برخی از شایعه ها می گویند آنانی که عمر طولانی ـ بسیار طولانی ـ داشته اند احتمالا روح خود را به شیطان فروخته اند و در عوض، جاودانگی به کف آورده اند. بعضی از قصه ها نیز گویی چنین اند. یکی از بیشمار قصه های تمثیلی و ماندگار، در سرزمین ما پارسیان، قصه “شیخ صنعان و دختر تَرسا” است که با احتساب بیست و پنجم فروردین امسال (۱۳۹۳) سالروز تولد نویسنده اش، نزدیک به هشتصدسال عمر کرده است. این ژانر عاشقانه که توسط شاعر و صوفی بلندآوازه “شیخ فریدالدین عطار نیشابوری” نوشته شده، از زمره ی داستان های معناگرا، استعاری و پندآموز در عرصه ادبیات شاعرانه ی ایرانزمین به شمار می آید. بسیار گفته اند و شنیده ایم که شخصیت پردازی، مضامین سمبلیک نهفته در اثر (تقابل عقل و نفس)، و بویژه پرداخت شاعرانه ی روایت در این داستان، به سنت فکری خاصی که به “عرفان عاشقانه” مشهور است تعلق دارد. گفته می شود که پیام اخلاقی و دینی این قصه ی عارفانه و سمبلیک به مانند داستان های مشابه (برصیصای عابد، راقِدُاللّیل، هاروت و ماروت، ولیّ خانقاه سمرقند، تائیس، و…)، همانا ضرورت تجربه کردن تقابل ازلی میان نفس اماره و نفس لوامه؛ چشیدن مزه ی گناه و عشق جسمانی برای شناخت خویشتن خویش، و از این رهگذر، عروج به کمال انسانی (انسان کامل)، و وصال جمال مطلق (نورالانوار) است: سالک و رهجویی که از دروازه گناه عبور کند و سربلند بیرون آید سرآخر به مراحل اوج سلوک و وارستگی، و نهایتاَ استحاله در “عقل کلی” نائل خواهد شد.
عموماَ مرکز ثقل معنا (گرانیگاه) در داستان هایی که به سنت ادبی عرفان عاشقانه تعلق دارند نهایتاَ عشق به خالق هستی است؛ فائق آمدن “مرد مؤمن” بر نفس شیطانی (تمناهای تن) به منظور ذوب شدن در انوار بیکرانه ذات اقدس پروردگار است. البته ماجرای عاشق شدن شیخ صنعان به دختری مسیحی ساکن روم، می تواند تفسیرهای دیگری هم بیابد ولی به زعم نگارندۀ این سطور، سیر ماجراهای پُرکشش داستان، خود به خود خواننده را به این نتیجه می رساند که شیخ صنعان، “مرد قصه”، نماد ایمان و اندیشه و اراده (فاعل) است که در مسیر استعلایی رسیدن به عقل کلی، آگاهانه خود را به دام نفس و لذت های تن، می افکند و سرآخر هم با سربلندی به مقصد معنوی خویش (بازگشت به اسلام) می رسد اما “زن قصه” (دختر تَرسا)، نماد قلب و نفس و عواطف منفعل (دنبالهرو و نهایتاَ میرنده) است که در این قصه و قصص مشابه، به عنوان وسیله و ابزاری برای پالایش و تعالی روح شیخ، به کار می آید. روشن است که چنین معادله ای، احتمالا هر وصف و تفسیر دیگر را کمرنگ می کند بویژه انتخاب سرزمین “روم” هم می تواند مکمل و دنباله ای از این چالش نمادین و نشانه ی گسست تعبیر شود: گسستی که از پی جنگ های صلیبی بین شرق مسلمان و غرب مسیحی بوجود آمد. یعنی چالش میان شرق (حوزۀ تمدنی مسلمانان، سرزمین وحی) با روم مسیحی که در آن زمان، بلاد کفر، و سرزمین عشق و زیبارویان سفید پوست معرفی شده. به این اعتبار، قصه شیخ صنعان به مانند صدها و هزاران حکایت دیگر در شرق و غرب عالم، دستمایه ی مناسبی برای بازآفرینی هنری یک جدال تاریخی و ازلی (صف آرایی “عقل/ ایمان” در جدال با “قلب/ نفس”) است که در ادب عرفانی و آموزه های فقهی و شریعتمدارانه ی ما نیز به حد اعلا، مرسوم بوده و با هدف عبرت گرفتن مؤمنان، توصیه و تبلیغ شده است[۱].
در قصه شورانگیز شیخ صنعان مرکز ثقل همه ماجراها، خود شیخ است، داستان عمدتاَ بر محور تمناهای عاشقانه و شخصیت مقتدر و تحسینشدۀ او دور می زند به طوری که تمرکز بی حد و حصر بر نیازها و سلوک شیخ، باعث شده تا سایه ی حضور دائم او در این داستان عاشقانه، بسیار گسترده و پُر رنگ ـ تا مرز یک شخصیت فرهمند و کاریزماتیک ـ بازنمایی شود و در نتیجه، هرگونه فرصت یا فرجهای برای ظهور و بروز دیگر عناصر و شخصیت های قصه، از دست برود. تأمل برانگیز است که نه تنها در دورۀ استیلای بلامنازعه تفکر صوفیه (دوره ای که داستان شیخ صنعان و قصه های مشابه نگاشته شده و طولی نمی کشد که تحت تعالیم شیخ صفی الدین، سلطنت خداگونه ی “صوفی اعظم” ـ شاه اسماعیل صفوی ـ به ظهور می رسد) بلکه پس از انقلاب مشروطه بویژه در دوران رضاشاه پهلوی نیز اغلب محققان و شارحان آثار عطار نیشابوری حتا آنهایی که از منظر اومانیستی و مدرن و با فاصله ای هفتصدساله به تفسیر این داستان کهنسال پرداخته اند نیز همچون سلف خود، به دنباله روی از کیش شخصیت تعبیه شده در قصه، فرو غلتیده اند و لاجرم، تمام توجهشان صرفاَ به شخصیت و سلوک روحی حضرت شیخ، و تحسین و تکریم او، معطوف و منحصر بوده است.
در بعضی از متون پژوهشی و نیز توسط برخی از محققان تصوف در ایران گفته شده که داستان شیخ صنعان، و قصه هایی که به طور حیرت انگیزی شبیه آن است همچون: حکایت “عاشق شدن علی قرآنخوان”، یا ماجرای “عشق ابنالجلاء”، دلباختن راقدُاللیل، یا داستان عشق و دلبازی فقیه پُرآوازهای به نام “ابنسقا” (پورسقا)، و نیز حکایت “عاشقی ابوعبدالله اندلسی”، (که اغلب آنها به طور سمبلیک به زیبارویان مسیحی در سرزمین روم دل باختهاند و برای وصال دختر مورد علاقهشان، از اسلام روگردانده و مسیحی شدهاند و سرآخر هم به کمک امدادهای غیبی، توبه کرده و به دامان اسلام رجعت کردهاند) خیلی پیش از عطار تحریر شده اند، و در دوره های مختلف نیز تکرار و بازنویسی شده اند از جمله در تحفةالملوک امام محمد غزالی نیز گویا حکایتی با همین مضمون، آمده است”[۲]. “محمدرضا شفیعی کدکنی” در مقدمه مفصلی که بر “منطق الطیر” عطار نوشته است این مسئله را تأیید می کند : “زنجیرۀ داستان هایی که بر پیرنگ شیخ صنعان شکل گرفته است و از حدود قرن چهارم اسناد آن باقی است تا روزگاری نزدیک به عصر عطار ادامه داشته است…”[۳] “اردلان عطارپور” نیز در کتاب “اقتدا به کفر” در این باره می نویسد: “در کتابخانه ایاصوفیا در استانبول رساله ای به نام تحفةالملوک وجود دارد که در باره مؤلف آن ناروشنی وجود دارد اما چون احتمال است بین سالهای ۴۹۳ و ۵۸۳ تألیف شده، می توان آن را آبشخور داستان شیخ صنعان دانست…” [۴] با وجود فراوانی قصه هایی از این دست اما پردازش خیالانگیز عطار و تصویرهای جذابی که او از این واقعه عاشقانه روایت کرده است این قصه را در طول هشت قرن سیر تکامل ادبیات داستانی ایران، شاخص و ماندگار کرده است.
ماجراها و منولوگ های قصه “شیخ صنعان و دختر ترسا” با دیدن یک رؤیا در خواب، کلید می خورد. شیخ صنعان که عارفی بزرگ و صاحب کرامت است چندین شب پیاپی در خواب می بیند که پس از پنجاه سال سکونت و عبادت در مکه (سرزمین وحی)، گذارش به کشور روم افتاده و در آنجا بُتی را ستایش می کند. شیخ پیر از این خواب عجیب و تکرار آن، پُرسان و آشفته می شود و سرانجام به روم سفر می کند. حین سیاحتِ مملکت روم، به طور اتفاقی در ایوانِ خانه ای، دختری مسیحی را می بیند که از زیبایی، رشک سپهر و آفتاب است: “هر دو چشمش فتنـۀ عشاق بود/ هر دو ابرویش به خوبی طاق بود/ مردم چشمش چو کردی مردمی/ صید کردی جان صدصد آدمی/ روی او از زیــر زلـف تــابـدار/ بـــود آتـشپاره ای بس آبدار/ هر که سوی چشمۀ او تشنه شد/ در دلـش هر مژّه ای صد دشنــه شد…”[۵]
مشاهدۀ زیبایی تابناک این دختر نوجوان، آتش به جان شیخ می زند: “دختر تَرسا چو بُرقع برگرفت / بندبند شیخ آتش در گرفت”؛ شیخ صنعان با مشاهده این زیبایی، نه یک دل بلکه صد دل عاشق دختر می شود و تصمیم می گیرد که هر طور شده، به وصال دختر برسد، و سرآخر هم می رسد، ولی پس از یک سال زندگی مشترک با دختر، ناگهان او را رها می کند و به مکه باز می گردد.
از متن و ماجراهای قصه اگر بگذریم به تازگی از سوی بعضی مفسران گمنام فرضیه ای طرح شده که مطابق این فرضیه، سالها بعد از بازگشت به حجاز، عطار نیشابوری به دلایل نامعلومی تصمیم می گیرد که ماجراهای سفر خیال انگیزش به سرزمین روم و تخیل عاشقانه اش را در قالب یک داستان تمثیلی به نام شیخ صنعان، منتشر سازد. بر مبنای این فرضیۀ غیرمستند، گویا همین امر، انگیزه ای می شود که عطار پس از نگارش این داستان عاشقانه، آن را در کتاب “منطق الطیر” بگنجاند. انتشار این داستان عاشقانه (عشق زمینی و به قول عرفا “عشق مجازی” یک مرد مسلمان به زنی مسیحی که در این عشق مجازی، نیاز تن مطرح است) آن هم در دوره تسلط فرهنگ امرَدبازان و رواج “شاهدبازی” یعنی “عشق مرد به پسر”[۶]، احتمالا کاری جسارت آمیز و “تابو شکن” بوده است به خصوص اگر تصور کنیم که در دوره حاکمیت شاهدبازان، عشق به یک زن ـ آن هم به یک زن مسیحی و کافر ـ حتا قبیح تر از همخوابگی با غلامان خانه زاد، جلوه میکرده است. بنا به همین شجاعت و تابوشکنی، و به دلیل حفظ حیثیت صوفیه (که در آن زمان، گفتمان مسلط و معطوف به قدرت بوده[۷] تا حدی که کمی بعد، صوفیان موفق می شوند نظام امپراطوری شریعتمداران صفویه را بنا نهند) و احتمالا برخی دلایل دیگر ـ از جمله در دوره های بعد ـ واکنش تند بعضی از متعصبان و شریعتمداران جزم اندیش نسبت به رفتار شیدایی شیخ صنعان، در مجموع باعث می شود که این داستان طی هشتصدسال عمر طولانی خود، مورد استقبال خوانندگان و مفسران قرار گیرد.
غفلت هشتصد ساله نسبت به سرنوشت دختر نوباوه
اگر از زیبایی تصویرها، صورت های شعری و قلم سحرآمیز عطار نیشابوری در پردازش ماجراهای قصه بگذریم باید گفت که داستان شیخ صنعان اما پایانبندی عجیب و غافلگیرکننده دارد. زیرا شیخ پیرسال، با وجود آن همه تلاش بی وقفه، آن همه به آب و آتش زدن، بست نشستن بر سر کوی دوشیزه تِرسا و پذیرش همه ی شروط ضمن عقد (همان چهار شرط مشهور)، حتا خوکبانی کردن برای دختر[۸] سرانجام پس از یک سال زندگی شیرین و رؤیاگون با دختر عیسوی، با دیدن رؤیایی در خواب، ناگهان تصمیم می گیرد از روم به سرزمین حجاز (مکه) برگردد، و قصه به پایان می رسد. بی شک، بازگشت نامنتظر شیخ از روم به حجاز و رهاکردن همسر جوان خود، از نقاط عطف و تکاندهندۀ قصه “شیخ صنعان و دختر تَرسا” است. با این حال قابل تأمل است که این مهمترین مؤلفه ی غم انگیز داستان تا کنون از سوی ادیبان و پژوهشگران فارسی زبان، حتا در دوره معاصر نیز کاملا نادیده انگاشته شده است. اغلب پژوهشگران و متفکرانی که در طول قرن بیستم، بویژه از انقلاب مشروطیت بدین سو، قصه شیخ صنعان را ـ حتا از منظر روابط عاشقانه یک زن و مرد ـ بازخوانی کردهاند به راحتی از کنار این موضوع گذشته اند و به سرنوشت تلخ و مبهم دوشیزه تِرسا، که در سنین نوجوانی تصمیمی چنین جسورانه می گیرد و حاضر می شود به عقد شیخ درآید، توجهی نداشته اند. مفسران متأخر آثار عطار نیز که حوادث آن دوره از جهان ایرانی را با افق دوران مدرن خوانده اند معمولا بر تعداد مریدان و مقلدان شیخ صنعان[۹]، بلندی و کوتاهی مصرع ها، شیوه های زمینی عشق ورزی او، و نمادهای هستی شناسانه که عطار در این قصه به منظور رسیدن به اهدافش به کار گرفته است متمرکز بوده اند. در حالی که زندگی غم انگیز و متلاشی شده این زن جوان بویژه بعد از آن که شوهرش بدون مقدمه چینی ناگهان او را رها می کند و از روم به حجاز بر می گردد متأسفانه در همۀ این تفسیرها و تذکره ها، گُم شده است.
این در حالی است که ادیبان و محققان صاحبنام ـ از جمله دکتر زهرا خانلری ـ نیز یادآور شده اند که شیخ صنعان وقتی از دختر تَرسا خواستگاری میکرده و بر سر کوی او بست نشسته بوده، صراحتاَ به دختر قول می دهد که عشق اش به او سرسری و بوالهوسانه نیست و هرگز او را رها نمی کند: “…شیخ صنعان معتکف کوی دختر شد و با سگان کویش همطراز گشت.. و آنقدر خاک کوی دلبر را بستر و بالین ساخت تا دختر از رازش آگاه شد و گفت: از این کار درگذر که دیوانگی بار می آورد. شیخ گفت: ناز و تکبّر به یک سو نه که عشقم سرسری نیست، یا دلم را باز ده، یا فرمان ده تا جان بیفشانم…”[۱۰]
با این حال می دانیم که به رغم این قول و تعهدی که شیخ صنعان پیش از ازدواج، به همسرش داده بود اما وقتی تِرسای نوجوان عشق شیخ پیر را می پذیرد و با او ازدواج می کند و شیخ صنعان در کنار زن جوان اش و شُرب شراب ناب در سرزمین کافرانِ بیگانه، لحظات فوق العاده ای را در سنِ کهولت، تجربه می کند سرانجام بعد از یک سال غوطه وری در کسب و کشف و کسور و کامیابی، نویسنده ی داستان (عطار نیشابوری) با هدف آفرینش یک پایان بندی اخلاقی و دینی (که برای قصه هایی از این دست، مقبول اغلب مشایخ و مراجع طریقت بوده و به تقویت کیش شخصیت صوفیان بزرگ، یاری می رسانده) می نویسد که: شبی از شبها، خود حضرت پیامبر اسلام به خوابش می آید و او را از گمراهی نجات می دهد و بار دیگر نور اسلام به قلب شیخ باز می گردد، در نتیجه، لباس کفر را از تن خارج و خِرقه درویشی می پوشد، همسرش را رها می کند و با مریدانش از روم به حجاز ـ به سرزمین وحی ـ بر می گردد: ”شیخ، غُسلی کرد و شد در خِرقه باز / رفت با اصحاب خود، سوی حجاز”!
در واقع انگار که نویسنده ی داستان با ترسیم این پایان بندی هشداردهنده و تا حدودی دلخراش، می خواهد به مخاطبانش این پیام فقهی و آموزۀ مرسوم عرفانی را برساند که حکایت دلدادگی یک عابد و روحانی بزرگ عصر خویش، حتا اگر که سرانجام عمل اش به کفر و کسور و تَرسایی و جدایی از اصل و ریشه و دین اجدادی هم کشیده شود لاجرم از طریق امدادهای غیبی و به کمک الطاف خداوند، توبه خواهد کرد و نجات خواهد یافت، و پروردگار عالم آن قدر بخشاینده و مهربان است که توبه او را می پذیرد.
پایانی شاید برای یک آغاز
از سوی بعضیکسان فرضیهای طرح شده که مطابق این فرضیه، سالها بعد از بازگشت به حجاز، عطار نیشابوری به دلایل نامعلومی تصمیم میگیرد که ماجراهای سفر خود به سرزمین روم و دلایل عاشق شدنش به دختر نوباوۀ مسیحی را در قالب یک داستان تمثیلی (به نام شیخ صنعان)، منتشر سازد. بر مبنای این فرضیۀ غیرمستند، گویا همین امر، انگیزهای میشود که عطار پس از نگارش این داستان عاشقانه، آن را در کتاب منطق الطیر بگنجاند و بعد از مدتی، کتاب را به دست چاپ سپارد. انتشار این داستان عاشقانه (عشق طبیعی یک مرد به یک زن) در دورهای که شاهدبازی (عشق مرد به پسر) و فرهنگ امرَدبازان در فضای روابط صوفیه، مسلط بوده است طبعاَ میتوانسته عملی شجاعانه به حساب آید. چه بسا به دلیل حفظ حیثیت صوفیه (که در آن زمان، گفتمان مسلط بوده تا حدی که صوفیان می توانند نظام امپراطوری صفویان را بنا نهند) و نیز دلایل دیگر از جمله واکنش متشرعان و شریعتمداران در دورههای بعد، این داستان، مورد استقبال وسیع خوانندگان قرار میگیرد.
همچنین طبق فرضیه ناموثق همان مفسران گمنام، هفت سال بعد از انتشار “منطق الطیر”، یک نسخه از این کتاب توسط کشیش آندرانیک (اسقف کلیسای تیبریاس)، به صومعه مریم مقدس، برای یکی از راهبه های قدیمی صومعه بنام ”قدیس تِرسا”، فرستاده می شود (قدیس تِرسا Teresa، در حقیقت همان “دختر تَرسا”ی قصه است که به دوران نوجوانی، به ازدواج شیخ درآمده بود). قدیس تِرسا نیز پس از مطالعه منطق الطیر عطار، نامه ای برای نویسنده این کتاب (شوهر گمشده اش) می نویسد و برداشت شخصی خود را از حوادث و مضامین داستان، به خصوص وضعیت دشوار زندگی یک زن تنها پس از رفتن ناگهانی شوهرش به حجاز، برای عطار نیشابوری، توضیح می دهد که دو بخش از نامه قدیس تِرسا پیش تر در مدرسه فمینیستی در این لینک و بخش دوم نامه در این لینک منتشر شده است. انتشار این نامۀ فرضی شاید بتواند جای خالیِ توجه پژوهشگران نسبت به سرنوشت خانم تِرسا را تا حدودی پُر کند و بستری برای نقدهای آینده به ادبیات و رفتارهایی از این دست نسبت به زنان و همسرانِ مردان بزرگ تاریخ ایران را فراهم آورد.
پانوشت ها ۱. در مورد نقش “عرفان” در بسط نگرش و ارزش های شریعت اسلامی و بکارگیری ابزارهای هنری به منظور گسترش تعالیم دینی، دکتر شفیعی کدکنی معتقد است که: “تصوف و عرفان چیزی نیست جز برخورد هنری با مذهب”. منطق الطیر به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، صفحه ۹، سخن، تهران ۱۳۸۹. همچنین دکتر مقصود فراستخواه در “مناظره آیت الله و دکتر” می نویسد: “جای بسی تأمل است که در درازمدت، فکر دینی بیشتر از طریق همین عرفان و فلسفه و ادبیات بود که توانست در فرهنگ این سرزمین حضور و تداوم یابد. به عبارت دیگر امور و ساحت های غیر دینی که ابتدا از سوی متولیان و متعصبان مذهبی به شدت پس زده می شدند بعد از طی دورانی از تحجر و تعصب و تنش و امتناع، به کارآمدترین اسباب ترویج امر دینی بدل شدند. فلسفه و عرفان و ادبیات، سنت هایی معرفتی یا ذوقی فراهم آوردند تا فکر دینی با زیستن در این سنت ها روزآمد شود و رمق و رونق پیدا کند.“؛ به نقل از مهرنامه، شماره ۲۷، آذر ۱۳۹۱، صفحه ۲۶۲.
۲. برای نمونه دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب “جستجو در تصوف ایران”، قصه عاشق شدن شیخ صنعان به دخترتَرسا را مأخوذ از حکایت عبدالرزاق صنعانی در تحفةالملوک امام محمد غزالی، میداند. صفحه ۲۶۳، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۹۰.
۳. “منطق الطیر”، فریدالدین محمدبن ابراهیم عطار نیشابوری، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. صفحه ۵۶، انتشارات سخن، چاپ هفتم، تهران ۱۳۸۹.
۴. “اقتدا به کفر”، پژوهشی در شیخ صنعان عطار نیشابوری، اردلان عطارپور، ص ۶ تا ۹، نشر علم، تهران ۱۳۹۱.
۵. “منطق الطیر”، عطار نیشابوری، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. انتشارات سخن، تهران ۱۳۸۹.
۶. اصطلاح “اَمرَد بازی” و “شاهدبازی”، در ادبیات و شعر کلاسیک ایران بویژه “سبک خراسانی” ـ و به طور پوشیده تر در سبک عراقی ـ بازتاب وسیعی دارد. این عناوین و اصطلاحات متشابه (از جمله اصطلاح رایج تر “نظر بازی”) که ناظر بر “عشق مرد به پسرنوجوان” است در دوره های مشخصی از تاریخ در منظومه ها و نگرش های زیباشناختی عرفان اسلامی هم تسری یافته است. دکتر سیروس شمیسا در کتاب خود می نویسد: “به طوری که از مطالعه کتب قدیم بر می آید عشق مرد به مرد در ایران باستان، سابقه نداشته است به همین دلیل در قرون نخستین تاریخ بعد از اسلام مثلا در آثار دوره سامانیان و پیش از آنان از قبیل رودکی و شهید بلخی و ابوشکور بلخی و شاهنامه فردوسی مطلب صریحی در این خصوص نیست.” (ص ۱۴) اما پس از آن “شاهدبازی به صورت وسیعی در ایران هم مرسوم شد.” (ص ۱۵) شمیسا در فصل مربوط به “صوفیان امرَدباز” می افزاید: “صوفیان دو دسته بودند قلیلی از آنان مانند ابن عربی، شهاب الدین سهروردی، شمس تبریزی و مولانا… امرَدبازی را نمی پسندیدند و دسته دیگر که اکثریت با آنان بود شاهدباز بودند.“؛ ص۹۷ “شاهدبازی در ادبیات فارسی”، سیروس شمیسا، نشر فردوس، ۱۳۸۱. در ضمن، بسیاری از پژوهش های معتبر در شناخت زندگی روزمره صوفیان در ایران، به تنفر برخی از گروه ها و سلسله های آنان نسبت به جنس مخالف، اذعان کرده اند برای نمونه، دکتر زرین کوب با استناد به پژوهش برتلس (خاورشناس روس) به یکی از شعارهای مصطلح سلسله دراویش جلالیه ـ پیروان سیدجلال بخاری ـ اشاره می کند و می نویسد که آنان: “خواستن زن و جمع کردن مال را خوب ندانند و گویند: زن حرام، لقمه حلال، و دَم، دَم سیدجلال.” ص ۳۷۵. “جستجو در تصوف ایران”، امیرکبیر، ۱۳۹۰.
۷. دکتر جواد طباطبایی در بارۀ تأثیر گفتمان مسلط صوفیه بر زوال اندیشه سیاسی در ایران بویژه از قرن ششم هجری که از قضا داستان شیخ صنعان و داستان های مشابه در همین قرن به نگارش در آمده، می نویسد: “تا پایان عصر زرین فرهنگ ایران و نفوذ همه جانبه ی اندیشه عرفانی در ادب فارسی، گرایش عمده، حماسه سرایی و اخلاق نویسی بود اما با آغاز سدۀ ششم هجری و سیطره اخلاق دینی قشری که فرمانروایان ترک تبار، حامیان آن بودند، حماسه پردازی و اندرزنامه نویسی در محاق تعویق افتاد و عرفان به جریان عمدۀ اندیشه ی سده های متأخر تبدیل شد. با تبدیل شدن عرفان به جریان عمده، التفات به اندیشه مدنی و سیاسی از میان رفت و از این رو، با آغاز سدۀ ششم، دو جریان عمدۀ فلسفه سیاسی و سیاستنامه نویسی دستخوش زوال شد…” دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران، سیدجواد طباطبایی، صفحه ۱۴۶ و ۱۴۷، نشرنگاه معاصر، تهران ۱۳۸۰.
۸. “رفت پیر کعبه و شیخ کِبار / خوکبانی کرد سالی، اختیار”! کتاب “منطق الطیر”، فریدالدین عطار نیشابوری، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. انتشارات سخن، تهران ۱۳۸۹.
۹. “در بارۀ شیخ صنعان، تحفةالملوک می گوید: حرم را پیری بود بزرگ و قریب سیصد مرد مرید داشت. منطق الطیر با ستایش بیشتری از شیخ صنعان، تعداد مریدان را به چهارصد نفر افزایش می دهد. همچنین فقیه طیران با تأثر از سرودۀ عطار به ترجمه و بازسازی آن حکایت به کُردی می پردازد و تعداد مریدان را به پانصد نفر می رساند: شیخ صنعان پانصد مرید داشت، او به مقام ولایت رسیده بود… سپس در غیاث اللغات می خوانیم که خود عطار از مریدان شیخ صنعان بود و شیخ، هفتصد مرید داشت…“؛ نقل از اقتدا به کفر، پژوهشی در شیخ صنعان عطار نیشابوری، نوشته اردلان عطارپور، ص۳۴ و ۳۵، نشر علم، چاپ اول، تهران ۱۳۹۱.
۱۰. مطلب دکتر زهرا خانلری را می توانید در این لینک ببینید: www. Dibache.com
منبع: مدرسه فمینیستی