حرف روز

نویسنده
اندیشه مهرجویی

با اجازه شاملو…

 

آغازگر همه چیز خرداد بود. اینکه بر خلاف تصور بسیاری، حادثه ای رقم بخورد که درباور هیچ کس نبود و این ماجرا ادامه یابد تا همین امروز که من روزنامه نگار نشسته ام و این مطلب را می نویسم.

جانب گیری ها از همان اوایل آغاز شد و تا آنجا پیش رفت که هر ایرانی خواه نا خواه در یک طبقه بندی خاص از منظر جانب گیری سیاسی قرار گرفت.

 به  بیانی روشن تر و جدای از تفکرات و موضع گیری های سیاسی، این اتفاق  به آن دلیل پررنگ شد که بحث سیاسی در یک شمول حداکثری از بازتاب های رفتار و مناظرات اجتماعی افراد در خارج از منزل شکل گرفت و این افراد را مجبور به ارائه بیانی از همراهی یا عدم همراهی خویش با جریان اجتماعی شکل گرفته مخالف دولت می ساخت.

 

 الزام همراه شدن اقشارمردم با گستره وسیع رخدادها،  این اجازه را به هر فرد می داد که مخالفت خود را بیان کند. مخالفتی که  تا پیش از این به هر دلیلی از جمله ترس از عواقب بیان اعتقادات خود درمناسبات اجتماعی، عدم همراهی اقشاری از مردم با این تفکر مخالف، خود سانسوری و… ؛مانع  از اتحاد توده عظیم مردم شده بود.

پس از انتخابات ریاست جمهوری طیف وسیعی از مخالفان اجازه اظهار نظر و بیان عقیده خود را پیدا کردند. ساختاری با آنچه از منظر تحرکات اجتماعی، جنبش نامیده می شود شکل گرفت و بی تردید به دلیل مقبولیت پیام و تعاریف جامعه مدنی جای خود را در میان توده مردم باز کرد.

هنرمندان هماره پیش گام این تحرکات اجتماعی هستند. از هنر متعهد چیزی جز این هم نمی توان انتظار داشت.

همراه شدن چندین ماهه هنرمندان با جنبش سبز از همان روزهای آغازین شکل گرفت و هر بار به گونه ای نمود یافت؛ گاه با همراه سازی دیگر داوران جشنواره های معتبری چون کن و گاهی با تحریم فستیوال های مختلف و جایزه های ادبی که هر ساله برگزار می شد. گاهی به صورت فردی مانند نامه هایی که توسط کارگردانان و یا دیگر هنرمندان یا نویسندگان معتبر در عالم هنر نوشته می شد و یا به صورت حرکت های اعتراضی و کاملا جمعی در جشنواره های دیگر.

 

 اهمیت قائل شدن هنرمندان برای جنبش مدنی شکل گرفته بی شک در هم سو سازی تفکر بسیاری از دوستداران این هنرمندان و تسلی خاطر دیگرانی از مبارزین سیاسی نقشی عمیق دارد.

 اما نکته بسیار مهم که به  آن خواهم پرداخت عدم حضور اکثریت این افراد با جنبش سبز توسط نوع خاص هنرشان و استقبال از جنبش توسط ایشان با جانب داری های سیاسی جدای از هنر است.

هشت ماه از شکل گیری جنبش اعتراضی ایران می گذرد. مدت زمانی که بسیاری از آرا بالغ شده است و جرقه های اولیه هنری در اذهان هنرمندان متعهد برای پرداختن به این محوریت موضوعی در حال شکل گیری ست.

به صورت گسترده خبرهایی از گوشه و کنار عالم هنر و از چهارگوشه دنیا به گوش می رسد که نشان از ادامه یافتن همراهی اهالی هنر های گوناگون ایرانی با جنبش است.

همراه سازی داوران جشنواره برلین در پذیرش خود خواسته در استفاده از رنگ سبز به عنوان نماد در پوشش هیئت داوران،  آخرین این اخبار است که تا این لحظه نگارنده از آن سراغ دارد.

حنا مخملباف از جمله  معدود هنرمندانی بود که علاوه بر همراه سازی افراد معتبر در فستیوال های هنری با جنبش سبز- که در جایگاه جهانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است - به طور بارز با ساخت فیلم روزهای سبز با جنبش پیش از آنکه شکل گیرد همراه شد. هم گام شدن سینماگران دیگری چون رخشان بنی اعتماد با فیلم انتخاباتی خود نمونه ای دیگر از همگامی سینماگران با حرکت های مدنی به صورت کاملا تفکیک شده از بیانیه های سیاسی و تنها با ارائه نوع خاص هنرشان است.

اتفاقی که پس از انتخابات در هنر این افراد کمتر نمود یافت. به جز تعداد معدودی از شاعران و نویسندگان داستان های کوتاه، هنرمندان دیگر همراهی هنری خود را شروع نکرده اند. شاید برای ساخت یک فیلم بلند سینمایی مدت زمانی بیش از این هشت ماه حتی برای پرداخت های اولیه نیاز باشد و نتوان بر این جماعت آنچنان خرده گرفت اما دیگرانی که در حوادث انقلاب سال 57 خود راه را بر دیگر انقلابیون می نمایاندند را چه شده است؟ افرادی که در دهه 50، خالق آثاری بودند که پس از آن هنوز به عنوان یک هنرمند متعد انقلابی از آنها یاد می شود.

شاید این عدم همراه سازی را بتوان به تیغ سانسور و مقایسه آن با پیش از انقلاب نسبت داد؛ اما این بزرگواران بهتر از بنده و هرکسی نیک می دانند که فضای آلوده همان دوران نیز دست کمی با آنچه اکنون با آن رو به رو هستند ندارد. شاید پاسخ دیگر این افراد آن باشد که هنوز جنبش جوان است و اتفاقات و بگیر و ببند های اخیر رخصتی آنچنانی را به اهالی هنر نداده است که با لطافت طبع که از الزامات ارائه هر هنری از منظر درونگرایی هنر است بیابند تا خود و تفکر خود را در جان اصالت هنر آموخته شده تزریق نمایند و روح وارستگی را در اثر هنری خود با رویکردی اتقادی و یا توصیفی به جامعه دوستدار خود عرضه کنند.

آیا زمان آن نرسیده است که روح تشنه طرفداران هر هنرمند از چشمه زلال تعهدی ایشان در شاکله رویکردی سبز سیراب شوند و مخاطبان بتوانند گنداب شرایط موجود را  با نشئگی روحشان تاب بیاورند؟

 

یک اتفاق خجسته

چندی پیش نشریه « مهرنامه »  به صورت ماهنامه  به سردبیری محمد قوچانی وارد فضای مطبوعات شد.

این خبری خجسته است. خبری که اهالی مطبوعات را بر سر ذوق آورده است و اگر جانب انصاف را رعایت کنیم حجم مطالب ارائه شده از منظر محتوایی در این نشریه آن قدر بالاست که شاید اگر حالتی جز ارائه هر ماه یک بار را برای آن رقم می خورد،  نمی توانست از بعد زمانی و مشغله ی دیگر مخاطب خویش را با خود همراه سازد.

 

 مهرنامه شامل ضمیمه ای از ادب و هنر است که نگارنده را بر سر ذوق آورد است این ضمیمه شامل داستان ها، تحلیل ها ومجموعه ای از اشعار ارائه شده از سید علی صالحی، شمس لنگرودی، بهاره رضایی، گروس عبدالملکیان، هرمز علی پور، پگاه احمدی و… است.

اشعاری پخته که نمایان است مدت ها در درون شاعر شکل گرفته است و نا خالصی های آن ته نشین شده است.

 شعر هایی از منظر نگارنده سیاسی که در استفاده از بار عاطفی کلام و ایجاز بی نظیر است. طناب کلمات آنچه را در ذهن می نمایاند که وظیفه و تعهدش است.

جدای از سیاست زدگی در کلام، در نگاه اول شعریت خود را دارد و لذت کشف شاعرانه را. سید علی صالحی از معدود شاعرانی ست که بنده تعلق خاطری دیرینه با اشعار او دارم. در سال های اخیر از شاعرانگی و عاطفه در کلام او کمتر خبری بود. سخت می نوشت و دیگر آن نزدیکی عاطفی با جهان شاعر را به مخاطب نمی داد.

با خواندن اشعار جدید او آنچنان به وجد آمده ام که تلخی حوادث اخیر را برای لحظه ای هرچند کوتاه با فضای شعری او فراموش کردم. آقای سید علی صالحی، شاعر دوران نوجوانی من دستتان درد نکند…

این همان همراه سازی هنرمند با جنبش اخیر مدنی است آن هم نه با بیانیه های سیاسی؛ بلکه با هنر متعد و چیره.

نمونه ای از آخرین آثار ایشان :

 

با اجازه شاملو

دیگر خدای را در پستوی خانه نهان نخواهم کرد

دیری ست که بی هراس

بر بام بلند شب آمده.

برایت چراغ آورده ام

برایت بامداد و بوسه آورده ام

برایت باران، آسودگی، امان

برایت آب آورده ام

دست و روی خسته خویش را

از این عذاب بی شفا بشوی؛

ما دستمان خالی ست

ما فقط پی یک پرسش ساده آمده ایم

به ما بگو،

آرا آینه را در سنگ و سوگ کدام باور بی کجا

 شکسته اید؟