یک بار مادربزرگم من را به بازار زیره در کرمان فرستاد. به فروشنده گفتم ۲۵۰ گرم زیره به من بدهید. از روی صندلی اش تکان نخورد و ابروهایش را بالا انداخت و گفت: “نه”
این یک رفتار شناخته شده در کرمان است. او تلاش می کرد که در این بازی برنده شود. من به روی خودم نمی آوردم که متوجه این حرکت اش شده ام تا اینکه بزور جاب داد: “ما زیره نداریم.”
من به کیسه بزرگ زیره اشاره کردم.
مثل خرس غرید: “تو به من گفتی ۲۵۰ گرم زیره می خواهی. توقع داری که من برای ۲۵۰ گرم زیر از صندلی خودم بلند شوم، کیسه را باز کنم، وزن کنم، همه این کارها را برای ۲۵۰ گرم زیره انجام بدهم؟ نخیر، بچه، من ۲۵۰ گرم زیره ندارم.”
این اتفاقات در اینجا نادر نیست. فروشنده ای که حوصله ندارد از صندلی اش بلند شود و به تو می گوید که فردا که بازار شلوغ است بروی چون او در هر صورت باید به سر کارش بیاید.
بازار کرمان یکی از محبوب ترین مکان ها برای من است. نه تنها زیباست بلکه روح زندگی در آن جاری است. بازار ها در تهران، اصفهان و مشهد، هویت خود را از دست داده اند. بازاری ها که پیر شده اند و پسرانشان حرفه آنها را ادامه نمی دهند. از خودم می پرسم، چه بر سر بازار خواهد آمد؟ وقتی که آخرین بازاریان از اینجا بروند، روح بازار برای همیشه محو خواهد شد.
شنیده ام که بازار مشهد در زمان شاه، با وجود مخالفت های همسرش برای نگهداری از این بازار، کاملا تخریب شد تا بازار جدید در آنجا ساخته شود. حالا دیگر اثری از آن بازار نمانده است.
نام اشرفزاده و مسگری در بازار کرمان با هم عجین شده است. اسم اشرفزاده همه جا به چشم می خورد. حجره اشرفزاده حتی داخل بازار هم نیست بلکه بیرون از بازار در خیابان خواجو، قرار دارد. او مرد هفتادساله ایست که همیشه کلاه پشمی به سر دارد. او یکی از آخرین مسگرانی است که این صنعت را با هنر درآمیخته است.
وی در پشت مغازه اش کارگاهی دارد. روی زمین در آن فضای تاریک بوی نفت و سوختگی می آمد. دست هایش پینه بسته است و نوک انگشتانش سیاه شه است. پشت کارگاه حیاطس است که همه چیز از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می شود.
از آقای اشرفزاده پرسیدم: “شاگرد نمی خواهید؟” جواب داد: تو؟ تو می خواهی اینجا بنشینی و هر روز به مس بکوبی؟ ببخشید اما این کار برای دختر ها نیست. جوانان امروز فقط می توانند دکمه های تلفن شان را فشار بدهند. کار و عشق و توجه به این کار برای همیشه مرده است.
از مغازه بیرون می آییم و به سمت بازار می رویم. راس ساعت دوازده قرار است خانم سرفرازی را ملاقات کنیم. وقت زیادی نداریم. او بالاخره قبول کرده است که به من پته دوزی یاد بدهد.
پته دوزی هنر دوختن روی پارچه زخیم پشمی و از هنرهای دستی کرمان است. هر خانواده اصیل کرمانی پته هایی دارد که به نسل بعدی می رسد. تعداد زیادی مغازه پته فروشی در کرمان وجود دارد اما کار خانم سرفرازی سطح اش فرق می کند. او از بافت و رنگ های جدید استفاده می کند. او یک تاجر موفق هم هست که به سبک تجار کرمانی کار می کند، جواب هر کسی را نمی دهد. تعداد زیادی به داخل مغازه می آیند تا پته های او را ببینند اما او فقط به یک نفر پته را نشان می دهد.
او وقتی که متوجه نگاه متعجب من می شود، می گوید: “بقیه خریدار نبودند، من بعد از ۵۰ سال تجارت، تشخیص می دهم”. خانواده من از زمان قدیم مشتری او بودند و شاید به همین دلیل موافقت کرد تا من را برای نیم ساعت ببیند و پته دوزی را به من معرفی کند.
خانم سرفراز درحالیکه سریع تر از قهرمان اسکیت سواری المپیک سوزن می زد، به من گفت: “من نمی توانم این کار را آرام انجام بدهم. با موبایلت از من فیلم بگیر تا بعدا بفهمی من چکار کردم.” دستانش روی پارچه پشمی پرواز می کرد.
پته دوزی یک ممر درآمد برای زنان کرمانی است. مانند فرش چیزی است که می توانند در خانه درست کنند و بفروشند. تعداد زیادی سازمان های خیریه کلاس های پته دوزی دارند. خانم سرفراز در یکی از آنها آموزش می دهد که وابسته به کمیته امداد امام خمینی است.
همه پته ها یکسان نیستند. ممکن است یک پته متر مربعی بین ۲۰۰ تا ۸۰۰ هزار تومان فروخته شود که این بستگی به ظرافت کار دارد. ممکن است من پته دوز خوبی نباشم اما با دیدن پته می توانم تشخیص بدهم که خوب است یا نه. من به این موضوع افتخار می کنم.
خانم سرفراز مثل یک معلم سختگیر از من خواست که کاری را که کرده است، تکرار کنم. من با چشمان متعجب نگاهش کردم. حتی نمی دانستم از کجا باید شروع کنم.
خانم سرفراز زیر لب گفت: “از دست بچه های امروزی”.
گاردین، ۲۶ مارس