بوی عیدی،بوی توپ
شروع اسفند یعنی از همهجا بوی عید. حتی اخبار شب هم که با خبرهای “آتش توپخانه” و “حملهی تلافیجویانهی موشکی” و امثالهم شروع میشد، اخباری که انگار هیچ خبر دیگری جز حمله و شهادت و اسارت حق نداشت که منتشر بکند، لابلایش میشد بوی عید حتی در جبهههای جنگ را هم شنید. جنگ بود، بحران بود، تحریم بود، اما چندان نیازی هم نبود که دیگر سیب و پرتقال پذیرائی عید را هم از یکماه قبلش خرید و انبار کرد. یا کسی زیاد حس نمیکرد که اگر دیر بجنبد از قافلهی تدارک بساط عیدش عقب میماند.
انگار که باغهای مرکبات و حوضهای ماهی قرمز و دیگر ملزومات سفرهی عید، و دیگر باقیماندههای “نظام قبلی” هنوز بطور کامل به جمع دارائیهای “نظام فعلی” درنیامده بود که دیگر نه درختها میوه بدهند و نه ماهیهای سفید دریا و قرمز حوض میلی به رشد و تکثیر داشته باشند. چیز زیادی نبود، ولی بود.
اما پدر و مادرها همیشه از یکماه قبل کفش و لباس عید بچهها را میخریدند. علی هم با مادرش به بازار میرفت تا دقیقاً کفش و لباسی را که از مدتها نشان کرده بود و چندین دفعه هم در راه بازگشت از مدرسه، از پشت ویترین بهشان سر زده بود که مبادا دیگر نباشد، دقیقاً مادر همانها را برایش نخرد و در عوض مثلاً کفشی برای عید داشته باشد که در سرما و گرما و باد و باران و ساحل و دریا دوام داشته باشد و حتماً دوردوزی شده هم باشد. علی هم هر چند که بعدش تا دو روز غمباد میگرفت ولی از روز سوم کمکم به جعبهی کفشش بیشتر سر میزد و کمکم تلاش میکرد ویژگیهای آن کفش پشت ویترین را در این کفش هم ببیند و دیگر نزدیک به عید که میشد همین کفش را با ذوق تمام پایش میکرد.
مادر هم ناخواسته به علی کمک میکرد. کم نبود که برای زیارت امامزاده صالح علی را هم با خودش میبرد و بعد از جلوی بساط پینهدوزی که لای تنهی درخت صدها سالهی جنب امامزاده “دکان” داشت سر درمیآوردند و علی کفشهای دهبار وصله و پینه شدهای را میدید که پینهدوز برای عید دوباره “تعمیر” شان میکرد تا شب عید انگشت پائی از سوراخ جلوی کفش بیرون نزند یا پاشنهای موقع راه رفتن روی زمین جا نماند یا بهرحال همین کفش صاحبش را تا عید سال بعد هم راه ببرد.
در همان بازار تجریش حتی میشد بچههائی را هم دید که به کیسهی سیب و پرتقال خرید دیگران هم با حسرت نگاه میکنند و هیچکدامشان هنوز آنقدر عقلرس نشده بودند که بپرسند با پول فقط یکی از گلولههای توپ ۱۰۶میلیمتری که عموماً خطا هم میرود چندتا کیسه از این میوهها میشود خرید؟ با پول فقط یکی از آن موشکهای زمین به زمین که “در حملهی تلافیجویانه” بسمت بغداد شلیک میشود، تلافی شرمندگی چند پدر سر سفرهی شب عید خانوادهاش درمیآمد؟
زندگی ولی ادامه داشت. مدرسه بود و صفهای صبحگاه و تریبونهایش که گاهی انگار جای تریبون نماز جمعه هم از آنها استفاده میشد. و بعد از تریبون قبضها بود که در مدرسه میگشت تا “کمک”های نقدی دانشآموزان و اولیاءشان برای نبرد علیه ظلمت جمع بشود. کمکهای جنسی که آن گوشهی حیاط مدرسه در هر صورت جمع میشد. مردم نداشتند، ولی نداریشان را هم به دیگران کمک میکردند.