گزارش

نویسنده
جلال سرفراز

مروری بر هجدهمین فستیوال تئاتر ایرانی کلن

از ساعت حقیقت تا هیاهوی بسیار برای همه چیز

 جشنواره ی امسال تئاتر ایرانی کلن، گذشته از عنوان بی مسمای «فستیوال آسیای جوان»، در کار خود موفق بود.آقای یونگ ازاداره ی فرهنگ کلن از آن چون جوانی هجده ساله نام برد، و خانم بهرخ بابایی از همکاری گروه هایی گفت که تا سال پیش به ندرت زیر سقف این جشنواره گرد می آمدند، و نیز از حضور چشمگیر نسل دوم در جشنواره ی امسال خبر داد. باید از کار پیگیر هجده ساله ی مجید فلاح زاده و خانم بهرخ بابایی در ادامه ی این کار فرهنگی و هنری در مهاجرت قدردانی کرد. هجدهمین جشنوارهِ تئاتر در پنج شب متوالی با 9 نمایش تئاتری، یک نمایشنامه خوانی، یک نمایش عروسکی، برنامه ی موسیقی، و یک نمایشگاه همراه، در فاصله ی نهم تا سیزدهم نوامبر(هر شب دو نمایش)، یکی از پربارترین سالها را پشت سر نهاد. همچنین برنامه ی جنبی این جشنواره سخنرانی ناصر موذن درباره ی زنده یاد غلامحسین ساعدی روشنگر وجوه ناگفته یی از کار و شخصیت این نویسنده بود.

ساعت حقیقت

گروه تئاتر پری فری فرانکفورت ( از اشتوتگارت)

«ساعت حقیقت» نخستین نمایش جشنواره ی تئاتر ایرانی کلن خوش درخشید.

هادی خانجانپور نویسنده و کارگردان جوان نمایش، و نیز تنها بازیگر آن، نشان داد که هنرمندی هوشیار، پرانرژی، و تازه نفس از نسل امروز، چه در جایگاه نویسنده و کارگردان، و چه در جایگاه بازیگر، در میان ایرانیان اهل تئاتر حضور یافته است. نمایش عمومن به زبان آلمانی، با میان جمله هایی به زبانهای فارسی، ترکی و غیره است. صحنه ی ساده، نگاه انتقادی و طنزآمیز در پدیده ی مهاجرت از زاویه ی دید «فرزندان»، و بازی حسی بسیار پرتوان در قالب شخصیتهای متفاوت، از ویژگی های این نمایش است. بدیهه سازی های به موقع هادی خانجانی نیز بر نمک نمایش می افزاید. خانجانی با بازگشت به تجربه ها و خاطره های گوناگون زندگی شخصی در پیش و پس از مهاجرت، و تجسم آنها در صحنه، کم و بیش زندگی نسلی را بازسازی می کند، که در این سه دهه ی اخیر، به رغم همه ی دشواری ها و شوربختی ها بار خود را تا اینجا و اکنون به منزل رسانده است. در روند نمایش برنکته ی مهمی تکیه می شود، که خود هشداری ست برای اهل تئاتر: تماشاگر احمق نیست. باید با او روراست باشید (نقل به معنی).

 در نمایش مورد اشاره چنین به نظر می رسد که کارگردان می خواهد هیچ نکته یی را ناگفته نگذارد، و به بمباران «حقیقت» بپردازد، این به درستی در خور حوصله ی بخشی از تماشاگران نیست. می شد با کمتر کردن بر خی صحنه های مشابه زمان را کوتاه ترساخت، و از فشردگی بیش از حد نمایش کاست. وانگهی، حالا که قرار است به هشیاری تماشاگر اعتماد کنیم، می توانیم کشف بخشی از ناگفته ها را به عهده ی او بگذاریم.

 

 

گزارشی از یک سنگسار

 گروه تئاتر سکوت از بن

 «گزارش یک سنگسار» نمایشی ست بر اساس یکی از نوشته های اتول فوگارد، نمایشنامه نویس صاحب نام آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید. اصل نمایش «گزارشی از یک عمل غیر اخلاقی» نام دارد، فرامرز جلالی 18 سال پیش آن را به فارسی برگردانده، و مچید فلاح زاده با دستکاری در متن، و تغییر دیالوگ ها به بازنویسی و بازسازی آن در یک فضای ایرانی کوشیده است. در نمایش اتول فوگارد میان مردی سیاه و زنی سپید پوست، کتابدار یک کتابخانه ی همگانی، رابطه یی «نامشروع» برقرار می گردد. موضوع فاش می شود، و با پی آمدهایی ناگوار برای دو شخصیت نمایش به پایان می رسد. در «گزارش یک سنگسار»، منتاسب با فضای نوساخته در جامعه ی اسلامی، زن و مرد به سنگسار محکوم می شوند.

 در کارهای فلاح زاده عمومن دیدگاه های اجتماعی برجستگی بیشتری می یابند. در این نمایش با تکیه بر کمبود آب در یک روستای ایرانی پسزمینه ی سیاسی و طبقاتی نمایش برجسته ترمی شود، و بدینسان کارگردان نمایش تیر بر دو نشان می زند. در نمایش به تناوب ترانه ی «یه شب مهتاب» و یکی دو ترانه ی دیگر در تجسم عشق و عاشقی زمزمه می شود. گاهی نیز از فروغ و شاملو و نرودا و دیگران شعری برای آزادی و غیره.. در این نمایش بر خلاف نامش از سنگسار خبری نیست، اما وقوعش حس می شود.

در پیش صحنه ی نمایش زنی سراپاسیاه (بهرخ بابایی) با «حجاب اسلامی» مشاهده هایش از روابط نامشروع زن و مرد مورد اشاره ( به بازیگری سودابه فرخ نیا و شاپور سلیمی) را در چند نوبت، گاهی برای پلیس و گاهی برای دادگاه بیان می کند. در متن صحنه اما زن و مرد غرق در روابط خویش اند. گاهی در تفاهم و گاهی درگیر. حضور زن و مرد در متن نمایش شب هنگام و در تاریکی انجام می شود، چرا که با روشن شدن چراغ راز این پیوند «نامشروع» برملا خواهد شد.این در حالی ست که فضای صحنه روشن است، و تماشاگر ناگزیر باید بپذیرد که در پس این روشنایی زندگی تیره و تاری در جریان است. در صحنه به ترکیب رنگ ها توجه ویژه یی می شود. بر این ها باید صدای آژیرها و برخی ترفندهای نمایشی در ایجاد ترس و نگرانی از سرنوشت شخصیتهای اصلی را افزود.

 نمایش گاهی دچار رکود خفیفی می شود. بازی ها، بجز در مواردی اندک، جاافتاده و حسی ست، بهرخ بابایی، با پوشش ونقاب سیاه سه گوش، نمونه یی تیپیک از زنان خشک مغز و متعصب مذهبی را ارائه می دهد. سودابه فرخ نیا و شاپور سلیمی در هماهنگی هارمونیک با هم سنگ تمام می گذارند. ترس و تزلزل مرد، و بی پروایی زن از نکته هایی ست که بر آنها تاکید می شود. صحنه پردازی ها حساب شده، و از دید طرح و تجسم روابط جنسی در محدوده ی ذهنیت ایرانی جسورانه است.

 

 

بارانداز

گروه تئاتر آویشن از کلن

بارانداز نمایشی ست از کمال حسینی، و گروه تئاتر آویشن از کلن، بر اساس نوشته یی از منوچهر نامور آزاد. نمایش با یک موزیک یونانی آغاز می شود. زنی پشت بار، چند میز و سندلی. رعد و برق، و فضای توفانی بندرگاه در آخر شب. ملوانی مست ( کمال حسینی)، که گویا در زد و خوردی زخمی شده به درون می آید و درخواست شراب می کند. زن («ساحل بدرود») ابتدا با او درگیر می شود، اما پس از زمانی کوتاه حس می کند که مرد ایده آل خود را یافته است، به سرعت عاشقش می شود، و سرانجام نمایش با مرگ ملوان و تک گویی زن به پایان می رسد.تاکید کارگردان بر تنهایی دو شخصیت، و نیاز درونی آنها به یکدیگر است.

متن نمایش روان و رئالیستی است. گفت و گوها ساده، بازی زن با نرمشی چشمگیر، بازی مرد خشن، و گاهی با مستی اغراق آمیز، زخم مهلک مرد، اگرچه به مرگ می انجامد، چندان هم جدی گرفته نمی شود. حرکت ها و میزان سن ها مناسب، اما صحنه های متفاوت در پیوند با هم چفت و بست محکمی ندارند. انگار تمام عوامل دست به دست هم می دهند تا رویدادها بدون پیوندی منطقی پی در پی اتفاق بیفتند، و نمایش به پایان برسد. مثلن زنی که تا یک دقیقه پیش می خواست مرد را از کافه بیرون کند، به سرعت عاشق او می شود و با بزک و دوزک از او دلبری می کند. یا این که ملوانی که می خواهد هر چه زودتر با کشتی برگرددو به کارش برسد، ناگهان دست در جیب می کند و حلقه ی از دواجی را برای همسر نویافته بیرون می کشد. مشکل کار کجاست؟ متن یا بازی؟ به گمان من اشکال متن، با توجه به شکل رئالیستی آن، در این است که همه ی رویدادها می بایست در یک آخر شب اتفاق بیفتد. شاید با تجدید نظر در متن، با بازی نور و تاریک و روشن شدن فواصل صحنه ها، و دیگر ترفندهای نمایشی بشود تا اندازه یی بر این شتابزدگی چیره شد..

 

چه خبر تیمسار؟

از گروه تئاتر روند از کلن

رویای قدرت درونمایه ی کار تازه ی احمد نیک آذر در نمایش تازه ی اوست، هم متن. هم کارگردانی. هم بازی : «چه خبر تیمسار؟».

 تیمسار قبلی، و بقال امروزی (احمد نیک آذر)، در رویای دستیابی به قدرت است. از چه راهی؟ در این برهه ی زمانی: کارهای هنری و فرهنگی. وی، که حالادر کار تبلیغ اجناس و کاسبکاری ست، برای جلب آرای همگان دست بکار گزینش و اجرای یک نمایش است، و در این روند به همفکری و همیاری خدمتکارش غضنفر(بهمن فیلسوف) نیاز دارد. بدینسان دو شخصیت، یکی با پیشینه ی پر طمطراق نظامی، و دیگری انسانی عامی، در روند نمایشی کمدی، که به تدریج شکلی تراژیک می گیرد، در حال و کار یکدیگر چالش می کنند. در پایان نمایش خدمتکار، که زیر بار خواستها و بینش جنایتکارانه ی تیمسار نمی رود، به دست او به قتل می رسد، و تیمسار به هیئت یک دلقک به زندگی ادامه می دهد. در روند انتخاب کارهای نمایشی، گاه متناسب با دید غصنفر از فرم های تعزیه و سنتی استفاده می شود، و گاه متناسب با ذهنیت تیمسار تکه هایی از نمایش هایی چون گوشه گیران آلتونا، مکبث، و کالیگولا.غصنفر به صلح و آرامش می اندیشد، و تیمسار به خون و خونریزی.

نمایش با پخش ترانه های شاد و رگلام های تبلیغاتی رادیویی، و نیز تار و ترانه ی غضنفر آغاز می شود. تماشاگر انتظار دارد که کار به همین روال ادامه یابد، اما می بینیم که به تدریج شکل و شمایلی دیگر به خود می گیرد. میزان سن ها و حرکت ها در نمایش پیوسته در حال دگرگونی ست. بازی ها : آرامش و خونسردی، و رفتار طنزآمیز غضنفر، و خشونت و قدرت نمایی تیمسار در خور توجه است. تنوع رنگ ها، نصویرهای صحنه یی، از قبیل آیینه یی که تیمسار پشت بر تماشاگر بالای سر خود می گیرد، و پخش جبابهای صابون از بلندای نردبام و غیره در نمایش جایگاه ویژه یی دارند. دوگانگی شخصیتی تیمسار از جمله در ساختار دکور نمایش: در بیرون بلندگو و رگلام های تبلیغاتی، و در درون لباس و شمشیر ژنرالی آویخته از چوبرخت، تصویر می شود.نیک آذر می کوشد اینجا و آنجا با طنز و فکاهه در نمایش تنوعی ایجاد کند. چه خبر تیمسار بی تردید مهمترین تجربه ی نیک آذر در سالهای اخیر است.

 

 

209

گروه تئاتر چهارسو از استکهلم

209 یا درواقع سلول 209 نمایشی ست از یعقوب کشاورز سرکار، با درونمایه یی اعتراضی به وضعیت امروزی ایران.

 این نمایش با توجه به ماجرای دستگیری احمد باطبی در تصویر جنبش خونین دانشجویی در 18 تیر نوشته، و به صحنه آورده شده است. کشاورز کوشیده است تا با دیدی واقعگرا واقعیتهای درون زندان، شیوه های خشن و غیر انسانی بازجویی و واکنش های متفاوت زندانی مورد نظر را باز سازی کند. فضای نمایش تیره و تار است، و در تغییر صحنه ها از نور استفاده می شود. بازیگر(یعقوب کشاورز) بازی بی تکلف و راحتی ارائه می دهد. گویش های بازجو و حاجی، که فقط صداشان شنیده می شود، با شخصیت چنین موجوداتی همخوان است آمیزه یی از موزیک و نوحه و دعا پسزمینه ی آوایی صحنه هاست. نمایش 209 در دو قسمت پی در پی اجرا می شود. قسمت اول باطبی در زندان. قسمت دوم باطبی در بازگشت از مهاجرت، و دستگیری مجدد، که ساخته و پرداخته ی ذهن کارگردان است. کشاورز به درستی می کوشد تا میان جنبش دانشجویی 18 تیر، و جنبش سبز در انتخابات گذشته پیوندی ماهوی ایجاد کند. بدینسان نمایش از روایت ساده ی دستگیری و شکنجه ی احمد باطبی فراتر می رود. نکته ی جالب توجه کارگردان به خواست بازجویان د ر بیرون راندن روشنفکران و دانشجویان معترض از کشور به فضای مهاجرت است. در این روند نگاه آرمانی کشاورز قابل تامل است.

یک واقعه

گروه تئاتر آویشن از کلن

کاری ست از بهروز قنبرحسینی. هم متن، هم کارگردانی. در بروشور نمایش آمده است: «میهمان هوای تنفس اش بودم که این نمایشنامه را نوشتم، و در میهمانی فروتنی اش مزه ی خوش مهربانی را چشیدم. این اجرا به پاس همه ی مهمان نوازی ها.» بدینسان آشکار می شود که نمایش در حال و هوایی معین( و ابهام آمیز برای تماشاگر) شکل گرفته است.

 

یک واقعه داستان دختر دانشجویی ست در رشته ی تاریخ (آزاده داربویی)، که در کار پژوهش زندگی زن و مردی ست که روزگاری «آخرین انسان های سرزمینشان» بوده اند. وی ظاهرن با این هدف به سراغ استاد راهنمایش (کمال حسینی) می رود. در روند نمایش معلوم می شود که دختر دانشجو فرزند واقعی استاد راهنما، و زنی ست که در جریان انقلاب کشته شده است.

 نمایش در دو لایه ی موازی شکل گرفته است، که با گویش ها و لباسهای متفاوت از هم متمایز می شوند. لایه ی نخست در زمان حال می گذرد. مثلثی ست از استاد، همسر فرانسوی اش(زویا قریشی)، و دختر دانشجو. لایه ی دیگر برشی نامعلوم از زمانی سپری شده است، در تصویر زندگی پررنج زن و مردی که در فضایی گورستانی به بازخوانی فجایعی می روند، که بر آنها گذشته است.( بازیگران: سیما سید و بهروز قنبرحسینی). اینها همان زن و مرد مورد نظر دختر دانشجو هستند، که در زمانی دور آخرین انسانهای سرزمینشان بوده اند. قسمت پیشین صحنه از آن «مردگان»است، و قسمت بالا از آن زندگان. تغییر صحنه ها با جابجایی مختصر اشیاء انجام می شود. نمایش در لایه ی گورستانی با زبانی ادبی و فلسفی نوشته شده (که نمونه ی آن را شاید بتوان در متن ها و روایتهای قدیم یافت)، اما در لایه ی دیگر به زبانی امروزی. یک واقعه از سویی نگاهی به تاریخ دارد، و از دیگرسو در گیری دو نسل را به نمایش می گذارد.، پیوند این دولایه با هم گاهی می تواند مانع تمرکز تماشاگر شود.

 بازیها در لایه ی گورستانی درونی تر است، و در لایه ی امروزی پر سر و صدا.. در لایه ی نخست بازی زویا قریشی

 (همسر استاد) اغلب با شکلی اروتیک در نقطه های کور صحنه اجرا می شود. هدف طرح زندگی خصوصی استاد است، که ظاهرن باید از دید همگان پنهان بماند.

 

 

«چهره به چهره در آستانه ی فصلی سرد»

گروه تئاتر دریچه از فرانکفورت

نیلوفر بیضایی با تلفیق سطری از شعر منسوب به طاهره قره العین و عنوان شعری از فروغ فرخ زاد نامی برای نمایش تازه ی خود برگزیده است: چهره به چهره در آسنانه ی فصلی سرد.

نمایش در دو بخش پیوسته اجرا می شود. در بخش نخست زندگی طاهره قره العین، و در دومین بخش زندگی فروغ فرخزاد. بهرخ بابایی با پوششی قرمزدر نقش طاهره قره العین ظاهر می شود، و دو بازیگر زن (نیلوفر بیژن زاده و یگانه طاهری) در جایگاه زنانی از نزدیکان وی، که نقش های متفاوتی را به عهده می گیرند. در این بخش از نمایش گفت و گوها محدودتر، و بیشتر بر شعرهای قره العین تاکید می شود. پوشش قرمز و شنل گونه ی قره العین یادآور نقش برجسته ی او در جنبش بابی ست، که سرانجام به مرگ دردناک او می انجامد. همچنین با این پوشش قرمز، که بیشتر شکل پوششهای قرون وسطایی دارد، آواز بهرخ بر لطف نمایش می افزاید… نیلوفر می کوشد تا، ناگفته، میان قره العین و ژاندارک نوعی همانندی ببیند. جنبه های دراماتیک در این بخش از نمایش کمرنگ است، و بیشتر بر وجوه بارز شخصیت طاهره قره العین تکیه می شود. در واقع نیلوفر در هر دو بخش نمایش پرتره ها یی از دو شخصیت نمایشنامه اش ارائه می دهد، و نه بیشتر.

در بخش دیگر نمایش تماشاگر شاهد روایت نیلوفر بیضایی از فروغ فرخزاد است. در این روایت کوشش می شود تا در نامه ها و دست نوشته های فروغ، لایه هایی از زندگی و شخصیت او بیان شود. هر سه بازیگر، به عنوان نمادهایی از سه دوره ی زندگی فروغ، به تناوب، کمتر با شعر و بیشتر با یادآوری گفته ها و نوشته ها، پرتره ی فروغ را کامل کنند. گفت و گوی پایانی سه بازیگر در نور آبی عقب صحنه نمودی زیبا، و درونمایه یی یاس آمیز دارد. ما تنها هستیم، و این تنهایی ما را نابود می کند( نقل به معنی). این جمله اگرچه از فروغ نقل شده، اما بیشتر از دید منفی نیلوفر مایه می گیرد. فروغ نه تنها نابود نشد، بلکه آغازی شد بر فصلی نو در زندگی زنان سرزمین ما. به گمان من فروغ را با تاثیر فراگیرش می توان سنجید، هرچند که اینجا و آنجا مزه ی تلخ کلامش برجا می ماند.

 باید به نیلوفر حق داد که هر اثر هنری، از جمله یک نمایش تئاتری، می تواند تعریف ویژه ی خود را داشته باشد.، و با بازشناسی آن بهتر می توان به آن پرداخت. از نیلوفر پیش از این نمایشهایی دیده ایم که جدا از متن، در صحنه پردازی، و خلق فضاهای دراماتیک چشمگیر بوده اند. در این نمایش اما نیلوفر به گونه یی دیگر می بیند، و دیدگاه ها و برداشتهای ویژه اش از دو شخصیت مورد اشاره را با شکل و درونمایه یی نشان می دهد، که با توجه به شناخت و برداشتهای متفاوت تماشاگران می تواند بحث برانگیز باشد.. من برآنم که یک نمایش موفق بجای پاسخگویی طرح پرسش می کند. در این راستا، زندگی نمایش هنگامی آغاز می شود، که تماشاگر سالن را ترک گفته باشد.

 

 

دعوت

گروه تئاتر آرشام از لندن

 دعوت کاری ست از زنده یاد غلامحسین ساعدی، که تا کنون بارها اجرا شده است. چندی پیش رکن الدین خسروی این نمایش را در همین فستیوال به صحنه آورد، و حالا سودابه فرخ نیا دیگربار آن را به نمایش می گذارد. هرکدام از این اجراها خواه ناخواه با نقطه نظرها و برداشتهای ویژه ی کارگردانها توام است، در این میانه برداشت فرخ نیا به اصل نزدیکتر است.

در نمایش ساعدی زنی ابتدا با هیجان خود را برای شرکت در یک مهمانی آماده می کند، و سپس به تدریج هیجان حاکم بر نمایش به اضطراب و وحشتی درونی تبدیل می شود، زن در پس رویای شرکت در شبی به یاد ماندنی، به یاد نمی آورد که به کجا دعوت شده است. این نمایش به گونه یی خاطره ی سندلی های اوژن یونسکو را تداعی می کند. با این تفاوت که در نمایش سندلی ها زن منتظر مهمانهایی ست که نخواهند آمد، و در کار ساعدی خود را برای شرکت در ضیافتی آماده می کند، که نخواهد رفت. در این چارچوب دیدی نومیدانه بر صحنه غالب می شود.

سودابه فرخ نیا در اجرای این نمایش، چه در جایگاه کارگردان، و چه در جایگاه بازیگر همه ی توانش را بکار گرفته است.. شاید مهمترین دلیل موفقیت او علاوه بر اشراف بر زوایای پنهان نمایشنامه، زن بودن خود اوست. شگفت آن که نویسنده ی نمایش نیز توانسته است در ورای ذهنیت مردانه اش شخصیت هایی زنانه بیافریند. سوسن فرخ نیا، بازیگر دیگر نمایش نیز، چه در جایگاه دستیار کارگردان و چه به عنوان بازیگر، در اجرای نقش خدمتکار، سنگ تمام گذاشته است. نمایش با ساختار صحنه یی، و حسی قوی آغاز می گردد، و تا پایان کار کمتر دچار افت می شود. در سرتاسر نمایش نگاهی زنانه، چه در میزانسن ها، چه در تنظیم حرکت ها، چه در انتخاب اشیاء و لباس ها، و چه در ترکیب رنگها به چشم می خورد. زن و خدمتکارش، در دو ساختار اجتماعی و طبقاتی ناهمگون، در واقع دو روی سکه ی رویا و واقعیت اند، که در هماهنگی با هم برخی زوایای پنهان درون، و ضعف و قوت های انسانی را آشکار می سازند. در صحنه ی پایانی نمایش زن به دوستانش ش، از جمله زنی به نام هما تلفن می کند تا ببیند آیا آنها هم در چنین وضعی هستند؟ پاسخ مثبت است. ظاهرن منظور همای سعادت است. به نظر می رسد که در برداشتی از این نمایش این صحنه به اصل اضافه شده باشد.

 

 

هیاهوی بسیار برای همه چیز

گروه تئاتر آینه از فرانکفورت

کمدی شاد و سراسر خنده ی هیاهوی بسیار برای همه چیز از فرهاد مجدآبادی، پایان خوشی برای هجدهمین جشنواره تئاتر کلن است. در این نمایش همه ی عوامل دست به دست هم می دهند، تا تماشاگر با مشتی گره شده، و خاطری خوش سالن را ترک کند. نمایش کاری ست از داریو فو، نویسنده ی نامدار ایتالیایی، با عنوان «پرداخت نمی شود»، که در سالهای نخست دهه ی 70 نوشته شده است. مجدآبادی بی آن که در متن نمایش تصرف چندانی کرده باشد، نامش را از شکسپیر وام گرفته است. منتها با اندکی تغییر: همه چیز بجای هیچ. در این نمایش داریو فو با دیدی طنزآمیز به نقد نظام سرمایه داری، و تصویر زندگی رقت بار زحمتکشان ایتالیا می پردازد.. داریو فو، برنده ی جایزه ی نوبل در سال 1997، بر آن است:«اگر کسی بخواهد تئاتر سیاسی ارائه کند، باید پیش از هرچیز تئاتری سرگرم کننده به وچود بیاورد.»( نقل از بروشور نمایش). شاید گفته ی او را در محتوا بتوان با این شعر فارسی مقایسه کرد که: رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/ تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی. مجدآبادی و بازیگرانش بی آن که تن به «مطربی» و« مسخرگی»(برداشتهای ناروا از این شعر) داده باشند، توصیه ی داریو فو را به گوش جان شنیده اند.

 

 

نمایش با غارت فروشگاه ها آغاز می شود. زنان اجناس سرقت شده را زیر لباسها پنهان، و وانمود می کنند که آبستن شده اند.. شخصیت های نمایش هریک فراخور نوع تفکر و موقعیت، واکنش ویژه یی نشان می دهند. جووانی (علی کامرانی) مخالف غارت است. برعکس او همسر ش آنتونیا (مرصیه علی وردی) در غارت فروشگاه شرکت می کند. مارگریتا (ستاره سهیلی) ناخواسته وارد بازی می شود، و همسرش لوییجی(مرتضا مجتهدی) با رغبت به خرابکاری در کار کارخانه داران می پردازد. پلیس و ژاندارم (حمید سیاح زاده در دو نقش) یکی کمونیست از آب در می آید، و دیگری آبستن می شود. بر فضای صحنه نوعی آنارشیسم حاکم است نمایش با ترکیدن شکم ژاندارم، یک پیام و حرکت شعارگونه به پایان می رسد. صحنه ساده، و بازهای همه خوب و جاافتاده است. در این میان بازی مرضیه علی وردی لطف خاصی دارد، و بیشتر از دیگران تماشاگران را می خنداند.

مجدآبادی نیز، که مانند فلاح زاده و نیک آذر همیشه بر سیاسی بودن کار خود تاکید دارد، با استفاده از شیوه ی کمدی دلارته ی داریو فو روش تازه یی را در کارش آغاز کرده، و موفق است.

نمایشنامه خوانی

نمایشنامه خوانی، به عنوان کاری جنبی سنت هرساله ی جشنواره ی تئاتر کلن است. نمایش انتخابی امسال داستان خرسهای پاندا از ماتنی ویسکی یک بود، که با شرکت بهارک علیزاده و شاپور سلیمی و همکاری خانم شبنم آذر اجرا شد. درست به زیبایی یک نمایشنامه ی رادیویی. هر دو بازیگر به اندازه ی کافی تمرین کرده بودند. پس از اجرا حاضران درباره ی این نمایشنامه و لایه های متفاوت آن به بحث و گفتگو پرداختند.

 

 

سخنرانی ناصر موذن و نمایش عروسکی

بخش دیگر این برنامه سخنرانی درباره ی کار و شخصیت زنده یاد غلامحسین ساعدی بود. آقای ناصر موذن، نویسنده و مترجم، به تحلیل کارهای ساعدی پرداخت، و با استفاده از خاطرات مشترکی که با ساعدی داشته، وجوه ناشناخته یی از کار، زندگی، و شخصیت وی را باز نمود. وی همچنین بخش هایی از شعر بلندی از مایا کوفسکی را که خود به فارسی برگردانده است، به یاد ساعدی خواند. پیش از شروع سخنرانی حمید عبدالملکی به اجرای یک نمایش عروسکی با عنوان مبارک در زندان پرداخت، که با استقبال روبرو شد..

 

تلنگری بر قلب

تلنگری در قلب عنوانی بود بر کار گروه موزیک فیدل ریوز، که در چهارمین شب نمایش اجرا و با استقبال بیش از حد تماشگران روبرو شد. در این برنامه از جمله دبورا اشتراوس ویولون نواز نامدار یهودی از نیویورک شرکت داشت. هر کدام از نوازندگان از سازهای گوناگون استفاده کردند. ملودی هایی که اجرا می شد برای شنونده ی ایرانی بسیار آشنا و گوشنواز بود.