نگاه دیگران

نویسنده

بهای آزادی، حتی در کلیسا، مراقبت دائمی است

 

گراهام گرین و پروندۀ ضالّه‏نگاری در واتیکان‏

پی‌تر گادمن‏

ترجمۀ هرمزعبداللهی‏

اسنادی که از بایگانی واتیکان بیرون آمده از شُورِ و مشورت مأموران سانسور کلیسای کاتولیک پیرامون راههای برخورد با رمان قدرت و جلال نوشته گراهام گرین خبر می‏دهد. گرین (۱۹۰۴-۱۹۹۱) در سال ۱۹۲۶ به آئین کاتولیک گروید که نزد بسیاری از هموطنانش تصویری ناخوشایند دارد. در سال ۱۹۵۴ وقتی نمایشنامه اتاق نشیمن او، که نگاهی است کاوشگرانه به کلیسای کاتولیک در انگلستان، بر صحنه رفت، برخی منتقدان از این نمایش استقبال نکردند و گرچه همچنان تماشاچی داشت به اجرای آن خاتمه داده شد.

گرین وقتی هم که در حال سفر نبود در انگلستان نمی‏زیست و جزیره مالت را برای سکونت برگزیده بود. گرچه از منتقدان کمونیسم بود، از جمله دوستان شخصیِ فیدل کاسترو به حساب می‏آمد شاید چون او را کمونیست نمی‏دانست. برخی رمانهای گرین، که خود او قدرت و جلال را بهترین آن‌ها می‏دانست، در شمار کتابهای درسی در کلاسهای دانشکده‏های ادبیات انگلیسی در سراسر جهان بوده‏اند و فیلمهای موفقی بر پایه شماری از آن‌ها ساخته شده است، از جمله، مرد سوم، کمدین‏‌ها، آمریکایی آرام و قطار استانبول (در آمریکا: قطار سریع‏السیر شرق).

در دهۀ ‌۱۹۵۰، وقتی بزرگان کلیسای کاتولیک به این نتیجه رسیدند که کتابهای گرین، بخصوص قدرت و جلال، پرخواننده‏‌تر از آن است که با تکفیر از میان به در رود، تصمیم گرفتند سکوت کنند و بزرگ‌ترین نویسندۀ کاتولیکِ انگلیسی‏زبان را از خود نرانند.

 

هرمز عبداللهی

گراهام گرین در ژوئن ۱۹۵۴ در نامه‏ای به روزنامۀ تایمز لندن نوشت: “ من هم مثل بسیاری از کاتولیک‌ها به فهرست کتابهای ضالۀ واتیکان در مواردی نادر که به سراغ نوشته‏های تخیّلی می‏پردازد اعتقاد چندانی ندارم…. تا آنجا که بحث بر سر ادبیاتِ تخیّلی است (و شایع است که هم تولستوی و هم لویس کارول در شمار نویسنده‏هایی‏اند که تکفیر شده‏اند) بیشتر کاتولیکهای غیرروحانی از وجدان خویش پیروی می‏کنند.” گرین ظاهراً به نامه‏ای در روزنامۀ تایمز پاسخ می‏داد که در آن فهرست کتابهای ضاله کلیسای کاتولیک با پروندۀ مربوط به انتشار مطالب مستهجن در دادگاههای بریتانیا مقایسه شده بود. خوانندگان روزنامۀ تایمز خبر نداشتند که اندک زمانی پیش از آن مقامهای کلیسای کاتولیک خود گرین را هم سخت ملامت کرده بودند. گرین در نوشته‏های بعدی‏اش به این ماجرا اشاره می‏کند.

مدارک مربوط به شور و مشورتهای واتیکان درباره رمان قدرت و جلال، که نخستین بار در سال ۱۹۴۰ انتشار یافت، در سالهای اخیر بیرون آمد. این مدارکْ تصویری کمیاب از شیوه عملِ آنچه زمانی قدرتی بزرگ بود، و نیز موردی جالب از تاریخ ادبیات در قرن بیستم به دست می‏دهد: قدرت کلیسا در ممنوع‏کردنِ کتابهایی که به نظرش خطرناک یا موهن می‏رسید.

واتیکان قرن‌ها کوشیده بود بر نوشته‏های مختلفی تأثیر بگذارد؛ در سال ۱۵۷۱، در بحبوحۀ مبارزه علیه اصلاحات دینی، مجمعی تشکیل داد برای سانسور و (در مواردی که بر نویسنده یا مسیر نشر آن نفوذ داشت) حتی جلوگیری از انتشار کتاب‌ها، یا دست‏کم، گفتن این نکته به کاتولیک‌ها که چه کتابهایی را نباید بخوانند. مجمع تهیه فهرست کتب ضالّه در سال ۱۹۱۷ منحل شد، اما سانسور همچنان از طریق دستگاهی دیگر، دفتر امور دینی، اِعمال می‏شد و تهیه فهرستی رسمی از کتابهای ممنوعه تا سال ۱۹۶۶ ادامه یافت.

در دورانی پر از تنش و مسئله در تاریخ معاصر، دورانی مانند عصر جنگ سرد، دفتر امور دینی چگونه عمل می‏کرد؟ سیاست آن در برخورد با نویسندگان کاتولیک چگونه بود؟ تا چه حد از تحولات جدید در دنیای دانشگاه و ادبیات خبر داشت؟ این دستگاه تا چه حد گرفتار اختلاف نظر داخلی بود؟ وضعیت شماری از نویسندگان قرن بیستم، که برخی از آن‌ها پیرو کلیسای کاتولیک کلیسای رم شده بودند، چنین پرسشهایی به همراه می‏آورد. گرین یکی از آن‌ها بود. در مقدمه‏ای بر چاپ بعدی قدرت و جلال نوشت:

سراسقف وستمینس‌تر نامه‏ای برایم خواند از جانب دفتر امور دینی که رمان مرا به سبب “ خلاف‏گویی” و “ پرداختن به موقعیتهای غیرعادی” محکوم می‏کرد. بهای آزادی، حتی در کلیسا، مراقبت دائمی است، اما از خودم می‏پرسم آیا وقتی من با این توجیه سفسطه‏آمیز که حق انتشار کتاب در دست ناشر است از تجدید نظر در آن سر باز زدم… هیچ دولت توتالیتری با من این طور به ملایمت رفتار می‏کرد؟ کتاب علناً محکوم نشد و موضوع به محاق نسیانی رفت که کلیسا از روی عقل برای موضوعهای کم‏اهمیت محفوظ نگه داشته است.

گرین در ژوئیه ۱۸۶۵ به حضور پاپ پل ششم رسید و به او گفت قدرت و جلال را دفتر امور دینی محکوم کرده است. به روایت گرین، پاپ پرسید: “چه کسی آن را محکوم کرده است؟” گرین جواب داد: “کاردینال پیزاردو.” پاپ این نام را با لبخندی کنایه‏آمیز تکرار کرد و گفت: “آقای گرین، قسمتهایی از کتاب شما یقیناً بعضی کاتولیکها را می‏رنجاند، اما شما نباید اهمیت بدهید.”

این جملات از سال‌ها پیش که نخستین بار آن‌ها را در کتاب راههای گریز نوشته گرین خواندم برای‏ من عجیب بوده‏اند. مدارک تحقیقات مربوط به سانسور که پس از مرگ لئوی نهم در سال ۱۹۰۳ انجام شده در بایگانی مجمع اصول دین موجود است اما در دسترس محققان بیرون از آن مجمع قرار نمی‏گیرد. در فوریه سال ۲۰۰۰ توانستم با رئیس مجمع، کاردینال یوزف راتیسنگر، ۴ اجازۀ ملاقات بگیرم. در مقابل درخواست من که مرا از مقررات ممنوعیت دسترسی افراد متفرقه به آن بایگانی مستثنا کنند، جوابی یک کلمه‏ای بدون تردید ادا شد: “ باشد. “

داستان قدرت و جلال بر پایه مشاهدات و تجربیات سفر سال ۱۹۳۸ گرین به مکزیک است و وقایع آن در ایالت تاباسکو در جنوب مکزیک اتفاق می‏افتد که فرماندار ستمگر آن، توماس گاریدو کانابال، کاتولیک‌ها را آزار می‏دهد. کانابال ِ ملحد و خشک‏اندیش از مذهب سازمان‏یافته و الکل نفرت دارد. شخصیت اصلی کتاب گرین کشیشی ویسکی‏خور است که در آخر داستان، پلیس کانابال اعدامش می‏کند. کشیش که ویژگی بارز شخصیتشْ معرفت‏به‏نفس است، سخت‏گیر‌ترین منتقد خود نیز هست. هر چند اعدام خود را پیش‏بینی می‏کند و می‏داند به سوی دام می‏رود، تصمیم به کاری می‏گیرد که فکر می‏کند وظیفه اوست و می‏کوشد آخرین مراسم دینی را برای جنایتکاری به‏شدت زخمی به جا آورد. کشیش فرصت نجات روح انسانی دیگر را مقدم بر بقای خویش می‏داند. آیا این در حکم شهادت است؟ یا عقوبت مکافاتی برای لغزشهای اخلاقی؟ معیارهای اخلاقی و دینی در قدرت و جلال مبهم و دو پهلوست‏چنان مبهم که ممیزانِ خودمدار ِ واتیکان از آن بوی کفر استشمام کرده‏اند.

معمولاً خبرِ اینکه کتابی نیازمند تحقیق و بررسی است از طریق تقبیح یا استفسار به واتیکان می‏رسید. در مورد قدرت وجلال این خبر دُوری قمری زد. در سال ۱۹۴۹، بنزیگر، ناشری کاتولیک در شهر آینزیدلْن در سویس، در نظر داشت ترجمه آلمانی این کتاب را منتشر کند. کشیشی سویسی به “ جدلی” که ادعا می‏کرد کتاب گرین در فرانسه به راه انداخته است حساس شد و نظر دفتر امور دینی را جویا شد. طی چند سال فشار‌ها رفته ‏رفته از سایر نقاط اروپا افزایش یافت و سرانجام در آوریل ۱۹۵۳ واتیکان به بررسیِ دقیق موضوع پرداخت و کتاب گرین (همانند کتابهایی مشابه از اِوِلین وو و بروس مارشال۶) بازبینی شد.

دفترامور دینی دو مشاور را مأمور بررسی قدرت و جلال کرد. نخستینِ آنها که گزارشش را به زبان ایتالیایی نوشت سرگشتگی خویش در درک تفاوتهای فرهنگی و جهان‏بینی‏ها را نشان داد. به نظر او ذهنیت گرین “غریب و تناقض‏آمیز و محصول واقعیِ شخصیت مضطرب، آشفته و گستاخ تمدن امروزی است. از نظر من، کتاب غم‏انگیزی است.”.به نظر این مشاور، لحن کتاب بیشتر رنگ اندوه و ملال دارد تا خشم و آزردگی. عنوان کتاب حکایت از تأکید بر قدرت و جلال خداوند دارد، اما این بازبین در خود کتاب فقط برهوتی از یأس یافت. کشیشان “ضداخلاق‏” یا متأهل؛ ابهامی که در اشاره شخصیت اصلی داستان به خدا و اصول دین هست؛ تعهد یا فضیلتی که به پروتستانها و ملحدها نسبت داده می‏شودبه همه این دلایل نخستین مشاور دفتر امور دینی هیچ موافق نبود که این کتاب در زمره ادبیات عالی قلمداد شود. به قضاوت او، کتاب قدرت و جلال “روح آرامی را که باید بر فرد مسیحی حاکم باشد دستخوش تشویش می‏کند” و هرگز نباید به نگارش در می‏آمد. از آنجا که کتاب نوشته شده و به چاپ رسیده و در همه جا پخش شده بود، مشاور امید داشت شهرت آن رو به افول باشد. محکوم‏کردن کتاب کار خوبی نیست زیرا نویسنده با آن “طرز فکر غیرعادی‏اش‏” احتمالاً زیر بار نخواهد رفت و بازتاب تحریم یک اثر روشنفکرانه، با توجه به شهرت نویسنده، می‏تواند خطرناک باشد. این مشاور توصیه می‏کرد بهتر است اسقفی که گراهام گرین پیرو اوست به او “هشدار” دهد و او را “تشویق به نوشتن کتابهای دیگری با لحنی متفاوت و کوشش برای تصحیح معایب این کتاب کند.”

نظر مشاور دوم که به لاتین نوشته شد نظر مشاور اول را تأیید می‏کرد. هر دو بازبین اذعان داشتند که گرین نه تنها رمان‏نویس کاتولیک برجسته انگلستان است بلکه به آئین پروتستان پشت کرده. این نوشته به‏رغم عیوب و نقایص بسیارش، آرامشی که به دشمنان کلیسا می‏دهد، و گرایش به “موقعیتهایی که در آن نوعی بی‏اخلاقیِ جنسی یا چیزی نظیر آن نقش ایفا می‏کند”، سبب نمی‏شد گرین در فهرست ضالّه‏نویسان قرار گیرد زیرا کتاب او پرفروش بود. از این رو بازبین دوم هم موافق بود که فقط به گرین بگویند “ادبیاتی از این دست به دینِ راستین صدمه زند” و “در آینده موقع نوشتن باید بیشتر احتیاط کند.”

طرز فکر مأموران سانسورِ واتیکان بدخواهانه نبود. اما مشکل بتوان گفت عاری از کم‏فهمی بود. این آدم‌ها نسبت به اقتدار خویش موضع دفاعی می‏گرفتند (و حتی وقتی تردید داشتند کاری از این اقتدار بر می‏آید باز هم دلشان می‏خواست بر سر آن پافشاری کنند)، و قادر به درک مسائل تعقّلیِ نوشته گرین نبودند. آن‌ها را تنها می‏شد با دخالتی از بالا کنترل کرد. این کنترل در اکتبر ۱۹۵۳ به شکل نامه‏ای محرمانه از یک همکار عالیرتبه در وزارت کشور واتیکان اِعمال شد. نامه حاوی اعتراضی خطاب به جوزپه کاردینال پیزاردو، دبیر ادارۀ امور دینی بود:

سال‌ها پیش فرصتی دست داد کتاب [قدرت و جلال‏] را که یک کشیش به‏عنوان اثری درخور توجه در ادبیات رمانتیک معاصر به من توصیه کرده بود بخوانم. واقعاً ارزش ادبیِ یگانه‏ای دارد.

توجه دارم که می‏گویند کتاب غم‏انگیزی است. به ملاحظاتِ درستی که در خرده‏گیری به این اثر شده معترض نیستم. اما به نظرم می‏رسد در چنین قضاوتی ارزشهای جوهریِ کتاب نادیده گرفته شده است. این ارزش‌ها اساساً در کیفیت عالیِ توجیه حقانیّت نهفته است که وفاداریِ قهرمانانه به وظایف شغلی در عمق روح یک کشیش را نشان می‏دهد، گرچه این کشیش از بسیاری جهات سزاوار سرزنش است؛ و کتاب خواننده را وا می‏دارد به مقام کشیشی، حتی اگر آدمهایی حقیر نماینده آن باشند، ارج بگذارد…. به این دلیل به خود جرئت این اظهار نظر را می‏دهم که فکر می‏کنم پیش از صدور نظری منفی درباره این کتاب، مخصوصاً از این جهت که کتاب و نویسنده را در سراسر جهان می‏شناسند، بد نیست مشاور دیگری (آقای دلوکا؟) هم آن را بررسی کند.

ظرافت، حساسیّت و بصیرت این نامه نشان از سطحی در هوشمندی دارد متفاوت از سطح خرده‏گیرهایی که درباره آن‌ها نظر می‏دهد. نویسندۀ نامه که وزیر کشور واتیکان در امور جاری۷ بود جووانی باتیستا مونتینی نام داشت و در سال ۱۹۶۳ پاپ پل ششم شد.

چرا مونتینی به دفاع از گرین برخاست؟ مونتینی، روشنفکری که می‏گفتند پاپ ژان پل بیست و سوم او را به هملت تشبیه کرده است، به ابهام اخلاقی توجه داشت و می‏توانست پیوندهای میان چیزهای ظاهراً متناقض را که آدمهای کم‏ادراک‏‌تر متوجه آن‌ها نمی‏شدند تشخیص دهد. مونتینی نه تنها خواننده‏ای با ذوقِ ادبیِ عالی بود بلکه دستنوشته‏های ادبی جمع می‏کرد. در مجموعه‏اش، دستنوشته اولیه جزوه‏ای بود درباره قدیس دومینیک نوشته ژرژ برنانوس که با این جمله پایان می‏یابد: “ تنها یک اندوه وجود دارد: قدیس نبودن. “ مونتینی آن اثر را عزیز می‏داشت و بازتاب آن کلمات در قدرت و جلال از چشمش دور نمی‏ماند. فصل ماقبل آخر رمان گرین با این کلمات پایان می‏یابد: “ حالا دیگر می‏دانست… که تنها یک چیز ارزش دارد ـــ قدیس‏بودن.”

به توصیه مونتینی، کتاب گرین برای اظهار نظر دوم به جوزپه دلوکا ارجاع شد. دلوکا به کلیسا وفادار بود (در سال ۱۹۵۳ پیش‏نویس تحریم آندره ژید را تهیه کرده بود) اما تکرو هم بود (برای یکی از روزنامه‏های کمونیست ایتالیا مقاله می‏نوشت). به نظرش دفتر امور دینی مردم را تحمیق می‏کند. در ژوئن ۱۹۵۳ در نامه‏ای به مونتینی نوشت: “ در این فضای خفقان‏آورِ آکنده از تملّق و تکبرِ ناشی از کودنی، شاید فریادی‏هرچند همراه با شلوغکاری اما برخاسته از درد دین اوضاع را کمی بهتر کند.” لوکا در نوامبر ۱۹۵۳ یادداشت زیر را خطاب به دفتر امور دینی نوشت:

به نظر آگاهان، گراهام گرین و اِوِلین وو دو رمان‏نویس بزرگ انگلیسی‏زبانِ در قید حیات به حساب می‏آیند: کاتولیک‏بودن آن‌ها موجب اعتبار برای این مکتب است، و این اعتبار را در کشوری می‏آفرینند که دارای تمدن و فرهنگ پروتستان است. کلیسای رم چطور می‏تواند با این آدم‌ها درشتی و بدرفتاری کند؟ این‌ها جانشینان چسترتن و بلاک هستند و، مثل آن‌ها، به جای تلاش برای مؤمن‏کردن آدمهای خرده‏ریز، می‏کوشند بر هوشهای والا و بر روح زمانه به شیوه مطلوب آئین کاتولیک تأثیر بگذارند. سطح خوانندۀ آن‌ها، بر خلاف آدمهایی از قبیل بروس مارشال، در حد هوشهای متوسط نیست؛ این آدم‌ها مثل روحانیون هم نیستند که به‏طور کلی یا برای آدمهای درس‏نخوانده می‏نویسند یا برای خوانندگانی کاملاً حرفه‏ای. سطح آن‌ها سطح روشنفکران بر‌تر در دنیای معاصر است که تحت تأثیر نوشته‏های آن‌ها به کلیسای کاتولیک گرایش می‏یابند.

در این‏جا قضیه کفر یا حتی جاروجنجال مطرح نیست؛ به عالمان الهیات یا اشخاص منحرف هم ربطی ندارد. ما با نویسندگانی بزرگ طرف هستیم که اغلب مثل بچه‏‌ها ساده‏دل و لجوج‏اند و حالات فکری‏شان طوری است که گهگاه میل دارند جز چیزهای حزن‏آور را تحسین نکنند، یا دل و دماغ ندارند اما محکم به چیزی می‏چسبند. چنین حالات روحی‏ای برای همه آشناست. وقتی می‏بینیم حرفشان را چنین زمخت می‏زنند ممکن است غافلگیر و حتی مبهوت شویم، اما دست‏آخر می‏بینیم که اسباب مسرت بوده است.

در انگلستان به محکوم‏کردن یا حتی ابراز انزجار از آن‌ها چپ‏چپ نگاه می‏کنند. این ضربه‏ای سخت بر اعتبار ما خواهد بود، نشان می‏دهد که نه تنها از زمانه عقب هستیم بلکه قضاوت‏مان وزنی ندارد، و مرجعیت روحانیت را که‏ بحق‏ می‏گویند برده و دنباله‏رو ادبیات بچگانه و سخیف است به‏شدت تضعیف خواهد کرد. کشتیبان را نباید با خدمه یکی گرفت: امروزه نویسندگانِ بزرگْ کشتیبانان واقعی بسیاری از بشریت‏اند و هنگامی که خداوند به لطف خویش یکی از آن‌ها را برای ما می‏فرستند، حتی اگر دردسرساز باشد، از او یونس دیگری نسازیم و او را به دریا و به کام نهنگ پرتاب نکنیم. در زمان صحیح، آن‌ها (که آدمهای بدی نیستند) جای خود را به کشتیبانان واقعی‏یعنی کشیشان‏خواهند سپرد.

در مورد گراهام گرین، هنر سرکش و گزنده‏اش بر قلبهایی که کمترین پذیرش را دارند اثر می‏گذارد و آن‌ها را هر اندازه نومید و افسرده باشند به یاد حضور پرهیبت خداوند و نیش زهرآگین گناه می‏اندازد. او کسانی را که به ما از همه دور‌تر و با ما از همه دشمن‏ترند مخاطب قرار می‏دهد، کسانی که ما هرگز به آن‌ها دسترسی نخواهیم داشت….

این کشیش آشنا با فرهنگ معاصر به آنهایی که در دفتر ادارۀ امور دینی با فرهنگ معاصر آشنا نبودند تاخت. اما استدلالهای او خیلی دیر رسید. دفتر امور دینی قبلاً در هفده نوامبر به کاردینال گریفین در وستمینس‌تر نامه‏ای نوشته و از او خواسته بود گراهام گرین را از “ نظر منفیِ‏” آن اداره مطلع سازد، او را “ تشویق کند از نقطه نظر یک مسیحی کاتولیک به کتاب‌هایش لحن سازنده‏تری بدهد “و به او هشدار بدهد که بدون اصلاحات مناسب… با توجه به اظهارنظرهای پیشین، ” اجازۀ چاپ مجدد یا ترجمۀ قدرت و جلال را ندهد.”

کاردینال گریفین بیدرنگ نامه‏ای به کشیشهای ابوابجمعی‏اش نوشت و در آن از “برخی گرایش‌ها در ادبیات معاصر” ابراز انزجار کرد و بی اشاره به نام گرین ادامه داد:

متأسفانه حقیقت دارد که شماری نویسندگان کاتولیک گویا گرفتار این اشتباه شده‏اند. در واقع در داستانهایی که علی‏الظاهر ابزاری برای مرام کاتولیک است بار‌ها مطالبی درج شده که توصیفات مهارگسیخته و تصویر رفتار غیراخلاقی در آن‌ها اسباب وسوسه بسیاری خوانندگان می‏شود. گرچه خواندن چنین ادبیاتی برای معدودی افراد خاص زیان ندارد، خطری که متوجه تقوای اکثریت خوانندگان می‏کند چنان عظیم است که انتشار عمومی آن هیچ مطلوب نیست.

می توان اطمینان داشت که لحن کاردینال گریفین در ملاقاتی خصوصی با گرین در آوریل ۱۹۵۴ نیز از این قرار بوده است. گرین در مقدمه‏ای بر قدرت و جلال، که پیش‌تر از آن نقل کردیم، شرح آن دیدار را آورده است. در بایگانی ادارۀ امور دینی نامه‌ای عجیب از گرین به کاردینال پیتزاردو هست که کمتر از یک ماه پس از ملاقات با گریفین نوشته شده. نامه سند سیاسی سرشار از مهارتی است و با لحنی تسلیم‏آمیز نوشته شده است که به نظر من ساختگی می‏رسد (گرین آنجا که با زرنگی ِ دلچسبی پیشنهاد می‏کند واتیکان موضوع را با ناشران او در میان بگذارد تا مسئله فیصله یابد مشت خودش را باز می‏کند)، و سخت می‏کوشد طوری به کمونیسم اشاره کند که مقبول خاطر پیزاردو و مافوق او آلفردو کاردینال اوتاویانو باشد.

پیش از آنکه جسارت بورزم و این نامه را خطاب به عالیجناب بنویسم دچار تردید بودم. اما، در شرایط حسّاس کنونی بنا به دلایلی فکر می‏کنم بهتر است گزارشی از وقایع را به عرض شما برسانم.

در نهم آوریل، وقتی عالیجناب کاردینال گریفین، سراسقف وستمینس‌تر، اینجانب را به حضور پذیرفتند، نسخه‏ای از نامه‏ای به من دادند که عالیجناب در شانزدهم نوامبر به ایشان نوشته بودند. علت تأخیر در ابلاغ آن متن این بود که من در لندن نبودم و در آن ایام در هندوچین به سر می‏بردم. در آن‏جا حداکثر تلاشم را به کار بستم تا افکار عمومی جهان، که مقالات من خطاب به آن است، مشکلاتی را که کاتولیک‏های شجاع هندوچین در مقابله با خطر کمونیستم با آن روبه‏رو هستند درک کند.

مایلم بر این نکته تأکید کنم که در سراسر زندگی‏ام به‏عنوان یک کاتولیک هرگز از احساس عمیقِ وابستگیِ شخصی به نایب مسیح دور نبوده‏ام و ستایش خرد و درایت پدر مقدس در هدایت کلیسای الهی باعث تقویت این احساس بوده است. من همواره و به وضوح تحت تأثیر معنویت والایی بوده‏ام که مشخصه حاکمیت پیوس دوازدهم بوده است. عالیجناب مستحضرند که من در سال مقدس۱۹۵۰ ۱۱ افتخار شرفیابی خصوصی [به حضور پاپ‏] داشته‏ام و تا آخرین لحظه حیات یاد و خاطرۀ آن با من خواهد بود. بنابراین عالیجناب عنایت دارند که اینجانب وقتی فهمیدم “ادارۀ امور دینی” از کتاب قدرت و جلال من انتقاد کرده است تا چه حد پریشان‏خاطر شدم. هدف کتاب در مقابلِ هم قراردادنِ قدرت آئین‏های دینی و خلل‏ناپذیریِ کلیسا از یک طرف، و قدرت صرفاً دنیویِ حکومتی اساساً کمونیست از طرف دیگر بود.

اجازه می‏خواهم خاطر عالی را مستحضر سازم که این کتاب در سالهای ۱۹۳۹- ۱۹۳۸ پیش از پاگرفتنِ خطری که من خود در مکزیکو شاهد بودم به طرف اروپای غربی گسترش می‏یابد نوشته شد.

در خاتمه از عالیجناب استدعا دارم این واقعیت را مدّ نظر داشته باشند که کتاب چهارده سال پیش انتشار یافت و در نتیجه، تمام حقوق اثر از دست من خارج شده و در اختیار ناشران کشورهای مختلف است. علاوه بر این، بیشتر ترجمه‏هایی که در نامۀ عالیجناب به آن‌ها اشاره شده به چندین سال پیش برمی‏گردد و در نظر نیست ترجمۀ جدیدی از این کتاب ارائه شود. اسامی ناشرانی که حق تجدید چاپ کتاب را دارند به حضور عالیجناب کاردینال سراسقف خواهم فرستاد.

مایلم خاطر عالی را از احترام عمیق خویش نسبت به هرگونه مطلبی که از ناحیه “مجمع مقدّس مبارزه با کتب ضالّه” صادر شود مطمئن سازم.

 

چاکر کمینه و غلام جان‏نثار - گراهام گرین

سه هفته پس از اینکه گراهام گرین این نامه را نوشت، کاردینال اوتاویانو ـــ‌ که با مسرتِ تمامْ آمادگی خود را برای طرد و تکفیر هر کاتولیکی که به کمونیست‌ها رأی دهد اعلام کرده بود ـــ‌ با خط کج و معوج در حاشیه آن نوشت کاردینال گریفین به او گفته است دفتر امور دینی باید این نوکیش درست‏اندیش را “ درک کند و ببخشاید.” درست همین کار را هم کردند.