خانم ها! آقایان!
گفته بودیم برمی گردیم. یکی یکی برمی گردیم. به کوری چشم کسانی که از درون و بیرون مرگ روز را می خواهند، بر می گردیم. فیس بوک و انتخاب روز به همت برو بچه های جوان لحظه ای از رفتن نماند. بازگشت سایت را هم ابراهیم نبوی عزیز کلید زد. بر سر ما فریاد کشید:
- نگذارید روز تعطیل شود…
درمصاحبه با تلویزیون ایران فردا گفتم که:
-“برادران امنیتی” دلتان خوش نباشد. ما بر می گردیم.
و حالا” نگاه هفته” بر می گردد.
سوالی تکراری است دیگر. به زمستانی دور بر می گردد که با “رهبر معظم انقلاب” در یک سلول بودیم. ایشان در آن زمان “آقای خامنه ای” ای بودند، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.به شرحی که در کتابم هست و دردهها مصاحبه گفته ام،زمستان در سلولی با آقای خامنه ای سر شد که حالا مجسمه شان را آنجا گذشته اند. اسم “کمیته مشترک”هم شده موزه عبرت تا یادگار “جنایات و شکنجه های دوران شاه” باشد و انگار نه انگار که بلا فاصله بعد از انقلاب ، همین شکنجه گاه شد” زندان توحید” و “برادران سپاه” درآن روی شکنجه گران ساواک را سفید کردند. اتفاقا دو تن از قربانیان این دوران را آقای خامنه ای خوب می شناخت. رحمان هاتفی و علیرضا اکبری شاندیز. لابد باد دهم بگوش “حضرت آقا” نرسانده که چه بر سر این دو یگانه آوردند.
اما حتما “خاطر مبارکشان” هست که دروقت جدایی، با چشمانی گریان در گوش من گفتند:
- هوشنگ، در حکومت اسلام قطره اشکی از چشمی نمی ریزد .
حالا سی و چند است که “اسلام” به روایت ایشان در حال حکومت است و همگان می دانند در مملکتی که بی اذن ایشان برگ از برگ نمی جنبد،در همین روزها پنج زندانی بیگناه ایرانی- آمریکایی را مبادله کرده اند.
و درست درهمین روزها،حسین رونقی که پشتوانه اش نه “شیطان بزرگ”، بلکه پدر و مادری از پا افتاده اند، مظلومانه روی صفحه اش در فیس بوک می نویسد:
- روز چهارشنبه در مقابل دادستانی تهران حاضر می شوم تا بازداشتم کنند. من مثل صدها زندانی سیاسی دیگر بی گناهم و حقم زندان نیست.
و من باز از شما می پرسم آقای خامنه ای:
- فکر می کنید اشک های حسین رونقی را کسی نمی بیند؟ حتی خدایی که به نام او، و به فرمان شما می گیرند و می برند و می کُشند؟