بیماری اصلاح طلبی

نویسنده
عمار ملکی

‎ هرگز هیچ چیز بر روی زمین بدون اقدام مستقیم تحقق نپذیرفته است. (گاندی) ‏

متاسفانه بسیاری از واژگان در سالهای اخیر از مفهوم و ارزش خود تهی شده اند. بعنوان مثال “اصلاح طلبی”، لغتی ‏ارزشی و روشی بود که امروزه بر آن ضد ارزش ها و بد روشی های بسیاری بار شده است. ‏

برای آنکه منظور خود را روشن سازم به دو رویداد اخیر اشاره میکنم که نشان می دهد دیگر عنوان اصلاح طلبی در ‏اصلاح طلبان حکومتی و برخی اصلاح طلبان غیر حکومتی نه یک روش ارزشی، بلکه یک بیماری منشی شده که ‏بسیاری از علایم یک بیماری ناتوانی حرکتی را بوضوح دارد و به همین دلیل آنها را زمینگیر کرده است. ‏

اولین رویداد که اصلی ترین اتفاق ماههای اخیر برای اصلاح طلبان بوده است، انتخابات مجلس هشتم می باشد که با توجه ‏به نزدیکی برگزاری دور دوم آن، هنوز آنها را به خود سرگرم داشته است. در این انتخابات ناتوانی در حرکت موثر ‏سیاسی (بی عملی از یک انتخابات تا انتخابات بعدی)، بی اختیاری مطلق در برابر قدرت حاکم (تن دادن اصلاح طلبان به ‏تمامی خواسته های جناح مقابل)، فراموشی گفتار، کردار و اصول اولیه (تعیین شروط اولیه توسط اصلاح طلبان و ‏نهضت آزادی برای شرکت در انتخابات تا شرکت کردن بلاشرط در انتخابات ناعادلانه)، پریشان‎ ‎گویی سیاسی (مظلومانه ‏اما با نشاط در انتخابات شرکت میکنیم!!)، شادمانی و تاثر لحظه ای و نوسانی (از ابراز رضایت اصلاح طلبان از نتایج ‏انتخابات تا شکایت و اعلام تقلب گسترده در آن) و… که همگی علایم جدی یک بیماری روانی- تنی سیاسی می باشد، دیده ‏شده است. حال آنچه مورد تردید می باشد این است که ما با یک بیمار واقعی مواجه هستیم و یا با کسی که تمارض می کند ‏و خود را به بیماری زده است؛ فاجعه آن است که در حالت اول با یک بیمار صعب العلاج و در حالت دوم با یک بیمار ‏روان پریش سر و کار داریم. ‏

و اما رویداد دوم که در روزهای اخیر بوقوع پیوسته است، خبر عدم اجازه برگزاری سالگرد درگذشت دکتر سحابی در ‏حسینیه ارشاد از طرف مسئولان امنیتی می باشد. البته در اواخر سال گذشته از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت مهندس ‏بازرگان نیز ممانعت بعمل آمده بود. اما این خبر بسیار عجیب می نمود زیرا سالهاست که این مراسم در حسینیه ارشاد ‏برگزار می شود و به روالی عادی تبدیل شده بود و با توجه به محدودیت سخنرانان که غالبا توسط مسئولان حسینیه فیلتر ‏می شدند، خبری از صحبت تند و تحریک کننده سیاسی هم نبود و بعد از مراسم نیز شعاری داده نمی شد و یا حرکتی ‏اعتراضی صورت نمی گرفت. از سوی دیگر دکتر سحابی شخصیتی آرام و مذهبی بود و حتی شخص رهبری هم برای ‏درگذشت او پیام تسلیت فرستاده بود و از اینرو لغو مراسم ایشان، بی تحملی جدیدی را در سیستم امنیتی نشان میداد. ‏

اما آنچه نا امید کننده و قابل تامل است، رفتار و اعتراض نیروهای اصلاح طلب غیر حکومتی است که در برابر این ‏ممانعت، تنها به ابراز تاسف بسنده کرده و از حق ساده وابتدایی برگزاری مراسم سالگرد یک چهره ملی و مذهبی براحتی ‏گذشتند. بدین جهت احساس می شود که علایم بیماری ناتوانی حرکت سیاسی و عدم پایداری سلولهای مقاوم در برابر ‏تجاوز به ابتدایی ترین حق شهروندی در این نیروها نیز بروز کرده است. هر چند که البته علایم کامل این بیماری ‏متاسفانه در بعضی از این نیروها (نهضت آزادی) در رویداد انتخابات خود را نشان داده بود.‏

اما سوال این است که نیروهایی که قائل به قانونمداری هستند و در راه اصلاح شرایط می کوشند، بدون اعتراض و ‏مقاومت جدی در برابر قانون شکنی و بی عدالتی چگونه می خواهند در جهت تغییر شرایط گامی بردارند؟ ‏

آیا نمی شد یک اعتراض مدنی و مسالمت آمیز در برابر این عمل ناعادلانه انجام می گرفت؟ آیا بهتر نبود که به نیروهای ‏امنیتی محترمانه اعلام میشد که اگر مجوز برای برگزاری مراسم در حسینیه ارشاد را نمی دهید، ما مراسم را با سکوت و ‏ذکر فاتحه در برابر حسینیه ارشاد برگزار می کنیم؟ آیا در آنصورت باز هم مجوز مراسم داده نمی شد؟ آیا بخاطر محکوم ‏نشدن به تحریک و تشویش اذهان عمومی از اینکار صرفنظر شده است؟ نیروهای ملی- مذهبی که همگی متهم و محکوم ‏به این مساله هستند. پس دیگر چرا بد نامی و بی عملی؟ ‏

به سادگی امکان داشت که اعلام می شد بستگان، دوستداران و یاران دکتر سحابی برای پاسداشت یاد ایشان بدون در دست ‏داشتن هیچ پلاکاردی و سر دادن شعاری و بدون هیچ سخنرانی، تنها در مقابل حسینیه ارشاد جمع می گردند و به سکوت ‏و خواندن فاتحه بسنده می کنند تا کسی نتواند از شلوغی و جمعیت آنجا سوء استفاده کند و مشخص شود که وجود احتمالی ‏افراد بر هم زننده نظم، از سوی دعوت کنندگان نبوده است. آیا این عمل خارج از چارچوب اصلاح طلبی و اعتراض ‏مسالمت آمیز می باشد؟ من فکر می کنم که نهادهای امنیتی خود نیز فکر نمی کردند که لغو مراسم تا این اندازه برای آنها ‏ساده و بی هزینه باشد و از اینرو می توان انتظار داشت که این بدعت از طرف آنها به سنت تبدیل شود.‏

اما براستی تن دادن به هر خواسته و دستور غیر قانونی و ناعادلانه از طرف نهادهای دولتی آیا نشانی از اصلاح طلبی ‏دارد؟ بی عملی و عدم پایداری در برابر بدی و بی عدالتی در هیچ جا و هیچ زمانی موجب اصلاح سیستم غلط نشده است. ‏عدم اعتراض و اطاعت بی چون و چرا از دستورات ناعادلانه تنها منجر به پیشروی بیشتر ستمگری خواهد گردید. بدون ‏عمل مستقیم هیچ خواسته ای محقق نمی شود و هیچ تغییری صورت نمی گیرد. ‏

بدین جهت است که فکر می کنم نبود حداقل اراده اعتراض و مقاومت مسالمت آمیز در راه احقاق حقوق، نشانه ای از ‏بیماری بی حرکتی و فلج سیاسی است که اصلاح طلبی در ایران بدان دچار شده است. اگر چه در شرایط اختناق تمامی ‏نیروها امکان حرکت موثر سیاسی را از دست می دهند، اما نباید در چنین شرایط و فرصتهایی از حداقل مقاومت مدنی به ‏شکل خود خواسته چشم پوشید. ‏

این نوشته، از سر دلسوزی برای بخشی از اصلاح طلبان غیرحکومتی در ایران و بدلیل نگرانی از دل بریدن مردم و ‏جوانان تحول خواه از نیروهایی صادق، سالم و مسالمت جو اما مفلوج!! می باشد که می تواند باعث استقبال از روشهای ‏اعتراضی خشن گردد. براستی بدون نشان دادن الگوهای اعتراض مسالمت آمیز و بدور از خشونت توسط تحول خواهان، ‏چگونه می توان از بروز اعتراضات خشونت آمیز جلوگیری نمود؟ شاید این جمله مارتین لوتر کینگ را باید به اصلاح ‏طلبان، تحول خواهان و بیش از همه به حکومتگران یادآور گردید که: “مظلومان تا ابد مظلوم باقی نمی‌مانند و اگر انرژی ‏آنها از طریق بی‌خشونتی آزاد نشود به خشونت روی می‌آورند؛ و این یک تهدید نیست یک حقیقت تاریخی است.“‏

به هر حال، نیروهای مستعد این بیماری، در صورت ادامه دادن به بی تحرکی و عدم تلاش در ایستادن بر روی پاهای ‏خویش و نداشتن تمرین اعتراضات مدنی مسالمت آمیز، به زخم بستر مبتلا می شوند (خدا کند که نشده باشند) و تنها دل ‏کسانی شاد میشود که چشم به زمینگیری آنها دوخته اند. متاسفانه این بیماری شدیدا مسری می باشد و از اصلاح طلبان ‏حکومتی به اصلاح طلبان غیر حکومتی سرایت کرده است، اما امید است که این نیروها بزودی تن به فیزیوتراپی مدنی ‏با انجام حرکتهای مسالمت آمیز دهند تا مبادا آنها را بر روی ویلچر اصلاح طلبان حکومتی ببینیم. ‏