بهای آزادی، حتی در کلیسا، مراقبت دائمی است
گراهام گرین و پروندۀ ضالّهنگاری در واتیکان
پیتر گادمن
ترجمۀ هرمزعبداللهی
اسنادی که از بایگانی واتیکان بیرون آمده از شُورِ و مشورت مأموران سانسور کلیسای کاتولیک پیرامون راههای برخورد با رمان قدرت و جلال نوشته گراهام گرین خبر میدهد. گرین (۱۹۰۴-۱۹۹۱) در سال ۱۹۲۶ به آئین کاتولیک گروید که نزد بسیاری از هموطنانش تصویری ناخوشایند دارد. در سال ۱۹۵۴ وقتی نمایشنامه اتاق نشیمن او، که نگاهی است کاوشگرانه به کلیسای کاتولیک در انگلستان، بر صحنه رفت، برخی منتقدان از این نمایش استقبال نکردند و گرچه همچنان تماشاچی داشت به اجرای آن خاتمه داده شد.
گرین وقتی هم که در حال سفر نبود در انگلستان نمیزیست و جزیره مالت را برای سکونت برگزیده بود. گرچه از منتقدان کمونیسم بود، از جمله دوستان شخصیِ فیدل کاسترو به حساب میآمد شاید چون او را کمونیست نمیدانست. برخی رمانهای گرین، که خود او قدرت و جلال را بهترین آنها میدانست، در شمار کتابهای درسی در کلاسهای دانشکدههای ادبیات انگلیسی در سراسر جهان بودهاند و فیلمهای موفقی بر پایه شماری از آنها ساخته شده است، از جمله، مرد سوم، کمدینها، آمریکایی آرام و قطار استانبول (در آمریکا: قطار سریعالسیر شرق).
در دهۀ ۱۹۵۰، وقتی بزرگان کلیسای کاتولیک به این نتیجه رسیدند که کتابهای گرین، بخصوص قدرت و جلال، پرخوانندهتر از آن است که با تکفیر از میان به در رود، تصمیم گرفتند سکوت کنند و بزرگترین نویسندۀ کاتولیکِ انگلیسیزبان را از خود نرانند.
هرمز عبداللهی
گراهام گرین در ژوئن ۱۹۵۴ در نامهای به روزنامۀ تایمز لندن نوشت: “ من هم مثل بسیاری از کاتولیکها به فهرست کتابهای ضالۀ واتیکان در مواردی نادر که به سراغ نوشتههای تخیّلی میپردازد اعتقاد چندانی ندارم…. تا آنجا که بحث بر سر ادبیاتِ تخیّلی است (و شایع است که هم تولستوی و هم لویس کارول در شمار نویسندههاییاند که تکفیر شدهاند) بیشتر کاتولیکهای غیرروحانی از وجدان خویش پیروی میکنند.” گرین ظاهراً به نامهای در روزنامۀ تایمز پاسخ میداد که در آن فهرست کتابهای ضاله کلیسای کاتولیک با پروندۀ مربوط به انتشار مطالب مستهجن در دادگاههای بریتانیا مقایسه شده بود. خوانندگان روزنامۀ تایمز خبر نداشتند که اندک زمانی پیش از آن مقامهای کلیسای کاتولیک خود گرین را هم سخت ملامت کرده بودند. گرین در نوشتههای بعدیاش به این ماجرا اشاره میکند.
مدارک مربوط به شور و مشورتهای واتیکان درباره رمان قدرت و جلال، که نخستین بار در سال ۱۹۴۰ انتشار یافت، در سالهای اخیر بیرون آمد. این مدارکْ تصویری کمیاب از شیوه عملِ آنچه زمانی قدرتی بزرگ بود، و نیز موردی جالب از تاریخ ادبیات در قرن بیستم به دست میدهد: قدرت کلیسا در ممنوعکردنِ کتابهایی که به نظرش خطرناک یا موهن میرسید.
واتیکان قرنها کوشیده بود بر نوشتههای مختلفی تأثیر بگذارد؛ در سال ۱۵۷۱، در بحبوحۀ مبارزه علیه اصلاحات دینی، مجمعی تشکیل داد برای سانسور و (در مواردی که بر نویسنده یا مسیر نشر آن نفوذ داشت) حتی جلوگیری از انتشار کتابها، یا دستکم، گفتن این نکته به کاتولیکها که چه کتابهایی را نباید بخوانند. مجمع تهیه فهرست کتب ضالّه در سال ۱۹۱۷ منحل شد، اما سانسور همچنان از طریق دستگاهی دیگر، دفتر امور دینی، اِعمال میشد و تهیه فهرستی رسمی از کتابهای ممنوعه تا سال ۱۹۶۶ ادامه یافت.
در دورانی پر از تنش و مسئله در تاریخ معاصر، دورانی مانند عصر جنگ سرد، دفتر امور دینی چگونه عمل میکرد؟ سیاست آن در برخورد با نویسندگان کاتولیک چگونه بود؟ تا چه حد از تحولات جدید در دنیای دانشگاه و ادبیات خبر داشت؟ این دستگاه تا چه حد گرفتار اختلاف نظر داخلی بود؟ وضعیت شماری از نویسندگان قرن بیستم، که برخی از آنها پیرو کلیسای کاتولیک کلیسای رم شده بودند، چنین پرسشهایی به همراه میآورد. گرین یکی از آنها بود. در مقدمهای بر چاپ بعدی قدرت و جلال نوشت:
سراسقف وستمینستر نامهای برایم خواند از جانب دفتر امور دینی که رمان مرا به سبب “ خلافگویی” و “ پرداختن به موقعیتهای غیرعادی” محکوم میکرد. بهای آزادی، حتی در کلیسا، مراقبت دائمی است، اما از خودم میپرسم آیا وقتی من با این توجیه سفسطهآمیز که حق انتشار کتاب در دست ناشر است از تجدید نظر در آن سر باز زدم… هیچ دولت توتالیتری با من این طور به ملایمت رفتار میکرد؟ کتاب علناً محکوم نشد و موضوع به محاق نسیانی رفت که کلیسا از روی عقل برای موضوعهای کماهمیت محفوظ نگه داشته است.
گرین در ژوئیه ۱۸۶۵ به حضور پاپ پل ششم رسید و به او گفت قدرت و جلال را دفتر امور دینی محکوم کرده است. به روایت گرین، پاپ پرسید: “چه کسی آن را محکوم کرده است؟” گرین جواب داد: “کاردینال پیزاردو.” پاپ این نام را با لبخندی کنایهآمیز تکرار کرد و گفت: “آقای گرین، قسمتهایی از کتاب شما یقیناً بعضی کاتولیکها را میرنجاند، اما شما نباید اهمیت بدهید.”
این جملات از سالها پیش که نخستین بار آنها را در کتاب راههای گریز نوشته گرین خواندم برای من عجیب بودهاند. مدارک تحقیقات مربوط به سانسور که پس از مرگ لئوی نهم در سال ۱۹۰۳ انجام شده در بایگانی مجمع اصول دین موجود است اما در دسترس محققان بیرون از آن مجمع قرار نمیگیرد. در فوریه سال ۲۰۰۰ توانستم با رئیس مجمع، کاردینال یوزف راتیسنگر، ۴ اجازۀ ملاقات بگیرم. در مقابل درخواست من که مرا از مقررات ممنوعیت دسترسی افراد متفرقه به آن بایگانی مستثنا کنند، جوابی یک کلمهای بدون تردید ادا شد: “ باشد. “
داستان قدرت و جلال بر پایه مشاهدات و تجربیات سفر سال ۱۹۳۸ گرین به مکزیک است و وقایع آن در ایالت تاباسکو در جنوب مکزیک اتفاق میافتد که فرماندار ستمگر آن، توماس گاریدو کانابال، کاتولیکها را آزار میدهد. کانابال ِ ملحد و خشکاندیش از مذهب سازمانیافته و الکل نفرت دارد. شخصیت اصلی کتاب گرین کشیشی ویسکیخور است که در آخر داستان، پلیس کانابال اعدامش میکند. کشیش که ویژگی بارز شخصیتشْ معرفتبهنفس است، سختگیرترین منتقد خود نیز هست. هر چند اعدام خود را پیشبینی میکند و میداند به سوی دام میرود، تصمیم به کاری میگیرد که فکر میکند وظیفه اوست و میکوشد آخرین مراسم دینی را برای جنایتکاری بهشدت زخمی به جا آورد. کشیش فرصت نجات روح انسانی دیگر را مقدم بر بقای خویش میداند. آیا این در حکم شهادت است؟ یا عقوبت مکافاتی برای لغزشهای اخلاقی؟ معیارهای اخلاقی و دینی در قدرت و جلال مبهم و دو پهلوستچنان مبهم که ممیزانِ خودمدار ِ واتیکان از آن بوی کفر استشمام کردهاند.
معمولاً خبرِ اینکه کتابی نیازمند تحقیق و بررسی است از طریق تقبیح یا استفسار به واتیکان میرسید. در مورد قدرت وجلال این خبر دُوری قمری زد. در سال ۱۹۴۹، بنزیگر، ناشری کاتولیک در شهر آینزیدلْن در سویس، در نظر داشت ترجمه آلمانی این کتاب را منتشر کند. کشیشی سویسی به “ جدلی” که ادعا میکرد کتاب گرین در فرانسه به راه انداخته است حساس شد و نظر دفتر امور دینی را جویا شد. طی چند سال فشارها رفته رفته از سایر نقاط اروپا افزایش یافت و سرانجام در آوریل ۱۹۵۳ واتیکان به بررسیِ دقیق موضوع پرداخت و کتاب گرین (همانند کتابهایی مشابه از اِوِلین وو و بروس مارشال۶) بازبینی شد.
دفترامور دینی دو مشاور را مأمور بررسی قدرت و جلال کرد. نخستینِ آنها که گزارشش را به زبان ایتالیایی نوشت سرگشتگی خویش در درک تفاوتهای فرهنگی و جهانبینیها را نشان داد. به نظر او ذهنیت گرین “غریب و تناقضآمیز و محصول واقعیِ شخصیت مضطرب، آشفته و گستاخ تمدن امروزی است. از نظر من، کتاب غمانگیزی است.”.به نظر این مشاور، لحن کتاب بیشتر رنگ اندوه و ملال دارد تا خشم و آزردگی. عنوان کتاب حکایت از تأکید بر قدرت و جلال خداوند دارد، اما این بازبین در خود کتاب فقط برهوتی از یأس یافت. کشیشان “ضداخلاق” یا متأهل؛ ابهامی که در اشاره شخصیت اصلی داستان به خدا و اصول دین هست؛ تعهد یا فضیلتی که به پروتستانها و ملحدها نسبت داده میشودبه همه این دلایل نخستین مشاور دفتر امور دینی هیچ موافق نبود که این کتاب در زمره ادبیات عالی قلمداد شود. به قضاوت او، کتاب قدرت و جلال “روح آرامی را که باید بر فرد مسیحی حاکم باشد دستخوش تشویش میکند” و هرگز نباید به نگارش در میآمد. از آنجا که کتاب نوشته شده و به چاپ رسیده و در همه جا پخش شده بود، مشاور امید داشت شهرت آن رو به افول باشد. محکومکردن کتاب کار خوبی نیست زیرا نویسنده با آن “طرز فکر غیرعادیاش” احتمالاً زیر بار نخواهد رفت و بازتاب تحریم یک اثر روشنفکرانه، با توجه به شهرت نویسنده، میتواند خطرناک باشد. این مشاور توصیه میکرد بهتر است اسقفی که گراهام گرین پیرو اوست به او “هشدار” دهد و او را “تشویق به نوشتن کتابهای دیگری با لحنی متفاوت و کوشش برای تصحیح معایب این کتاب کند.”
نظر مشاور دوم که به لاتین نوشته شد نظر مشاور اول را تأیید میکرد. هر دو بازبین اذعان داشتند که گرین نه تنها رماننویس کاتولیک برجسته انگلستان است بلکه به آئین پروتستان پشت کرده. این نوشته بهرغم عیوب و نقایص بسیارش، آرامشی که به دشمنان کلیسا میدهد، و گرایش به “موقعیتهایی که در آن نوعی بیاخلاقیِ جنسی یا چیزی نظیر آن نقش ایفا میکند”، سبب نمیشد گرین در فهرست ضالّهنویسان قرار گیرد زیرا کتاب او پرفروش بود. از این رو بازبین دوم هم موافق بود که فقط به گرین بگویند “ادبیاتی از این دست به دینِ راستین صدمه زند” و “در آینده موقع نوشتن باید بیشتر احتیاط کند.”
طرز فکر مأموران سانسورِ واتیکان بدخواهانه نبود. اما مشکل بتوان گفت عاری از کمفهمی بود. این آدمها نسبت به اقتدار خویش موضع دفاعی میگرفتند (و حتی وقتی تردید داشتند کاری از این اقتدار بر میآید باز هم دلشان میخواست بر سر آن پافشاری کنند)، و قادر به درک مسائل تعقّلیِ نوشته گرین نبودند. آنها را تنها میشد با دخالتی از بالا کنترل کرد. این کنترل در اکتبر ۱۹۵۳ به شکل نامهای محرمانه از یک همکار عالیرتبه در وزارت کشور واتیکان اِعمال شد. نامه حاوی اعتراضی خطاب به جوزپه کاردینال پیزاردو، دبیر ادارۀ امور دینی بود:
سالها پیش فرصتی دست داد کتاب [قدرت و جلال] را که یک کشیش بهعنوان اثری درخور توجه در ادبیات رمانتیک معاصر به من توصیه کرده بود بخوانم. واقعاً ارزش ادبیِ یگانهای دارد.
توجه دارم که میگویند کتاب غمانگیزی است. به ملاحظاتِ درستی که در خردهگیری به این اثر شده معترض نیستم. اما به نظرم میرسد در چنین قضاوتی ارزشهای جوهریِ کتاب نادیده گرفته شده است. این ارزشها اساساً در کیفیت عالیِ توجیه حقانیّت نهفته است که وفاداریِ قهرمانانه به وظایف شغلی در عمق روح یک کشیش را نشان میدهد، گرچه این کشیش از بسیاری جهات سزاوار سرزنش است؛ و کتاب خواننده را وا میدارد به مقام کشیشی، حتی اگر آدمهایی حقیر نماینده آن باشند، ارج بگذارد…. به این دلیل به خود جرئت این اظهار نظر را میدهم که فکر میکنم پیش از صدور نظری منفی درباره این کتاب، مخصوصاً از این جهت که کتاب و نویسنده را در سراسر جهان میشناسند، بد نیست مشاور دیگری (آقای دلوکا؟) هم آن را بررسی کند.
ظرافت، حساسیّت و بصیرت این نامه نشان از سطحی در هوشمندی دارد متفاوت از سطح خردهگیرهایی که درباره آنها نظر میدهد. نویسندۀ نامه که وزیر کشور واتیکان در امور جاری۷ بود جووانی باتیستا مونتینی نام داشت و در سال ۱۹۶۳ پاپ پل ششم شد.
چرا مونتینی به دفاع از گرین برخاست؟ مونتینی، روشنفکری که میگفتند پاپ ژان پل بیست و سوم او را به هملت تشبیه کرده است، به ابهام اخلاقی توجه داشت و میتوانست پیوندهای میان چیزهای ظاهراً متناقض را که آدمهای کمادراکتر متوجه آنها نمیشدند تشخیص دهد. مونتینی نه تنها خوانندهای با ذوقِ ادبیِ عالی بود بلکه دستنوشتههای ادبی جمع میکرد. در مجموعهاش، دستنوشته اولیه جزوهای بود درباره قدیس دومینیک نوشته ژرژ برنانوس که با این جمله پایان مییابد: “ تنها یک اندوه وجود دارد: قدیس نبودن. “ مونتینی آن اثر را عزیز میداشت و بازتاب آن کلمات در قدرت و جلال از چشمش دور نمیماند. فصل ماقبل آخر رمان گرین با این کلمات پایان مییابد: “ حالا دیگر میدانست… که تنها یک چیز ارزش دارد ـــ قدیسبودن.”
به توصیه مونتینی، کتاب گرین برای اظهار نظر دوم به جوزپه دلوکا ارجاع شد. دلوکا به کلیسا وفادار بود (در سال ۱۹۵۳ پیشنویس تحریم آندره ژید را تهیه کرده بود) اما تکرو هم بود (برای یکی از روزنامههای کمونیست ایتالیا مقاله مینوشت). به نظرش دفتر امور دینی مردم را تحمیق میکند. در ژوئن ۱۹۵۳ در نامهای به مونتینی نوشت: “ در این فضای خفقانآورِ آکنده از تملّق و تکبرِ ناشی از کودنی، شاید فریادیهرچند همراه با شلوغکاری اما برخاسته از درد دین اوضاع را کمی بهتر کند.” لوکا در نوامبر ۱۹۵۳ یادداشت زیر را خطاب به دفتر امور دینی نوشت:
به نظر آگاهان، گراهام گرین و اِوِلین وو دو رماننویس بزرگ انگلیسیزبانِ در قید حیات به حساب میآیند: کاتولیکبودن آنها موجب اعتبار برای این مکتب است، و این اعتبار را در کشوری میآفرینند که دارای تمدن و فرهنگ پروتستان است. کلیسای رم چطور میتواند با این آدمها درشتی و بدرفتاری کند؟ اینها جانشینان چسترتن و بلاک هستند و، مثل آنها، به جای تلاش برای مؤمنکردن آدمهای خردهریز، میکوشند بر هوشهای والا و بر روح زمانه به شیوه مطلوب آئین کاتولیک تأثیر بگذارند. سطح خوانندۀ آنها، بر خلاف آدمهایی از قبیل بروس مارشال، در حد هوشهای متوسط نیست؛ این آدمها مثل روحانیون هم نیستند که بهطور کلی یا برای آدمهای درسنخوانده مینویسند یا برای خوانندگانی کاملاً حرفهای. سطح آنها سطح روشنفکران برتر در دنیای معاصر است که تحت تأثیر نوشتههای آنها به کلیسای کاتولیک گرایش مییابند.
در اینجا قضیه کفر یا حتی جاروجنجال مطرح نیست؛ به عالمان الهیات یا اشخاص منحرف هم ربطی ندارد. ما با نویسندگانی بزرگ طرف هستیم که اغلب مثل بچهها سادهدل و لجوجاند و حالات فکریشان طوری است که گهگاه میل دارند جز چیزهای حزنآور را تحسین نکنند، یا دل و دماغ ندارند اما محکم به چیزی میچسبند. چنین حالات روحیای برای همه آشناست. وقتی میبینیم حرفشان را چنین زمخت میزنند ممکن است غافلگیر و حتی مبهوت شویم، اما دستآخر میبینیم که اسباب مسرت بوده است.
در انگلستان به محکومکردن یا حتی ابراز انزجار از آنها چپچپ نگاه میکنند. این ضربهای سخت بر اعتبار ما خواهد بود، نشان میدهد که نه تنها از زمانه عقب هستیم بلکه قضاوتمان وزنی ندارد، و مرجعیت روحانیت را که بحق میگویند برده و دنبالهرو ادبیات بچگانه و سخیف است بهشدت تضعیف خواهد کرد. کشتیبان را نباید با خدمه یکی گرفت: امروزه نویسندگانِ بزرگْ کشتیبانان واقعی بسیاری از بشریتاند و هنگامی که خداوند به لطف خویش یکی از آنها را برای ما میفرستند، حتی اگر دردسرساز باشد، از او یونس دیگری نسازیم و او را به دریا و به کام نهنگ پرتاب نکنیم. در زمان صحیح، آنها (که آدمهای بدی نیستند) جای خود را به کشتیبانان واقعییعنی کشیشانخواهند سپرد.
در مورد گراهام گرین، هنر سرکش و گزندهاش بر قلبهایی که کمترین پذیرش را دارند اثر میگذارد و آنها را هر اندازه نومید و افسرده باشند به یاد حضور پرهیبت خداوند و نیش زهرآگین گناه میاندازد. او کسانی را که به ما از همه دورتر و با ما از همه دشمنترند مخاطب قرار میدهد، کسانی که ما هرگز به آنها دسترسی نخواهیم داشت….
این کشیش آشنا با فرهنگ معاصر به آنهایی که در دفتر ادارۀ امور دینی با فرهنگ معاصر آشنا نبودند تاخت. اما استدلالهای او خیلی دیر رسید. دفتر امور دینی قبلاً در هفده نوامبر به کاردینال گریفین در وستمینستر نامهای نوشته و از او خواسته بود گراهام گرین را از “ نظر منفیِ” آن اداره مطلع سازد، او را “ تشویق کند از نقطه نظر یک مسیحی کاتولیک به کتابهایش لحن سازندهتری بدهد “و به او هشدار بدهد که بدون اصلاحات مناسب… با توجه به اظهارنظرهای پیشین، ” اجازۀ چاپ مجدد یا ترجمۀ قدرت و جلال را ندهد.”
کاردینال گریفین بیدرنگ نامهای به کشیشهای ابوابجمعیاش نوشت و در آن از “برخی گرایشها در ادبیات معاصر” ابراز انزجار کرد و بی اشاره به نام گرین ادامه داد:
متأسفانه حقیقت دارد که شماری نویسندگان کاتولیک گویا گرفتار این اشتباه شدهاند. در واقع در داستانهایی که علیالظاهر ابزاری برای مرام کاتولیک است بارها مطالبی درج شده که توصیفات مهارگسیخته و تصویر رفتار غیراخلاقی در آنها اسباب وسوسه بسیاری خوانندگان میشود. گرچه خواندن چنین ادبیاتی برای معدودی افراد خاص زیان ندارد، خطری که متوجه تقوای اکثریت خوانندگان میکند چنان عظیم است که انتشار عمومی آن هیچ مطلوب نیست.
می توان اطمینان داشت که لحن کاردینال گریفین در ملاقاتی خصوصی با گرین در آوریل ۱۹۵۴ نیز از این قرار بوده است. گرین در مقدمهای بر قدرت و جلال، که پیشتر از آن نقل کردیم، شرح آن دیدار را آورده است. در بایگانی ادارۀ امور دینی نامهای عجیب از گرین به کاردینال پیتزاردو هست که کمتر از یک ماه پس از ملاقات با گریفین نوشته شده. نامه سند سیاسی سرشار از مهارتی است و با لحنی تسلیمآمیز نوشته شده است که به نظر من ساختگی میرسد (گرین آنجا که با زرنگی ِ دلچسبی پیشنهاد میکند واتیکان موضوع را با ناشران او در میان بگذارد تا مسئله فیصله یابد مشت خودش را باز میکند)، و سخت میکوشد طوری به کمونیسم اشاره کند که مقبول خاطر پیزاردو و مافوق او آلفردو کاردینال اوتاویانو باشد.
پیش از آنکه جسارت بورزم و این نامه را خطاب به عالیجناب بنویسم دچار تردید بودم. اما، در شرایط حسّاس کنونی بنا به دلایلی فکر میکنم بهتر است گزارشی از وقایع را به عرض شما برسانم.
در نهم آوریل، وقتی عالیجناب کاردینال گریفین، سراسقف وستمینستر، اینجانب را به حضور پذیرفتند، نسخهای از نامهای به من دادند که عالیجناب در شانزدهم نوامبر به ایشان نوشته بودند. علت تأخیر در ابلاغ آن متن این بود که من در لندن نبودم و در آن ایام در هندوچین به سر میبردم. در آنجا حداکثر تلاشم را به کار بستم تا افکار عمومی جهان، که مقالات من خطاب به آن است، مشکلاتی را که کاتولیکهای شجاع هندوچین در مقابله با خطر کمونیستم با آن روبهرو هستند درک کند.
مایلم بر این نکته تأکید کنم که در سراسر زندگیام بهعنوان یک کاتولیک هرگز از احساس عمیقِ وابستگیِ شخصی به نایب مسیح دور نبودهام و ستایش خرد و درایت پدر مقدس در هدایت کلیسای الهی باعث تقویت این احساس بوده است. من همواره و به وضوح تحت تأثیر معنویت والایی بودهام که مشخصه حاکمیت پیوس دوازدهم بوده است. عالیجناب مستحضرند که من در سال مقدس۱۹۵۰ ۱۱ افتخار شرفیابی خصوصی [به حضور پاپ] داشتهام و تا آخرین لحظه حیات یاد و خاطرۀ آن با من خواهد بود. بنابراین عالیجناب عنایت دارند که اینجانب وقتی فهمیدم “ادارۀ امور دینی” از کتاب قدرت و جلال من انتقاد کرده است تا چه حد پریشانخاطر شدم. هدف کتاب در مقابلِ هم قراردادنِ قدرت آئینهای دینی و خللناپذیریِ کلیسا از یک طرف، و قدرت صرفاً دنیویِ حکومتی اساساً کمونیست از طرف دیگر بود.
اجازه میخواهم خاطر عالی را مستحضر سازم که این کتاب در سالهای ۱۹۳۹- ۱۹۳۸ پیش از پاگرفتنِ خطری که من خود در مکزیکو شاهد بودم به طرف اروپای غربی گسترش مییابد نوشته شد.
در خاتمه از عالیجناب استدعا دارم این واقعیت را مدّ نظر داشته باشند که کتاب چهارده سال پیش انتشار یافت و در نتیجه، تمام حقوق اثر از دست من خارج شده و در اختیار ناشران کشورهای مختلف است. علاوه بر این، بیشتر ترجمههایی که در نامۀ عالیجناب به آنها اشاره شده به چندین سال پیش برمیگردد و در نظر نیست ترجمۀ جدیدی از این کتاب ارائه شود. اسامی ناشرانی که حق تجدید چاپ کتاب را دارند به حضور عالیجناب کاردینال سراسقف خواهم فرستاد.
مایلم خاطر عالی را از احترام عمیق خویش نسبت به هرگونه مطلبی که از ناحیه “مجمع مقدّس مبارزه با کتب ضالّه” صادر شود مطمئن سازم.
چاکر کمینه و غلام جاننثار - گراهام گرین
سه هفته پس از اینکه گراهام گرین این نامه را نوشت، کاردینال اوتاویانو ـــ که با مسرتِ تمامْ آمادگی خود را برای طرد و تکفیر هر کاتولیکی که به کمونیستها رأی دهد اعلام کرده بود ـــ با خط کج و معوج در حاشیه آن نوشت کاردینال گریفین به او گفته است دفتر امور دینی باید این نوکیش درستاندیش را “ درک کند و ببخشاید.” درست همین کار را هم کردند.