برای کشته شدگان و زنده به گوران

نویسنده

rashidesmaeeli.jpg

این بار ابراهیم لطف الهی‎.‎‏ روند نقض حقوق بشر در ایران، به سریالی تکراری مانند است که گویا نه فقط کارگردانان و ‏بازیگران را سودای پایان دادنش نیست که تازه هر چه ماجرا جلوتر می رود، داستان بیش از پیش از ژانر تراژیک به سوی ‏آمیخته ای از جنایت و وحشت میل می کند؛ تا نمایه ای باشد از ذوق باطنی کارگردانانش.اینگونه است که امروز دعوا دیگر ‏نه بر سر حق آزادی بیان و تعیین سرنوشت، که کار منازعه به “حق حیات” رسیده است.‏

باری؛ آزادی بیان و حق تحصیل و انتخابت آزاد و برابری حقوق زن و مرد، همه پیشکش، امروز کار به جایی رسیده است ‏که باید در دفاع از “حق حیات” داد سخن سر دهیم. در کنار اخبار هر روزه ی بازداشت فعالین مدنی، برخوردهای غیر ‏قانونی و خود سرانه با زنان و جوانان به بهانه ی حفظ امنیت اجتماعی، محرومیت افراد از حق تحصیل، توقیف مطبوعات ‏و تحمیل سانسور به رسانه ها، اکنون “اعدام” و مرگ مشکوک افراد در زندان نیز، رفته رفته به بخشی از روند مستمر و ‏هر روزه ی نقض حقوق بشر در ایران تبدیل می شود. روزی در ملا عام “دست و پا” بریده می گردد و روزی دیگر ‏متهمی که نه کیفیت محاکمه اش معلوم است و نه ماهیت اتهامش روشن، به چوبه ی دار سپرده می شود، آن دیگری به ‏پرتاب از بلندی محکوم می شود و آن دیگر تر به سنگسار. فکرش را بکنید: سنگسار! لحظه ای در این واژه تامل کنید: ‏سنگسار، یعنی انسانی را در چاله کردن و سنگ بر سر و رویش زدن، تا لحظه ای که جان از بدنش به در شود. پرتاب دو ‏انسان از بلندی نیز، اشتباه نکنید! تصمیم دسته ی تبهکاران برای گرفتن جان گروگانهایشان نیست، این تصمیم یک دادگاه ‏رسمی در مورد شهروندان یک کشور 70 میلیونی در قرن بیست و یکم است. تصمیمی که اتفاقا کاملا قانونی هم هست؛ هر ‏چند می گویند جلوی اجرایش گرفته شده.‏

و حالا خبر آورده اند یک مرگ مشکوک دیگر در زندانی دیگر. اول آن دو زهرا(کاظمی و بنی یعقوب) و اکنون یک ‏ابراهیم. خبر چند جمله بود: “یک دانشجوی سنندجی به نام ابراهیم لطف اللهی در بازداشتگاه اداره ی اطلاعات سنندج به ‏طرز مشکوکی جان سپرد” مرگ مشکوک یا به قول زندانبانانش “خودکشی”. مگر شما ظرف چند روز چه می کنید با این ‏جوانان در زندان که در برابر خویش راهی جز خودکشی، گشوده نمی یابند ؟ کمی رحم داشته باشید، فکر کنید این جوانان ‏زندانی فرزندان خودتان هستند، نمی خواهد حقوق بشر را رعایت کنید، فقط کمی رحم داشته باشید، به زهرا بنی یعقوب فکر ‏کنید، دختری جوان، که پزشک شده بود، حالا در قبرستان است، و ابراهیم لطف اللهی که حقوق می خواند تا شاید خود بر ‏مسند قضا نشیند. چه تراژدی دردناکی که پزشک در بازداشتگاه صید مرگ شود و حقوق خوانده، قربانی نقض حقوقش. ‏اعتراف کنید، خواهش می کنم اعتراف کنید که کمی، فقط کمی، وجدانتان از این بابت معذب است.‏

‏ زهرا کاظمی، اکبر محمدی، فیض مهدوی، زهرا بنی یعقوب، ابراهیم لطف اللهی، نفر بعدی چه کسی است؟ بی توجهی اگر ‏ادامه یابد شک نکنید که نام بعدی در راه است.‏

باید گریست به حال سرزمینی که در آن سلب حق حیات و تعرض به تمامیت جسمانی افراد، نه فقط در زندان یا پای چوبه ی ‏دار، که در هر کوی و برزن، سکه ی رایج بازار است.همین الان که من این کلمات را می نویسم و یا همین حالا که شما این ‏کلمات را می خوانید، معلوم نیست که چند نفر در زندانها ـ حالا به هر جرم و اتهامی که آنجا هستند ـ دارند شکنجه می ‏شوند؛و یا در اثر آزار جسمی و نبود امکانات پزشکی جان می دهند. فقط خدا می داند در این سرمای صعب چند نفر بر اثر ‏قطع گاز جان داده اند، و یا چند نفر قربانی ناموس پرستی غیور مردان شده اند.‏

معلوم نیست چند نفر در جاده های خطر خیز کشور زیر چرخهای کامیون ها له می شوند.شاید اصلا لحظاتی پس از خواندن ‏این یادداشت، یک هواپیمای مسافر بری روی خانه ی شما سقوط کند و بعد… این همه انسان، حال یا در زندانها، یا در جاده ‏ها و یا بر فراز آسمانها جان می دهند، اما آیا تاکنون شنیده اید حتی یک نفر از صاحب منصبان-هر چند خرده پا- به مکافات ‏این همه مرگ، مجازات یا لا اقل، محاکمه شده باشد؟

شاید کمتر کشوری را بتوان سراغ گرفت که در آن، جان آدمیان این چنین بی قدر و ارزش باشد. درد آور اینکه “سلب حق ‏حیات” حتی در قوانین حاکم بر این کشور نهادینه شده است:‏

نویسندگان قانون مجازات اسلامی بی هیچ شرم و پرده پوشی از مهدور الدم و جواز قتل او سخن به میان آورده اند [دوباره ‏فکرش را بکنید: مهدورالدم، یعنی انسانی که خونش هدر است، ارزشی ندارد، خون مهدور الدم فرقی با آب فاضلاب ندارد، ‏به همان بی ارزشی است، و حالا ممکن است این انسان تنها به جرم اعتقادش مهدورالدم شده باشد].‏

اینجا برای بسیاری از جرایم که برخی از آنها اساسا ً در یک نظام حقوقی انسان محور جرم نیستند در قانون مجازات اسلامی ‏مجازات مرگ در نظر گرفته شده است، و این همه وقتی تاسف آورتر می شود که بدانیم امروزه لغو همه ی اشکال مختلف ‏مجازات مرگ، یکی از شاخصهای مهم رعایت حقوق بشر در نظامهای حقوقی محسوب می شود و اعمال مجازات مرگ و ‏انواع کیفرهای بدنی برای هیچ جرمی جایز شمرده نمی شود.‏

وضعیت نقض حق حیات در ایران اکنون به مرحله ای رسیده است که به جرات می توان از نقض گسترده، مستمر، نهادین ‏و سازمان یافته ی این بنیادی ترین حق بشر سخن گفت.‏

‏ جمهوری اسلامی، غیر از شعار آزادی با وعده خدمات رایگان و اجناس ارزان بر این کشورحاکم شد، ولی ظاهرا طی 27 ‏سال حاکمیت این نظام تنها چیزی که ارزان شد و اکنون به مرور رایگان می شود جان آدمیان است و بس.‏

چه کاری ساخته است از ما جز مرثیه خوانی بر این مصیبت؟ ‏

آری بیایید تا بر این مرثیه اشکی بیفشانیم، مرثیه ای نه برای آزادی و عدالت که سالهاست بر پیکر سلاخی شده شان ضجه ‏می زنیم، بل مرثیه ای برای “حق حیات”، مرثیه ای برای همه ی آنها که کشته شدند و برای خودمان که زنده به گوریم.‏