بعد از ۵ سال زندان و تبعید در زندان های اوین، بهبهان و کارون اهواز، می گوید: “هیچ وقت احساس پشیمانی نکردم، حتی اگر همه زندگی ام را از دست داده و در ازای آن هیچ چیزی به دست نیاورده باشم”.
مجید دری، فعال دانشجویی، از اعضای شورای دفاع از حق تحصیل و از بازداشت شدگان اعتراضات بعد از انتخابات جنجال برانگیز خرداد ۸۸ است که از ۱۸ تیر ۸۸ در زندان به سر می برد. او ابتدا از سوی دادگاه بدوی به یازده سال حبس و تبعید محکوم شده بود؛حکمی که در دادگاه تجدیدنظر به ۵ سال حبس در تبعید در ایذه رسید. اما شهرستان ایذه زندانی نداشت و مجید دری را ابتدا به زندان بهبهان و سپس به کارون اهواز تبعید کردند.
مجید دری به دلیل تشکیل و عضویت در شورای دفاع از حق تحصیل، به ارتباط با مجاهدین خلق و محاربه متهم شده بود. او که خود یکی از دانشجویان محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی تهران است، در زندان برای ابراز پشیمانی و توبه تحت فشار بوده است. او اما تقاضای آزادی مشروط نکرد و در نامه ای از زندان نوشت: “اگر تقاضای آزادی مشروط حق من است، من در اعتراض به پایمال شدن حقوق خودم و تمامی زندانیان دیگر و در اعتراض به بازداشت و حصر خانگی موسوی و کروبی و رهنورد از این حق خود میگذرم. که تقاضای حق از اینان کردن خندهدار است. تحمل میکنم ؛ هر چند سخت است و از خانوادهام که تاکنون به معنای واقعی در کنارم بودهاند و هیچ کم نگذاشتهاند و سختیهای حبس و تبعیدم را صبورانه تحمل نموده و حتی به روی خود هم نیاوردهاند؛ پوزش میطلبم و تقاضا میکنم این مدت باقیمانده را هم دوام آورند. ای کاش آنقدر امید داشتم که به ایشان نوید دهم: اندکی صبر سحر نزدیک است”.
این دانشجوی محروم از تحصیل هنگامی که زندانی بود نامه اخراج خود از دانشگاه را دریافت کرد. او در واکنش به اخراجش در نامه ای نوشت:“شادم که در مقابلتان سکوت نکردم که هرچی میخواهید بکنید و سربلندم که در برابرتان سر خم نکردم و در اینجا جا دارد اخراجم را به خودم تبریک بگویم”.
او روز پنج شنبه با پایان یافتن محکومیت اش از زندان آزاد شد اما همچنان از تحصیل محروم است. با مجید دری دو روز پس از آزادی اش از زندان مصاحبه کرده ام، او از زندان، تبعید، فشارها برای ابراز ندامت و توبه و پرونده خودش سخن گفته و در عین حال یادآور شده است که بخشی از وجودش را در زندان جا گذاشته.
بعد از ۵ سال زندان و تبعید چه حسی داشتید از آزادی؟
زندان جای خیلی بدی است خانم. جای چندش آوری است، تبعید این را ضرب در صد می کند. تبعید آدم را واقعا از خیلی چیزها دور می کند، خواسته هایتان را به شدت تقلیل می دهد، باورهایتان را به شدت تخریب می کند. همه اینها را بگذاریم کنار، بعد از این همه این ورو آن ور بردن، چیزی که خودم با آن برخورد کردم، این بود که زندان یک چهاردیواری بود که تعدادی آدم، در آن دور هم زندگی می کردیم؛ با گرایش های فکری متفاوت و حتی جرم های متفاوت. بین ما بچه هایی بودند که جرم شان مواد بود. حکم اعدام داشتند. بودند کسانی که ۸ سال، ۹ سال، ده سال حتی ۱۲ – ۱۳ سال زندان بودند. آدم هایی که یادشان رفته بود بیرون هم ممکن است دنیایی وجود داشته باشد. با محدودیت های بسیار شدیدی که در زندان های خوزستان، بخصوص کارون حاکم بود. موقعی که داشتم می آمدم، یعنی وقتی در را باز کردند، برگشتم به بچه ها نگاه کردم به عنوان نگاه آخر. اشک را در چشمان آنها دیدم؛ هم خوشحال بودند که یکی از دوستان شان می رود هم اینکه نگران سرنوشت خودشان بودند. و این حس دوگانه ای به من داد. نمی توانم بگویم از خوشحالی آزادی سر از پا نمی شناختم، اگر این را بگویم دروغ گفته ام. نمی توانم هم بگویم که خوشحال نبودم. اما بخشی از وجودم ماند توی زندان، پیش خیلی از بچه ها، چه آنها که اوین هستند یا رجایی شهر، چه آنها که در بهبهان یا کارون هستند. نمی توانم با قاطعیت بگویم خوشحالم یا ناراحت هستم، هنوز وقت نکرده ام به این حس ها برسم و ببینم چیست، ولی مطمئنم که بخشی از وجود من توی زندان ماند، پیش بچه ها.
حالا که بیرون از زندان به این ۵ سال نگاه می کنید، در زندان چه چیزهایی را از دست دادید وزندان چه چیزهایی به شما داد؟
هنوز نتوانسته ام با دنیای این طرف ارتباط برقرار کنم و بفهمم چیزهایی که از دست دادم چیست و هنوز چندان روی خودم شناختی پیدا نکرده ام که بفهمم چیزهایی که به دست آورده ام چیست. باید یک قیاسی بزنیم که آدم هایی که بیرون بودند چی به دست آوردند و چی از دست دادند و من چی به دست آوردم و چی از دست دادم. باید بین این دو قیاسی بزنیم و نتیجه بگیریم، اما کلیت قضیه را می توانم بگویم که اصلا پشیمان نیستم و اگر ده بار دیگر هم چنین اتفاقاتی بیفتد و من بدانم که چنین اتفاقاتی می افتد، باز بدون لحظه ای درنگ، مسیری را که رفتم و کاری را که کردم، خواهم کرد. حتی یکبار احساس پشیمانی نکردم در این ۵ سال، حتی یکبار، و همیشه به خودم روحیه می دادم که مطمئنا این روزها تمام می شود. درست است که تا آخرش حکم ام را کشیدم و تمام شد اما بالاخره تمام شد. من هیچ وقت احساس پشیمانی نکردم حتی اگر همه زندگی ام را از دست داده و در ازای آن هیچ چیزی به دست نیاورده باشم.
شما محروم از تحصیل شده بودید، شورای حق تحصیل را تشکیل دادید و بازداشت شدید ولی به محاربه و ارتباط باسازمان مجاهدین خلق متهم شدید. وقتی اتهام تان را شنیدید چه فکر کردید؟
راستش نمی توانم بگویم، خندیدم. البته اینقدر پرت بود که جای خنده هم نداشت. من فکر کردم یک شوخی است، یک بازی است، می خواهند بترسانند. اصلا فکر نمی کردم جدی باشد. من هیچ ارتباطی با این گروه نداشتم و وصله خیلی احمقانه ای بود. جالب اینکه این وصله احمقانه را زدند، حکم هم به ما دادند و ما هم حکم را کشیدیم. خودشان هم می دانستند و می گفتند می دانیم شما چنین ارتباطی نداشته اید. بازجوی ضیا نبوی گفته بود چقدر می نویسید و می گویید که ما فلان هستیم و ارتباط نداریم و.. ما که می دانیم، همه هم می دانند، اینقدر نگویید.
خب چرا چنین اتهامی زدند، وقتی خودشان هم معترف بودند که چنین اتهامی به شما وارد نیست؟
فضا به شدت ملتهب بود. به ما رسما گفتند حکم های سنگین به شما می دهیم تا بتوانیم دانشجویان را کنترل کنیم و بترسانیم. فکر می کردند موفق می شوند؛البته تا حدودی هم موفق شدند. به حدی حکم های ما وحشتناک بود که خیلی از دانشجویان کشیدند کنار. جالب است قاضی توی دادگاه اجازه دفاع در خصوص اتهام محاربه را به وکلای من نداد و گفت از چنین اتهامی دفاع نکنید. آقای اولیایی فرد یکی از وکلای من بود که حاضر شد در دادگاه هم شهادت دهد، قاضی گفت برای این اتهام باید اقرار باشد، مدارک مستند باشد و ما هیچ چیزی نداریم، فکر این را نکنید، این منتفی است. آقای اولیایی فرد پرسید پس از این اتهام تبرئه شده اند؟ قاضی گفت بله لازم نیست اصلا دفاع کنید، بروید مرحله بعدی. ولی بعد از ابلاغ حکم گفته بود من خودم می دانم این حکم را نباید می دادم ولی تحت فشار بودم. من شکایت کردم از قاضی و بازپرس پرونده، منتهی موقعی که با دوندگی خانواده ـ نامه ما را تحویل نمی گرفتند ـ در دادسرای قضات نامه را گرفتند، شخصی که نامه را گرفته بود پاره کرده و انداخته بود توی سطل و گفته بود همین که اعدامش نکردیم بروید خدا را شکر کنید، از ما شکایت هم می کنید؟ یعنی حتی حاضر نشدند برگه شکایت را از ما بگیرند. بعد پرونده من که به دیوان عالی کشور رفت، دو اتهام داشتم محاربه و تبلیغ علیه نظام. من روی اتهام محاربه اعاده دادرسی کردم ولی روی فعالیت تبلیغی اعتراضی نکردم. در دیوان عالی کشور حکم من نقض و به شعبه هم عرض ارجاع شد ولی در عرض کمتر از ۴۸ ساعت حکم مرا سریع تایید کردند. یعنی اتهام محاربه و حکم صادره برای آن را تایید و تبلیغ علیه نظام را که من اعتراضی هم نکرده بودم نقض کردند. شما ببینید چقدر می تواند در یک جریان تناقض و کینه ورزی باشد؟ چقدر می تواند تنگ نظری و بخل وجود داشته باشد. پرونده ما سراسر تناقض بود.
با این حال حکم را کشیدید. فکر می کردید تا پایان حکم در زندان بمانید یا مثل خیلی ها آن روزها تصور میکردید این حکم ها اجرا نخواهد شد و یا حداقل ادامه نخواهد داشت؟
در این چند روز که بچه ها و افراد مختلف دیدن من می آیند بارها این صحبت مطرح شده. کسانی که از نزدیک و دور شاهد این جریانات بودند. تمام بچه ها می گفتند در بدترین حالت تصور میکردیم نهایت تا انتخابات بعدی بکشد و بعد دیگر این مسائل و این جریانات تمام شود اما می بینیم که ادامه دارد. من مطمئن بودم که به این سادگی، مثلا یک ساله و دو ساله دست از سر ما بر نمی دارند، اما اینکه تا آخر ادامه دهند فکر نمی کردم و بدتر اینکه هنوز هم ادامه دارد. حالا حکم من 5 سال بود که تمام شد اما بچه هایی داریم که حکم های سنگین ده سال و بالاتر دارند و ترس این است که همین طور ادامه پیدا کند و دفعه بعد شما مجبور شوید با کسی مصاحبه کنید که ده سال حکم اش را کشیده و بیرون آمده. اصلا نفس صادر شدن این احکام خیلی جای بحث دارد و اینکه همچنان هم این وضعیت ادامه دارد.
شما تا مدتها محروم از مرخصی بودید. در مصاحبه ای که با مادرتان داشتم می گفت از شما خواسته اند ابراز پشیمانی و توبه کنید تا از حقوقی که براساس قانون برخوردارید استفاده کنید. می خواستند از چه چیزی ابراز پشیمانی کنید؟
یک زمانی سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرد که هرنوع تغییری در حکم و استفاده از تسهیلات زندان منوط به ابراز پشیمانی و ندامت متهم است. یعنی همه بحث های مرخصی و بقیه را منوط به این کردند که شما باید ابراز پشیمانی کنید تا بعد اگر شد مرخصی بدهیم. یعنی دقیقا این را به عنوان یک امتیاز تلقی می کنند نه حق زندانی و خود را محق می دانند که این حق را بگیرند؛به راحتی حق تبدیل به امتیاز می شود. هیچ کسی هم نیست که بگوید چرا این اتفاق می افتد یا در مورد بقیه تخلفاتی که اتفاق می افتد، بپرسد. مثل آزادی مشروط یا مرخصی پایان حبس که هیچ شرطی ندارند اما اعمال نمی کنند. البته بعدها دیگر این بحث ابراز پشیمانی برای مرخصی را عنوان نکردند و من بعد از چهار سال مرخصی آمدم. بچه های دیگر هم هیچ کدام برای مرخصی آمدن ازچیزی ابراز پشیمانی نکردند.
شما باید از چه چیزی ابراز پشیمانی می کردید؟
بنا به نوع اتهام خواسته های شان متفاوت بود. اتهام ما محاربه و ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بود. به ما گفتند از اینها اعلام برائت کنید. گفتیم باشد مشکلی نیست چون ما هیچ ارتباطی با اینها نداشتیم، نداریم و نخواهیم داشت. بعد می گفتند نه این اعلام برائت قبول نیست، شما باید بگوییدما اشتباه کردیم که این کار را انجام دادیم؛ یعنی پذیرش اتهامی که پس از مدتی تبدیل به جرم ما شد و بابت آن حبس کشیدیم. ما هم نمی پذیرفتیم. چون هیچ ارتباطی با چنین سازمانی نداشتیم که بگوییم ما اشتباه کردیم و.. ما می گوییم هیچ ارتباطی نداشته ایم و نخواهیم داشت. اما از چه چیزی باید توبه کنیم؟ از کاری که نکرده ایم؟ من یکبار خطاب به مسئولین هم گفتم: از چه چیزی باید توبه کنم؟ ازاینکه نگذاشتید درس بخوانم و از دانشگاه اخراج ام کردید؟ از اینکه کارم را از من گرفتید؟ از اینکه جوان هستم اما هزار بلا سر من آوردید؟ از اینکه زندانی ام کردید؟ از اینکه حکم تبعید روی پرونده من گذاشتید و اجرا کردید؟ از چه چیزی؟ اما جواب درستی هم دریافت نکردم.
شما تبعید شدید، خانواده ها می گفتند تبعید، مجازات مضاعف خانواده ها است. تبعید چطور بود آقای دری؟ بر شما چه گذشت؟
کسانی که زندان رفته و طعم تلخ زندان را کشیده اند می دانند بدترین نوع شکنجه این است که فرد را جابجا کنند، حتی از این اتاق به آن اتاق، از این بند به بنددیگر یا از زندانی به زندانی دیگر. یعنی بدترین نوع شکنجه روانی همین است. از هر کدام از کسانی که زندان رفتند بپرسید بدترین اتفاقی که می افتد چیست مطمئنا خواهند گفت جابجایی. حالا بعد مسافت در این حد هم بیاید روی آن، غیر قابل تحمل است. ضمن اینکه در فضای سیاسی بند ۳۵۰ بودیم ولی ما را تبعید کردند به زندانی با شرایطی کاملا وحشتناک؛وحشتناک، هیچ حرف دیگری نمی شود زد. کابوسی بود که هی تکرار می شد. اینکه خانواده واقعا زجر کشیدند، اذیت شدند و هر بلایی که بوده سرشان آمده. خود ما هم زیاد دل خوشی نداشتیم. به قول یکی از بچه ها هر اتفاقی می افتاد دل مان خوش بود که یک تعداد ۴۰ – ۵۰ نفری کنار هم هستیم اما ما که تبعید شدیم تنها بودیم و هیچ کسی نبود. بچه های جرایم عادی واقعا قابل احترام بودند اما چرا باید این اتفاق می افتاد؟ چرا من باید به زندانی عادی تبعید می شدم که خانواده برای دیدن من مجبور شوند دو ماه یکبار، سه ماه یکبار هزار کیلومتر راه را بکوبند و بیایند در این جاده های خطرناک؟ آن اتفاقی که برای پیمان عارفی افتاد، واقعا فاجعه بود. می توانند در مورد لطمه های مادی و زمانی و.. که به خانواده های ما تحمیل کردند، پاسخگو باشند؟
اشاره کردید به قضیه پیمان عارفی. وقتی شنیدید چه حسی داشتید با توجه به اینکه خانواده شما هم مجبور بودند مسیرهایی طولانی را برای ملاقات با شما در رفت و آمد باشند؟
شوکه آور بود. چنان شوکه شده بودم که اصلا نمی توانستم حرف بزنم. موقعی که به من گفتند هیچی نتوانستم بگویم، هیچ عکس العملی نتوانستم نشان دهم. واقعا هنگ کردم. یک لحظه تصور میکردم یک نفر همین را به خود من می گفت، من چه میکردم؟ هیچ تصوری نمی توانستم داشته باشم، وقتی فاجعه اینقدر بدست سعی می کنید به آن فکر نکنید. ما ضمن اینکه ابراز همدردی می کردیم با پیمان اما سعی می کردیم اصلا فکر نکنیم به این مساله چون واقعا دیوانه کننده بود. من بعد این دیگر نمی گذاشتم خانواده ام بیایند ملاقات. فقط یکبار آمدند، دیگر نمی گذاشتم بیایند. خیلی وحشتناک بود. حاضر بودم محروم باشم از دیدن خانواده اما نیایند و اتفاقی نیفتد.
در این میان اما شما و ضیا نبوی و سایر بچه هایی که تبعید شدند در قالب نامه ها از زندان، به نوعی گزارشگر واقعیت زندان هایی شدید که در رسانه ها خبری از آنها نبود و..
برای اولین بار وقتی وارد زندان بهبهان شدم اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که اعتصاب بکنم، فکر کردم ته اش این است که می میرم. یکباره می میرم، بهتر از این است که تدریجی بمیرم. من نمی توانم راجع به عمق فاجعه ای که آنجا هر روز اتفاق می افتاد حرف بزنم. اصلا باورکردنی نبود. خیلی سخت بود بتوانید چیزهایی را که می بینید و با آن زندگی می کنید، تبدیل به کلمه کنید. شاید برای خیلی ها اهمیت نداشته باشد که سقف هواخوری شما پوشیده باشد اما واقعیت این است که ما حق داشتیم از هوای آزاد استفاده کنیم اما آن را از ما گرفته بودند. ۵ حمام بود که یکی هم خراب بود و ۴۰۰ زندانی. باید نیم ساعت زودتر می دانستید که باید بروید دستشویی که اقدام کنید تا برسید. همین طور زندان کارون؛ الان چندین نفر هستند که واقعا از لحاظ پزشکی در مرحله اضطراری هستند. آنجا یک نفر به نام سخی ریگی گواتر دارد و تشخیص داده اند که این گواتر سمی است و باید در اسرع وقت جراحی و شیمی درمانی شود و… اما این آدم همچنان آنجا است و هیچ درمانی صورت نگرفته. هر روز دارد وضعیت اش بدتر می شود، هر روز نامه می نویسد، هر روز تقاضا می کند که مرا عمل کنید یا بگذارید بروم مرخصی استعلاجی، یا با هزینه خودم انجام دهید اما توجه نمی کنند. یک نفر دارد گوش هایش کر می شود، یک نفر مشکل مفاصل دارد و حتی برای دستشویی هم نمی تواند راه برود. ولی اجازه نمی دهند اینها بروند بیمارستان و درمان کنند. فاجعه همین طور رخ می دهد. یک نفر هست که ام اس دارد، اینکه جرمش چه هست و بمب گذاری و هر جرم دیگر، بله محکوم است اما دلیل نمی شود او را بیاورید. سکته کرده، ام اس دارد و وضعیت خطرناکی دارد تا جایی که درمانگاه زندان هم حاضر نشده او را بپذیرد، یعنی وقتی وضعیت او را دیدند گفتند ما قبول نمی کنیم ببرید. این آدم روزی ده بار دچار تشنج می شود. صدای جاروبرقی می شنود، متشنج می شود، ما نمی توانستیم جاروبرقی بکشیم، بچه ها او را روی صندلی می نشاندند می بردند حیاط، دور تا دورش را می گرفتند که صدا را نشنود… کافی بود توی حیاط صدایی بشنود سریع دچار تشنج می شد. اما با همان وضعیت در زندان است. هیچ کاری هم برای او انجام ندادند. این آدم مشخصا در یک قدمی مرگ است ولی رسیدگی نمی شود.
الان می خواهید چه بکنید؟ محروم از تحصیل هم هستید که.
مطمئنا این دغدغه ای است که اکثر کسانی که از زندان بیرون می آیند دارند. رشد قیمت ها و وضعیت اقتصادی فعلی، ما را خیلی بیشتر از ۵ سال عقب انداخته، شاید ۱۰ سال و ۱۵ سال هم بیشتر. وقتی نگاه می کنم نمی دانم واقعا از لحاظ مادی و اقتصادی چه باید بکنم؟ این یک بخش قضیه است. بخش دیگر قضیه تحصیل است که جلو تحصیل را هم گرفته اند، واقعا نمی دانم. این اواخر توی زندان هم خیلی فکر می کردم که چه باید بکنم اما به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم. الان هم در حالت تعلیق هستم و هیچ کاری نمی توانم بکنم.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
زندان خیلی بد است، واقعا یکی از بدترین مکان هایی است که ممکن است روی زمین وجود داشته باشد. حبس در حبس بدتر است. آزادی ات را گرفته اند، مشکل تبعید و مسائل دیگر را هم تحمیل کرده اند. اماصادقانه بگویم آدم هایی که در زندان دیدم اینقدر عالی بودند و همبستگی وکنار هم بودن اینقدر خوب بود که فکرش را هم نمی کردم واین امیدوارکننده بود. بعد استقبالی که در فرودگاه از من کردند، خیلی عالی بود، فکرش را هم نمی کردم بخصوص اینکه ۹۰ درصد بچه ها جوان بودند. از طرفی آقایان فکر می کنند همه چیز تمام شده، اما اینجاها می شود فهمید که نه. زنده است. اگر قرار است تغییری رخ دهد و به دموکراسی برسیم، دموکراسی هزینه دارد. خوشحالم که من در این هزینه شریک بودم و امیدوارم زحماتی که بچه ها کشیدند به نتیجه برسد. امیدوارم روزهایی که گذشت تکرار نشود و امیدوارم پیام آور روزهای بهتر باشیم. حالا که آمده ام می خواهم از همه تشکر کنم، از همه کسانی که کنار خودم و خانواده ام در این ۵ سال ماندند. بخصوص خانواده ام. بارها گفته ام نمی دانم با چه کلماتی باید حرف بزنم و احساسم را بیان کنم. امروز مادر یکی از شهدای بعد از انتخابات آمده بود اینجا. اصلا نمی دانستم چه بگویم، فقط نگاه می کردم. نمی دانم چه حسی بود، نمی دانستم چه بگویم، فقط نگاه اش می کردم. از خانواده های شهدا باید تقدیر شود، هزینه ای که آنها پرداخته اند و می پردازند هزینه گزاف و فاجعه ای است، باید همراه شان بود و تقدیرشان کرد. خواهشی هم از همه دارم که مساله مهم وضعیت بد زندان های ایران است. بخصوص آن چیزی که در خوزستان دیدم، چه در بهبهان و چه در کارون. زندان کارون فاجعه است از لحاظ فرهنگی، از لحاظ بهداشتی، از نظر امکانات همه چیز در سطح صفر است و واقعا باید کاری کرد. واقعا از کسانی که دست شان می رسد تقاضا می کنم در بهبود این وضعیت کمک کنند.