شبنم مددزاده دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه تربیت معلم تهران، از بدو ورودش به دانشگاه با فعالیت های دانشجویی و سیاسی قدم در راهی گذاشت که برای هر دانشجوی عادی حداقل می بایست دو الی سه ترم از تحصیل می گذشت تا با فضای فعالیت و تشکل های دانشجویی و مفهومی به نام جنبش دانشجویی آشنا شود.
اولین باری که شبنم را دیدم، 16 آذر سال 1384 بود. بر حسب عادت هر ساله مراسم روز دانشجو در قتلگاه 3 آذر اهورایی واقع در دانشگاه تهران با حضور طیف های دانشجویی به ویژه دفتر تحکیم وحدت همراه با اعتراض برپا می شود. در تجمع روز دانشجو مقابل دانشکده فنی شبنم را دیدم. در گرماگرم این مراسم دختری محجوب با ظاهری ساده سلام کرد.
سلام. من شما را می شناسم. خوش آمدید.
سلام. ممنون. چه خوب! ولی من هنوز خودم را خوب نشناختم.
نه شناخت عمقی. شما دانشجوی تربیت معلم هستید و انجمنی. خوشحالم شما را در مراسم 16 آذر می بینم. امروز خیلی گشتم تا پیدایتان کنم چون میدانستم شما هم می آیید.
حتما کار مهمی با من داشتید.
نه. من هم این ترم وارد تربیت معلم شدم.
قبلا کدام دانشگاه بودید؟
هیج جا ( با کمی شرم) ترم اولی هستم. ولی تا حالا کسی نتوانسته من را دست بیاندازد مثل بقیه ترم اولی ها.
حالا که این مکالمه کوتاه را از نظر می گذرانم، سنگینی دوری از آن روزها را با خاطره احساس خوب ناشی از مشاهده یک دانشجوی ترم اولی تلطیف می کنم. ترم اولی ای که خود را آنچنان به جنبش دانشجویی و روز دانشجو نزدیک می پنداشت که ورودم را به مراسم آن روز خوشامد گویی می کرد.
فضای خاص آن روز مانع شد که بیشتر با هم صحبت کنیم وحتی اسمش را بپرسم. من هم طبق عادت خودم همیشه سعی می کردم دانشجویانی که افکاری نزدیک به انجمن اسلامی دانشجویان دارند و یا از هر نظر دیگری برای فعالیت در انجمن مناسب هستند را جذب کنم. ولی شبنم را اصلا در دانشگاه نمی دیدم. تا اینکه روزی وارد نوارخانه انجمن شدم. دیدم شبنم نوار خانه را تحویل گرفته و شیفت کاری خودش را هم در برنامه کاری کمیته آموزش تعیین کرده است.
شبنم عضو انجمن اسلامی شد و بعدها شورای مرکزی و بعداً نایب رئیس شورای تهران دفتر تحکیم وحدت.
همیشه پر جنب و جوش بود و همچنان که آشنایی با او و ورودش به انجمن با سایرین فرق داشت، جدیت و انرژی ای هم که در فعالیت هایش خرج می کرد، متفاوت بود و تحسین بر انگیز.
زمان می گذرد و زمانه همچون رودخانه ی پروتاگراس، در تغییر. “تغییر” این اصل بنیادی هستی گویا در مملکت ما سیری عکس دارد. حرکت که بستر تغییر است و بایستی همه کائنات به سوی کمال بروند افسوس که در ملک ما حرکت نه به سوی کمال و نه از روی جمال که به قهقهرا می رود.
باری به هر جهت بعد از روی کار آمدن دولت نهم، اوضاع به ناگهان تغببر می کند اما نه به جانب کمال. همه چیز بعد از هشت سال که اصلاح طلبان قدرت را در دست گرفته بودند و با مباهات از افتخارات و دستاوردهای نهضت اصلاحیه دم میزدند، وارد فضایی نورانی می شود. (شاید آن چه اصلاح طلبان را جری می سازد تا به مملکتداری خود ببالند تجربه پدیده ای به اسم احمدی نژاد است.)
مدیریت دانشگاه ها عوض می شود و طیف اصول گرا همه امور را در دست می گیرد. دانشگاه امنیتی و دانشجو به دید سربازی نگریسته می شود که نباید مخل نظم پادگان شود. پخش موسیقی در مراسم های دانشجویی ممنوع، اردوهای علمی غیر مختلط برگزار می شود مبادا که با دیدن تار موی دختری عرش خدا بلرزد و مورد قهر و غضب بارگاه احدیت قرار بگیریم. حال اگر هم دیدیم مسئولی از ولایت زنجان و سرزمین باختران به دانشجویی تعرض می کند، اشکال ندارد. در ازای خدمتی که به اسلام و مسلمین کرده اینکه گناه نا چیزی ست. اصلا شاید حق یا پاداش خدمات شایان وی باشد. اردوهای تفریحی به علت احتمال حدوث گناهان کبیره ممنوع اعلام می گردد. مسایل صنفی و رفاهی دانشجویی دیگر داستانی است پر از اشک و آه که قلم را یاری باز گفتن آن نیست. فضای سیاسی دانشگاه هم که به شدت سرد و بی روح شده بود.
در این میان انجمن اسلامی دانشجویان که با ظهور معجزه هزاره سوم با مشکل عدم پذیرش اساسنامه به خاطر عضویت در اتحادیه انجمن های اسلامی(دفتر تحکیم وحدت) و ندادن مجوز انتخابات شورای مرکزی مواجه شده بود، تنها صدای منتقدی بود که بدون توجه به فضایی که برادران مومن و خواهران عفیفه بر دانشگاه ها تحمیل کرده بودند به رویه خود ادامه میدهد. کم وکاستهای صنفی و رفاهی را به باد انتقاد می گیرد و در جلساتی که با سایر تشکل های دانشجویی و ومسئولان برگزار می شد صدای اعتراض خود را به گوش نا شنوای روسا و خوانین دهکده تریبت معلم می رساند. نه گوشی که آن را بشنود و نه چشمی که ببیند. چندین اعتراض و تجمع برگزار می شود و هر دفعه با عقب نشینی های موقتِ مسئولین آبی بر آتش ریخته میشود.
به خرداد پر از حادثه می رسیم. خرداد سال 1387. کارد که به استخوان دانشجو رسیده، حوادثی خلق می کند. دانشگاه های شیراز زنجان تربیت معلم سهندتبریز امیرکبیر تهران فردوسی مشهد علامه و… دست به اعتراضات گسترده می زنند و غالبا پس از اقناع مسئولین اعتراض در هر دانشگاه خوابیده می شود.
در میان این اعتراضات تنها دانشجویان دانشگاه تربیت معلم بودند که 12 روز ایستادگی کردند و 10 اعتصاب غذا. بامسئولین که بر خواسته ها سر پوش می گذاشتند حاضر به مذاکره نشدند چرا که خواسته های خود را شفاف تر از آن می دیدند که نیازی به مذاکره باشد. فقظ پذیرفتن و تحقق آنها را طلب می کردند. بالاخره بعد از 12 روز هیئتی متشکل از نمایندگان وزارت علوم و مسئولان اجرایی کرج به دانشگاه می روند و ریاست دانشگاه که با اعتراض 4000 دانشجو مواجه شده بود که حدود 400 نفر اعتصاب غذا کرده اند و دانشگاه و امتحانات هم به دلیل تحریم از سوی معترضین تعطیل شده بود، تعهد کتبی داد که تمام مطالبات را محقق کند. یکی از تعهدات ریاست دانشگاه این بود که هیچ دانشجویی به خاطر این اعتراضات نباید مورد بازخواست قرار گیرد. حال چه در داخل دانشگاه و چه خارج از آن.
شبنم مددزاده که دبیر سیاسی انجمن اسلامی بود و از اعضای هسته مرکزی تحصن که در تیم مذاکره کننده هم حضور داشت همچون گذشته نقشی پر رنگ داشت.
بهار می گذرد و تابستان فرا می رسد. دانشگاهی که در تعطیلات به سر می برد با صرف هزینه 6 میلیارد تومانی مجهز به تجهیزات پیشرفته و امکانات رصد می گردد که همگان را مترصد کنند مبادا توطئه دیگری از قبیل آنچه در آن سال روی داد به وقوع پیوندد.
جالب است هزینه هایی که برای تحقق خواسته های دانشجویان بر آورد شده بود 2 میلیارد تومان بود. خواسته هایی که من از اوایل ورودم به دانشگاه همچنان در آرزوی برآورده کردن آنها روزگار می گذراندم.
مجوز فعالیت انجمن اسلامی دانشجویان لغو می گردد اعضای هسته تحصن و تیم مذاکره کننده به نهادهای امنیتی احضار می شوند و هر کدام چند روزی را در بازداشت به سر می برند و بعد از تهدید و پذیرایی هایی که همگان بدان واقف هستیم آزاد می شوند.
اما شبنم وقعی به این احضارها نمی نهد و به اتاق 32 (اتاقی که در اختیار وزارت اطلاعات قرار دارد) واقع در دادگاه انقلاب کرج نمی رود. چند بار برایش احضاریه می فرستند و تلفنی پدرش را در جریان قرار می دهند که دخترش را تحویل دهد. اما شبنم پای برگه ای را امضا کرده بود که در آن مسئولان وزارت علوم و دانشگاه تربیت معلم متعهد شده بودند کسی از معترضین مورد بازخواست قرار نگیرد. و به همین دلیل هم اهمیتی به فشارهای نهاد های به اصطلاح امنیتی نمی داد.
بعد از دستگیری چند نفر از متحصنین و احضار چهل دانشجو به کمیته انضباطی دانشگاه، کمیته ای برای پیگیری بازداشتها و تحقق محتوای توافقنامه تشکیل شد که شبنم فعالترین عضو آن بود.
در همین گیرو دار بگیر وببند در تعطیلات، یکی از دانشجویان که تازه از زندان آزاد شده بود به دانشگاه می رود تا از عطف توجه مسئولین به مطالبات معترضین و عدم برخورد با آنها تشکری خشک و خالی کرده باشد. همانجا حجه الاسلام و المسلمین قریشی، مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه به او می گوید که ما پی برده ایم که همه این فتنه ها از منافقین آب می خورد. مطمئن باشید که عوامل آن را به زودی شناسایی کرده و درسی به آنها خواهیم داد تا عبرتی شوند برای سایرین.
پاییز 87 دانشگاه دوباره باز می شود.برخی از مطالبات به اکراه اجرا شده بود و برخی هم کما فی السابق هنوز مرتفع نشده بود گویا این مشکلات ذاتیِ این دانشگاه بود که در صورت فقدان، در ماهیت آن خللی حاصل می شد. با این اوصاف کمیته پیگیری مطالبات معترضین فعال می شود. در این شرایط و به ویژه اینکه فضایی پلیسی در دانشگاه ایجاد شده بود، پیگیری این مسایل “سفر عشق” می طلبید کسانی که “فکر بدنامی نکنند”.
آری شبنم یکی از آنها بود. همزمان با اینکه به تلاش های خود ادامه میداد زیر نظر حراست دانشگاه بود تا وی نیز یکی از شاگردان کلاس درسی باشد که آقای قریشی وعده اش را داده بود. چه کسی مناسب تر از شبنم چرا که توجهی به احضار وزارت اطلاعات و تهدید های زیاد نکرد و همچنان راه خود را می رفت. خاصه اینکه کاشف به عمل آمد یکی ازبستگان وی ساکن شهر اشرف است.
زمستان 1387 ماموران وزارت اطلاعات باهمکاری جعفر سالمی رئیس حراست دانشگاه تربیت معلم قادر به دستگیری وی می شوند. شبنم که در آن زمان نایب رییس شورای تهران دفترتحکیم وحدت بود برای حضور در جلسه این شورا از دانشگاه خارج می شود و رابط وزارت اطلاعات( جعفر سالمی) خروج وی را گزارش می دهد. زمان مناسبی برای دستگیری وی بود. چرا که وی در حال جمع کردن امضا جهت پیگیری مطالبات تحصن بهار بود. و امکان آن میرفت دوباره حادثه ای رخ دهد، دوباره اسلام به خطر بیافتد، دوباره این یاور شفیق دانشجویان، برای دانشگاه ها توطئه چینی کند.
شبنم دستگیر شدو اکنون 656 روز است که دنیا را از پشت میله ها ی زندان می بیند. او را همکار سازمان مجاهدین خلق معرفی کردند که محارب بالله است. او را شکنجه کردند ود ر مقابل چشمانش برادرش را تا حد مرگ بردند چرا که لب به سخن نمی گشود و اعترافات ساختگی سربازان گمنام امام زمان را نمی پذیرفت. از دید حاکمان شرع و مجریان قوانین اسلام ونمایندگان خدا در دانشگاه و در حبسگاه این حق شبنم بود چرا که به ساحت مقدس ربوبیت جسارت نموده بود! چه جسارتی بالا تر ازاینکه در دولتی که امام زمان سکانش را به دست گرفته جال و جنجال کند و هیاهو که ما مظلوم واقع شدیم حقمان را می خواهیم، گلیویمان هر جه تند بفشارید صدایمان خفه نخواهد شد.
تمام صحبت هایی که ذکر شد و شائبه ای از تشر و کنایه در آنها وجود دارد، در واقع نه تشر و نه کنایه بلکه کنه واقعیت تلخی است که بر جامعه و خصوصاً جنش دانشجویی تحمیل شده است. از آنجا که نگارنده خود از کسانی بود که مستحق درس هایی بود که بایستی با گذراندن آن عبرتی باشد برای سایرین این طرز تفکر و سخنان نا پالوده را در رویارویی با مسئولان دانشگاه و بازجویان در بازداشتگاه با گوش خود شنیده ام و پوست خود لمس کرده است.
به عنوان مثال می توانم به این اشاره کنم که گاهی اوقات در بازداشتگاه، وزارت اطلاعات در صدد ارشاد و هدایت اسیران به راه راست بر می آمد و اشخاصی به نامهای گوناگون از قبیل دکتر، حاجی، سید و… حاضر می شد تا مرشد راه شوند. در یکی از این ارشادهای اجباری حاجی گفت که در حکومت امام زمان هیچ مشکلی وجود ندارد وهمه چیز بر مبنای استعداد ها و امکانات توزیع شده و حق به حقدار خواهد رسید. حال اگر کسی فریاد وا حقا سر دهد از زمره ماتریالیست هایی ست که اگر تمام مکنونات آسمان و زمین را به وی بدهی باز چشم طماعش سیر نمی شود. بحث به شبنم که رسید از فضایل و نیکی های او سخن گفت که دختری پاک، سنگین و با شرف است. اما آنچنان در هوای مادیات غرق شده که چشم بصیرتش کور شده است.
باری شبنم اکنون مدتهاست که آفتاب را ندیده. چون قرار است 5 سال از آفتاب محروم بماند چرا که چشم بصیرت ندارد. چرا که دانشجو بود و سودای رسیدن به آرمانهای 3 آذر اهورایی که در آذر 1332 توسط چکمه پوشان مستبد پرپر شدند، چشم بصیرتش را کور کرده بود. و حالا هم معلوم نیست در دوران حاکمیت نعلین پوش ها به چه سرنوشتی مبتلا خواهد شد؟
به گواه تاریخ با جرات می توان گفت که آینده تهدید برای شبنم و امثال او نیست. آینده از آن آنهاست. سرنوشت بد در انتظار کسانی است که چنین روزی را برای کسی خلق کرده اند که حتی زندان رفتن هم نتوانست وی را از راهی که انتخاب کرده بود باز بدارد. شبنم اکنون در زندان رجایی شهر کرج در تبعید به سر می برد تا حکم خدا را که بر او نازل کردند سپری کند. اما با نوشتن نامه هایی که از زندان به بیرون فرستاد آنچنان خشم میر غضبان را برانگیخت که مدتهاست او را ممنوع الملاقات کرده و از تماس وی با بیرون به هر نحوی جلوگیری کرده اند.
هر چه بیشتر به جنبش دانشجویی و فعالین آن فکر می کنم همچون عبدالله مومنی، احمد زیدآبای، حسن اسدی زیدآیادی، علی جمالی، علی ملیحی، شبنم مددزاده، بهاره هدایت، مهدیه گلرو، مجید توکلی، میلاد اسدی، ضیا نبوی، مجید دری، مهدی خدایی و… سخت به این ضرب المثل فارسی ایمان می آورم که هرکه بامش بیش برفش بیشتر.
اکنون که در آستانه 16 آذر قرار داریم یاد همه دانشجویان در بند را گرامی می دارم و بر بام وسیعشان رشک می برم که پذیرای این همه برف در زمستانِ سرد استبداد میهن شده اند و بر دل قویشان درود می فرستم.
درباره شبنم مددزاده
شبنم مددزاده، نایب رئیس شورای تهران دفتر تحکیم و دبیر سیاسی انجمن دانشجویان دانشگاه تربیت معلم تهران، دوم اسفند ماه ۱۳۸۷ به همراه برادرش فرزاد مددزاده بازداشت شد. وی به اتهام محاربه و اقدام علیه امنیت ملی به ۵ سال زندان با تبعید به زندان رجاییشهر محکوم شدند. این حکم توسط دادگاه تجدیدنظر نیز مورد تایید قرار گرفت. مددزاده از زمان بازداشت، امکان استفاده از مرخصی را نیافته است.