دعوت عمومی دولت ایران در نابود کردن یکی از کشورهای عضو سازمان ملل، یکی از تخلفات انجام شده این دولت در چارچوب منشور سازمان ملل است. کشورهای عضو و به ویژه کشورهای عضو دائم شورای امنیت وظیفه دارند این دولت را به احترام و رعایت این منشور مجاب کنند. مطمئناً درخلال جنگ سرد، تهدید برای نابودی جزو عواملی بوده که در ارعاب های هسته ای به کار می رفته، ولی نباید فراموش کرد که این گونه تهدیدها به صورت برنامه ریزی شده و در قالب اقدامات تلافی جویانه انجام می شده: اما در اینجا به هیچ وجه با چنین ایده ای روبرو نیستیم؛ در اظهارات دولت تهران، تنها مسأله موجودیت اسراییل است که “مقابله به مثل” می طلبد؛ به بیان دیگر، آنها می خواهند ضربه اول را وارد کنند.
حال با توجه به موقعیت جغرافیایی، چنین تهدیدی صرفاً با استفاده از سلاح های هسته ای امکان پذیر خواهد بود. برخی از صاحب منصبان متعصب تا جایی پیش رفته اند که چنین جنایت “آخرالزمانی” را مانند سرآغازی برای بازگشت مهدی می دانند. در واقع در بین تصمیم گیرندگان ایرانی کسانی هستند که ذهن شان با انگیزه های انقلاب الهی و نبرد مذهبی اشباع شده؛ نبردی که طی آن نه تنها اسراییل باید از بین برود، بلکه باید براساس “موازین اسلامی ایران” از ارزش های “جنگجویان صلیبی” نیز کاسته شود.
در نظر برخی از ناظران امر، مسأله یک ایران هسته ای در نهایت تنها به دشمنان “قسم خورده” حکومت آیت الله ها مربوط می شود. به بیان دیگر، این مشکلی است بین ایران و اسراییل یا ایران و اعراب و سردمداران محلی قصد حل و فصل آن را دارند. در این منطق “اطمینان بخش”، اروپایی ها نباید در اختلافاتی که به آنها مربوط نمی شود مداخله کنند. در صورتی که این رویکرد کاملاً اشتباه است. کسانی که به دلیل عدم شناخت سیاست های ژئوپلیتیکی، سوء نیت، یا به منظور مدارا با دولت تهران، برای توقف فعالیت های غنی سازی ایران مبارزه نمی کنند [به ویژه در فرانسه]، مطمئناً روند اقدامات اروپا برای ایجاد صلح را با مشکل روبرو خواهند کرد.
در وهله اول باید خاطرنشان کرد که ژئوپلیتیک درست مانند فضای خالی یک پرتگاه در طبیعت، مقوله هراس انگیزی است. گاهی دیده می شود که کشوری قدرتمند به شکلی سنجیده از تأثیرات خود بر قسمت هایی از جهان چشم پوشی می کند و بلافاصله جای آن را دیگر قدرت ها اشغال می کنند. این پدیده از سال ها قبل در آفریقا مشهود بود؛ به طوری که فرانسه سرزمین های بسیاری را از دست داد و چین که به طور روزافزون در حال پیشرفت بود [و هست] جای آن را گرفت.
در اطراف ایران دولت های بسیاری هستند که به دلیل ارتباط قوی خود با غرب، از تروئیکای اروپا انتظار اعمال فشار بر دولت احمدی نژاد را دارند؛ فشارهای اقتصادی و نظامی.
اگر عربستان سعودی، کویت، پاکستان و به ویژه ترکیه از ناتوانی اتحادیه اروپا مطمئن شوند و به این نتیجه برسند که اروپا نمی تواند این کابوس مشترک [بمب ایران] را حل و فصل کند، مطمئناً در نهایت از همکاری های خود با این اتحادیه ناامید خواهند شد و بی شک اردوگاه غربی ها را ترک خواهند گفت.
چنین اقدامی برای اروپا یک فاجعه خواهد بود، چه از نظر بازرگانی و چه از نظر سیاسی: اسلام آباد به آغوش “حمایت کننده” چین خواهد رفت، ریاض و دیگر امیرنشین های نفتی خلیج فارس یک اتحاد اسلامی تشکیل خواهند داد و آنکارا نیز برای همیشه جاذبه های اروپا را فراموش و به اردوگاه روسیه خواهد پیوست. در تمامی این حالات، اروپا نه تنها موقعیت منطقه ای بلکه موقعیت بین المللی خود را نیز از دست خواهد داد.
در وهله دوم، اگر تهران به بمب دست یابد، مطمئناً این بمب برای دیگر کشورها هم بسیار وسوسه کننده خواهد بود. شاهد بودیم که در ماه دسامبر 2006، شورای همکاری خلیج فارس [متشکل از 8 امیرنشین عرب] اعلام کرد که بزودی برنامه تحقیقات هسته ای خود را آغاز می کند. چند ماه قبل از آن، مصر از علاقه خود برای دستیابی به “انرژی صلح آمیز هسته ای” سخن گفته بود، و پاکستان خاطرنشان کرده بود که برنامه خود را در برابر “تهدید روزافزون برنامه هسته ای ایران” گسترش خواهد داد… ازطرف دیگر در صورت دستیابی تهران به بمب، مطمئناً عربستان سعودی، به عنوان یک کشور عرب، پادشاهی، سنی و رقیب نفتی ایران “شیعه و ضد پادشاهی” به گسترش هسته ای خواهد پرداخت، زیرا هم از امکانات مالی بالایی برخوردار است و هم اینکه دانشمندان پاکستانی بسیاری در اختیار دارد. به علاوه، ترکیه ناسیونالیست به عنوان رقیب ایران در قفقاز که بر سر مسأله کردها نیز با دولت تهران اختلافاتی دارد، بی شک به گسترش هسته ای خواهد پرداخت. پاکستان به عنوان رقیب مذهبی [سنی] و سیاسی [بلوچستان] و دارنده فنآوری هسته ای نظامی، مطمئناً توان اتمی خود را افزایش خواهد داد.
در این مسابقه دستیابی به سلاح های کشتارجمعی که اخیراً در خاورمیانه آغاز شده، کشورهای اروپایی چگونه می توانند امنیت خود را در میان مدت یا بلند مدت تأمین کنند؟
در وهله سوم باید خاطرنشان کرد که جغرافیا مقوله سرسختی است. بمب ایرانی نه تنها می تواند آشوب و اغتشاشی را در مقیاس منطقه ای به راه اندازد [و سپس گسترش هسته ای]، بلکه می تواند بسیاری از دولت های اتحادیه در قسمت های جنوب شرقی قاره اروپا را با استفاده از موشک های ایرانی شهاب 3 مورد تهدید قرار دهد. در برابر این خطرات تنها دو کشور اتحادیه هستند [فرانسه و بریتانیا] که توان نظامی و موشک های غیراتمی و اتمی لازم برای مقابله و سرکوب این مسأله را در اختیار دارند…
و بالاخره تکلیف گسترش هسته ای غیردولتی چه می شود؟ جمهوری اسلامی که از هم اکنون گفته می شود در چندین عملیات تروریستی در جهان دست داشته [لبنان، فرانسه، آرژانتین، …]، مطمئناً می تواند خود را به امکانات سرکوب کننده بیشتری، به ویژه علیه اروپا، تجهیز کند و در نهایت این “بمب های خبیث” را در اختیار گروه های تروریستی قرار دهد.
در پایان، به وجود آوردن این تصور که بمب احمدی نژاد تنها به واشنگتن، اورشلیم یا پایتخت های شیخ نشینان عرب مربوط می شود و نه به قاره کهن [اروپا]، صرفاً شانه خالی کردن از بار مسؤولیت است. این مسأله نه تنها موجب بی ثباتی در سطح منطقه خاورمیانه خواهد شد، بلکه تهدیدهای مستقیمی را در خاک اروپا رقم خواهد زد. دورنمای اتمی شدن ایران به طور حتم باید از سوی اروپایی که برای آینده خود نگران است رد شود.
البته به شرط اینکه صدراعظم آنگلا مرکل، رییس جمهور نیکولا سارکوزی و نخت وزیر آینده بریتانیا نسبت به این مهم متقاعد شده باشند…
منبع: لوموند، 25 ژوئن 2007
مترجم: علی جواهری