کاریکاتورهای ایرانی!

نویسنده
منوچهر صائب

» اکران

نگاهی به فیلم “۳۶۰ درجه” ساخته‌ی “سام قریبیان”

 

رمز و راز واقعی جهان در چیزی است که آشکار است و نه پنهان. اسکار وایلد

فیلم با این جمله شروع می‌شود و پس از آن وارد جهان “جاوید” می‌شویم که مجبور می‌شود جرم تازه عروسش را گردن بگیرد و به زندان برود و “دکتر” نامی زیر بال و پرش را بگیرد و به “سرژیک” نامی معرفی‌اش کند و “جاوید” بعد از زندان به دنبال انتقام باشد و پلیس مانندی هر از چندی حضور داشته باشد و “بهاره رهنما”یی دلبری کند و اوردوز ببینیم و وکیلی خبیث و در انتها هم “کایزه شوزه”اش می‌آید و تعادل را برقرار می‌کند و تمام!

طبیعتا وقتی فیلم با رمز و راز واقعی جهان در چیزی که آشکار است و نه پنهان شروع می‌شود، مخاطب هم در انتظار پیش زمینه‌ی ذهنی است که به او داده شده که یعنی رمز و راز واقعی جهان در چیزی است که آشکار است و نه پنهان؛ و اتفاقا فیلم در این زمینه بسیار موفق است یعنی همه چیز از همان اول معلوم است و مشخص. اما مسئله این‌‌جاست که کارگردان قصد داشته که داستان پیچیده‌ای را روایت بکند که پیچیدگی مفرطش مخاطب را گمراه کند و پس از این‌که مخاطب از واکاوی ذهنی قطعات پازلی که کارگردان چیده خسته می‌شود به یک‌باره همه چیز معلوم شود و ما آن لحظه به “اسکار وایلد” و جمله‌ی آغازین فیلم رجوع کنیم که: “ آها! پس رمز و راز واقعی جهان در چیزی است که آشکار است و نه پنهان!” و مخاطب بگوید: “ ای بابا چه جالب!” ولی متاسفانه این اتفاق میانی رخ نداده و از همان ابتدا “رمز و راز واقعی جهان در چیزی که آشکار است و نه پنهان” اصولا وجود دارد و صرفا یک جمله خبری از اسکار وایلد نقل شده.

در داستان، فیلمنامه، نمایشنامه و اصولا هرگونه روایتی می‌توان هر کاری انجام داد. یعنی مثلا می‌توان داستانی طرح کرد که در آن هیتلر ساکن مریخ باشد و با ارتش فضایی‌ها قصد حمله به زمین را داشته باشد و اصلا عبری هم حرف بزند . باور کنید می‌شود؛ از نظر اصول داستان یا فیلمنامه یا هرگونه روایتی هیچ اشکالی به این مضمون وارد نیست. فقط یک شرط دارد. آن هم این است که داستان نویس یا فیلمنامه نویس یا راوی بتواند با مولفه‌هایی که در داستان ارائه می‌دهد به گونه‌ای برخورد کند تا داستان برای مخاطب باورپذیر بشود.در واقع داستان باید از پس مولفه‌هایی که خودش ارائه داده بربیاید و این برآمدن یعنی باورپذیر کردن قصه برای مخاطب. یعنی همان کاری که دیگران انجام داده‌اند و ما مخاطبان مثلا باور می‌کنیم که “مری پاپینز” از آسمان با چتر می‌آید و هزار مورد و مثال دیگر.

بزرگ‌ترین ایراد اولین فیلم “سام قریبیان” که معلوم است به شدت فیلم باز است و به خوبی به آثار ‌سینمایی‌ای که دوست دارد، ادای دین می‌کند؛ همین است که اصولا از همان ابتدا داستانش برای مخاطب باورپذیر نیست. انگیزه‌ی قهرمان اصلی داستان مشخص نیست یا کمرنگ است یا اصلا بی‌رنگ. این عشقی که باعث فوران این میزان از خشم می‌شود باید برای بیننده معلوم شود که نمی‌شود و فیلم در رسیدن به قصد و نیت‌اش عقیم می‌ماند.

“۳۶۰ درجه” جسورانه وارد اصل داستان می‌شود و در صحنه‌ای که احتمالا ادای دین به سکانس آغازین “پالپ فیکشن”- ساخته‌ی “تارانتینو”- است با زوج خلاف‌کاری آشنا می‌شویم که قول داده‌اند دیگر کار خلاف نکنند و بعد شخص مرموزی که وقتی وارد می‌شود به پیش‌خدمت دستور آوردن چای می‌دهد و بعد از مکثی، محکم می‌گوید: “ تلخ!” از آن جایی که معمولا چای را تلخ سرو می‌کنند مگر آن که سفارش دهنده خلافش را بخواهد، مخاطب حدس می‌زند که با یک هجویه‌ی “ رابرت رودریگوئزی” یا “ تارانتینویی” طرف است ولی در ادامه فیلم خلافش را به تماشاگر ثابت می‌کند و مشخص می‌شود که معشوقه‌ی قهرمان خواسته کار آخری بکند و سیزده کیلو مواد جابه جا کند و چون حامله است قهرمان داستان جرم را گردن می‌گیرد؛ منتها پلیس فقط ۲۷ گرم از مواد را ضمیمه پرونده می‌کند و قهرمان به زندان می‌افتد و تکلیف 12 کیلو و ۹۷۳ گرم باقی جنس مشخص نیست و بعد زندان و دکتر و طلاق غیابی و وکیل و جنس‌هایی که متعلق به “کایزه شوزه” نامعلوم قصه‌مان است و پلیسی که معلوم نیست چرا صبر کرده تا قهرمان بعد از سه سال از زندان بیرون بیاید تا کارش را بکند، به جای این‌که از همان اول دنبال معشوقه‌اش بگردد و البته یک “رضا رویگری” بسیار جذاب که احتمالا جذاب‌ترین “رضا رویگری‌”ای‌ست که در طول تاریخ دیده‌اید و البته “بهاره رهنما”یی که زن اغواگر داستان‌مان است و این خود می‌تواند نشانه‌ی دیگری با بر هجویه بودن فیلم که البته باز هم خلافش به مخاطب ثابت می‌شود!

مشکل اصلی فیلم قطعا فیلمنامه است. در داستان پیچیده‌ای که قرار است روایت بشود، دلیل هیچ چیز معلوم نیست. انگیزه‌ی قهرمان داستان آن اندازه که باید مشخص نیست. جز این معلوم نیست اعتماد به نفس قهرمان این همه زیاد است. شخصیت که “میترا حجار” بازی‌اش می‌کند، بود و نبودش هیچ فرقی به حال داستان نمی‌کند . مثل شخصیت “ظفر زعفرونی” که نبودن او هم توفیری در جریان داستان فیلم ایجاد نمی‌کند و اصلا معلوم نیست که چرا همه‌ی سوال‌ها جوابشان در دست همین سه چهار شخصیت است و در این جهان کوچکِ سه چهار نفره چرا قهرمان همان‌هایی را که می‌داند جواب‌ها را می‌دانند رها می کند و بی‌تفاوت ازشان عبور می‌کند؟ و دوباره چون پاسخ‌هایش را همان‌ها دارند مجبور به چرخیدن دور همین سه چهار شخصیت می شود؛ و مهم‌تر از همه چرا “کایزه شوزه” داستان از همان اولین سکانسی که وارد فیلم می‌شود معلوم است که ““کایزه شوزه”خودش است؟ نه قصه چفت و بستی دارد و نه شخصیت‌ها درست پرداخت شده‌اند.

فیلم با تمام این حرف‌ها و ملغمه‌ای که بوجود آورده و داستان شل و ول و وارفته‌اش روی هم رفته فیلم قابل احترامی است. به خاطر جسارتی که کارگردانش در اولین ساخته‌اش داشته و میان سینمای آشپزخانه‌ای ایران که نصف کارگردان‌های‌مان می‌خواهند “اصغر فرهادی” وار فیلم بسازند و سرآخر تبدیل به کاریکاتوری از اصل می‌شوند و نصف دیگری که عطاران و تنابنده و باقی کمدین‌های محترم ستاره ثابت‌شان هستند، تلاش کرده فیلمی در ژانر نوار بسازد.همین خواستن فارغ از نتیجه‌اش، که خوب نیست، بسیار محترم است. “سام قریبیان” دست کم با اولین ساخته‌اش نشان داده که مستعد است و کارگردانی تمیز و تدوین سریع و فیلمبرداری هوشمندانه جزو امتیازات‌ فیلم‌اش محسوب می‌شود؛ البته به شرط این‌که کلا آن سکانس بسیار بدساخت اکشن در حمام متل که ادای دینی به سری “فیلم‌های بورن” است و در اجرا کاریکاتورش هم نشده را نادیده بگیرید.

در کل “۳۶۰ درجه”ارزش یک‌بار دیدن را دارد. با دیدن ملغمه‌ای از سین سیتی و مظنونین همیشگی و پالپ فیکشن و بورن و هفت و غیره. آن هم ایرانیزه شده‌اش؛ البته معلوم نیست در این غرب ایرانی شده خیلی به آدم خوش بگذرد!

کارگردان: سام قریبیان

فیلمنامه: سام قریبیان

تهیه کننده: فرامرز قریبیان

مدیر فیلمبرداری: کوهیار کلاری

بازیگران: میلاد کی مرام، امیر آقایی، ناصر آقایی، حبیب اسماعیلی، پریناز ایزدیار، میترا حجار، رضا رویگری، بهاره رهنما، حسین سلیمانی، سام قریبیان و….