مرگ مهدی سمیعی، غم و دریغ فراوان به جا گذاشته است. او یکی از مردم دوست ترین مردم ایران بود. از خود گذشته ترین، مصفاترین و خدمتگذار ترین ایرانیان برای ایرانیان بود. او با نگاه یک شهروند جهانی پایبند عشق به مردم و اجتماع ایران بود. یک انسان بود آنگونه که سعدی شیراز آدمی را وصف کرده و خواسته است.
او به مردم و میهنش دلبسته بود، و از هر کمک و خدمتی که در جهت سود انسانی از دستش بر میامد برای هر کس که بود، دریغ نداشت و هر کار که برای هر کس میکرد مطلقا از سر راستی و درستی میکرد و نقطه نظری نداشت جز کمک به نیکی، حتی اگر در حد خصوصی و در چهارچوب کار و منظور های این یا آن کس بود، خواه فروافتاده ترین یا به فراز رسیده ترین کسان، منحصرا با توجه به خدمت به آرمان رفیع سود و سعادت انسانی و اچتماعی مردم ایران.
او از نخستین روزهایی که پس از به پایان رساندن تحصیلات عالیه اش در انگلستان سالهای آتش و اشک و خون، به ایران برگشت، با آرمانهای مصفای اجتماعی برگشت و به همراهی سه چهار تن دوست خود خواست اندیشه های عدل جویانه را از همان محل کار و منطقه حساس بانکی به کار برد، و تن نداد به چشمپوشی از چنان اندیشه ها و دیدها، چندان که کارش در همان آغاز کشید به دور رانده شدن به ناباب ترین نقطه های دور، ولی او سربلندی ذاتی و سنجیده خود را نگاه داشت و به کار بست و تا شصت و پنجسال بعد که چشم از جهان بست به آن را بی خدشه ای نگاهداشت، بی چشمداشتی برای خود، بی خیره شدن به جاه و قدرت، بی جدا شدن از خط مستقیم تعقل و پاکی.
و در سراسر این مدت هر جا که رفت و به هر کاری که گماشته شد در نظم و درستی و برنامه داری آن اداره کوشید و کامیاب شد، خواه در بانک ملی از بخش ارز تا کوشش در به پا کردن بانک توسعه صنعتی، اداره بانک ملی، پایه گذاری و اداره بانک مرکزی، اداره سازمان برنامه و پیشتر به هنگامی که در جریان خلع ید از شرکت سابق نفت کار حسابرسی زیر نظرش آمد یا بعدتر وقتی که در این سالهای دوری از ایران مشاورت یکی از بانک های معتبر در آمریکا به او سپرده شد.
او هرگز اندیشه های درست و متقنی را که از تحصیل و از مطالعه و از تجربه به دست آورده بود در کارهای روزانه اش به زمین نگذاشت، و در پیروی از آنها، در کمال سکوت و صبر و خودنگهداری هرگز فریب امکانات سیاسی را نخورد. هرگز به انجام رساندن کارهای درست را فدای سروصدای بیهوده، مخالف خوانی های ساده لوحانه و جوش های مردم فریب نکرد، و علاج و پیشگیری در کجروی های احتمالی در آینده را در همین امروز و کار درست در امروز میدانست. و درست را در به کار چسبیدن و گره را پیش از کور شدن آماده باز شدن کردن.
پاکی و صداقت بی هراس و بی همتایش او را در درجه های حکومت یا دولت تا مرز نامزد نخست وزیر شدن رساند اما هنگامی که شاه دستور برپا کردن حزب و آماده برای گرفتن چنین مقامی را به او داد، او با خرد ذاتی و پرورده اش، و همچنین شاید با مشورتی که با سه چهار دوست نزدیک اما پراکنده خود کرد، بی اعتنا به ترغیب های مصر دیگران از چشمداشت هائی که داشتند بود، به شاه گفت اگر چنین حزبی به راه افتاد و تمایل به هدفی پیدا کرد و تصمیم و طرحی گرفت که با نظرهای شاهانه جور نباشد و شاه آن را نپذیرد چه فایده از چنین حزب و چنان تصمیم؟. با چنین استدلال به صداقت کامل از چنان دستوری عذر خواست. تضمین و پشتیان چنین نپذیرفتن، پایداری به کرسی نشاندن حرف، همان راستی و درستی و پاکی بود که مانندش ای کاش در آن حد و حومه میشد بیشتر از آن چند تنی پیدا کرد که شمارشان به شمار انگشتان یک دست نمی رسید.
پیش از این هم به زمانی که بانک مرکزی به وجود میامد و او را برای ریاستش برمیگزیدند، شرط پذیرش آن مقام را به کار گماشتن کسی از همان بافت و با همان صداقت کرد که شاه به قبولش راضی نبود چون آن کس را از هواخواهان مصدق میدانست. ولی سمیعی معتقد بود خودش با تمام تجربه های بانکی و هر چه کارکشتگی دارد برای کارهای خاص چنان بانکی نیاز دارد به همکاری دانش و همچنین فهم خداداد. باز استدلال ها و پافشاری های صادقانه و خاضع که در ملک ادعاهای بی افسار نظیر ندارد چنان کرد که شاه را از خر شیطان پیاده کرد. پذیرفت.
اما آن پاکی و مناعت و فروتنی و استقلال، عاقبت برخورد به سد واخوردگی خسته ای که داشت پایان راه را میدید، و خسته و واخورده مانده بود از هر چه چاپلوسی و دروغ دیده بود و گفته بود، و افتاده بود در خط به پائین کشاندن هر بلند قامت بنیان دار که در کوشش صادقانه برای مردم و میهنش او را که بستگی به مردم و میهن نداشت وامیداشت به غبطه و غیظ و حسد، و اقدام های نحس تلافی. نخست وزیر کار پائین تر اداره یک بانک کوچک وابسته به کشاوری و کار در ده را برای سمیعی برید و به گردن او آویخت، شاید به این قصد و به این استنباط که نپذیرد و نپذیرفتنش را به سرکشی از نظام تلقی دهند، یا اگر که پذیرفت چون میداند که کوچک است آن کار، ناچار به دلمردگی دچار بیاید و از دلمردگی درست به کار نرسد، و این از ارز و اعبتار قدر او کسر کند. اما سمیعی با فروتنی و دلاوری پذیرفت چون میدانست کار کوچک با نحوه انجام دادن به انجام رساننده کار است که بزرگ میتواند شد، و انجام کار خدمت است به رشد معاش ملک و گسترش رفاه مردمان.
مهدی سمیعی تنها یک بانکدار برجسته نبود. او به موسیقی، به شعر، به نقاشی و به سینما، هم بسیار دلبسته بود و هم مایه گذار و پیش برنده کار دست اندرکاران آن هنرها. او در شیوع و پیشبرد هنر نقاشی در ایران کمک های بی هیاهوی ابتکاری بسیار موثر کرد. به کارهای نقاشان برجسته از هوشنگ پزشک نیا تا سهراب سپهری و بهمن محصص توجه و تعلق خاطر بسیار داشت و از آثارشان هم خرید برای هدیه دادن و فرستادن به بانکداران برجسته دنیا، و هم با ترغیب صاحبان ثروت و بانک ها در ایران و در چند کشور دیگر سبب فروش کار این نقاشان میشد. هنگامی که مرکز مطالعات بانکی را در تهران راه انداخت، عمارت آن را با ده ها نمونه برگزیده از کارهای محصص و سپهری و زنده رودی و سعیدی و عصار آراست و آن را به نوعی موزه هنرهای معاصر ایران در آورد.
او تا روزهای آخر عمرش ذره ای از پایبندی به فضائل خود نکاست و به عنوان یک انسان اصولی و با اخلاق ماند و رفت. او روز دوم مرداد 1296 در تهران به دنیا آمد. پدر بزرگ مادریش ادیب السلطنه سمیعی بود، مرد با فرهنگ و شاعری که بزرگ دربار رضا شاه بود. پدرش نبیل الملک سمیعی بود که سالها نماینده مجلس بود و بعد شد سناتور. مهدی سمیعی در هشتم مرداد امسال همه یادبودهای فرخ و پربرکت کار و زندگانی خود را برای ایران گذاشت و رفت.