در مورد احمدی نژاد چنین نیست. اگر این رئیس جمهور تدارکاتچی و نوکر ملت است، پس چه کسی سرور است؟ البته می توان گفت که خاتمی نتوانست قدرتی که می خواهد برای اصلاح کشور به دست آورد. سووال من از تو این است: رئیس جمهور وظیفه دارد کشور را اداره کند، یا نظام حکومتی را تغییر دهد؟ اگر پاسخ شما حالت اول است، پس با هم هم عقیده ایم، در این حالت خاتمی چه در نقش تدارکاتچی و چه در نقش رئیس جمهور برای مدت هشت سال زندگی بهتری نسبت به قبل و بعد خود برای ملت ایران در همه عرصه ها ایجاد کرد. اما اگر معتقدید که وظیفه رئیس جمهور تغییر حکومت است، به نظرم پاسخ خاتمی به همین سووال است. خاتمی هشت سال داشت فریاد می زد که من رئیس جمهور هستم، رهبر اپوزیسیون نیستم. و ما از او می خواستیم رهبر اپوزیسیون باشد، او در حالی که وظایف ریاست جمهوری اش را بهتر از قبلی و بعدی انجام می داد، دائما از سوی ما دعوت به استعفا می شد. طبیعتا پاسخ او همین بود که من تدارکاتچی هستم. اما خاتمی تدارکاتچی نبود. در دوران او ثبات اقتصادی ایجاد شد، در دوران او با وجود اینکه ایران یکی از محورهای شرارت شناخته شد، اما آیا برخوردی با ایران اتفاق افتاد؟ کدام قطعنامه علیه ما صادر شد و کجا ماموران ایرانی توسط آمریکایی ها دستگیر شدند؟ ما محور شرارت بودیم در حالی که با آمریکایی ها در سقوط طالبان و صدام همکاری می کردیم. در تمام جهان هم کسی از ایرانیان متنفر نبود و کسی ایرانیان را جزو لیست سیاه نمی گذاشت. اگر هر کدام از نامزدهای انتخابات خرداد 84 مانند هاشمی روی کار آمده بودند، قطعا رابطه ایران با آمریکا و اروپا بهتر و منطقی تر بود. مگر در دوران خود ایشان این رابطه بهبود نیافت؟ یادتان نرود که در مورد ایران این آمریکا نبود که ما را به سوی دشمنی کشاند، این احمدی نژاد بود که انگشت به چشم آمریکایی ها کرد تا بتواند جهان را به آشوب بکشد و در توهمات خود شورشی جهانی ایجاد کند و رهبری جهان را به دست بگیرد و از این طریق در داخل برای خود امنیت ایجاد کند. هرکسی جای او بود چنین نمی کرد. در پاسخ به این گفته های من زید آبادی عزیز می گوید: « قانون داماتو در زمان آقای رفسنجانی به تصویب کنگره و دولت آمریکا رسید و همان زمان نیز بحث حمله به ایران موضوع روز رسانه های جهان شد.» پاسخ من چنین است که اگر ما واقعیاتی را که در سالهای هاشمی و خاتمی دیدیم، واقعا رخ داده است، معنای آن این است که آمریکا بعد از درگیری های با ایران در سالهای اول انقلاب و مساله سفارت آمریکا و مسائل بعدی، تصمیم گرفت با ایران برخورد کند. هاشمی و خاتمی چنان رفتار کردند که این برخوردها اتفاق نیفتاد. الآن ما در موقعیتی درست مانند اول انقلاب هستیم، یعنی احمدی نژاد همان اشتباهات سالهای انقلابیگری ما را تکرار می کند، این می تواند ما را تا جنگ بکشاند، یا ممکن است خودش قربانی شود. اگر به جنگ هم کشیده نشویم و خدا به ما رحم کند، بی تردید آمریکایی ها و جهانیان تا سالها چهره ترسناک و وحشت آور احمدی نژاد را از کابوس شان نمی توانند نادیده بگیرند و طبعا ممکن است تا سالها با ترس با ما برخورد کنند. این تاوان خودبزرگ بینی های بیهوده آدم هایی است که گمان می کنند، می شود براحتی جهان را به هم ریخت. ما هنوز و اگر جان سالم از این مهلکه در بردیم تا سالها باید این تاوان را پس بدهیم.
زید آبادی عزیز! من معتقدم اگر هاشمی یا کروبی بر سر کار بودند، چنین اشتباهاتی را نمی کردند و کاری می کردند که ما اصلا وارد این بحران نشویم. زید آبادی می پرسد« اگر واقعا کاری از آنها بر می آمد، چرا اکنون آن را انجام نمی دهند؟» پاسخ این است که اولا بیرون آوردن سنگی که یک رئیس جمهور دیوانه در چاه می اندازد، نیاز به قدرت شش هفت رئیس جمهور عاقل دارد، که فعلا بعضی از آنها با هم اختلاف دارند. و از سوی دیگر و اصل موضوع این است که آنها قدرت ندارند. وقتی ما می توانستیم با یک رای عادی، در یک ظهر گرم تابستانی، بدون پرداخت هزینه اضافه، هاشمی را رئیس جمهور کنیم، نکردیم. حالا که قدرت مان را به او ندادیم نمی توانیم انتظار داشته باشیم که چرا او کاری نمی کند؟ البته من هنوز هم متاسفانه امیدوارم. من ضمن اینکه هر روز انگشت تاسف به دندان حیرت می گزم، که چرا احمدی نژاد رئیس جمهور ایران شد، اما این را می دانم که قدرت یعنی پول، یعنی تبلیغات، یعنی توانایی رسمیت پیدا کردن. اگر اصلاح طلبان در انتخابات رای نیاورند، نه بر مصرف پول نفت سیطره ای خواهند داست و نه می توانند از رسانه ملی( منظور همان دولتی است) استفاده کنند، نه می توانند در بودجه 50 صفحه ای احمدی نژاد نظر بدهند، نه می توانند صدا و سیما را بازرسی کنند. اما این را خوب می دانم که فایده حضور یک وکیل بی ضرر در مجلس از حضور وکیلی که لنگش را باز کرده تا رئیس جمهور هر چه می خواهد با راس و ذیل امورش بکند، در مجلس بهتر است.
زیدآبادی عزیز گفته است که « می خواهم به داور جان یادآور شوم که مشکل کنونی ایران در شکست اصلاحات ریشه دارد و آن شکست بود که ما را وارد سیاهچاله ای گریزناپذیر کرد، نه رای دادن این یا آن.» پاسخ من این است که از یک سو نظر زیدآبادی را درست می دانم که اصلاحات نتوانست خوب پیش برود، از سویی می خواهم بگویم که برای آینده کشور ما چاره ای جز ادامه اصلاحات نداریم. من معتقد به شکست اصلاحات به معنای انکار دوران خاتمی نیستم، دوران خاتمی دوران زندگی زیبایی برای مردم ایران بود. اصلا اصلاحات همان چیزی بود که در دوران خاتمی اتفاق افتاد. به همین دلیل من نمی توانم بگویم که اصلاحات شکست خورد، اما می توانم بگویم که اصلاحات متوقف شد، اگرچه بسیاری از بخش های اصلاحات خاتمی هنوز هم وجود دارد. از نظر من شکست به این معنی پذیرفتنی است که ما به جای رفتار اصلاح طلبانه، ادامه سیاست های اصلاحگرانه، پافشاری بر مواضع، عقلانیت در برنامه ریزی اصلاحات، با تنها راهی که پیش رو داشتیم قهر کردیم و صندوق های انتخابات را با تحریم به دست کسانی سپردیم که ما را به زندان انداخته بودند، ما را محکوم کرده بودند و ما را هر روز درگیر فاجعه ای کرده بودند. ما چاره ای جز اصلاح وضع نداریم، چرا که راههای دیگر مانند پذیرش جنگ، شورش کور یا انقلاب ما را دچار چنان آینده خطرناکی می کند که اصلاح آن آینده دهها برابر امروز زحمت می خواهد. ما نباید انتخابات شوراها را به دست آبادگران می دادیم، در حالی که حتی نهضت آزادی هم در آن انتخابات شرکت داشت، اما ما آن را تحریم کردیم. ما کرسی های تهران را مفت و مجانی دست وکلایی دادیم که با کمتر از ده درصد رای واجدین شرایط انتخاب شده بودند.
احمد عزیز نوشته است « در آخر، اگر داور جان مایل است که آنها که در انتخابات رای ندادند، در پی هر رویداد نافرجامی به رخ وی و سایر دوستان شرکت کننده در انتخابات بکشند که رای دهندگان عامل اصلی عدم شکل گیری یک اپوزیسیون منسجم در ایران شدند و فرصت را برای ظهور صدای قدرتمند سومی در ایران در برابر جهانیان از بین بردند، او چه حال خوشی پیدا می کند؟» باید بگویم که اگر یک در هزار گمان می کردم که صدای سوم ممکن بود در ایران شنیده شود، قطعا حال بدی پیدا می کردم، اگر خود را در موقعیت مزاحم آن صدا می دیدم. اما سوگمندانه چنین نیست. آن صدای سوم پس از انتخابات روز به روز خاموش تر شد. فرصت را از دست ملتی گرفت و خود نیز فرصتی نیافت، فقط گریزراهی شد برای کسانی که بی برنامگی، ضعف، بی همیتی شان را به نشانه عدم حضور ثبت می کنند تا در حالی که هیچ نکرده اند، اما به نظر برسد گوئی همه کار از آنان برمی آید. می گوئی احمدی نژاد رئیس جمهور است؟ می گویند: در انتخاباتی که نیمی از ملت تحریمش کرده بودند، او رئیس جمهور ما نیست. و وقتی می گوئی تحریم باعث شد که احمدی نژاد رئیس جمهور شود، می گویند: تحریم که اثری در انتخابات نداشت، چند دانه رای بود که به صندوق ریخته نشد.
احمد عزیز!
تردیدی ندارم که سرنوشت من و آنچه من می خواهم به آنچه تو می خواهی نزدیک تر است، اما اگر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور شده بود، هم تو روزگار بهتری داشتی و هم من. هر چه بود امروز ساکنان قطار وحشتی نبودیم که بی ترمز و بی چراغ به سوی سیاهی هولناک پیش می رود.
ابراهیم نبوی، آبان 1386