ما همه افراد معمولیای بودیم که آنجا جمع شده بودیم. افراد معمولی با رفتارهایی معمولی در یک روزی که همه چیز عادی بود و شرایط عجیب و پیچیدهای را تجربه نمیکردیم. ویژگی خاصی هم از کسی به چشم نمیخورد که حتی اگر هم بود، نمایان و عیان نبود. وجه اشتراک خاصی هم بینمان نبود جز اینکه برای استراحتی کوتاه مدت آنجا را انتخاب کرده بودیم. شرط اصلی حضور در آنجا همین حضور کوتاه مدت بود. پس رفتن، باید و حتمی بود و زن از رفتن سر باز میزد. نمیخواست برود. سوار ماشین قرمز نمیشد و “این پر رو شده، بذار برسیم…” شرایط را به سمت غیرعادی شدن سوق میداد. پیاده جلو میرفت و به اصرار پسر جوان کنار دستش توجه نمیکرد. ماشین قرمز باید جلو میرفت تا راه مقابل باز شود. جلوتر، کمی پایینتر از در ورود و خروج ایستاد. مابقی مسافرها هم پیاده شدند. راننده به سمت زن رفت تا راضی به سوار شدناش کند، دخترها هم پیاده شدند. همه بیرون ماشین بودند جز کودک ۴- ۳ ساله که از پنجره صندلی کنار راننده، بیرون را نگاه میکرد. پسر جوان سمت دخترها رفت و با آن یکی که دست به سر تکیه به درخت داده بود، حرف میزد. راننده زن را به سمت ماشین هل میداد و زن از رفتن ابا داشت. رسیده بودند به ماشین و مرد کم کم بیحوصلهتر میشد. در را باز کرد و یک آن زن را که بین در و دستان دراز شده کودک مانده بود، زد. به سر و صورت زن میکوبید و به درخشش آفتاب بر موهای قرمز زن توجهی نمیکرد. با دخالت مابقی زدن منتفی شد و دوباره موهای زن پوشیده شد. دخترها گریه میکردند و پسر، راننده را به سمت دیگری میبرد. چند دقیقهای که گذشت، بعد از چند بار صحبت با زن، سوار شد. کودک را روی پا نشاند و ماشین رفت.
ما هنوز همان آدمهای معمولی بودیم. روز همچنان همان بود، هنوز مابقی درگیر استراحت کوتاه مدت بودند اما آنهایی که رفتند همان آدمهای معمولی نبودند. آنها جمع شده بودند، کوچک شده بودند. کوتولههایی بودند که مادر شکستهشان را جمع کردند و رفتند.
این واقعه تلخ را تعریف کردم تا بگویم همسرآزاری در پشت درهای بسته صورت نمیگیرد. در اتاق انتهایی آپارتمانها رخ نمیدهد. در نهانها نیست. در ملأ عام اتفاق میافتد که خوشبختانه اگر شاهد و ناظر وقوعاش نباشیم، شوربختانه عوارضاش را دیدهایم. آمار فزاینده مراجعه به مراکز قضایی نشاندهنده وقوع نابهنگام این اتفاق نیست، بلکه از این حکایت دارد که جامعه مریض است. مریضی مزمن و دردناکی که هر از چندی سر باز میکند اما به جای درمان قطعی و نهایی با ضماد و مرهمی رویش را میپوشانند و درد که تسکین یافت، فراموش میکنند که یک جای کار میلنگد. در غیر این صورت چرا باید همسرآزاری هم در یک ازدواج ۱۰ روزه مشاهده شود هم در یک ازدواجی که
۴۶ سال از عمرش میگذرد؟ چرا بیش از ۷۰ درصد قربانیان یک پژوهش که بیش از ۵ بار در معرض همسرآزاری قرار داشتهاند، باز به همان محلی
بازگشتهاند که مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاند؟…
“چرا”های بسیاری در این باره میتوان گفت ولی اجازه دهید به جای آنها بگویم که آقایان گرامی برای گرامیداشت روز زن، زحمت خاصی نکشید. تنها سعی کنید احترام و شأن فرد مقابل و البته خودتان را حفظ کنید. این از هر هدیهای دلپذیرتر و مقبولتر است.
کارشناس ارشد پژوهش علوم اجتماعی
منبع: شهروند، ۱۸ فروردین