فقه ملی

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

برای ما ایرانی‌ها “ایده” اصالت ویژه‌ای دارد تا به حدی که تمام نزاع‌های سیاسی جدی‌مان پیرامون آن دور ‏می‌زند.‏

اگر تاریخ صد ساله ایران را مرور کنیم عموم اختلاف‌های و نزاع های سیاسی که اغلب هم به خشونت ‏وخونریزی کشیده شده، بر سر ارجحیت و برتری این ایده بر آن ایده بوده است، آن هم گاهی بدون دریافت ‏مفهوم حقیقی ایده‌ای که از آن دفاع می‌شده است! شاید راز درجا زدن جامعه و ناکامی و کم تحملی روشنفکران ‏و تقلیل همه چیز به جنگ الفاظ و واژه‌ها، همین ایده محوری یا ایده‌ئولوژی زدگی باشد.‏

این در حالی است که به گمان من، آنچه باید اصالت داشته باشد، نه ناب بودن ایده‌ها بلکه پیدا کردن ‏راهکارهای عینی برای تحقق عملی دستکم بخشی از آنهاست. می‌توان بر سر اینکه عدالت اجتماعی یک برابری ‏مطلق یا نسبی بین انسان‌هاست، تا بی‌نهایت به جنگ و ستیز پرداخت بدون آنکه کوچکترین گامی برای کاهش ‏اندکی از نابرابری‌های اجتماعی برداشت و یا برای آن برنامه‌ای تدوین کرد. همینطور است مقوله آزادی و ‏حقوق بشر وغیره!‏

گاهی برخی از دوستان چنان از حقوق بشر سخن می‌گویند که گویی تمام مشکلات جامعه ایرانی ناشی از عدم ‏اعتراف جمعی از فعالان اجتماعی و سیاسی به حقانیت مطلق ایده حقوق بشر در عصر جدید است و چنانچه ‏این اعتراف صورت گیرد، هم مشکلات ما بر طرف شده و هم وظایف روشنفکری به جا آورده شده است.‏

ای کاش مساله به همین سادگی بود. به واقع اگر از طریق اعتراف به حقانیت مطلق ایده حقوق بشر در تمام ‏جوانب آن مشکلی حل می‌شد من به نوبه خود حاضر بودم تمام عمرم را به اعتراف به این حقانیت سپری کنم!‏

به باور من اما ایده‌ها هنگامی اصالت می‌یابند که از مجرای واقعیت‌های سخت و خشن عبور کنند و برای ‏عملی شدن، هویت استارتژیک به خود گیرند.‏

از همین روست که من به خلاف بسیاری از دوستانی که با اصالت دادن به ایده‌ها، جامعه را بی‌نیاز از ‏کوشش‌های برخی فقهان نواندیش برای تطبیق پاره‌ای موازین حقوق بشر با فقه می‌بینند به تلاش این فقیهان ‏بخصوص کسانی مانند آیت‌الله منتظری و آیت‌الله صانعی ارج می‌گذارم و آن را برای تغییر دیدگاه جامعه ‏مومنانی که رفتار خود را نه با ایده‌های روشنفکری بلکه با فتاوای شرعی هماهنگ می‌کنند، بسیار سودمند ‏می‌دانم.‏

در واقع فتاوای این مراجع بلندپایه و محترم، افزون بر آنکه راه را برای رسیدن به حقوق بشر از خاستگاه ‏سنتی و بومی هموار می‌کنند، به لحاظ تاثیر اجتماعی نیز از ترویج ایده‌های صرف حقوق بشری بسیار ‏موثرتر است.‏

تلاش آیت‌الله صانعی تاکنون نزدیک کردن موازین شرعی اسلام با موازین حقوق بشر بوده است که اقدامی ‏سخت سترگ است، اما به نظر من فقیهانی چون ایشان اگر ابتدا تکلیف رابطه شرع با حقوق شهروندی را ‏روشن کنند، مهمتر از تبیین نزدیکی شریعت با حقوق بشر است.‏

در اینجا باید توضیح دهم که به تصور من، حقوق بشر متفاوت از حقوق شهروندی است به طوری که حقوق ‏یک انسان به ما هو انسان در زمره حقوق بشر است، اما حقوقی که یک انسان به دلیل تعلقش به یک ملت – دولت ‏و وفاداری‌اش به آن به دست می آورد، حقوق شهروندی است.‏

برای نمونه، حقی که یک انسان در هر گوشه‌ای از جهان از آن برخوردار است، حقوق بشر است، اما حقی که ‏مثلا یک ایرانی به عنوان یک تبعه وشهروند ایرانی از آن برخوردار است، حقوق شهروندی است.‏

به باور من که قبل از این نیز بارها بر آن تاکید کرده‌ام، اصولا موضوع مستحدثه‌ای به عنوان ملت – دولت ‏وارد فقه نشده و از همین رو، فقهیان در باره حقوق ناشی از شهروندی فتوایی صادر نکرده‌اند.‏

در واقع ورود به حوزه حقوق شهروندی از سوی فقیهان، فقه را ملی می‌کند و این مساله نه فقط پیچیدگی‌های ‏خارق‌العاده‌ای به همراه دارد، بلکه دستگاه فقهی کهن و حتی درک متعارف ما از دین را به کلی دگرگون ‏می‌کند.‏

قاعدتا تعبیر فقه ملی با توجه به فراملی بودن شریعت و دین تناقض‌آمیز است، اما به نظر می‌رسد که اگر ‏فقاهت بخواهد در عصر ملت – دولت نقش عینی بازی کند، به ناچار باید با این چالش عجیب دست و پنجه نرم ‏کند، هر چند که شاید زمان صحیح پرداختن به این معضل عصر مشروطیت بوده است.‏

به هر حال، استفاده آیت‌الله منتظری مرجع بزرگ شیعه از تعبیر حقوق شهروندی برای بهائیان ایران، ورود ‏به عرصه فقه ملی است که امید است تا سرانجامی نیکو ادامه یابد.‏