نگاهی به مقدمهی شفیعی کدکنی بر گزینهی اشعار ناتل خانلری
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی از جمله صاحبنظران شعر معاصر است که نزدیک به سه دهه هیچ اظهار نظر مکتوب و رسمی دربارهی اوضاع و احوال شعر معاصر و شخصیتهای ادبی روزگار ما از او منتشر نشده بود. همگان او را به این ویژگی میشناسند که به ندرت بر چیزی یادداشت مینویسد یا به کسی دربارهی موضوعی دستخط میدهد. مگر اینکه شخص مورد نظر مهدی اخوان ثالث باشد و یا آنکه از او یادداشتی طلب میکند، علی دهباشی باشد! با این حال دانشجویان و علاقهمندان ادبیات کهن و ادبیات امروز، همیشه آرا و نظرات او را مبنا و معیار میگیرند و به آن ارجاع میدهند. کلاس درس مثنوی استاد که به روال همیشه سهشنبهها در دانشگاه تهران برگزار میشود، همیشه لبالب پر از دوستداران اوست به حدی که بسیاری از آنها ایستاده در کلاس درس او حاضر میشوند. شفیعی در بیان آراء و نظراتش بسیار بیپرواست. او چنان که در مقدمهی جنجالیاش بر اشعار خانلری مینویسد: « واقعا چقدر بتتراشی و بتپرستی در این مملکت رواج دارد که آدم از طرحکردن چنین مطلب سادهای آن هم در حد یک پرسش و احتمال باید چندین بار استغفار کند…»، منتقدی است شجاع که از حمله به تابوها و بتهای برساخته هراسی ندارد. او گاه به عمد در اظهار نظر زمختی به خرج میدهد تا مخاطب را به این شجاعت ترغیب کند که در همهچیز شک کند و گمان نکند که مواجهه با شخصیتهای ادبی هنری همان مواجهی رعیت با پادشاه و دربار است. به یاد دارم روزگاری سر همان کلاس کذایی، دربارهی واپیسن دفترهای شعر سپهری از او سوال شد. او کف دستش را بالا آورد و گفت: «او هربار اینقدر حشیش میکشید و میرفت فضا!» یا خانم دانشجویی دربارهی شعرهای احمدرضا احمدی از او پرسید و او بدترین کلمهی ممکن را در توصیف شعرهای او به کار برد! و کلاس از خندهی حضار روی هوا رفت! در میان شخصیتهای ادبی معاصر، افراد کمی هستند که شفیعی آثار آنها را ارزشمند بداند و گمان میکنم که هنوز هم بر این عقیده استوار است. استاد فرهیخته و فروتنی که روزگاری به من گفت؛ «پسرم، در این که شفیعی سواد خواندن و نوشتن دارد هم شک کن!»
الغرض، این روزها بازار نقد و نظر و زد و خورد پیرامون مقدمهی شفیعی بر اشعار خانلری بسیار داغ است. شفیعی در مقدمهی گزینهی اشعار خانلری که از جانب انتشارات مروارید منتشر شده است، بمبی را در ادبیات معاصر ایران و محافل ادبی منفجر کرده است؛ او نخستین کسی است که دربارهی نیما یوشیج و کارنامهی شاعری او به طور جدی شبهاتی وارد کرده است. او در بخشی از این مقدمه مینویسد:
« در مورد آثار نیما یوشیج چه نظم او و چه نثر او، ملاک اعتبار تاریخ نشر آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است.» نیما با نامهها و یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کرده است که با همهی مقام شامخ هنریاش در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و بعضا از تهمتزدن به دیگران گویا در لحظههای خشم و کین پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامهها و تاریخ آن شعرها فقط در حد زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر…»
او مبحث نوگرایی در شعر معاصر را به این منوال نمیبیند که تنها یک تن - نیما یوشیج - طرح کرده باشد یا برای آن پرچمدار واحدی نمیشناسد و دیگرانی چون پرویز ناتل خانلری را نیز در این جریان سهیم میداند. او در گریز به شخصیت ادبی نیما، او را به جابهجایی تاریخها، گرتهبرداری مستقیم از آثار دیگران و حتی پیروانش متهم میکند و در این اقامهی دعوا، نامههای خصوصی نیما، اشعار او و خانلری - به خصوص شعر «یغمای شب» خانلری و «با غروبش» نیما - را شاهد میآورد و به کرات تایید میکند که هدفش از طرح این مورد خاص، تخریب مقام ادبی نیما یا تفوق دادن دیگری بر او نیست و فقط تلاش میکند تا دری را به سمت تحقیق عالمانه، دانشمحور و مبتنی بر امکانات مدرن پژوهشی در مواجهه با ادبیات و هنر باز کند و این راه را به نسل بعد هم نشان بدهد تا شاید غبار اوهام و افسانه و قهرمانسازیهای معهود جوامع سنتی از رخسارهی ادبیات فارسی تکانده شود.
با این حال انتشار گزینه اشعار ناتل خانلری به همراه مقدمهی جنجالی آن، بازتابهای وسیع و ضد و نقیضی در محافل ادبی و میان هواداران نیما و هوادارن شفیعی کدکنی برانگیخت. از جمله شراگیم یوشیج فرزند نیما در صفحهی فیسبوک خود، متنی را خطاب به استاد شفیعی منتشر کرده و به نقد او پرداخته است. ادبیات به کار رفته در این نوشتار به هیچ رو محترمانه نیست، اما بسیار در خور تامل است:
«حافظا این چه کید و دروغی ست
کز زبان می و جام و ساقی ست
نالی ار تا ابد باورم نیست
که برآن عشق بازی که باقی ست
من برآن عاشقم که رونده ست…
جناب استادو پرفسور حکیم محمدرضا خان شفیعی کدکنی، غم دنیا را به دل پردردتان راه ندهید می دانم مصیبت بزرگی ست اما تا بوده چنین بوده اگر پشم پلی کلاهتان ریخنه و در انبوه دوستداران نیمای بزرگ اعتنائی به شما و حرف های صد بار تکراریتان نیست ، حسادت نکنید و نرنجید و لااقل حرفی بزنید که بگنجد حکایت کسی ست که بر کول سعدی سوار بود و در میان مردم بازار نیز جار می زد، خانلری پسر خاله نیما بود و بسیار هم مورد لطف نیما و سال ها در زیر سایه و حمایت مالی و معنوی نیمای بزرگ زندگی می کرد، حتی نام و لقبش را ناتل نیما برایش انتخاب کرد. اما به ذات مادریش نمکدان را شکست و بار ها با همدستان فرومایه اش در مجله ی من دراوردی سخن به استاد خود حمله ور شد در شب شعر نخستین کنگره نویسندگان برق را قطع کردند و همدستانش مهدی حمیدی شیرازی و مهدی سهیلی و چند نفر دیگر……به توطئه و چاپ اراجیف در روزنامه های وقت پرداختند اما به جائی نرسیدند چون به حقیقت نزدیک نبود و نیمای بزرگ همچنان بر فراز قله سخت سر شعر فارسی لمیده بود. اما از انجائی که تفاله های نشخوارش همچنان برای شاگردانش به میراث باقی مانده جای تعجبی نیست، اما استاد عالیقدر و سر دمدار کهنه فروشان، لااقل بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید، از فهم سرشار شما بعیدست، هرچیزی را با هر چیز مقایسه نیست مثل فیل و فنجان امروز خانلری بر کول کدامتان سوار ست و سواری می خورد، بهتر ست جوابتان را از شاگردان کوچک نیما بشنوید، که راه پر مشقت او را می پیمایند زنده باشند که حافظ سنت ما در مقابل این کهنه فروشان و خود فروشان هستند، درود بر همه ی فرزندان بیدار چشم سرزمین از دست رفته ام…..و درود به آرمان میرزا نژاد و درود بر شاهپور جورکش، و هیوا مسیح.
شراگیم یوشیج»
متن کامل مقدمه در همین پرونده تحت عنوان «ما و معجزهی امامزاده نیما» آمده است.