مسعود باستانی را می شناسید؛ کمی کمتر یا بیشتر فرقی نمی کند. شاید او را به دلیل یادداشت ها و گزارش هایی که دررسانه ها منتشرکرده نشناسید اما حتما به مدد پخش تصویر او از تلویزیون رسمی کشور در شهریور ماه پارسال با او آشنا شده اید.
جوانی اراکی که شغل سابق او روزنامه نگاری بود و در حال حاضر به گردش در بندهای متفاوت زندان های مختلف اشتغال دارد. از انفرادی 209به 2الف، از 2 الف به بند 350 اوین و از آنجا به زندان معروف گوهردشت کرج. خلاصه همه او را می شناسید. کمی کمتر یا بیشتر فرقی نمی کند.
یک سال گذشت، نه ازبه بند کشیدنش که سالگرد آن دو ماه پیش بود، بلکه از آن دادگاه هایی که ما را پای تلویزیون میخکوب می کرد تا ببینیم که انشا خواندن مسعود و دیگرانی که قرعه به نام شان افتاده چقدر خوب است. باورتان می شود یک سال ازآن دادگاه های دسته جمعی بعد از انتخابات گذشته است.از آن روزهایی که مسعود و تعدادی از فعالان اصلاح طلب مفتی مفتی در تلویزیون تبلیغ می شدند! و با خود می گفتیم: “هی! الکی انتقاد می کنیم و گیر می دهیم که در این کشور قدر ما را نمی فهمند و تحویل مان نمی گیرند. ببینید درحالی که تلویزیون برای پخش هر تبلیغی میلیون ها ریال پول می گیرد، مسعود و سایر منتقدان را چه مفتی مفتی تبلیغ می کند. آن هم در پر بیننده ترین ساعت تلویزیون که باید کلی پارتی گردن کلفت داشته باشی که تبلیغ کالا و جنس مورد نظرت در آن ساعت پخش شود؛ خوش به حالشان.”
باید اعتراف کنم از این همه سخاوتی که رسانه ملی به خرج می داد و رفقای ما را روی آنتن می برد درپوست خودمان نمی گنجیدیم که نمی گنجیدم؛و تاکید می کنم که تاکنون هم به پوستمان بر نگشته ایم.
نه اینکه فکر کنید از بی قانونی صورت گرفته مبنی بر اینکه قبل از آنکه جرمی ثابت شود چهره و نام متهمان منتشر شده ناراحت شده بودیم. یا اینکه فکر کنید از اعتراف خواندن مسعود و برخی دیگرعلیه خود شگفت زده شده بودیم. این ها همه برای ما عادی بود. هم اعتراف کردن علیه خود به جای دفاع در مقابل اتهام هایی که هر کدام آنها بنیاد و بنیان یک ایل و تبار را بر باد می داد برای ما بدیهی بود و هم تبلیغ مفتی از تلویزیون رسمی کشور.
جدا صدا وسیما خیلی ما را خرسند کرده بود؛ به هر ردیف که نگاه می کردیم آشنایان زیادی را می دیدیم که مدتی بود برای پاره ای توضیحات ـ البته از بدو تولد تا روزی که در قبر قرار داده می شوند - به بند رفته بودند و رخصت دیدار رویشان داده نشده بود.
احمد زید آبادی، عبدالله مومنی، مصطفی تاجزاده، بهزاد نبوی، شهاب طباطبایی، سعید حجاریان و… و مسعود باستانی.
چهره اش را که می دیدم خاطرات روزگاری که در شهرشان گذرانده بودم در ذهنم زنده می شد. یاد دانشگاه مشترکی که با هم می رفتیم افتادم. یاد آن زمانی که بلند پروازانه یک هفته نامه سراسری را در اراکی منتشر می کردیم که یک چاپخانه نیمه استاندارد هم نداشت و از دانشگاه راهمان را می کشیدیم به محل هفته نامه و آنجا شده بود خانه دانشجویی مان. یاد اختلاف نظرهای بنیادینی که با هم داشتیم. یاد شوخی های بدنی که با همه انجام می دادم و به درخواست دوستان مان که نمی خواستند اتمسفر تحریریه متشنج شود کمتر شامل حال مسعود می کردم.
مسعود باستانی در بین دوستانش به این معروف بود که از شوخی بدنی خوشش نمی آید؛ درست بر عکس من. بیشتر بچه هایی که اخلاق من و او دستشان بود زنهار می دادند که مسعود را از شوخی های بدنی قلم بگیر و صدایش را در نیاور.من هم کمی از شدت شوخی بدنی با او کم کردم؛ نه اینکه کاملا این کار را کنار بگذارم که عادت بود و حتما می دانید ترک عادت موجب مرض است. او هم که از لطف من به خودش خبرداشت!درمیان ناباوری همکارانمان اعتراضی به شوخی های من نمی کرد.
چهره او را که سال گذشته درحال قرائت کیفرخواست علیه خود در تلویزیون دیدم در ذهنم آمد که نکند با او شوخی بدنی کرده اند که چنین بلبل وار صدایش در آمده و علیه خودش اعتراف می کند. به خودم گفتم مسعودی که جان لطیفش تحمل شوخی بدنی کنترل شده و گاه گاه من را نداشت با جدی های بدنی و غیر بدنی مداوم روزهای بازداشت، چگونه کنار آمده است. فکرش موهای بدنم را سیخ می کرد. چهره اش کاملا، وسعت، شدت و حدت این شوخی و جدی های بدنی و غیر بدنی را آشکار می کرد.شوخی و جدی هایی که عمق آنها پس از یکسال در نامه اعتراضی و تظلم خواهانه برخی از بازداشت شدگان انتخابات فاش شده است.
شوخی هایی که یکی ازآنها همین حکم جالب مسعود باستانی است. شش سال زندان و 360 میلیون ریال جزای نقدی. با شش سال زندانش کاری ندارم که کسی را مقصر نمی دانم ومد روزگار اعطای شش سال زندان به منتقدان وضع موجود است و زیراین حکم اصلا کسرشان محسوب می شود و حتما تقصیر خود مسعود بوده ؛پس گله ای نیست که نیست! اما شوخی اصلی که با مسعود صورت گرفته این 360 میلیون ریال جزای نقدی است که بریده اند.
شاید بپرسید که در این وانفسایی که بی پولی روح و تن مردم را درنوردیده و فقرعریان ترین چهره روزگار است چگونه به خودم اجازه می دهم این 360 میلیون ریال رابه شوخی بگیرم.
مسعود باستانی در آپارتمان 50 متری در محله نظام آباد تهران که متعلق به پدرش است زندگی می کند. دریکی از آن کوچه هایی که اگر دو، سه نفر بخواهند هم زمان در آن راه بروند باید احتیاط کامل را در دستور کارشان قرار بدهند و با کلی سلام صلوات عبورکنند تا برخوردی صورت نگیرد.
با دوستان که حساب می کردیم کل وسایل زندگی مسعود و خانمش را می شود حدود بیست یک میلیون و 650 و دو هزار و پانصد ریال آب کرد؛ تازه اگر یک سمسار خوب و با انصاف پیدا کنیم.
اگر این مبلغ را از 360 میلیون ریال جزای نقدی کم کنیم می ماند 338 میلیون و 347 هزار و پانصد ریال.
فرض کنید شش سال حبس مسعود هم تمام شد، با این 338 میلیون و 347 هزار و پانصد ریال کسری بودجه چگونه می توانیم او را بیرون زندان ببینیم؟ پس این جزای نقدی یک جور شوخی است که از هزار تا شوخی بدنی من هم بدنی تر است. اگر شش سال حبس به مدد جابه جایی خورشید و ماه بگذرد اما به مدد خورشید و ماه که هیچ به کمک تمام کهکشان راه شیری هم یک ده هزار ریالی روی ده هزار ریالی دیگر جمع نمی شود. مگر آنکه تمام دوستان مسعود، پول یارانه ای را که قرار است بدهند روی هم بگذارند و دعا کنند که دولت محمود احمدی نژاد مستدام بماند تا زبانم لال پرداخت یارانه با مشکلی مواجه نشود و بعد آن پول را دریکی از این صندوق های قرض الحسنه ای که در راه رضای خدا با 20، 30، 40 درصد بهره وام می دهند، بگذاریم و صبر کنیم تا سود آن به نقطه ای برسد که بشود 360 میلیون ریال.
دراین یک سال آنقدر با مسعود باستانی شوخی و جدی بدنی و غیر بدنی شده که من قول می دهم اگرآزاد شود تا آخر این دنیای فانی دیگر با او شوخی بدنی نکنم. البته آن دنیا را قول نمی دهم.