جشنواره کن قرار است گزیده ای باشد از بهترین های سینمای جهان طی یک سال، که اما - و متاسفانه- تصویر دلنشینی از حرکت یک ساله سینمای جهان ترسیم نکرد و انبوهی حسرت و دریغ را برای “عشاق واقعی” سینما برجای گذاشت، با این سوال اساسی که آیا سینما مرده است؟
نگاه کنید گشت و گذار محمد عبدی را از حواشی و متن جشنواره، با عکس های اختصاصی وی برای “روز”.
کن شصت و یکم: هیاهوی بسیار برای هیچ
جشنواره کن قرار است گزیده ای باشد از بهترین های سینمای جهان طی یک سال، که اما - و متاسفانه- تصویر دلنشینی از حرکت یک ساله سینمای جهان ترسیم نکرد و انبوهی حسرت و دریغ را برای “عشاق واقعی” سینما برجای گذاشت، با این سوال اساسی که آیا سینما مرده است؟
همه چیز کن در ابعاد گسترده و مثال زدنی است؛ از جمع بیش از 33 هزار میهمان سالانه جشنواره، تا شهر ساحلی دوست داشتنی که بوی سینما می دهد، تا برق هزاران فلاشی که چهره معروف ترین ستاره های سینما را بر روی فرش های قرمز گسترده نورانی می کند، و فیلمسازان بزرگی که نمی توانند انکار کنند که حضور در کن چقدر برایشان مهم و اساسی است، اما خوب که دقیق شوی می بینی جشنواره کن هم یک “بازی بزرگ” است که در نهایت تنها چیزی که در آن چندان با اهمیت نیست، خود “سینما” است!
سر در اصلی کاخ جشنواره: جشنواره شصت و یکم انتظارها را برآورده نکرد.
هیئت داوران جشنواره؛ انتخاب های این هیئت تعجب همگان را بر انگیخت.
جشنواره کن جشنی است برای سینما، اما در نهایت در کشوری که به روشنفکرترین کشور دنیا شهره است، مهم ترین واقعه سینمایی اش ربط چندانی به روشنفکری ندارد و بیشتر و بیشتر - امسال بیش از سال گذشته- تنها به یک “آئین” تبدیل شده که حواشی آن بسیار مهم تر از اصل می شود. در نتیجه در تمام جشنواره ای که قرار است بهترین فیلم های جهان را به نمایش بگذارد، حتی یک فیلم نمی توان یافت که شیفته ات کند و در تاریکی سینما، فارغ از هیاهوی بیرون از سالن، اشکت را دربیاورد و دوست داشته باشی مثل روایت آن بزرگ نقد نویسی ایران، در برابر پرده زانو بزنی و سینما را ستایش کنی…
مرجان ساتراپی، کارگردان ایرانی فیلم پرسپولیس، یکی از داوران بود.
کوئنتین تارانتینو، یک کارگاه فیلمسازی برگزار کرد؛ با خل بازی های همیشگی.
اما نتیجه این “بازی بزرگ” این است که همه قاعده بازی را رعایت می کنند و این قاعده بازی حکم می کند که فیلمی همچون “کلاس”- با عنوان فرانسوی” در میان دیوارها”- که به یک فیلم کوچک تلویزیونی شعاری درباره مسئله آموزش نوجوانان فرانسه می ماند و رنگ و بویی ندارد از “سینما”- شدیدا متکی بر دیالوگ، همه چیز در سطح و بدون هیچ نوآوری- نخل طلای بهترین فیلم جشنواره شصت و یکم کن را در میان حیرت همگان از آن خود می کند، بی آن که هیئت داوران در جلسه مطبوعاتی پس از مراسم پایانی، هیچ حرف مفید یا دلیل قابل توجهی برای دفاع از فیلم داشته باشند.[“این مساله روز دنیاست”، “همه سیستم های آموزشی دنیا این مشکلات را دارند”، “من می خواهم این فیلم را به مسئولان آموزشی مملکت خودم نشان دهم”…] متاسفم، تربیت سینمایی من، هیچ ربطی بین این حرف ها و “سینما” که برایم در میزانسن و تصویر و بیان ناب هنری خلاصه می شود، نمی بیند.
استیون اسپیلبرگ با قسمت جدید ایندیانا جونز در بخش خارج از مسابقه حضور داشت.
وونگ کار وای، این بار با بازسازی نسخه ای از یک فیلم قدیمی اش حضور داشت.
این گونه است که نمی شود فهمید، چطور فیلم برادران داردن -“سکوت لورنا”- که اتفاقا از لحاظ تصویر و کارگردانی بسیار غنی است و از حیث فیلمنامه نه چندان کامل، جایزه بهترین فیلمنامه را می گیرد، یا فیلم سیاسی تکراری ایتالیایی-“استاد”- درباره مافیا و قدرت- که نمونه اش را از دهه هفتاد تا به امروز ده ها بار دیده ایم- مورد توجه داوران قرار می گیرد و فیلم ویم وندرس یا آرنو دپلشن- که هر چند کامل نیستند، اما در شهر کورها، غنیمت- به کل در فهرست مورد انتخاب داوران غایب هستند.
همین طور حضور فیلمی مانند “سرویس” در بخش مسابقه که با هر سلیقه ای مردود است، یا “24 شهر”، فیلمی به شدت شعاری و معیوب، که اگر سازنده اش شیر طلایی جشنواره ونیز را نبرده بود، فکر نمی کنم کسی جرات داشت آن را از بین بیش از 1800 فیلم ارسالی به کن، برای بخش مسابقه انتخاب کند.
ویم وندرس و بازیگران فیلم تازه اش در کن؛ وندرس این بار نصیبی از جوایز نداشت.
ستارگان سهم عمده ای در رونق جشنواره کن داشتند؛ پنه لوپه کروز.
آیا واقعاً این 22 فیلم نه چندان دیدنی در بخش مسابقه، بهترین های سینمای جهان هستند و در میان صدها عنوان دیگر، فیلم بهتری وجود نداشت؟ این سوالی است که جوابش آسان نیست، اما ترجیح می دهم که خوش بین باشم و فکر نکنم که این جشنواره عصاره سینماست و آن را بیشتر حاصل مسائل جانبی یا کج سلیقگی هیئت انتخاب بدانم تا مستقیم به این نتیجه نرسم که سینما مرده است.
حتماً سینمای آمریکا فیلم های بهتری دارد از “دو عاشق”- یک فیلم رمانتیک معمولی و تکراری- و سینمای چین بهتر از فیلم کسالت بار “24 شهر”؛ و یادم هست که کمی آن طرف تر هنوز کیم کی دوک زنده است و فیلم می سازد و سینما را دوباره از نو تعریف می کند، گیرم که “فهم” فیلم ها و جهانش برای خبرنگارانی که با سوال هایشان در جلسات مطبوعاتی کن نشان می دهند که هیچ بویی از سینما نبرده و مایه شرمندگی اند، آسان نیست و فیلم دیدنی اش- “نفس”- همین سال گذشته در کن مهجور ماند و کسی ندیدش، اما چه باک که سینمای واقعی را باید جای دیگری سراغ کرد؛ جایی فارغ از هیاهو و برق فلاش ها و پاییون هایی که برای ورود به سینما ضروری است، و البته نگاه سطحی خبرنگاران و شبه منتقدان به سینما که هیچ وقت نمی توانی آنها را در سالن کوچک کناری ای ببینی که “لولا مونتز” را نشان می دهد؛ کلاس درس سینمایی که مشتری چندانی ندارد.
تنها نماینده ایران، فیلم ترانه تنهایی تهران بود؛ سامان سالور و گروهش.
مردم مشتاق و کلاه های مجانی ایندیانا جونز برای تبلیغ.