جزیره ابوموسی از منظر امنیت بین‌المللی

مهدی جلالی
مهدی جلالی

سفر آقای احمدی نژاد به جزیره ابوموسی این بار بیش از گذشته، پرونده اختلاف بر سر مالکیت این سه جزیره را روی میز دیپلماسی چندین کشور به جلو کشانید. احضار سفیر ایران در امارات، واکنش دبیرکل شورای همکاری خلیج فارس، و بیانیه وزارت خارجه آمریکا بخشی از واکنش‌ها بودند. اما داستان در این‌جا پایان نمی‌گیرد. ایران برنامه‌های زیادی از جمله تغییر در نام این جزیره به “ابوموسی”، ارتقای آن به منطقه گردش‌گری، و محل برگزاری روز ملی خلیج فارس، تدارک دیده‌است. همراهی مجلس ایران با برنامه دولت برای این جزیره، توجه دیپلماسی کشورهای غربی و منطفه را نسبت گشایش جبهه دیگری در بحران امنیت بین‌المللی توسط ایران، جلب کرده است.

اما دلایل آقای احمدی نژاد برای پافشاری بر سر مسئله جزیره ابوموسی چه هستند؟ پاسخ را می‌توان با یک ارزیابی کوتاه در واکنش‌های ایرانیان به این موضوع، یافت. در واقع آقای احمدی نژاد بازی هوشمندانه‌ای را آغاز کرده است. او تابحال بارها از احساسات ناسیونالیستی ایرانیان استفاده کرده و می‌داند که حمایت افکار عمومی را پشت سر خود دارد. از سوی دیگر رقبای سیاسی و نیروهای مخالف خود را نیز در وضعیت آچمز قرار داده است. واکنش‌های نیروهای سیاسی می‌توانسته برای وی به سادگی قابل پیش‌بینی باشد: آنها یا سکوت می‌کنند؛ یا از او کاملا حمایت کرده، و یا مصلحت اندیشانه زمان و شرایط موجود را برای پیش کشیدن این مسئله به صلاح نمی‌دانند. هرسه نوع واکنش به نفع وی خواهد بود.

اما نگرانی دولت‌های غربی از چیست؟ آیا این تحرکات صرفا یک نیشگون دیپلماتیک بی‌خطر محسوب می‌شود و یا به مسئله‌ای مهم‌تر در امنیت منطقه‌ای اشاره دارد؟ اگرچه دولت و مجلس ایران هدف خود را توسعه گردشگری در جزیره ابوموسی اعلام کرده‌اند، اما چنین هدفی با توجه به نزدیکی این جزیره به تنگه هرمز و موقعیت استراتژیک آن از جهت نظامی و امنیتی، در شرایط کنونی چندان قانع کننده به نظر نمی‌آید.

کشورهای عرب حوزه خلیج فارس از حمایتی استثنایی توسط آمریکا و کشورهای اروپایی سود می‌برند. معاملات بی‌سابقه نظامی که نشانگر پول بی‌چانه عرب‌ها و دست و دلبازی آمریکایی‌ها در فروش پیشرفته‌ترین تسلیحات به آنان است، در کنار برنامه بهم پیوسته سیستم سپر دفاع موشکی برای این کشورها، تنها بخشی از این حمایت‌ها است. مهمترین ویژگی این حمایت‌ها، نه در روابط دولت‌ها، بلکه در روابط وسیع نیمه‌ دولتی و مدنی این کشورها با غرب می‌باشد. از حجم مبادلات گسترده تجاری میان آنان که بگذریم، سهم بزرگی از این روابط به دانشگاهها، بنیاد‌های آموزشی و فرهنگی، و موسسات فکری و استراتژیک اختصاص دارد. برگزاری مسابقات ورزشی نیز به تنهایی، حجم وسیعی از ملاحظات و مسئولیت‌های امنیتی را میان این کشورها بوجود می‌آورد.

با این وجود احتمالا توجه مقامات حکومت ایران بیشتر به خود خلیج فارس و حساسیت‌های امنیتی این آبراه برای تامین انرژی جهان است. با توجه به تسلط بیشتر سرزمینی ایران بر خلیج فارس به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین کشور کرانه‌ای، قاعدتا ایران باید می‌توانست با اطمینان خاطر دادن به مصرف‌ کنندگان جهانی در تامین امنیت انتقال انرژی، اعتبار و امتیازات زیادی کسب کند. اما رفتار حکومت در این مدت درست برعکس بوده، و این آمریکا بوده است که منت محافظت از انتقال انرژی را بر سر مصرف کنندگان در سراسر جهان گذاشته است. در طول چند ماه گذشته مانورهای نظامی دریایی ایران با ادبیاتی ستیزه جویانه و تهدید به بستن این آبراه همراه بوده است. این تهدیدات افکار عمومی مصرف کنندگان انرژی را نسبت به نیات ایران بدگمان و نگران کرده است.

با در نظر داشتن رفتار غیر قابل اطمینان حکومت ایران، جزیره ابوموسی می‌تواند به عنوان جبهه جدیدی برای تحرکات نظامی و اطلاعاتی، و در نتیجه خطری امنیتی محسوب بشود. به این ترتیب عملا احساسات ناسیونالیستی در نیروهای سیاسی باعث می‌شود که آنان ناخواسته با آقای احمدی نژاد در این جبهه جدید همسنگر بشوند. این درحالی‌ست که نه تنها از منظر امنیت بین‌المللی، بلکه از منظر حقوقی نیز گشودن چنین جبهه‌ای به زیان ایران خواهد بود.

حقیقت این است که اگر احساسات ناسیونالیستی را کنار بگذاریم، از نظر حقوق بین‌الملل، ایران در موقعیت بسیار ضعیفی در حق مالکیت خود بر جزیره ابوموسی می‌باشد. به عبارت دیگر اگر پرونده جزیره ابوموسی به دادگاه بین‌المللی ارجاع شود، ایران بازنده اصلی خواهد بود. و اگر این پرونده به جهت حساسیت امنیتی و احیانا تحرکات نظامی در آینده مجددا به شورای امنیت برود، می‌تواند بطور جدی حق مالکیت ایران را به زیر پرسش بکشد.

اما این ناشیگری دیپلماسی ایران در مورد جزیره ابوموسی، به سال‌ها پیش از دولت آقای احمدی‌نژاد و بر اثر تصمیم آخرین پادشاه ایران بوده است. دربند اول تقاهم‌نامه‌ سال ۱۹۷۱ میان شارجه و ایران، از اشغال بخشی از جزیره توسط ارتش ایران یاد شده است. این کلمه در حقوق بین‌الملل باری بسیار منفی داشته و مشروعیت مالکیت ایران را به پرسش می‌گیرد. در بند دوم نیز برای امارات، همانند ایران، بالاترین نوع حق مالکیت بدون ارتش (حوزه تام قضایی) در بخش جنوبی جزیره مورد توافق طرفین قرار گرفته است.  ایران متقابلا می‌تواند به قیمومت بریتانیا بر امارات در آن سال اشاره کند، که با توجه به پرونده‌های حقوقی مشابه و افکار ضد استعماری کنونی در سطح بین‌المللی استدلالی بسیار ضعیف و شکننده خواهد بود. افزون بر تمام این موارد، ایران در طول چهار دهه گذشته هرگز به مفاد این تفاهم نامه ملتزم نبوده و مانند بسیاری موارد دیگر تعهدات بین‌المللی خود را نقض کرده است، که این نیز موقعیت ایران را در برابر دادگاه به مراتب ضعیف‌تر می‌کند.

با این توصیف، چگونه می‌توان بازی را عوض کرد؟ برخورد علمی با موضوع مورد اختلاف، تنها کلید حل مشکل خواهد بود. نیروهای سیاسی می‌توانند از حکومت ایران دو خواسته داشته باشند: یکی این که بجای تهدید نظامی و درشت‌گویی از تحریک کشورهای عرب منطقه و غرب در این آبراه حساس بپرهیزد. همچنین لازم است تا ایران از مذاکره با امارات سر باز نزده و مسئله مالکیت بر سر جزیره را تنها از راه دیپلماسی دوجانبه با شیخ نشین امارات مورد بررسی قرار دهد. در این صورت ایران می‌تواند با حفظ موقعیت کنونی خود ــ که در عرف روابط بین کشوری معمول است ــ با امارات وارد معامله شده و به ازای سرمایه گذاری‌های اقتصادی و کمک به رشد منطقه، در خلال یک بازه زمانی معین بخشی از حقوق پایمال شده مندرج در تفاهم‌نامه را به تدریج به امارات بازگرداند. بدیهی‌ست فقط در چنین حالتی و با طراحی هوشمند یک سلسله مذاکرات دیپلماتیک، ایران قادر خواهد بود کماکان حق مالکیت بر سر جزایر سه گانه را برای خود محفوظ بدارد.

ناسیونالیسم ایرانی وقتی لباسی عوامانه به تن می‌کند، بجای تکیه بر قدرت نرم ایران و همزیستی با جهان پیرامون، به قدرت قاهره اتکا می‌کند. این درحالی‌ست که در جهان امروز و با هم سرنوشت شدن هرچه بیشتر مردمان روی این کره خاکی، تعاریف نوینی از منافع ملی صورت می‌گیرد که یکی از مهمترین آنان، اعتبار و آبروی یک کشور در افکار عمومی جهانی ست. فرهنگ بیگانه ستیز و عدم درک درست رفتار مناسب ایران به عنوان یک عضو خانواده جهانی، تاکنون چهره بیرونی کشورمان را به قلدری و عضوی بی‌تمدن و دردسر ساز در جامعه بین‌الملل تبدیل کرده‌است. بر مبنای همین فرهنگ و انگاره‌های قرون وسطایی از منافع ملی و سرزمینی، می‌توان موضوع مالکیت جزایر را در کنار جمله مشهور “انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست” تفسیر کرد.

شاید ما ایرانیان تصور می‌کنیم که از زمان کوروش تاکنون، حق ما به مرور توسط قدرت‌های نوظهور جهان خورده شده‌است، و لازم است با چنگ و دندان، افتخارات گذشته خود را احیا کنیم. اما حقیقت این است که جهان امروز این نوع برداشت از روابط میان ملت‌ها را دیگر برنمی‌تابد و دقیقا در جهت معکوس منافع ملی ما حرکت می‌کند.