با اینکه همیشه داریوش مهرجویی انکار کرده است، اما فیلمهایش با نماد و نشانه گره خوردهاند. آخرین ساخته او تا امروز هم، ورای کیفیت هنریاش، از همان تیتراژ سعی میکند حرفش را در قالب نشانه و نماد بزند. مهرههای شطرنج که در تیتراژ ابتدایی میبینیم و بعدتر پیوند میخورد به بازی مورد علاقه دو دوست قدیمی، بازی ساده و آشنایی نیست که برای شخصیتپردازی به کار رفته باشد. قرار است نشانهای باشد برای زدن حرفهایی دیگر. حرفهایی که اینبار زیر روکشی از سادهانگاری و داستانی سردستی، در سطح میماند و مثل دنیای شخصیتهای فیلم مضحک از آب در میآید.
“چه خوبه که برگشتی” را میتوان با ارجاعش به فیلمهای دیگر بررسی کرد. در دو سکانسی که مثلا قرار است کلید ورود به دنیای فیلم و حرف پس پشتش باشد، تلویزیون فیلمی از لورل و هاردی و فیلم معروف ساتیا جیت رای “شطرنجباز” را نشان میدهد. سکانس اسلپاستیک لورل و هاردی تبدیل به آشفتگی و ولنگاری زندگی دکتر و مهندس میشود و شطرنج بازی کردن هم به عنوان راه حلی مطرح میشود که دو طرف دعوا باید بنشینند و دوستانه بازی کنند و “چپق صلح” بکشند و با کمک سنگهای درمانگر به آرامش برسند.
فیلم دو سه سال بعد از انتخابات سال 88 ساخته شده است و انتخاب عنوان “دکتر” و “مهندس” برای دو شخصیت اصلی احتمالا قرار است کنایهای باشد به دو طرف متخاصم انتخابات آن سال و کل جریان در اختلافی بچهگانه بر سر یک جسم ناشناخته خلاصه بشود که خانه دو دوست قدیمی را ویران میکند و میراث قدیمی و باارزشی مثل نقاشیهای نیکان روی دیوار را از بین میبرد. نگاه مهرجویی مثل اکثر فیلمهای این یک دههاش، به جز سنتوری که توقیف شد و توقیف ماند، به یک خوشباشی الکی و غیرواقعی میرسد. نویسنده و کارگردان کل اختلافات و مشکلات دنیا را بچهگانه و سطحی میدانند و راهحلشان در حال کردن و کنار آمدن با هم است. داستان فرعی عشق دو دوست به زنی که سنگهای درمانگر دارد هم به این اشاره دارد که اختلافات و جنگها در نهایت باعث میشود نفر سوم از راه برسد و همه چیز را با خود بردارد و ببرد. پس بهتر است در صلح و همپیمانی با هم تمام غنایم را به دست بیاوریم تا به دست وکیلی فرنگنشین نیفتد و به پاریس نرود!
اتفاقات و شخصیتهای فیلم دقیقا مثل حرفی که صاحب اثر میخواهد بزند، بچهگانه و لوس و پیش پا افتاده است. جنگهای دو دوست قدیمی که میتوانست تبدیل به یک کمدی تمام عیار، در سطح همان سکانس اسلپاستیک لورل و هاردی بشود، حدش به نازلترین کمدیهای ایرانی و به اصطلاح شانه تخممرغی میرسد و برای ساخت و پرداختشان کمترین انرژی و ذوقی به خرج رفته است. آب بستن به خانههای یکدیگر، لو دادن مهمانی به نیروی انتظامی، پرت کردن میوه و کشیدن شلنگ آب چیزهاییست که مشابهاش در فیلمهای مثلا کمدی این سالهای سینمای ایران به وفور دیده شده است. شخصیتهایی بیهویت که فقط عنوان دکتر و مهندس و آشپز دارند، کاراکتری که در فرهنگ عامه “اوا خواهر” خوانده میشود و پرداختش هم دقیقا به همین اندازه عامیانه است، همه و همه انگار به قلم نویسنده سریالهای نودشبی کمدی و کمدیهای شانه تخممرغی نوشته شده و جلو دوربین داریوش مهرجویی رفته است.
مهمترین کنایهای که کارگردان و نویسنده به خیال خودشان تحویل مخاطبان میدهند، دیالوگ مهندس- رضا عطاران- خطاب به حوری- مهناز افشار- است که با اشاره به فیلم شطرنج باز میگوید “انقدر شطرنج بازی کردند که مملکت به باد رفته… البته تو هند!” جالب اینکه با چنین طعنهای به نشستن و شطرنج بازی کردن، در نهایت کارگردان آلترناتیوی را که به جای دعوا و جنگ و توطئه و اختلاف به مخاطب معرفی میکند، نشستن روبهروی هم، شطرنج بازی کردن و چاق کردن آن چپق باستانی مهندس است که به دست نیروی انتظامی میافتد.
سنجاق کردن عنوان “ابسورد” به فیلمی مثل “چه خوبه که برگشتی” تنها نشان نشناختن و نفهمیدن دنیای معناباخته و ترسناک و غمانگیزی است که نویسندهگانی مثل بکت و یونسکو و آلبی در نمایشنامههایشان ساختهاند. اگر هر چیز بیمنطق و احمقانهای ابسورد بود، امروز از رضا صفایی تا قدرتالله صلحمیرزایی باید به عنوان ابسوردساز شناخته میشدند. دنیای “چه خوبه که برگشتی” سهلانگارانه است و این سطحیبینی چه در ساختن فیلم و داستان، چه در زدن حرف و دادن پیام دقیقا به سطحینگری کارگردان و نویسنده برمیگردد. کارگردانی که در دهه شصت با کمک غلامحسین ساعدی توانسته بود در فیلم اجارهنشینها، ویران شدن طبقه متوسط در بعد از انقلاب را به تصویر بکشد، حالا و بعد از کودتای سال 88، به کمک همسرش وحیده محمدیفر، آدمهایی را به نمایش میگذارد که بیش از حد عقبمانده، بیخود و علاف هستند و نه جنگ و خرابی خانهشان توجهی جلب میکند، نه آرامش انتهاییشان کنار ساحل دریا. شاید کارگردان قدیمی چپقش را بیش از اندازه چاق کرده و اتفاقات روبهرویش را فقط یک جنگ بچهگانه میبیند که میتوان با داروی شفابخش شطرنج از پسش برآمد. شطرنجی که مهرجویی در این چند سال با مسئولان سینمایی و اداره نظارت ارزشیابی بازی کرد و دنیای سیاه و واقعی سنتوری را با این دنیای الکیخوش و مبتذل تاخت زد تا بتواند همچنان فیلم بسازد.